واراند،سایت ماها/ آذرماه۱۳۸۴

معرفی نمايشنامه ” بازی آخر ” نوشته نيلوفر بيضايی

 

از طريق دوستی با سايت نيلوفر بیضايی آشنا شدم و درخلال نگاهی تحسين آميز به مقالات، گفتگوها و نمايشنامه های او كه در سايت خود گذاشته، بودم كه نمايشنامه ” بازی آخر “را ديدم و برای من كه خود همجنسگرا هستم جالب بود كه ببينم نويسندگان ما همجنسگرايان را هم وارد نقش قهرمانان كارهای ادبی خود می كنند و اين برايم تازگی داشت .

من منتقد ادبی نيستم با اين همه، تنها از زاويه ای كه مورد علاقه ی مجموع خوانندگان می باشد و به روشن نمودن بعضی ديدگاه های همجنسگرايان كمك می كند، به نمايشنامه گفته شده می پردازم .

امروزه رسانه های جمعی اعم از نوشتاری، تصويری و صوتی به عنوان بهترين وسيله و امكان خوبی برای به چالش كشيدن مسايل مطرح شده و نشده ی جوامع، مورد استفاده قرار می گيرند .در جامعه ی ما و ساختار بسته ی اجتماعی و سانسور شديد ی كه برروی مطبوعات و رسانه های نوشتاری صورت می گيرد، اينترنت راهی است برای ابراز عقايد و سلايق مخالف و موافق، البته باز فيلتر، راه را بر روی آزادی بيان و نوشتار می بندد اما از آنجا كه افكار آزادی خواه را نمی توان محدود كرد راهكارهای فراوانی برای عبور از محدوديتها وجود دارند و نقد هنجارهای اجتماعی خواه ناخواه به همان جوامع راه خواهد يافت. نوشتاری كه پيش رو داريد نگاهی به نمايشنامه ای می باشد كه زشتی های نهفته در يكی از هنجارهای اجتماعی جامعه ما را عيان می كند .

بازی آخر نمايشنامه ايست كه، همجنسگرايی را، نه به شكلی كه خيلی ها از آن تصور دارند؛ صرفاً يك گرايش جنسی، كه به طور خاص به صورت يك بحث حقوقی و رفتار اجتماعی مورد بحث قرار می دهد. مگر می شود فمينيست بود و طرفدار حقوق اقليتهای جنسی و به رسميت شناختن آنها به عنوان يك گروه اجتماعی به حاشيه رانده شده، نبود .بازيگران اين نمايشنامه هر كدام نماينده ی قشری از جامعه‌ی درون گرای ما هستند .جامعه‌ای با پشتوانه‌ی غنی فرهنگی و تاريخی كه هنوز در بديهی‌ترين حقوق شهروندانش به رسميت شناختن آنها مشكل دارد .عناصر بصری كه در اين نمايش بكار رفته بيانگر نوع تفكر و اعتقادی است كه در جامعه‌ی دين زده‌ی ايرانی وجود دارد .وجود نور و عناصر ديگری همچون بافته ها و برخورد ميان تاريكی و روشنايی همه و همه نمايانگر اين است كه نيلوفر بيضايی كاملاً با نوع تفكر هموطنان خود آشناست.

شهردار، مانا، سارا، سپهر و خورشيد هر كدام نماينده گروهی از جامعه‌ای هستند كه خانم بيضايی نيز جزيی ازآن است و توانسته به بهترين فرم آن را برجسته كند .از آنجا كه نويسنده‌ی اين نمايش خود زن است، ناخودآگاه نقش زنان در اين نمايشنامه پررنگ تر به نظر می رسد .ورود شهردار به عنوان نقش اول به صحنه و بيان نظرات و سخنرانی از پيش تعيین شده‌ای كه برای به دست آوردن قدرت تنظيم كرده اينطور به نظر می آيد كه نويسنده قدرت طلبی مردان و جامعه ی مرد سالار را عيان و در مقابل بيننده برجسته می كند، با اين حال بيان نظرات نويسنده از دهان مانا به عنوان يك فمنيست و البته همجنسخواهی بيان نشده ی او، نقش زنان را در اين نمايشنامه برجسته تر نشان داده است .

نقش شهردار، نماينده قشر روشنفكری نصفه نيمه، آنچنان آگاهانه و زنده به تصوير كشيده شده است كه خواننده و البته تماشاگران اين نمايشنامه به راحتی احساسی كه برای فريب جامعه در هنگام انتخابات روی می دهد را لمس می كنند .

همه ی ما می دانيم بيان كلماتی همچون آزادی، دموكراسی و از نو ساختن سرزمين مادری تنها بازی با كلمات است برای فريب عوامی كه با يك مويز گرم شان می شود و با يك غوره سرد .شخصيت پردازی خانم بيضايی برای نقش شهردار، دولتمردی را نشان می دهد كه تا نوك بينی‌اش را بيشتر نمی بيند و در فكر نقش و نگار ظاهری ساختار جامعه ی بحران زده ايست كه از پای بست ويران است.

خواجه در فكر نقش ايوان است،

ليك، خانه از پای بست ويران است.

در جايی می خوانيم، شهردار از سر دلسوزی می خواهد برای مشكلِ؟؟ !! سپهر، فكری كند .مشكلی كه همه‌ی ما می دانيم مشكل نيست و به ذات يكايك ما برمی گردد .از همين جاست كه لمس دروغ پردازيهای يك كانديدِ برای به دست آوردن قدرت واقعی می شود .او) شهردار (به اصول دموكراسی كه در آن حقوق شهروندی و آزادی انتخاب گرايش جنسی وجود داشته باشد هيچ اعتقادی ندارد و هنوز درگير و دار اين است كه آيا همجنسگرايی يك معضل و بيماری است و يا يك حقيقت انكارناپذر؟؟ !! و البته خيلی خيرخواهانه هدفش هدايت سپهر به سوی ” راه راست ” است كه در آخر هم از اين مساله قطع اميد می كند.

شخصيت مورد بحث ديگری كه نقش‌اش نقطه‌ی عطف اين نمايشنامه به حساب می آيد و كاملاً نظرات فمنيستی نويسنده را می رساند، ماناست .مانای سياستمدار و پرخاشگرِ مقابلِ شهردار، مانای دگر‌انديشِ جامعه‌ی سنتی، مانای فمنيستِ جامعه‌ی مدرن خارج از كشور و مانای( شايد هم همجنسخواه؟ ( حامی سپهر .

جالب است كه در اين نمايش هم با وجود اين كه در فضای باز فرهنگی به نمايش در آمده با زهم از بيان همجنسخواهی مانا پرهيز می شود.[1] او) مانا( از بچه دار شدن متنفر است، او مردانه رفتار می كند و كت و شلوار می پوشد و فوتبال را از عروسك بيشتر دوست دارد، بدون ذكر اين كه حقيقتی در تمايلات درونی مانا نهفته است .

سپهر با فرياد، به همجنسگرايی خود اعتراف می كند و مانا تنها با مرور خاطرات كودكی‌اش بوسيله خواهرش، سارا، به عنوان يك دگرانديش معترض به سيستم سنتی جامعه‌ی خويش معرفی می شود .از آنجا كه مانا ياد گرفته به عقايد مختلف احترام بگذارد، با ديگران مخالفت نمی كند، با اين همه تا حدودی به عنوان يك پرخاشگر ( كه زايیده برخورد با افكار عقب مانده‌ی جامعه ی سنتی است ) معرفی می شود .زنی كه در بيان احساسات خود هيچ ابايی ندارد و از سپهر به خاطر همجنسخواهی اش دفاع می كند و بزرگترين دليل علمی در رد اتهامی همچون تجاوز كار بودن همجنسخواهان و طبيعی بودن گرايش آنها را در يك جمله می گويد :

مانا : اجازه نداری در موردشون اين جوری حرف بزنی.

فكر نمی كنی تو بيماری كه فكر می كنی يك بچه ی هشت ساله می تونه يك مرد بزرگ رو تحريك جنسی كنه؟

مخاطب جمله ی بالا ساراست، زنی سنتی كه ازدواج كرده، بچه دار شده و هميشه مورد ضرب و شتم و ناسزاهای شوهرش قرار می گرفته و دم بر نمی آورده مبادا زندگی اش از هم بپاشد !زنی كه در جامعه‌اش جايگاه ندارد و تصور غلط سارا بيانگر تصور غالب مردمی است كه با آنها زندگی می كنيم . او از نوعی ” بيماری ” صحبت می كند كه نياز به مداوا دارد و از مردی صحبت می كند كه منحرف است و خاطره‌ی زجرآور تجاوز به خورشيد را معلول عملی خلاف عرف می داند كه خورشيد، خود علت آن بوده است :

سارا : اين آقا بيمارند . اين آقا بايد برند پيش روانشناس.

از اين دخترك هم بپرس خودش چكار كرده كه باعث شده كسی بهش دست درازی كنه .”

سارای مادر، با سارای خواهر فرق دارد .در نقش مادر او دلسوز و مهربان و نگران آينده‌ی فرزندش است فرزندی كه يك دگرباش است و بنای مخالفت با سنتها را گذاشته است و در نقش خواهر، زبانی برنده دارد كه در جهت تبرئه‌ی خود بعد از سالها بی توجهی به مسايل اجتماعی از آن استفاده می كند :

سارا : دخترم، نازی . نازی دختر من نيست.

شايد بهتر بود تو او رو به دنيا می آوردی.

نازی مثل من نيست . نازی مثل توست و من فقط بزرگش كرده‌ام.

نازی گستاخه، نازی سركشه، نازی نمی خواد بچه دار بشه، نازی می خواد تنها زندگی كنه.

نازی، دخترم . اون از من متنفره

بيان احساسی كه شايد اغلب ما با آن درگير هستيم، بيان چگونگی اثبات طبيعی بودن گرايشی كه در نهادمان وجود دارد، تم اصلی اين نمايشنامه را تشكيل می دهد .

اما، باز هم به بطن جامعه‌ای باز می گرديم كه همجنس باز !!!( بخوانيد همجنسگرا ) بودن را مختص مردان می داند و زنان همجنسخواهی كه با خصوصيات مردانه توصيف می شوند، تنها زنانی هستند كه با ديگر زنان فرق دارند ولی همجنسخواه نيستند، نظريه‌ای عوامانه در مورد همجنسخواهان . همه‌ی ما می دانيم لزوم همجنسخواهی در يك زن، داشتن كرداری مردانه نيست، همان طور كه در يك مرد همجنسگرا اين جنين نيست .اين مطلب به روشنی و با صداقت در نطقی كوتاه از سپهر به جای مقدمه‌ای كه بر نمايش خود نوشته است، بيان می شود :

ز خودم پرسيدم، من كی‌ام

مردی كه از زور مرد پرستی دوستدار مردان ديگر است؟

ولی نه، من مردانی را دوست داشتم با حس زنانه

و پرسيدم از زنی دوستدار زنان

آيا تو آنقدر زن پرستی يا بيزار از مرد، كه دوستدار زنان ديگری؟

او عاشق خشونتی زنانه بود، شايد

و من تشنه ی محبتی مردانه

نه، ما چيزی كم نداريم، برعكس چيزی در ما انبار شده : محبت .

بجای مشت نوازش پيشنهاد می كنيم

و بجای چاقو احترام

به جای تجاوز، تفاهم

و به جای دعوا، عشق

من بيزارم از خشونتهای آشكار و نهان و بدتر آن

خشونتهای پس رانده شده كه منتظرند زمانی و جايی فوران كنند

صحبتهای سپهر تنوع طيف های همجنسخواهی را به روان ترين شكل بيان می كند .مردانی، طالب مردانی فرای جنسيت نرينه و زنانی طالب زنانی بدون احساسات مادينه !

نمايشنامه‌ی مذكور همچون يك اثر موسيقايی فراز و فرودی آهنگين دارد .ضرباهنگ نمايش با سخنان شهردار شروع می شود با سخنان مانا در باره‌ی زنان برجسته‌ی ايرانی پيش می رود، با مخالفت های او با سارا و بيان احساسات درونگرا و فرياد اعتراض سپهر بر ساختار اجتماعی كه هر طيف ناهمگونی را پس می زند، به اوج می رسد، با شرح درد او) سپهر(ادامه يافته و با بيان خاطره‌ی تجاوز به خورشيد فرود آمده و با زبان باز كردن خورشيد پايان می يابد . فراز و فرودی خردمندانه در نگاهی فراتر از جنسيت نويسنده .

نيلوفر بيضايی، نويسنده ای كه از نوشتارهای او بوی فمينيستی به مشام می رسد، يكی از صدها آزادی خواهی است كه بر اساس نوع و سبك نوشتارهايش مورد توجه اقليتهای جنسی و طرفداران خاص ايسم های اجتماعی قرار گرفته است و اينتر نت راهی بود كه اين نويسنده برای رساندن صدای آزادی خواهی خود به گوش جامعه ای كه پذيرش گونه گونی در ساختارش را به سختی قبول می كند، انتخاب كرده . خانم نيلوفر بيضايی به حق يكی از مدافعان برجسته ی احيای حقوق زنان و اقليت های جنسی ايرانی است .مطالب و نوشته های او را می توانيد در وب سايت اختصاصی ايشان مطالعه نمايید . نقدی كه گذشت همان طور كه در ابتدا نيز اشاره شد با هدف برجسته كردن يكی از نوشتارهای او و نشان دادن نگاه موشكافانه‌ی او به فرهنگ جامعه‌ی خويش است .خوشبختانه جامعه ايرانيان خارج از كشور، چه آنان كه دست به كوچی اجباری زده اند و چه آنان كه بنا بر شرايطی خاص مهاجرت نموده اند، در تلاشند تا به حركتهای اجتماعی مدرن در داخل كشور كمك كنند، اما خود ما در داخل كشور چه كاری برای احيای حقوق خود و شناساندن حداقل خواسته هامان انجام می دهيم؟

ما بازيگران كدام اپيزود هستيم ؟ اولِ آن يا آخرش؟

[1]گرچه همه ما می دانيم كه هر رفتاری فرای جنسيت ظاهری لزوم بر همجنسگرايی افراد نيست، با اين حال از نوع بيان و حالات مانا اين چنين برمی آيد كه خانم بيضايی قضاوت در مورد اين كه مانا همجنسخواه است يا نه را، برعهده ی خواننده و تماشاگر نهاده است . نوعی دو پهلويی در بيان نمايشنامه