یادی از سیروس وقوعی، سینماگر و شاعر، حضوری عاشقانه در متن مرگ

نیلوفر بیضایی

بار دیگر سایه مرگی زودرس، ناباورانه ما را در ماتم فرو برد. این بار مرگ، سیروس وقوعی، یکی از عاشقان زندگی، انسان و سینما را بیرحمانه با خود برد.

سیروس وقوعی متولد ۱۳۳۶ در تهران و فارغ التحصیل رشته مونتاژ از مدرسه عالی تلویزیون و سینما در بهار ۵۷ بود. او بعد از پایان تحصیل به مدت یک سال به سنندج رفت و در آنجا فیلم مستندی از بمباران آن شهر توسط نیروهای دولتی تهیه کرد که بعدها برایش دردسرساز شد. پس از آن به تهران بازگشت و در تلویزیون به عنوان مونتور مشغول به کار شد و همزمان با کار در تلویزیون تحصیلات خود را در دانشگاه هنرهای دراماتیک در رشته کارگردانی سینما ادامه داد. انقلاب فرهنگی آمد و او از ادامه تحصیل بازماند و بعد، دوران فرار و ترک ناخواسته ایران همراه با همسر و دختر خردسالش، سرنوشتی مشابه هزاران ایرانی تبعیدی برای او رقم زد. خود او وضعیت تبعیدی اش را پس از خروج در ایران در بخشی از یکی از اشعارش اینگونه توصیف می کند:

دست و پایم را/ در چمدان گذاشتم

و گذشتم

ذهنم اما/ کنار طاقچه آفتابگیر ماند

از دست دادن امکان ادامه ارتباط مستقیم با سرزمینی که در آن ریشه داشت و تن دادن به زندگی ناخواسته در سوئد، شرایط سخت زندگی خارج از کشور را بر او سخت تر از آنچه هست می نمایاند. او متعلق به نسل اول تبعیدی هاست و در دورانی از ایران خارج شد که پدیده ای به نام پناهنده سیاسی برای جامعه میزبانش هنوز ناآشنا بود و هر آنچه نا آشناست فاصله می آفریند.

او در سالهای اول اقامتش در سوئد مانند سایر تبعیدیان به یادگیری زبان و حل مسئله اقامت و یافتن راهی برای گذران زندگی پرداخت. در اواخر دهه هشتاد میلادی با سینما تک (مرکز فیلم) استکهلم به همکاری پرداخت و بانی خرید چند فیلم ایرانی و دعوت از شخصیتهای سینمایی ایرانی به این مرکز شد. در همان دوران با یک مجله سینمایی سوئدی به همکاری پرداخت و مطلبی در مورد تاریخ سینمای ایران در این مجله نوشت. در دوران همکاری اش با مرکز فیلم استکهلم، فیلم مستندی را در مورد گوستاو واسا، یکی از پادشاهان تاریخ سوئد مونتاژ کرد. این فیلم از تلویزیون سراسری سوئد پخش شد و به او دستمزدی در قبال مونتاژ آن پرداخت شد، اما او در کمال ناباوری دید که نام او به عنوان مونتور در فیلم نیامده است.

از سوی دیگر، نداشتن اقامت سوئد مانع استخدام او در تلویزیون شد و تجارب منفی از این دست، او را از ادامه تلاش برای ادامه کار سینما در سوئد دلزده کرد و امکان انتقال دانش سینمایی او را از جامعه سوئد گرفت. از آن پس باید به قول خودش برای ادامه زندگی به “کارِ گِل” تن می داد و سخت ترین کارها را برای تامین زندگی خود و خانواده اش انجام داد.

با این همه، از عشق او به سینما ذره ای کاسته نشد و در تمام سالهای بعدی زندگی اش با آن در ارتباط ماند. او موفق شد در سوئد در رشته علوم سینمایی فوق لیسانس بگیرد و توانست دویست و چهل واحد درسی برای دوره پیش از دکترا نظیر فلسفه، صدا در سینما، الهیات در سینما، موسیقی در سینما …. بگذراند.

سیروس وقوعی از سال تشکیل “فستیوال جهانی فیلم در تبعید” (۱۹۹۳) توسط حسین مهینی، با این فستیوال به عنوان همراه و مشاور همکاری نزدیک داشت و این همکاری تا پایان عمر کوتاهش ادامه یافت.

 

واپسین دیدار با غلامحسین ساعدی

یکی از آرزوهای سیروس وقوعی ساختن مجموعه فیلمی در مورد هنرمندان ایرانی در تبعید بود. می دانست در شرایط تبعید و بدون داشتن امکانات و تهیه کننده، چنین کاری تقریبا ناممکن است. اما در همان بی امکانی خود تصمیم گرفت در مورد غلامحسین ساعدی به عنوان یکی از برجسته ترین هنرمندان ایران که به تازگی به تبعید آمده بود، فیلمی بسازد. او در جریان سفری که ساعدی به استکهلم داشت، با او در این مورد صحبت کرده بود و ساعدی نیز حضور در فیلم سیروس را پذیرفته بود. قرار بود سیروس برای ساختن فیلم به پاریس برود که … خبر مرگ ساعدی به او رسید. سیروس با دوربین فکسنی اش بلافاصله به پاریس سفر کرد و از مراسم خاکسپاری ساعدی فیلمی تهیه کرد که همان موقع در مراسم یادبود ساعدی به نمایش در آمد. او بعدها این فیلم را تکمیل کرد و آن را “واپسین دیدار” نامید. واپسین دیداری که در اثر مرگ ساعدی ناممکن شد. وقوعی در این فیلم با چند شخصیت فرهنگی در مورد ساعدی مصاحبه کرده که از آن جمله اند: اسماعیل خویی، محسن یلفانی، هما ناطق، ناصر پاکدامن، منوچهر محجوبی و …

وقوعی در گفتگویی با رادیو زمانه در سال ۲۰۱۱ در مورد انگیزه اش برای ساختن این فیلم می‌گوید: “دو نکته‏ مهم که من همیشه در کارهای پژوهشی و سینمایی‏‌ام انجام داده‏‌ام، نکته‏ حضور و گسست است. در سرزمین ما گسست‏‌های وحشتناکی رخ می‏‌دهد و در جریان آن، نسل‏‌ها جابه‏‌جا می‏‌شوند که این جابه‏‌جایی موجب می‏‌شود خیلی چیزها از دست برود و یا به فراموشی سپرده شود. سینمای مستند اصلاً وظیفه‏‌اش این است که جلوی این امر را بگیرد. ولی در رابطه با شخص غلامحسین ساعدی، او یکی از برجسته‏‌ترین نویسندگان در تاریخ ادبیات معاصر ماست که نه تنها در زمینه مبارزات سیاسی، بلکه در نوع اندیشه ادبی‏‌اش و دست‌آوردهایی که در زمینه‏ تئاتر داشته، مورد توجه است. من بیشتر به دنبال این بوده‏‌ام که پس‌زمینه‏‌های این تفکر، کجا در آثار ساعدی وجود داشته و چرا به تبعید انجامیده است.”

در اینجا به وضوح می بینیم که او نگران است. نگران از دست رفتن میراث فرهنگی و نگران از هم گسیختگی، بیش از آنچه تا بحال اتفاق افتاده است.

وقوعی همچنین در زمان حیات مهدی اخون ثالث قصد داشت فیلمی درباره زندگی و آثار او بسازد و برای این کار موافقت کتبی اخوان ثالث را نیز دریافت کرد، اما دریغ که هرگز امکان ساخته شدن چنین فیلمی برایش فراهم نشد.

 

مطالب سینمایی

از وقوعی چند مطلب و پژوهش سینمایی باقی مانده است. یکی از این مطالب “مصائبِ ژاندارکِ کارل درایر و ایران اسلامی” نام دارد. وقوعی در این مطلب به فیلم “مصائب ژاندارک” کارل درایر و اینکه کارگردان چگونه متنی کهن را با ساختاری مدرن ارائه داده است، می پردازد و آن را با مصائب ژاندارک ایران اسلامی مقایسه می کند و می نویسد:” او مشغول بازخوانی متن  معاصر و بازتولید آن بر اساس ساخت سنتی و کهن است. این روند با همنوایی مخاطبین همراه است که با همین نگاه و شیوه، زندگی روزانه و الگوی ارتباطی خود را تنظیم می کنند…”

او در این مطلب به حضور بخشی از سینماگران ایران در جلسه وعظ رهبر جمهوری اسلامی انتقاد می کند و این حرکت آنها را ” قبول نگاه مسلط ِ قیم پذیری و اعتراف به صغیر بودن ذهن ِ این نخبگان” می خواند. (برگرفته از سایت سینمای آزاد)

یکی دیگر از مطالب وقوعی نقدی است بر فیلم “پرسپولیس” از مرجان ساتراپی تحت عنوان “پرسپولیس، روایت زیبایی شناسی سیاسی سینمای تبعید”. چکیده نگاه او به فیلم ساتراپی چنین است:

“تاریخ سینمای ایران از آغاز تا  فیلم” یک اتفاق ساده ” و ” طبیعت بی جان “در مرحله دیدن باقی مانده بود. سالها طول کشید تا فیلم ساز برجسته یی چون شهد ثالث، گفتمان دیده شدن ( حضور مخاطب ) را وارد بدنه سینمای ایران کند. ساتراپی اما این گفتمان را از محدوده روایت بومی به روایت جهانی پیوند میزند. در این روند ـ روایتگر (ساتراپی ) و متن (رویدادهای تاریخ معاصر ایران سرکوب و اختناق و مبارزه برای آزادی) خود گفتمان زیبایی شناسی سینمای تبعید را تشکیل می دهند.” (برگرفته از سایت سینمای آزاد)

“دیدن و دیده شدن در سینما” مطلب سینمایی دیگری از وقوعی است که در فصلنامه باران منتشر شده است.

اما یکی از مهمترین آثار او شاید رساله تحقیقی او بزبان سوئدی باشد با این تیتر: “درباره شباهت‌ها و تمایزها در سینمای تبعید- سینمای مهاجرت”. او در این مطلب درباره “تبعید” و “مهاجرت” و بازتاب هر یک در آثار سینمایی تولید کنندگانشان می‌پردازد. امیدوارم این مطلب هر چه سریعتر بزبان فارسی ترجمه و منتشر شود.

 

شعرها

بسیاری از کسانی که سیروس وقوعی را می شناختند، نمی دانند یا نمی دانستند که او سالهای طولانی شعر سروده است. او چندین دفتر شعر دارد که همسرش اعظم، اکنون پس از مرگ او قصد دارد آنها را به چاپ برساند. می دانم اگر خود او زنده بود، بدلیل فروتنی بیش از حدش، اشعارش را در حدی نمی دانست که بخواهد چاپ شود، اما واقعیت این است که برخی اشعار او بسیار قوی هستند. من شاعر یا شعر شناس نیستم، اما به عنوان یک اهل هنرهای تصویری، می توانم به جرات بگویم که اشعار او نیز سینمایی بودند. هر شعر سراسر تصویر است و حرکت، حتی آنجا که سکون در اوج است:

درب دوزخ/ سالهاست/ بر پاشنه هوس می چرخد

بهشت اما/ بی خجالت/ جدول حل می کرد

من اما/ در برزخی پریده رنگ/ عصرها/ ساعتم را کوک می کنم

کوک کردن ساعت، عملی است که در شعرهای او جا به جای تکرار می شود. سیروس از ساعت دیجیتال بدش می آمد و همیشه ساعتهایی داشت که خودش کوک می کرد، انگار می خواسته زمان را، یا گذر زمان را در دستهای خود بگیرد و نگذارد از دست برود. اما او در جایی نیز گذر زمان را می‌بیند و می‌داند که متوقف کردنش وهمی بیش نیست.

در شعری برای نسرین ستوده نوشت:

به ساگی پلک زدنی/ نه، گفته‌ای من اما، سالهاست ساعتم را نگاه کرده‌ام بانوی عدالت سالهاست/ با چشمان تر، ترا، مرا، ما را نظاره کرده است این نگاه توست/ مانده در دستهای من!

 

انسانی والا

سیروس وقوعی پیش از هر چیز یک انسان والا بود. او بدی بسیار دید، اما بدی نکرد. یکی از آرزوهای بزرگ او این بود که روزی به ایران (البته ایران آزاد) بازگردد و سینما تدریس کند. او عاشق تدریس بود. دانش سینمایی او می توانست در خدمت جمع بزرگتری قرار گیرد. با اینهمه او از هر فرصتی برای انتقال دانسته هایش به دیگران و بخصوص به جوانان استفاده می کرد. بسیاری از آنها امروز قدردانش هستند.

 

و سرانجام، مرگ …

سیروس وقوعی آنچنان عاشق زندگی بود که حتی پس از شنیدن خبر بیماری سختش نیز مرگ را جدی نگرفت. او تا آخرین لحظه تلاش کرد که بماند، اما دریغ که بیماری از او بسیار سرسخت تر بود. در بخشی از یکی از شعرهایش نوشته:

سایه مرگ غربالت می کند/ آنگاه که بند کفشت را/ برای راهی دوباره رفته/ محکم می کنی …

دوست دارم این مطلب را با شعری که سیروس برای دخترش غزل سروده به پایان ببرم، چرا که جوانی نشان زندگی است و قلب سیروس برای زندگی می تپید. به قول همسرش اعظم، عشق او به زندگی حتی از مرگش نیز حضوری عاشقانه ساخته است.

هزار بنفشه است/ لبخندش

آنکه از پهلوی حادثه بیرون جهید

یاد و راز دو چشمش/ نهان

آنکه/ بوی بنفشه است

نگاهش کن!

باوری بزرگ در دل کوچکش

رازی بزرگ/ در دستان کوچکش

هزار غزل است او/ صبح را به شب می دوزد

و شب را/ دیر بازیست/ با رازش/ قسمت می کند

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲