بدنبال رد پای زنان در آثار فيلمسازان خارج از كشور

( متن سخنرانی در فستيوال سينمای تبعيد ، كلن ، اكتبر ٢٠٠٢)

مقدمه

ما ايرانيانی كه طبق آمارهای موجود اما نه چندان دقيق تعدادمان به چهارميليون می رسد ، بطور متوسط ١٥ سال است كه از كشورمان خارج شده ايم . برخی بدلايل مشخصا سياسی و برای نجات جان ، برخی بدلايل اقتصادی و برخی نيز بدليل فشارهای اجتماعی . آنچه مسلم است اينكه به هر دليلی وطنمان را ترك كرده باشيم ، داوطلبانه و به انتخاب بدينجا نيامده ايم . بسياری بر اين گمانند كه دلبستگی ما اينجايی ها به وطن كمتر از ماندگان بوده و بهمين دليل ترك ميهن برايمان ساده تر. اما از نگاهی ديگر نيز می توان شهامت بسياری از ما را در گرفتن تصميمی اينچنين حياتی ، يعنی ترك جايی كه در آن متولد شده ای ، زبانش را و مردمانش را می شناسی به قصد مقصدی نامعلوم ، به جايی كه نه خانه ای در آن داری و نه كاشانه ای ، نه زبانش را بلدی و نه مردمانش را می شناسی ، قابل تحسين دانست . بسياری از ماندگان كه ملاحظات و ترس از آينده ی نامعلوم تا كنون در ايران نگاهشان داشته است هنوز كه هنوز است در حال سبك سنگين كردن شرايط برای ترك وطن هستند. وطنی كه ويران شده است ، وطنی كه چهره ی امروزی اش با تصويری كه ما در روياهايمان از آن داريم ، فرسنگها فاصله دارد ، كه سختی ها آن انسانهای پر عاطفه ی انساندوست مهربانش را به موجوداتی بدل كرده كه برای گذران زندگی و سير كردن شكم خويش می توانند بسيار نا مردميها در حق همنوعانشان روا دارند و… .

قصد من در اينجا اما مقايسه و ارزشگذاری نيست ، بلكه طرح اين سوال است كه ما اينجايی ها در اين سالهای زندگی غربت با همه سختی هايش و تنهايیهامان ، با وجود مشكلات و سنگهايی كه اينجا جلوی پايمان انداخته شده است ، چه كرده ايم ، چه تغيیراتی كرده ايم ، به چه دست يافته ايم و به چه نه. نگاهمان به يكديگر چگونه است و آيا اصلا يكديگر را می بينيم؟ اين رابطه ی عشق و نفرت چيست كه اينچنين فضای زندگی ما را پر كرده است، كه با هم نمی توانيم باشيم و بی هم نيز نه . آيا اين حس شرمساری تاريخی است كه تمام وجودمان را پر كرده است و ما را از يكديگر دور می سازد؟ آيا اين هويت دوگانه يا بی هويتی است كه آزارمان می دهد ؟ آيا خود را در آينه ی ديگری می بينيم و چون از تصويری كه می بينيم راضی نيستيم ، رسم آينه شكنی را در پيش گرفته ايم ؟ آيا همچنان از خود فرار می كنيم و اگر اينچنين است تا به كي؟ انسانی كه بداند از كجا آمده و برای چه آمده و به كجا می خواهد برود ، مسلما زير پايش محكم تر است . اما برای رسيدن به اين نقطه برای ما كه از سرزمين تاريخ تحريف شده و حال تحريف شده و آينده ی نامعلوم می آيیم ، ساده نيست. برای ما كه بخاطر جبر زمان و مطلق نگری قدرتمداران و هراس از تفتيش و تحقير و بر باد رفتن سر سبز ، چه در عرصه ی زندگی خصوصی و چه در صحنه ی اجتماع همواره آموخته ايم دوپهلو سخن بگويیم و آنچه در سر داريم نگويیم و اگر هم بگويیم طوری بگويیم كه به عبای اين اين و آن بر نخورد ، كه مبادا به خشم آيند و مجازاتمان كنند ، زندگی و اعلام حضور ، ساختن و پيش رفتن حتی در جوامع آزادی غربی نيز ساده نيست. اگر براستی بسياری از ما پيش رفته ايم ، اگر تنها تحصيل و گرفتن مدرك و احتمالا برخورداری از يك رفاه نسبی شروط كافی پيش رفتن هستند ، پس چرا جامعه ی ايرانی خارج از كشور اينچنين آشفته و بی ثبات است. وضعيت كنونی ما در خارج از كشور ، ما كه هر قدر هم در جوامع اروپايی حل بشويم ، باز بدليل مشخصه های مشترك بيكديگر نيازمنديم ، مرا بياد تركيب فروشگاههای ايرانی در بسياری از شهرهای اروپا می اندازد. در گوشه ای چند كتاب بی ربط و خاك خورده در قفسه ای ، در گوشه ی ديگر خيارشور و ماست و بستنی ايرانی ، چند قدم آنطرف تر كيف و كفش و وسايل صنايع دستی مورد علاقه ی اروپايیان و اينها همه در آشفتگی محض و بدون كمترين هارمونی يا مناسبتی با يكديگر . از يكسو بر “ اصالت ايرانی“ مان كه خود آشفته بازاری است منحصر به فرد و از بافتهای تفكر و چارچوبهای كاملا سنتی گرفته تا زبان مشترك در آن جای می گيرد ، تكيه می كنيم و از سوی ديگر با معيارهای كاملا مادی گرا ، از لباس و آداب فرنگی گرفته تا تلويزيونهای بزرگ سونی و پيشرفته ترين دستگاههای صوتی كه به قيمت خون دل ، اما بايد داشته باشيم. در بعد سياسی و فرهنگی كم كم صلاح كشورمان را از ديد غربيها تحليل می كنيم ، خود نيازهای جامعه مان را از نگاهی بيگانه می نگريم و بسيار زود فراموش می كنيم و برای همين مرتب خود را تكرار می كنيم و مرتب در دايره ای بدور خويش می چرخيم و باز به نقطه ی آغاز باز می گرديم.

از يك سو چشم به ميهن از دست رفته داريم و بيصبرانه روز بازگشت را انتظار می كشيم و از سوی ديگر سهم خود را در آمدن آن روز فراموش می كنيم و ناديده می گيريم. از يكسو چشم به توليدات فرهنگی داخل داريم كه هر قدر هم توليد كنندگانشان در كار خويش صادق باشند ، مانع سانسور و سد ارشاد و نظارت يا از آنها آثاری بی خطر می سازد و يا بطور مشروط اين آثار را به محصولات صادراتی تبديل می كند كه چون پسته ی اعلاء فقط مصرف خارج از كشور دارند تا ايرانيان خارج به بازگشت تشويق شوند و اروپايیان نيز از دمكراتيزه شدن ايران مطمئن. و ما نه تنها سهم خود را در تغيیر ناديده می گيريم ، بلكه به تشويق اين تزوير نيز می پردازيم . به جای حمايت از توليدات فرهنگی و هنری خارج از كشور كه اكثرا بی پشتوانه و تنها به حمايت تماشاگر و خواننده ی ايرانی اينجايی متكی هستند ، بديدن فيلم سانسور شده می رويم و اگر كتاب خوان باشيم ، در مهد آزادی كتاب سانسور شده می خوانيم و بديدن تئاتر سانسور شده می رويم. آيا بدينوسيله گمان می كنيم داريم از هنرمندان داخل حمايت می كنيم يا از سانسوری كه بدانها اعمال می شود؟ اينچنين است كه ناشرين مان در خارج از كشور يكی پس از ديگری ورشكست می شوند و چاپ كتابهای تحقيقی و ادبيات و شعر توليد شده توسط هنرمندان ايرانی خارج از كشور كه تعدادشان كم نيست ، روز بروز كمتر می شود ، درهای تئاترهای فارسی زبان خارج از كشور بتدريج بسته می شود و سينمای هنوز پا نگرفته ی ايرانيان خارج از كشور با وجود استعدادهای جوان تحصيلكرده در اين رشته ها از بين می رود. و اين دقيقا همان چيزيست كه اين حكومت می خواهد . دو دهه است كه اين حكومت دارد تلاش می كند چهره ايرانيان خارج را مخدوش كند ، آنها را بی وطن و بی هويت بخواند ، سرنوشتشان را غم انگيز تصوير كند ، آثارشان را مبتذل بخواند و بدين ترتيب فكر ترك وطن را از سر آن ميليونها كه ديگر تحمل فشار را ندارند ، خارج كند .

آيا ما براستی در جستجوی هويت خويش بوده ايم ؟ اگر می بوديم شايد قدری بيشتر در آثار هنری اينجايی ها كه بسياريشان در جستجوی اين گم كرده اند ، كه بدون هيچ پشتوانه و دستمزدی كار می كنند و می آفرينند تامل می كرديم . چرا كه آثار اينان حاصل به جان خريدن سختی تحمل درد كاوش در بيوگرافی های فردی تبعيديان است . مجموعه ای از اين بيوگرافيها سازنده و ثبت كننده ی بيوگرافی اجتماعی اين دوران سخت دوری ناخواسته از سرزمينمان است. بخشی از “امروز“ ما نتيجه ی تجربه های تلخ و شيرين ديروز مشتركمان با آنهاست كه مانده اند و بخشی تضاد تجارب “ديروز“ ماست با آنچه اينك در جوامع آزاد تجربه می كنيم . انعكاس اين تجارب در آثار هنری خارج از كشوريها يعنی در آثار مكتوب و مصور تنها اسناد قابل مراجعه برای آيندگان است . تجارب امروز ما ، تناقضهامان و سردرگمی هامان ، سرنوشتهای نامعلوممان ، خشممان ، جنونمان ، اشك پنهانی مان ، تنهايی مان و در عين حال تلاشهامان برای رساندن صدای اعتراض مردممان ، برای گفتن آنچه در ايران نمی توانستيم بگويیم، آزاديمان در انتخاب نوع پوشش و شكل زندگی و برقراری رابطه ی عاطفی و اجتماعی و باز تجربه ی ملموس “جهان سومی بودن“ در جهان“ اول“، درگيريهامان با پيشداوريهای موجود در ذهن اروپايیان ، ايزوله شدنمان ، فرو رفتنمان ،آموختنمان و نيز نياموختنمان ، دريافت تلخمان از نتايج زندگی طولانی در سايه ی ديكتاتوری كه كمترين نتيجه اش تبديل شدن خودمان به ديكتاتورهای كوچك است ، غم دوری از ميهنمان ، حس گناهمان ، نفرتمان از خويش و در نتيجه از ديگری ، اينها همه بايد بازگو شوند ، چون هيچيك از ما در اين تجربه های تلخ و شيرين تنها نيستيم . تاريخ تبعيد ما بخشی از تاريخ سرزمينمان است كه بايد ، بايد و باز هم بايد ثبت شود. برای يافتن هويت خويش بايد از تحريف تاريخ و بيوگرافی مان دست برداريم ، بايد به صراحت بگويیم و از گفتن نهراسيم ، از درگير شدن با خويش و اطراف فرار نكنيم . اگر در جستجوی آينده ای بهتريم ،“ راهی بجز اينمان“ نيست.

آنها كه در ايرانند از تزوير و دروغ ، از سانسور بيزارند هر چند كه به ناچار سالهاست با آن زندگی می كنند و بخشی از زندگيشان شده است. آنها بهمين دليل بدنبال آثار توليد شده توسط اينجايی ها هستند . می خواهند بدانند كه ما در مهد آزادی چه می كنيم و چه می گويیم و دريغ و درد كه راهها يكطرفه اند و آثار ما جز در محافل اندك آنهم بطور مخفی امكان ديده شدن و خوانده شدن نمی يابند. از سوی ديگر آنها كه اينجايند يا به استقبال سانسور و سانسور چی می روند و يا به دنبال آثاری كه تنها برای مصرف خارج از كشور توليد می شوند اما از داخلی ها دريغ !

دقيقا بهمين دلايل تجسس در آثار هنری ايرانيان خارج از كشور اهميت پيدا می كند . در ميان شاخه های هنری شايد سينما يكی از مشكلترين حرفه ها باشد. داستان و رمان را می شود نوشت و اگر امكان چاپش نبود ، در كشو ميز بايگانی كرد به اميد روزی كه چاپ شود.پول تهيه ی رنگ و بوم نقاشی را می شود با صرفه جويی پس انداز كرد. اما هنرهای تصويری و گروهی يعنی تئاتر و سينما و بخصوص سينما را بدون وجود سرمايه و سازمان تبليغاتی و بازاريابی برای جذب بيننده و وجود گروهی متخصص نمی توان سر پا نگاه داشت . بهمين دليل شايد فيلمسازان ايرانی در خارج كه اكثرا آنها جوانند و تحصيلكرده ی فيلم ، شرايطی سخت تر از ديگران داشته باشند ، چرا كه فيلم را بايد ساخت . از اين نظر وضعيت فيلمسازان ايرانی مشابه بسياری از فيلمسازان اروپايی است كه با وجود استعداد و توانايی ، شانس يافتن امكان كار مداوم را نيافته اند. از سوی ديگر از آنجا كه موضوع كار اين فيلمسازان تجاری نيست ، بلكه با تجربه ی تبعيدشان ارتباط مستقيم دارد ، اميد پيدا كردن سرمايه گذارانی كه حاضر به ريسك باشند را نيز از دست می دهند. مشكل ديگر اين است كه پخش كنندگان و خريداران فيلم نيز در اين سالها بدليل سود سياسی و تشويق دولتهای اروپا و آمريكا روی فيلمهايی توليد داخل سرمايه گذاری می كنند كه می دانند با رعايت موازين اسلامی و دولتی ساخته شده و در نتيجه باعث درگير شدن با دولت ايران نمی شود، بلكه دولت از آن حمايت نيز می كند و حتی در اين سرمايه گذاريها شريك نيز می شود. دولت ايران دو دليل برای اين حمايتها دارد : يكی تبليغ باز شدن فضای ايران به قصد تشويق ايرانيان متخصص برای بازگشت و ديگری تاثير گذاری بر افكار عمومی اروپا و ساير قاره ها و تغيیر چهره ی دولت ايران از “تروريست“ به “دمكرات“.

پس فيلمسازان خارج بناچار يا بعنوان فيلمبردار و مونتور به استخدام تلويزيون در آمده اند و يا پس از ساختن يكی دو فيلم بدنبال كارهای ديگر رفته اند . بخش ديگر نيز برای يافتن شانس كار پناهندگيها را پس دادند و به ايران رفتند كه در اين ميان موفقترين نمونه ، بی استعدادترينهايند كه با ساختن فيلمهايی تواب گونه در باره ی بازگشت به وطن اسلامی در جستجوی هويت خويش و همچنين درباره ی سردرگمی و “انحراف اخلاقی“ ايرانيان خارج بدليل قرار گرفتن تحت تاثير فرهنگ فاسد غرب در ايران برای خود امتياز كسب كردند.   با اينهمه تعداد فيلمهايی كه ايرانيان در خارج از كشور ساخته اند كم نيست و حتی در اين ميان چند اثر درخشان نيز داريم.آنچه در اين فستيوال بنمايش در می آيد تنها بخش اندكی از انبوه اين فيلمهاست .

 

چرا رد پای زنان؟

فيلم ساختن در خارج از كشور با وجود همه ی موانعی كه در بالا بدان اشاره شد، يك امتياز دارد :عدم وجود سانسور و نظارت . می دانيم كه زنان از همان آغاز انقلاب اسلامی بيش از هر قشر ديگری تحت فشار بوده اند . از قانونگزاری گرفته تا ايجاد شرايط مساعد برای تحت فشار قرار دادن زنان در خانه و اجتماع يكی از اصلی ترين مشغله های حكومت اسلامی بوده است . اين فشار مسلما در عرصه ی هنری نيز بهمان ميزان بر زنان و يا در مورد زنان شديد بوده و هست . اگر از تك نمونه های تبليغاتی كه برای مصرف خارج از كشور ساخته می شوند بگذريم ، كه ميزانشان حتی به يك درصد توليدات سينمايی داخل نيز نمی رسد، نگاه غالب در سينمايی ايران همچنان همان است كه بوده . موجوداتی درجه دو كه نيازمند حامی و كنترلچی و راهبر و قيم اند ، جايشان در كنار همسر است و در خانه است و وظيفه شان بچه داری . به اين تصوير يك تصوير ديگر نيز افزوده شده است . يعنی زنانی كه سرو گوششان می جنبد و تحت تاثير تبليغات غرب ادعای حقوق می كنند ، اما “بحمداله“ سرانجام سر عقل می آيند و به جايگاه اصلی شان باز می گردند.

اين نگاه كه عينا همان بازسازی نگرش و موضوعات “ فيلمفارسی“ زمان شاه است ،از همان آغاز شكل گيری حكومت اسلامی از يكسو توسط دولتيان و ارشاديان تبليغ و تشويق می شد و از سوی ديگر حتی بسياری از فيلمسازان غير اسلامی نيز نه تنها بدان تن دادند ، بلكه حتی آن را تايید نگاه خويش يافتند و از آن استقبال كردند . بعبارت ديگر، جمهوری اسلامی كه به بهانه ی “مبتذل“بودن سينمای پيش از انقلاب ، تا سالها به دشمنی علنی علنی با اين حرفه می پرداخت، پس از استقرار و با شعار حذف “ابتذال“ ، همان نگاه مبتذل را منتها با حذف صحنه های اروتيك و اضافه كردن روسری و چادر به هنرپيشگان زن ، به گونه ای ديگر بازتوليد كرد. چون مشكلش با “ابتذال“ ، درحقيقت بدن زن بود كه بايد پوشيده می شد و شد. منتها با اين نگاه كه زن محتاج قيم است و اگر هم ادعا كند كه نيست ، سرنوشت تلخی در انتظار اوست، يا اينكه زن زاده شده تا به جان همسر و فرزندان دعا كند ، نه تنها مشكلی نداشت ، بلكه آن را تقويت نيز كرد ، چرا كه ذهنيت نهفته در پس “فيلمفارسی“ زمان شاه نيز دقيقا ريشه در همين تفكر مذهبی و سنتی داشت.

در مورد نقش زن در سينمای ايران من دو مقاله ی تحقيقی چاپ شده دارم و همچنين جميله ندايی و بصير نصيبی نيز هر يك از زاويه ای بدان پرداخته اند.

برای من بررسی اين نكته مهم بود كه فيلمساز ايرانی در جوامع آزاد كه سدهای سانسور و ارشاد وجود ندارند ، چگونه به زن می نگرد و همچنين اينكه زنان به خود و هويت خويش چه نگاهی دارند. بهمين دليل از ميان فيلمهای فيلمسازان تبعيدی ، چند نمونه را برگزيده ام كه هم از نظر تنوع ژانر و هم بدليل تنوع موضوع نمايانگر گرايشات هنری فيلمسازان خارج از كشور است . درعين حال لازم می دانم كه به فيلمهايی كه در اين فستيوال برای نمايش انتخاب شده اند نيز اشاره ای بكنم . پس هدف من در قسمت بعدی، مسلما نقد نخواهد بود ، بلكه بيشتر معرفی است. متاسفم كه نمونه های خوب فيلمهای تبعيديان تاكنون اين امكان را نيافته اند كه بطور گسترده در اروپا و آمريكا بنمايش در بيايند ، و متاسف ترم كه بسيار ی از ايرانيان مقيم خارج حتی از وجود چنين فيلمهايی نيز بی خبرند.

پس اين شما و اين نمونه هايی از انبوه فيلمهايی كه يا توسط زنان ساخته شده اند و يا در موضوعشان به “زن“ پرداخته می شود.

 

“معنای شب“ ساخته ی مصطفی (شورش) كلانتری :

كلانتری يك فيلمساز كرد ايرانی است كه تحصيلات سينمايی خود را در مدرسه ی سينمايی آمستردام به پايان رسانده و فيلم كوتاه داستانی “معنای شب “ پايان نامه ی تحصيلی اوست . كلانتری در اين فيلم به دختر نوجوانی بنام “فاطمه“ می پردازد كه با خانواده اش كه عربهای مهاجر هستند در هلند زندگی می كند . خانواده ی او بسيار مذهبی است و بهمين دليل دختر ناچار به رعايت اعتقادات خانواده است . فاطمه اما يك راز دارد. او آرزوی بالرين شدن دارد و برای همين مخفيانه به كلاس باله می رود. او بناچار هويت خود را تغيیر داده و در مدرسه ی باله همه او را “ليلی“ می نامند و مليتش را هلندی می پندارند. اين دو هويتی بودن بناچار ، زندگی اندرونی و بيرونی بالجبار برای ما ايرانيان كه از جامعه ی اسلامی ايران می آيیم كاملا قابل لمس است. در يكی از اولين پلانهای فيلم برادر فاطمه را می بينيم كه درسردخانه ی قصابی پدر با يك دختر هلندی سكس انجام می دهد . پدر كه از اين نكته با خبر می شود ، نه تنها عكس العمل منفی نشان نمی دهد ، بلكه لبخند پنهانی اش نشانه ی راضی بودن او از بلوغ و گرايش پسرش به جنس مخالف است. اما زمانی كه راز فاطمه بر ملا می شود ، او را در خانه حبس می كنند و پدر و برادر او را مانند يك زندانی با دهان بسته بصورت مخفی بسوی مقصدی نامعلوم می برند. آنچه در چهره ی پدر می بينيم ، غمی عظيم است و نگاه او گويای تناقضی است كه در درون خويش دارد. تناقض ميان عشق به فرزند و وظيفه ی شرعی مجازات وی و همين نكته است كه مانع در غلطيدن فيلم به ارائه ی تصاويری سياه و سفيد می شود. نكته ی جالب ديگر حس گناه و ترس از مجازات خدا و امام است كه فاطمه در اثر داده های تحميلی مذهبی با خود حمل می كند.   اين حس را در قالب تصوير امامی شمشير بدست می بينيم كه “ليلی“ را كه آن خود ديگر فاطمه است تعقيب می كند . امام شمشير بدست يكبار در اوايل فيلم به خواب او می آيد و يكبار ديگر در پايان ، هنگامی كه او تصميم به فرار می گيرد . فاطمه سر انجام موفق می شود بگريزد تا شايد اينبار خود سرنوشت خويش را خود رقم زند. زيباترين صحنه ی اين فيلم آنجاست كه فاطمه در اتاقش مخفيانه تمرين باله می كند. او برای اينكه خانواده اش متوجه نشوند ، صدای قرآن را بلند می كند و در عين حال واكمنی به گوش دارد كه از آن موسيقی كلاسيك پخش می شود. در اين تصوير فاطمه را می بينيم كه با آوای قرآن باله می رقصد. پرداخت اين تصوير كوتاه چه بلحاظ پرداخت و چه از نظر ايده و محتوا بسيار هنرمندانه است .

 

“حق مرد ، زجر زن“ ساخته ی مهرانگيز دابويی

مهرانگيز دابويی فارغ التحصيل يك مدرسه ی سينمايی در برلين است. وی در دهه ی هفتاد به آلمان آمده و چند فيلم مستند تلويزيونی را كه برای كانال ١ و ٢ تلويزيون آلمان ساخته است در كارنامه ی هنری خود دارد. تا آنجا كه من خبر دارم تمركز موضوعی آثار خانم دابويی بر مسئله ی زندگی مهاجرين ترك در آلمان بوده است . فيلم “حق مرد ، زجر زن“ با نگاهی تيزبين و موشكافانه زندگی خانواده های ترك مهاجر را كه بعنوان كارگر ميهمان و اكثرا از شهرهای كوچك و دهات تركيه به آلمان آمده اند دنبال می كند. موضوع فيلمساز در وهله ی نخست زندگی و موقعيت زنان ترك در چارچوبهای تربيتی كاملا مذهبی ـ سنت گراست. وضعيت اين زنان كه با وجود زندگی در جامعه ی آزادی چون آلمان مانند زندانيان با آنها رفتار می شود ، نداشتن حق انتخاب همسر ، موظف بودن به اطاعت بی قيد و شرط از فرمانهای پدران و برادران كه خود را حافظ ناموس خانواده می دانند ، نداشتن حق معاشرت با جنس مخالف و در عين حال طغيان اين زنان ، عدم رضايت آنها از اين بی حقوقی را بدنبال داشته اند و زنانی كه در اين فيلم با آنها مصاحبه شده بی پروا آنها را بازگو می كنند. اما در اين مسير به زنانی نيز بر می خوريم كه جبر درونی شده و تحميل شده ی تربيت اسلامی را توجيه می كنند . چندين تن از اين زنان يا دست به خودكشی زده اند و يا در لحظه هايی قصد آن داشته اند كه با پايان دادن به زندگی شان نقطه ی پايانی بر رنجی كه می كشند بگذارند. يكی از آنها زنی است كه در ابتدای فيلم در يك نمای درشت از زندگی خود می گويد و در طول فيلم هر چه اطلاعات ما از سرنوشت او بيشتر می شود دوربين نيز بهمان نسبت اطلاعات تصويری بيشتری از مكانی كه زن در آن قرار دارد (تخت بيمارستان) بما می دهد . دابويی مستند سازی تواناست كه نگاه جستجوگرش را با تصاويری قوی به نگاه ما تبديل می كند ، اما نه از موضع دانای كل ، بلكه بعنوان جوينده ی “چرايی“ و “چگونگی“ زندگی تلخ زنان گرفتار در چارچوبهای پدرسالار . همچنين دابويی با وجود زن بودن توانسته است به مكانهايی كه تنها مردان به حضور در آنها مجازند ، را پيدا كند و نگاه و طرز فكر آنها را از زبان خودشان بازگو كند. آنها خود را محق می دانند كه با زنانشان اينچنين رفتار كنند ، چرا كه دين اسلام حق كنترل و زندانبانی را به آنها داده است . در پلانی كه با چند جوان ترك در كافه ای مصاحبه می شود ، همه می گويند كه روابط جنسی شان را با زنان آلمانی برقرار می كنند ، اما ازدواج را تنها با دختران باكره ی ترك می توانند تصور كنند واينكه بهيچوجه حاضر به ازدواج با دختر تركی كه باكره نباشد ، نيستند . تنها يك جوان در ميان آنها هست كه با اين نظر موافق نيست كه ديگران به تمسخر او می پردازند.

فيلم “حق مرد زجر زن“ فيلمی تكان دهنده است با تصاويری و پرداختی هنرمندانه و من را مرتب بياد سرنوشت زنان ميهنم می انداخت كه زندانبانهاشان از حمايت قانون نيز برخوردارند.

 

يادداشت‌های چين ساخته‌ی جميله ندايی

جميله ندايی ، فيلمساز و منتقد فيلم مقيم فرانسه ، در سال ١٩٩٥ در كنفرانس جهانی زنان در پكن حضور داشته و با دوربين شخصی خود ، بخشهايی از آنچه در اين كنفرانس گذشته را به تصوير كشيده است. بر خلاف رسانه های مطبوعاتی اروپايی كه در گزارشهايان بيشتر بر انعكاس بخش دولتی اين كنفرانس تاكيد داشته اند، جميله بيشتر گروههای و تشكلهای غير دولتی زنان را كه نه ملزم به رعايت قواعد دولتی و رسمی اند و نه تعهدی به رعايت ديپلماسی دارند و بهمين دليل زبانشان صريحتر است و واقعيتهای زندگی زنان را بی پرواتر طرح و نقد می كنند، دنبال كرده است. قسمتی از فيلم به برخوردهای زنان مسلمان و زنان لائيك بر سر ارتباط اسلام با فوندامنتاليسم و اصولا چگونگی برخورد اسلام با جنسيت بر می گردد . زنان ايرانی تبعيدی كه خود درد ديده ی اسلام سياسی هستند، به حق، در بحثها و جلسات غير دولتی برای روشنگری در مورد نگاه و قوانين ضد زن اسلامی بسيار فعال بوده اند . می دانيم كه در آنسو در سالنهای بزرگ بخش دولتی زنان چادری فرستاده ی جهوری اسلامی برای تبليغ زن دوست بودن اسلام آمده بودند و همراهان جاسوس آنها در بخش غير دولتی مرتب با دوربينهايشان از زنان تبعيدی برای شناسايی آنها استفاده می كردند. اينسو تمام زندگی آنسو تمام مرگ.

 

زنان تن فروش از مسلم منصوری

مسلم منصوری ، سازنده ی فيلم “شاملو“ چند سالی است كه به جمع تبعيديان پيوسته است. ما در اين همايش، فيلمهای “محاكمه“، “زنان تن فروش“ و “آوارگان جنگ“ را از او می بينيم . ماتريالهای مستند اين فيلمها را در ايران تهيه كرده و اميدوار است كه با بدست آمدن امكان مالی بتواند آنها را مونتاژ و تبديل به فيلمهای مستند كند.

 

“رها“ ساخته ی فرخ مجيدی

فرخ مجيدی در دانمارك زندگی می كند و فيلم “رها“ را اواخر دهه ی هشتاد ساخته است . شخصيت اصلی فيلم يك زن بازيگر است بنام رها كه ناچار به ترك ايران شده و در دانمارك تقاضای پناهندگی كرده است. در تمام طول فيلم مشكلات و درگيريهای او از مشكل اقامت گرفته تا نگرانی اش از آينده ی نامعلومی كه در انتظار اوست و موازی با آن علل فرار او از ايران ، فشارهايی كه سانسورچيان حكومت اسلامی بدليل زن بودن ، شناخته شده بودن و در عين حال اسلامی و “خودی“ نبودن بر او وارد می شده ، بازجويیها ، توهينها ، بهم ريختگی زندگی خانوادگی اش در اثر تهديدها حس عدم امنيت ، همه و همه بازگو كننده ی دلايلی است كه اين زن را به تبعيد رانده است. سرگذشت رها در عين حال نمونه ای از سرنوشتهای مشابه و تلخ بسياری از هنرمندان تبعيدی امروز است كه زمانی در ايران بسيار شناخته شده و مورد احترام بودند. در ايران ريشوهای بی سواد و بی اطلاع از هنر برای او تصميم گرفته اند و اينجا نيز تصميم گيرندگان در مورد سرنوشت او كارمندان اداره ی مهاجرتند. فيلم رها بازگو كننده ی بيوگرافی آن دسته از هنرمندان و روشنفكران تبعيدی است كه در ايران حرفه ی خود سرشناس بوده اند .

 

“به آفتاب سلامی دوباره خواهم كرد“ و “پرتره مريم هوله“ از منصوره صبوری

منصوره صبوری ، فيلمساز مقيم آمريكا دوفيلم مستند ساخته كه در يكی به “فروغ فرخزاد“ و در ديگری به “مريم هوله“می پردازد. با وجود اينكه بنظر می رسد قصد فيلم معرفی فروغ فرخزاد به مخاطب غير ايرانی است ، بگمان من فيلم برای مخاطب ايرانی كه احتمالا فروغ و اشعارش را بشناسد نيز افقهای تازه ای را می گشايد . صبوری موفق می شود علاوه بر معرفی اشعار فروغ و تاثير او بر شعر معاصر ايران در مورد تاثيراتی كه شخصيت فروغ فرخزاد ، زنی مدرن در جامعه ای سنت گرا كه با شهامت تمام قيدها و اجبارهای پيدا و پنهان را ناديده گرفته و بجای كلی گويی و مبهم گويی و يا تقليد زبان مردانه ، موفق می شود به زبانی منحصر بفرد ، خويشتن خويش را بعنوان زنی با تمام نقاط قوت و ضعفش ، نيازهايش ، عشق ورزی اش ، حسهای نهانش بيان كند . فروغ جزو نمونه های استثنايی است ، شاعری است كه علاوه بر تاثيری كه بر روند شكل گيری شعر معاصر گذاشته است ، بر روند اجتماعی نيز تاثير گذاشته ات . فروغ بدون اينكه بداند يا اينكه بخواهد حتی در عرصه ی جهانی نيز جزو پيشگامان جنبش زنان بشمار می رود . بسياری از زنان تحت تاثير فروغ بود كه شهامت يافتند خود را ، خواسته ها و نيازهای خود را بزبان بياورند . همانطور كه گفتيم فيلم ديگرصبوری پرتره ای است از يك شاعر جوان ساكن ايران بنام “مريم هوله“ . مريم هوله شاعری تواناست و با زبانی صريح و معترض و ذهنی ژرف به صدای معترض نسل جوان ايران بدل شده يا خواهد شد . شايد او تولد ديگر فروغ است و يا اينكه خود خود خودش است همانگونه كه فروغ بود.

 

چهار فيلم گزارشی از پانته آ بهرامی

پانته آ بهرامی فارغ التحصيل رشته ی ژورناليسم دانشگاه دورتموند است . او تاكنون چندين فيلم گزارشی و مستند درباره ی زنان و مشكلات آنان ساخته است. در اين فستيوال فيلمهای “به كسی تعلق ندارم“ ، “موقعيت برابر برای زن و مرد“ ، “فاحشه گری“ و “ما، جنبش نوين زنان“ را از او می بينيم . پانته آ در هر يك از اين فيلمها از پرسپكتيوی به زنان پرداخته است . در فيلم موقعيت برابر برای زن و مرد چند خانواده ی آلمانی را برگزيده و دنبال كرده است:   زنانی كه پس از تولد فرزندانشان به اشتغال خود ادامه داده اند و همسرانشان كه برای نگهداری از فرزندان مرخصی گرفته اند و خانه دار شده اند. با وجود اينكه در آلمان نيز هنوز اين نكته عادی نشده است ، اما پانته آ از طريق اين نمونه ها نشان می دهد كه امروز ديگر عرصه خانه و نگهداری از فرزندان تنها متعلق به زنان نيست. در اين نمونه ها تقسيم مسئوليت بر اساس جنسيت انجام نگرفته ، بلكه بر اين اساس كه هر يك درآمد بيشتری داشته باشد به اشتغال خود ادامه می دهد.

در فيلم “فاحشه گری“ ، به زنان خيابانی شهر دورتموند پرداخته می شود و همچنين به اين نكته كه مددكاران اجتماعی چگونه تلاش می كنند تا برای اين زنان امكانات بهداشتی ، مشورتی و غيره را فراهم كنند. در اين فيلم بدين نكته می رسيم كه با وجود برسميت شناخته شدن فاحشگی بعنوان شغل ، اكثر زنان فاحشه به اجبار و بخاطر فشار اقتصادی از يكسو و نداشتن تحصيلات و يا پايان نامه ی كارآموزی به اين شغل روی آورده اند . يكی ديگر از دلايل فحشا اعتياد به مواد مخدر و نياز به پول سريع برای تامين مواد مخدر است . در فيلم “ما ، جنبش نوين زنان“ پانته آ پای صحبت زنان جوان و همچنين زنانی از نسل گذشته نشسته است . هدف او جستجوی نتايج جنبشهای اعتراضی زنان كه در دهه ی ٦٠ و هفتاد رخ داد و نتايج اين جنبش برای زنان امروز است. پانته آ فيلم جديد ديگری نيز تحت عنوان “ اسلام ، هويت من يا دليلی برای فرار“ ساخته است . اين فيلم درفستيوال “فميناله“ در كلن نمايش داده شده است. “فميناله“ قديمی ترين فستيوال فيلم زنان است كه در سال ١٩٨٣ توسط دانشجويان دختر رشته فيلم در شهر كلن بنيانگذاری شد. در اين فستيوال علاوه بر نمايش فيلمهای فيلمسازان زن ، جلسات بحث و گفتگوو همچنين كارگاههای فيلمسازی برگزار می شود. اين فسيتوال سه هدف اصلی را دنبال می كند: معرفی فيلمهايی كه توسط زنان ساخته شده به يك مخاطب گسترده ، اين فستيوال ارگانی است برای بررسی موقعيت زنان در عرصه فيلم . هدف ديگر فستيوال فيلم زنان بحث درباره ی تغيرات در استتيك فيلمسازی به جهت نزديكتر شدن به پرسپكتيو زنان است .

 

“سنگ“ ساخته ی مهناز تميزی

مهناز تميزی ، فيلمساز ايرانی مقيم هلند است كه تحصيلات سينمايی خود را در آكادمی فيلم آمستردام به پايان رسانده است. فيلم “سنگ“ ، پايان نامه ی تحصيلی اوست. فيلم با يك تصوير تكان دهنده آغاز می شود. زنی را تا شانه در چاله ای دفن كرده اند و يك روحانی ، پاسداران الله و همراهانشان به نام “خداوند بخشنده ی مهربان“ سنگهای ريز و درشت را به سوی او پرتاب می كنند . در ميان اين جماعت ، مرد جوانی نيز حضور دارد. آخوند ، سنگی به او می دهد و از او می خواهد كه آن را بسوی زن پرتاب كند . اما او سنگ را در جيبش پنهان می كند . پس از اين تصوير آغازين، مرد جوان كه از ايران گريخته و به هلند پناهنده شده است، دنبال می شود. در فلاش بك های تصويری ، می بينيیم كه او همان كسی است كه با زن رابطه داشته و همراه او دستگير شده است . او با وجود اينكه از ايران دور شده است ، نمی تواند تصوير سنگسار زنی كه به او عاشق بوده است ، فراموش كند . عكسی از زن و سنگ ، دوهمراه زندگی و رويای مرد می شودند. او توانايی برقراری ارتباط با هيچ زن ديگری را ندارد و در ذهنش و در خوابهای آشفته اش ، مرتب تصوير سنگسار زن برايش تداعی می شود. در خواب فرياد می زند و در بيداری ساكت است . برای او آغاز يك زندگی معمولی و ايجاد ارتباط با اروپايیهايی كه تجربه ی خشونت بدين شكل فجيع را ندارند ، غيرممكن است و برای همين همخانه ی هلندی اش را ترك می كند بسوی مقصدی نامعلوم .

 

“سلاما“ : ويديو كليپ ساخته ی بهزاد بهشتی پور

بهزاد بهشتی پور ، فيلمساز ايرانی مقيم آلمان است كه ويديو كليپ “سلاما“ را بر اساس ترانه ی به همين نام از يك خواننده ی الجزايری مخالف با اسلام گرايی و با صدای او ساخته است . اين خواننده جزو هنرمندانی بود كه در سالهايی نه چندان دور در ليست سياه تروريستهای اسلامی الجزاير قرار داشت. بهشتی با مونتاژی ماهرانه از تصاويری كه بيكديگر قطع می شوند و يا روال يكديگر را قطع می كنند، در يكسو تصاويری از زنان “فتنه گر“ (از ديدگاه اسلامی) را در برابر تصاوير بيشمار قتل و مرگ و جنگ و پاسدار و فاشيست و هر چه در خدمت مرگ است و با زن و نيروی زنانه در تخاصمی ابدی قرار دارد، می گذارد. و باز ما را بياد اين عبارت از شعر نادرپور می اندازد كه :

اينسو تمام زندگی      آنسو تمام مرگ

 

“دلفين “ ساخته ی فرهاد ياوری

فيلم“ دلفين ها “ را فرهاد ياوری ، يك فيلمساز جوان ايرانی مقيم آلمان ساخته است . فيلم در سال ١٩٩٧ ساخته شده و تا جايی كه من به خاطر دارم در همانسال در تلويزيون و مطبوعات آلمان مورد بحث و تشويق قرار گرفت. ياوری با اراده ای خستگی ناپذير چندين سال بدنبال تهيه بودجه برای ساختن فيلمی بوده كه سالها آرزوی ساختنش را در سر داشته است ، اگر اشتباه نكنم بخش اصلی بودجه ی اين فيلم توسط سرمايه گذاران خصوصی و افرادی تامين شده كه فرهاد جوان توانسته است اعتماد آنها را بخود جلب كند.

فيلم دلفين ها فضايی سوررآليستی دارد و تركيبی است از تصوير و موسيقی ، بدون كلمه ای ديالوگ. همين مشخصه است كه باعث می شود توانايی ها و قدرت خلاقه ی ياوری در خلق سينمای ناب هنری و نه تجاری به حد كمال خود را نشان دهد. با اينهمه فيلم تنها به فرم كه بسيار هنرمندانه پرداخته شده بسنده نكرده و در پرداخت محتوا نيز بسيار موفق است. دخترك ديوانه و دنيايش ، روياهايش ، حس شاعرانه اش و جهان گسترده ی درونش كه با دنيای بی رحم بيرون بی ارتباط است . آيا براستی اين دخترك است كه ديوانه است يا دنيای اطراف كه بدون اينكه فيلم لحظه ای در تصوير سازی بدان بپردازد ، مرتب با تمام ابعاد خشن اش در ذهن ما تداعی می شود. دخترك در فضايی بسته زندانی است . آبی آب ، رهايی ، زندگی ، رويا و در مقابل آن پرستارانی كه نمادی از زندانبان و كشندگان رويايند. ايمان دختر به روياهايش منجر به سهيم شدن پسر جوان و مرد جاروكش در اين رويا می شود. در جاهايی از اين فيلم بی اختيار بياد فيلم “ديوانه از قفس پريد“ افتادم .شايد فيلم “دلفين“ ادای احترامی باشد به سينما بعنوان هنر ناب تصوير سازی ، اما پيش از هر چيز گراميداشت همه ی انسانهايی كه از روياهايشان دست نمی كشند و زندگی برايشان مفهومی فراتر از زندگی روزمره دارد . انسانهايی كه مرزی نمی شناسند و دنيای فراخ ذهنشان ما را به باور آزادی رهنمون می سازد .

                                  نيلوفر بيضايی 

پايان

نوامبر ٢٠٠٢