گفتگو با مريم هوله و هومن عزيزی

 گويا/ ۹ / ۷ / ۱۳۸۲

آشنايی من با “ مريم هوله“ به سال ٢٠٠١ بازمی گردد. كنفرانس سالانه‌ی “ بنياد پژوهشهای زنان “ در استكهلم بود و من با گروه تئاترم برای اجرای يكی از نمايشنامه يم (روياهای آبی زنان خاكستری) در آنجا شركت داشتم. شنيده بودم كه شاعر جوانی از ايران به كنفرانس دعوت شده است. بيش از اين چيزی در مورد او نمی دانستم. مريم كه گويا هنگام خروج از ايران برايش كلی اشكالتراشی شده بود، با تاخير به كنفرانس رسيده بود و وضع جسمانی خوبی هم نداشت. حامله بود و ماههای آخر را می گذراند. در شعر خوانی او حضور پيدا كردم و همچون نزديك به سيصد نفر ديگر از شركت كنندگان ، بسيار تحت تاثير اشعار او قرار گرفتم. بسيار شجاعانه بود ، صدای عصيان بود. صدايی بود كه در اوج فضاهای تبليغاتی “اصلاح طلبان“ مبنی بر “باز بودن فضا در ايران“ ، در اوج غوغاهای “شبه دمكراتيك“ ، آنهم از نوع اسلامی(!) ، از واقعيت عريان پوشيده شده در ميان جنجالها و بدور از هيجانها و ذوق زدگيهای بی منطق و مرسوم آن روزها ، سخن می گفت و چه صريح می گفت و چه زيبا می گفت از زشتيها و چه هوشيارانه در يافته بود، بازی با كلمات را:

… هيچ گرمايی از اين گوشه بر نمی خيزد

جز از شلوار شپش رويان

كه مدام همشهری من می شوند

جز از كنه تكامل

كه بر بيضه ی ايوب سخت چسبيده است

هيچ گرمايی از اين گوشه بر نمی خيزد

اينجا ميدان آزادی است

و بادهای دی ماه

دقيقا از كلاه سياهی به اين سمت می آيند

كه من آن را بيشتر از آن كه بترسم

می شناسم

شنا در شيزوفرن

شجاعت اين نسل است

كسوف در كلمه

نبوغ معاصرشان

و مريم

پيغمبر روسپی شان

من از حركات جنسی جمهوری چيزی نمی دانم

اما ديابت سوسياليسم

و انفجار بوسه های سوزاك

در گوش دمكراسی

طويله ی منيسم را به هم زده است

آدم آدم است؟!

امنيت چركين از سرگين سريعتر می بارد

و روسفيد تر از سايه‌ی خويشانم

فاضلاب خوكهاست

….

اگر زمانی

روزگاری

روزی

به هر دليلی

خدايی رخ دهد

من نه از دست موشها و ميدان شكايت می كنم

نه از دست فيلهای روحانی

با كيلوهای چرب شكمی و رانی

نه از دست ايران و ايرانی

من از دست خودم شاكی‌ام

كه نمی دانم با چه جراتی

بدون خدا به دنيا آمده‌ام

پر روتر از اين جانداران نديده ام در جهان

كه پروارترينشان

پس افتادن های مفرط من است

يك بار هم كه شده

يك نفر جدی به من گوش كند

پاچه‌های فضايی

با ران كوتوله نمی خوابند

آدم‌ها بلند شويد

روی دست هم سوار!

يك عده دارند به ما می خندند

به قبيله‌ام بد جوری بر خورده است

چرا كوتوله نماندم

تا اين چنين دشمنان بزرگ دوره‌ام نكنند

چرا كوتوله نماندم

پروردگارا!

در برابر من دوپينگ می كنی؟!

من ترا با پينك فلويد عوض نمی كنم

وقتی كه سرم درد می كند برای زايیدن

(از شعر “باجه نفرين“ ، ١٣٧٨)

مريم هوله ، همسن و سال “انقلاب اسلامی“ است . در سال يك فاجعه متولد شده است و زندگی ٢٤ ساله اش در سايه شوم و ترسناك حكومت وحشت و زور طی شده است. فضای “قرون وسطا” بر اشعارش سنگينی می كند ، اما او، شاعر جوان ما، قرون وسطا را به چالش می كشد. نمی پذيرد. سر به زير نيست. سركش است. مثل همه نيست. نرم نمی شود. به فاجعه “عادت“ نمی كند، بلكه بر آن می خروشد . صدايش اما، در ميان صداهای “جنجال برای هيچ“، گم شده است :

من هيچ كس نيستم

براستی بمب

به چه اميدی بزرگ می شود؟

تمدن

كودكان نحس را از آغاز نفرين كرده است

به درد ابليس هم نمی خورد

مگر نحوستش به كه می گيرد؟!

تمدن

كودكان ناقصش را زير پر می گيرد

تا جمعيت ناقص الخلقه را

نوابغ خويش بنامند

تير من به خطا خواهد رفت

نه، اين نگاه كردن نيست

بگذار بگذرم!

جهان چه ديوار كوتاهی ست

يا از اينسويش می‌افتی

يا از آنسو

هيچ فرقی نمی كند

يا زندگی مردگان هستی

يا مرگ زندگان

از شهر حرف نزن

و آن سايه‌های سفيه من !

زنان، زنای آفرينش اند

مردان، قصاص عقوبت

آيا بيهوده نيست اين جفت بی امكان

هنگامی كه به آفرينش زده است

و نه عقوبت؟!

من به اين ساعت‌ها و ثانيه‌ها بدبينم

اگر مجالی به من دهند

دلم می خواهد زمان باشم

تا چشمانم را گشاد كنم، خوب ببينم

شايد مطمئن شوم برای لحظه‌ای حتی

وجود داشته ام

نه، اين نگاه كردن نيست

اين نقاب‌ها با ما چه می كنند

اين نقاب ها با جنايت محتوم ما چه می كنند …

در پشت بام موزه‌های اجتماعی

با ناموس جهان آنقدر بازی كرده ايم

كه شب عادت كرده است خود را

به سوراخ‌های ريز

و كروموزوم های سياه اكسيژن

و دانه‌های تسبيح بفروشد

اين نقاب‌ها با ما چه می كنند

اين نقاب‌ها با ما چه می كنند

در خيابانها اين ما هستيم

لشكر افيون

كه تا مغز ايده‌آليسم

پروتئين‌های سياه را تئاتر می كنيم

و مد می شويم

چگونه انتظار داری سوسياليسم

به فاجعه معتاد نباشد

و دمكراسی در ازای يك حبه حشيش

زنش را به فاشيسم نفروشد

چگونه انتظار داری من

امام زمان نباشم

كه برای خودكشی

در خيابان طالبان

با تاپ و شلوارك راه می روم

ما بيماريم

ما پيوسته در قناعت خويش بيماريم

از من نخواه با لباسهای عينكی

پشت تريبون‌های پلاستيكی شعر بخوانم

حرف‌های من بوزينه‌های نادری هستند

كه در قفس فروشگاهی كساد

به مشتريان چنگ می زنند

جيغ می كشند

نه ، اين نگاه كردن نيست

بگذار ديوانه بمانم

زندگی

بچه بازی بزرگی ست

كه پستانش را به همه می‌دهد

بيچاره دختر بچه‌ی شيطان!

پيش از آنكه بالغ شود

در روسپی خانه‌ی ساعت‌ها

زير مرگ می خوابد

خون چشمانم را سياه كرده است

بگذار ديوانه بمانم

جهان را تمام شده بدان

 

(از شعر “نيچه در لباس كردی“ ، تابستان ٧٨)

 

مريم هوله در اشعارش ، بدون اينكه “شعار“ بدهد، با طنزی گزنده و تلخ ما را كه آن “رهبران عزيز“ را يكی پس از ديگری ساختيم تا دمار از روزگارمان در آورند  به كوچكی  و تنگی فضای ذهنيتهايمان رجوع می دهد:

نه

نمی شود

نمی شود آرام بگيرم!

اين گوشه از جهان محكوميت من است

ويترين خيابانهايش عقب مانده اند

و شلوارهايش تنم را فشار می دهند

نه به من دست نزن

مثل گربه‌های هيز بار می آيم

به پاچه‌های مادرم

بدبين می شوم

رهبر عزيز!

چگونه می توانم به تو اعتماد كنم

تو اصلا شبيه ترموديناميك نيستی

دهانت پر از ساچمه است

و از كپل هايت

سياهچاله‌های فضايی می ريزد

چگونه می‌توانی به من مهربانی كنی

وقتی پسرانت در آرزوی زنا جان می سپرند

و دخترانت به فا حشه خانه‌های پنج قاره تبعيد می شوند

نه به من دست نزن

من از بال سوسك می ترسم

پروازش مستراح خانه ای را متروك می كند

اين مردم

نمی دانم چطور آنقدر شجاع اند

كه تو در آسمانشان پرواز می كنی

آه اگر كودكان بزرگ می شدند

لنگه كفشی برای تو كافی بود

(از شعر “ تا لنگه كفش“ ، خرداد ٧٩)

مريم هوله به سال ١٣۵٧ در خانواده ی كرد تبار در تهران ديده به جهان گشود و از سن ١٣ سالگی به طور جدی و مداوم به فعاليت در زمينه‌ی شعر پرداخت . او در١٣٧٦ سفر اعتراض آميز خود را به يونان آغاز كرد و به طور غير قانونی و طی ٢٧ روز پياده روی شبانه خود را به آتن رساند . اگر چه پيش از اين او را به عنوان شاعری جوان و مستعد و پر شور می شناختند، اين سفر سرآغاز شهرت او بود . در ١٣٧٩ يك فيلمساز ايرانی مقيم امريكا (منصوره صبوری) فيلمی از زندگی و شعر‌های او ساخت كه ماهها در سراسر جهان و در شبكه های ماهواره‌ا‌ی و بعد ها به صورت ويديو كاست مركز توجه بود. اين فيلم “ تولدی ديگر“ نام دارد. نخستين كتاب او كه در امريكا به چاپ رسيد ( بادبادك هر‌گز از دستهای من پرواز نخواهد كرد ) بود اين كتاب توسط انتشارات midland graphics در١٣٧٩ ـ ژانويه سال ٢٠٠٠  ـ به چاپ رسيد . تنها كتابی كه در ايران از او به چاپ رسيده است (در كوچه های آتن ) نام دارد كه شعرهای او طی زندگی يكساله‌اش در آتن است كه توسط نشر مير‌كسری منتشر شده است . اين كتاب كه در ايران  به صورت سانسور شده به چاپ رسيده است طی ٢۵ روز به فروش رفت ـ آنهم در بحبوحه معضل كتاب وكتاب خوانی كه شاعران از آن به عنوان بحران مخاطب ياد می كنندـ در همين زمان او در اعتراض به سانسور و مشكلات چاپ و نشر در ايران به مدت يكماه و در پارك دانشجو و در مقابل مجموعه تئاتر شهر ـ كه از مشهورترين مراكز فرهنگی ايران است ـ اعتصاب كرد كه دهها شاعر ديگر به او پيوستند و تحصن آنها مدتها تيتر نشريات بود اما به علت بيماری از ادامه باز ماند . در ژوئن ٢٠٠١ طی سفری به سوئد به دعوت بنياد پژوهش های زنان  كتاب (باجه نفرين ) را به چاپ رساند كه اين كتاب نيز توسط نشر باران در استكهلم به چاپ رسيده است . کتاب “ در کوچه های آتن“ او به تازگی به چاپ دوم رسيده است و در برگيرنده شعر های سالهای ٧٧ تا ٧٨ اوست.

مريم، نزديك به يكسال است كه بدعوت P.E.N بهمراه پسر خردسالش “سوشيانت“ و همراه و يارش در زندگی و كار هنری ، هومن عزيزی به استكهلم آمده است و اين سفر دوم او به استكهلم ، بهانه ای شد تا من با او و هومن به گفتگو بنشينم.

هومن عزيزی در سال ١٣۵٤ در كرمانشاه بدنيا آمد. چند سال بازيگری تئاتر، عكاسی و كار در فيلم كوتاه بعنوان بازيگر، ادبيات نمايشی در دانشكده سينما و تئاتر و هنرهای دراماتيك سابق خوانده است كه در سال چهارم، ناتمام ماند. دوازده سال هم هست كه كار شعر می كند. دو رمان وچند نمايشنامه نوشته كه هيچكدام چاپ نشده بجز يکی از رمان ها بنام “ نگاتيو“ که همين روز‌ها در سوئد منتشر خواهد شد و يک مجموعه شعر بنام “ پرونده برزخ “ که همراه با کتاب مريم، “جزام معاصر“ توقيف شد. يك مجموعه‌ی شعر هم نوشته است كه در سال ٧٣، بعد از اينكه دستگير شد، خمير شد.

“… ما خاطره نداريم، بازی كرده ايم، خيلی، اما خاطره‌ای كه بتوانيم تعريف كنيم ، نه ! بازی كرده ايم، می كنيم . مثل همان روز كه يكی از ما زن زيبايی بود و آواز خوانده بود و صدای نقره‌ايش لابلای همين سطر‌ها جاريست . نقره‌ای و ويران . ويران از آن جهت كه در همه آن لذت آوايی نوعی ويرانی و بی سرزمينی خانه كرده بود كه شيرين بود و دلخراش . يكی از ما استاد بود . استادِ چه، نمی دانيم. استاد بود و از چهره‌اش آنچه بخاطر می آوريم اين است كه طاس بود و بند عينك ، روی عينكش تاكيد می گذاشت و شايد به همين خاطر استاد بود. و يكی از ما كه زيبا بود، صدای نقرهايش را رها كرده بود و استاد لابلای نت های صدايش به خواب رفته بود. نه ! نخوابيده بود، چشم هايش را بسته بود و رويايی را مزه مزه می كرد و بعد گفته بود كه او را به شاگردی می پذيرد و شهريه كه گران بود را نخواسته بود و بعدتر زن فهميده بود كه می خواهد بدنش را در ازای شهريه بردارد و فرار كرده بود و فرار می كرد هنوز، سالهاست. و فرار كرده بود و رفته بود پيش يكی ديگرمان كه معشوقه‌اش بود و در راه تر‌سيده بود از يكی ديگرمان كه حالا ديگر استاد نبود و حتماً سعی می كرد تعقيبش كند و رسيده بود به خانه يكی ديگرمان كه معشوقه اش بود و گفته بود لابلای گريه‌ای كه نقره‌ای نبود حالا و معشوقه‌اش گفته بود : بايد كمتر آرايش كنی و آرايش نكرده بود، نمی كرد، بلد نبود. بلد نبود حرف بزند. فكر كرده بود رفتارش خنده دار است ، مطمئن نبود و سعی كرده بود بخندد و وانمود كند كه مطمئن است، و جلف بود. جلف بود و نمی دانست اين اطمينان، اطمينانی به ديگرانمان می دهد كه دست دراز كنند برای تصاحبش …“

 

“… ما حافظه نداريم. حافظه تاريخی يا جغرافيايی. نمی دانيم مرزهايمان کجا بوده قبلا. در زمان های دور. زمان کورش هخامنشی يا فتحعلی شاه. يا اينکه کی قهرمان بوده، کی خائن. اينها اسم هايی ست که شنيده ايم. در کتابهای درسی يا روزنامه ها. اين سطر‌ها چند عکسند. از عکس‌هاست که بياد می آوريم. بياد می آوريم وگاهی که نگاه می کنيم. فراموش می کنيم فورا. برای همين اينبار نوشته ايم .

گفتيم حافظه نداريم . تاريخ ؟ چيز‌ايی نوشته اند. با عجله نوشته اند انگار يا رج زده اند. شايد بعضی صفحه ها گم شده … بی ربطند صفحه ها. يا گرسنه بوده اند يا می دانسته اند که اين صفحه ها را فقط خط می زنند توی مدرسه. نگاه نمی کنند. نگاه نمی کنند. مشق ها قرار نيست برای چيزی باشند. بيشتر برای اين اند که اجبار را بياد آوريم. اين يکی را بياد می آوريم. ساعت هايمان يک عقربه دارد. ثانيه شمار. ما فرزندان زمان حال هستيم . اين است که کينه ای هم بدل نداريم مگر اينکه روزنامه ها گفته باشند. بعد فراموش می کنيم …. .“

اين متن، بخشهايی از رمان “نگاتيو“ به نوشته ی هومن عزيزی است كه بزودی در سوئد چاپ خواهد شد. رمانی كه سرگذشت نسل امروز ايران را مرور می كند. برای آشنايی بيشتر با آثار مريم و هومن و همچنين، شاعران و نويسندگان جوان “ادبيات زير زمينی“ می توانيد به سايت اينتر نتی www.maniha.com رجوع كنيد. اينك ، اين شما و اين گفتگوی من با مريم هوله و هومن عزيزی.

 

“جوانی“ در جمهوری اسلامی  

نيلوفر بيضايی : خواهش من از شما اين است كه هر يك از زاويه نگاه خودتان، تعريفی از نسل جوان ايران به ما بدهيد. شاعران نسل امروز، يعنی نسل شما، مانند هر نسل ديگر نمايندگان فكری نسل خود نيز هستند. من مايلم كه ما اول تعريفی از مشخصات نسل جوان ايران بدست دهيم تا درك سمتگيری و جهت گيری آنچه در ميان جوانان ايران امروز، ادبيات “غير رسمی“ يا “ادبيات زير زمينی“ خوانده می شود،‌ آسانتر شود.

هومن عزيزی : نسل امروز ما ، نسلی “ ايدئولوژی گريز“ و “تقدس زدا“ است . بسياری از همسن‌های ما در گفتار روزمره ، طنز بسيار تلخی بكار می برند. اين را بسياری می گويند كه يكی از مشخصه های متولدين ۵٢ و ۵٣ تا ٦٠، گزندگی كلامشان است . يكی ديگر از مشخصات نسل ما ، “ قانون گريزی“، بمثابه اينكه “قانون“ حمايت كننده نيست. در اينجا از زد و بند های سياسی که در تمام زمين وجود دارد، بگذريم ، قانون نقش حمايت کننده دارد و می توان به آن تکيه کرد اما در ايران “قانون“ هميشه مهاجم است و تو بايد در برابر آن از خودت دفاع كنی . هميشه امکان اين هست که به دليلی دستگير شوی . بهمين دليل هم بسوی نوعی “آنارشيسم“ گرايش وجود دارد. يكی ديگر از گرايشهای شديد كه در نتيجه‌ی اين شرايط و جوٌ وحشتناك ، وجود دارد، نوعی تمايل بسوی دوری از “ نورم“ است. يعنی بستر اجتماعی و زورگويی و حاكميت نورمهای تعيین شده از سوی قدرت، اين نسل را در تمام عرصه بسوی نوعی “نورم گريزی“ رانده است.

مريم هوله : تعمداً و در حد اغراق شده ، زور را به ما نشان داده اند، در خصوصی ترين مسائل زندگی مان به ما زور گفته می شود. در خيابان، عمداً يك فضای وحشت ايجاد كرده اند. بعنوان يك جوان در خيابان كه می روی، مدام احساس خطر می كنی، فكر می كنی، بايد مواظب باشی، برای همين هم مدام سرخورده تر و سرخورده تر می شوی. يكی از اشكال اين “ نورم گريزی“ ، گسترده شدن اعتياد و فحشاء و اصولا روابط نامتعارف است. فحشا و اعتياد به صورت يک اپيدمی مهارناشدنی .

نيلوفر بيضايی : خيلی جالب است. من با وجود اينكه از نظر سنی با شما بين ٨ تا ١١ سال اختلاف دارم، اما تجاربم با شما بسيار متفاوت است . من ١٢ ساله بودم كه انقلاب شد. من هم مانند همه‌ی بچه‌های هيجان زده‌ی آن سالها به اين حركت پيوستم و مانند بسياری از آنها با دستگيری و بگير و ببندها‌ی حكومت اسلامی مواجه شدم . در شب اول جنگ ايران و عراق ، من بدليل پخش اعلاميه دستگير شدم و به زندان افتادم . من در همان شب، در زندان، برای اولين بار در زندگی‌ام “عادت ماهانه“ شدم. يعنی از كودكی به نوجوانی پای گذاشتم. بعد هم سركوبهای گسترده‌ی موج اعتراضات جوانانی كه عمدتا “آرمانگرا“ بودند و اعدامهای دسته جمعی … اينها تجارب من است. يعنی من با نسلی مرتبط بوده‌ام كه بخاطر اعتراض سياسی به وضع موجود، سركوب ،كشته و شكنجه شد و به تبعيد رفت. اما دوران كوتاهی از دوران نسل بعد از سركوبها را نيز در ١٦ يا ١۵ سالگی، تجربه كرده ام. يعنی عشقهای نوجوانی و پارتيهای مخفی و بی تفاوتيهای سياسی در نتيجه ی سركوبها. يعنی من متعلق به يك نسل ميانی هستم و شايد هم از همين جهت، سرگذشت هر دونسل، برايم جالب و مهم است .

هومن عزيزی : در صحبت تو ، نكته‌ی بسيار مهم ديگری بيادم افتاد كه يكی از مشخصه‌های نسل امروز است : مرگ آرمانها. اعتراض اين نسل، فقط در جهت نفس كشيدن است. فقط می خواهد آزاد باشد. می خواهد “نورمها“ را از نو تعريف كند… اگر به محض اينکه شلوغ می شود مردم به بانک ها سنگ پرت می کنند ، اين سنگ پرت کردن با تظاهراتی که اينجا بر عليه سرمايه داری می شود و مثلا به شکستن شيشه های مکدونالد منجر می شود ، فرق دارد. در آنجا مردم می خواهند به محض اينکه حس می کنند قانون ! حضور ندارد ( کاری ) بکنند … اينکه می گويم مرگ آرمان منظورم اينست …

نيلوفر بيضايی : بگذار از همين نقطه  بحث را ادامه بدهيم . جوانی، يعنی كنجكاوی، يعنی ميل به دانستن درباره‌ی همه چي، يعنی نياز به تجربه كردن، يعنی نياز به بيان خود و به محك گذاشتن يافته‌ها، يعنی نياز به عاشق شدن و دوست داشته شدن …. حالا در فضايی كه راهها از همه سو بسته است و تنها امكان موجود و علنی، روزنامه، رسانه‌ها و مجراهای رسمی است و فقط آن نوعی از زيستن پذيرفته می شود كه با دستورات از “بالا“ به تفسير ملاهای معمم و مكلا متكی باشد، بعبارت ديگر در جامعه‌ای كه همه چيز، ممنوع است، شما ناچاريد كه از عرصه ی زندگی علنی به سوی نوعی زندگی مخفی برويد. مخفی بينديشيد ، مخفی بخوانيد، مخفی ببينيد، مخفی بنويسيد، مخفی عشق بورزيد … كمی در اينباره توضيح بدهيد.

مريم هوله : بر همين اساس، تمام توان جوانان ايران صرف “چگونه مخفيانه بودن“ می شود. يعنی اين سيستم با اين نسل يك بازی وحشتناك می كند. آنقدر زور و فشار می آورد و آنقدر خفت می دهد و ترا خرد می كند كه نا خواسته شروع به تخريب خود می كنی. برای همين هم اعتياد و روابط لجام گسيخته‌ی جنسی تا حدود زيادی رايج شده است. يعنی آنقدر ترا درگير خود و زخمهای روانت می كنند كه فرصت فكر كردن به وقايع سياسی و اجتماعی اطرافت را نداشته باشی. برای همين هم وقتی مثلا يك عده دانشجو به خيابانها می آيند و اعتراض می كنند، مردم فقط مبهوت، نگاه می كنند. حتی وقتی حزب الله ميريزد و عزاداری‌های خيابانی می كند، اينها می روند به تماشا و ناگهان، جمعيت، ميليونی می شود. برای اينكه دارد يك اتفاقی می افتد. در ميان اين اتفاق و شلوغی، اين امكان پيدا می شود كه دخترها و پسرها برای لحظاتی در كنار يكديگر قرار بگيرند، يكديگر را نگاه كنند يا حتی تخمه بشكنند!

نيلوفر بيضايی : يعنی در نماز جمعه و غيره هم اين نسل شركت دارد؟

مريم هوله: دقيقا. اينها عاشق شلوغی هستند و اين گاه می تواند بسيار هم خطرناك شود. مثلا وقتی مسابقه فوتبال شروع می شود، يكدفعه يك گروه چهل نفری، می ريزند و دو نفر را به قصد كشت می زنند‌، همانطور كه در ميدان آزادی بر سر من و هومن آمد. يكدفعه شيشه های ماشين می شكنند و به مردم عابر حمله می كنند…

اينها همان كسانی هستند كه اگر با آنها بحث كنی، يعنی در حالت عادی، انسانهای معقولی هستند. اما از بس فشار به آنها می آيد و از آنجا كه از هيچ چيز نتيجه‌ای بدست نمی آيد و چون همه چيز ممنوع است ، به همه چيز معترضند. اين حكومت، با زيركی تمام، خشم آنها را متوجه خودشان كرده است و آنها را به جان هم و به جان خود انداخته است. اين قضيه در بين قماش شاعر و نويسنده هم به خوبی مشهود است که چطور با از روی جنازه‌ی هم راه رفتن امرار شعر می کنند !!

نيلوفر بيضايی : در اينجا نكته‌ی مهم اين است كه با وجود همه‌ی اين فشارها و با وجود اينكه ٢٤ سال اين حكومت تلاش كرد تا از اين نسل ، اسلاميون و اسلام گرا‌های دو آتشه بسازد، نتيجه بر عكس شده . يعنی به انزجار از همه چيز رسيده است. از همه‌ی باورها، آرمانها، ارزشها . نمی خواهم ارزشگذاری كنم. چون اين زمانی مشخص می شود كه ببينيم، نمايندگان فكری اين نسل، از فعالين دانشجويی گرفته تا هنرمندان و روشنفكران جوان، چگونه می انديشند و چگونه اين ناهنجاريها را منعكس می كنند، اصلا تا چه حد زمينه‌ی حضور و ايجاد ارتباط و انعكاس و جهت دادن به خواسته‌های اين نسل را دارند. يعنی، يك جهت عكس العمل اين نسل به فشارهای سيستماتيك، “عصيان“ است . يكسوی ماجرا اين است كه در جامعه‌ای كه نه صدای تو شنيده می شود و نه به خواسته‌ها و نيازهای انسانی‌ات كوچكترين توجهی، به يك نوع بی تفاوتی دچار می شوی و در نتيجه می گويی : “اقلا برم حال كنم!“ . شايد بشود گفت كه اين يك سيستم دفاعی است و در جايی كه می بينی هويت “تو“ برسميت شناخته نمی شود، در جمعهای كوچك و خصوصی ، بدنبال آن می گردی.

هومن عزيزی : در واقع اين همان “ بغض فرو خورده“ است و يكی از دلايل رواج روابط ناهنجار كه بيشتر حالت مكانيكی و “لذتهای “ دروغين دارد ، رايج شده است.

مريم هوله : بسياری از اين روابط، ديگر به رابطه‌ی عاطفی ربطی ندارد، بلكه يك از خود گسيختگی است و يك اشتياق به هر آنچه ممنوع است كه در بسياری موارد هم شكل منفی پيدا می كند. اصلا وقتی بعنوان يك زن جوان در خيابان راه می روی، حس می كنی كه به تو بعنوان يك “ فاحشه“ نگاه می شود. من بارها برايم پيش آمده كه مثلا در خيابان به من پيشنهاد “پول“ در برابر همخوابی شده است ، بدون اينكه من كوچكترين نشانه يا ابراز تمايلی به چنين چيزی نشان داده باشم و تازه واکنش من مورد خشمی قرار می گيرد که با عکس العمل باقی رهگذران می بينی که نورم آنست و اين تويی که غيرطبيعی ازين پيشنهاد ناراحت شده ای !! اين خيلی وحشتناك است. نكته‌ی ديگر فرار دختران از خانه است كه بسيار گسترده شده است.

نيلوفر بيضايی : آيا خشونت در خانواده، باعث اين فرارها است يا دلايل ديگری نيز وجود دارد.

مريم هوله: در بسياری موارد ، بله.

هومن عزيزی : نكات ديگری هم هست كه باز به همان “نورمها“ بر می گردد. اصولا در مورد حضور در اجتماع، امكان ارتباط با ديگران و بسياری نيازهای انسانی ديگر، دخترها در وضع سخت تری قرار دارند. يعنی “نورم“ اين است كه بروند مدرسه ، احتمالا بعد هم دانشگاه و بعد هم ازدواج و بچه دار شدن و خانه دار شدن . حالا اگر نخواهی به اين “ نورم“ تن بدهی و با توجه به اينكه در بسياری موارد اين امكان را نداری ، تنها راهی كه برايت می ماند، اين است كه از خانه فرار كنی. پس علاوه بر خشونت در خانواده، چنين عواملی هم نقش بازی می كند. يعنی در بسياری خانواده ها، به خواسته‌های اين دختران توجه نمی شود . يكی می خواهد شعر بگويد، يكی می خواهد معروف بشود …

نيلوفر بيضايی : پس می شود گفت كه بسياری از اين فرارها، در جستجوی جايگزينی برای اين “برسميت شناخته نشدن“ است ، در جستجوی آن عشق و پشتگرمی كه از آنها دريغ می شود.

مريم هوله : اصلا فراتر از صحبت عشق که با اوضاع آن جامعه کمترين منظری از آن مانده ، بايد بگويم که تو اگر ذره ای از روح عصيان را در خود داشته باشی راهی جز فرار نداری . متاسفانه بسياری از اين دخترها پس از فرار از خانه ، نه تنها به شرايط قابل تحمل تر ی نمی رسند ، بلكه به بدترين نحو مورد سوء استفاده قرار می گيرند و در بند شبكه های “خريد و فروش دختران جوان“ می افتند و راه بازگشتی هم ندارند . خانه های به ظاهر غيرقانونی دختران فراری هم که ماشاءالله ريخته توی آن مملکت و از هر راهی که بروی سرازير می شوی آن تو !

هومن عزيزی : از سوی ديگر، همين “برسميت شناخته نشدن“، بسياری از جوانان را بسوی “هنر “ می كشاند، چون ساختار های اقتصادی، سياسی و اجتماعی بيمارند و امکان رشد در آنها وجود ندارد، همه به هنر روی می آورند و ساده ترين و ارزانترين هنر شعر، همه شاعر می شوند ، چون ديوارش از هنرهای ديگر كوتاهتر است! ما ماهی شصت كتاب، بعنوان اولين كتاب “شاعر“ داريم. يعنی در ماه، شصت شاعر وارد بازار هنری و ادبيات می شوند.

نيلوفر بيضايی : كه البته اين بخش مثبت ماجراست …

هومن عزيزی :   به خودی خود مثبت است اما تاثيرش را نمی توان مثبت ارزيابی کرد. چون به عمومی شدن می انجامد و پيامدی جز اعوجاج صدا ها ندارد. اين درست مثل مکان خالی و بسته ايست که همه در آن فرياد می زنند ، پس بديهی ست که کسی صدای کسی را نمی شنود …

مريم هوله: بخشی از همين جوانها هم می روند جذب سيستم می شوند و ادای “بسيجی“ بودن در می آورند. يعنی وقتی در “بسيج“ هستند، به ابزار “قدرت“ نزديك هستند، اسلحه دارند و در عين حال می توانند راحت “حال“ كنند، بدون اينكه كسی مزاحم آنها بشود. بخش عظيمی از اين بسيجيهای جوان، نه از روی اعتقاد ، بلكه برای بدست آوردن چنين امكاناتی وارد اين جريان می شوند. بسياری از اين جوانهای بسيجی بالای ١٥ سال، می توانند براحتی جنايت كنند، دختری را بگيرند و در خلوت به او تجاوز كنند كه گاه به شكل بسيار وحشيانه در می آيد .

هومن عزيزی : از بس “ تو سری“ خورده اند و زور شنيده اند، به زورگوهای بعدی تبديل می شوند و اين دايره بسته …

مريم هوله : يك پديده‌ی بسيار رايج ديگر در ميان جوانان ، “خودكشی “ است. در تهران در بيمارستان “لقمان“ ، مدام دختران جوانی كه دست به خودكشی زده اند ، از نوجوان تا سی ساله ، در آنجا بستری هستند.

هومن عزيزی : بسياری از اين دختران جوان، تجربه های بسيار تلخی می كنند، چون تجربه می كنند كه در بسياری از موارد به آنها بعنوان “ابزار جنسی“ سوء استفاده می شود .

مريم هوله: سه تا از همكلاسی های من، خودسوزی كردند. در يک دوره ی شش ماهه که با آنها همکلاس بودم در شهر ايلام . می توانی بر همين اساس آمار شهرستان‌هايی ازين دست را حدس بزنی .

نيلوفر بيضايی: بنظر من، زمانی كسی دست به خودكشی می زند كه ديگر هيچ راهی برای رهايی از وضعيتی كه بدان دچار است، نداند. اين تصميم ساده ای نيست. در حقيقت، تو به جسم و جان خود لطمه می زنی و مرگ را بر ادامه ی زندگی، ترجيح می دهی. پس اين زندگی ، حتما جهنمی است كه تو رهايی را در مرگ و نيستی می جويی …

مريم هوله: تمام اين نسل در چنين وضعيت خطرناكی بسر می برد. بسياری از جوانها در ايران در وضعيتی بسر می برند كه هر لحظه اين امكان وجود دارد كه دست به خودكشی بزنند. بخصوص آنها كه از من هم جوانترند. كاش من و تو الان در تهران بوديم و با هم سری به بيمارستان “لقمان“ می زديم. تعداد جوانان و نوجوانانی كه خودكشی می كنند، آنقدر زياد است كه بعضی وقتها تختهای بيمارستان پر می شود و ناچارند آنها را روی زمين بخوابانند. از آن جمعيت چند ميليونی تهران، بدون اغراق بگويم كه شبی صدها دختر جوان دست به خودكشی می زنند. همينجا هم تاكيد كنم كه تعداد دخترانی كه خودكشی می كنند ، خيلی بيشتر از پسرهاست. خيلی وحشتناك است

هومن عزيزی : وقتی در جامعه، فشار اينقدر زياد است. وفتی فشار اقتصادی آنقدر بر تو سنگينی می كند كه هيچ راه ديگری برای نجات زندگی ات نمی بينی، ادامه ی زندگی برايت ناممكن می شود .

مريم هوله : منتها اين نسلی كه زندگی در نظرش اينچنين بی ارزش است، چون بی ارزش شمرده می شود، در مقابله با حكومت توانايی ايستادگی ندارد.

هومن عزيزی : يكی از دلايل اصلی اين است كه آدمها يكديگر را باور ندارند.

 

سانسور دولتی و اشكال جديد آن

نيلوفر بيضايی : در جامعه‌ای كه حاكميت خود را نماينده‌ی “حقيقت مطلق“ می داند و آنهم نه فقط در عرصه‌ی سياست ، بلكه در ديكته كردن نوع “انديشيدن“، “ لباس پوشيدن“، “ حرف زدن“، “تلقی تاريخی“ … ، انسان و بخصوص جوان كه درصورت زندگی در يك شرايط طبيعی، در اين مرحله در جستجو است و در مرحله ی “خوديابی“، اصلا نمی تواند به چنين مرحله‌ای وارد شود. چون از نظر قدرت حاكم، هر تجربه ای كه از حوزه‌ی اين “حقيقت مطلق“ خارج باشد، “غلط“ است و نتيجه‌اش “تحقير“ و “تهمت“ و “فشار“ و “منع“… . پس تو بعنوان آن نيروی جوان كه “شك“ و “جستجو“ و “كنجكاوی“ ، جزئی از “تو“ را تشكيل می دهد، هيچ حقی نداری. سوال من اين است كه اين نسل ، چقدر به “علم“ و “آموختن“ كشش دارد.

مريم هوله : خيلی زياد. چون اين هم خودش يك نوع مقاومت است در برابر آنچه تحت عنوان “ ديدگاه رسمی“ می خواهند به خورد مردم بدهند. بسياری حتی اگر نان شب هم نداشته باشند، كارت “اينترنت“ بايد داشته باشند. يعنی بدنبال منابع اطلاعاتی در خارج از حوزه‌های “رسمی“ می گردند.

هومن عزيزی : نكته‌ی ديگر، علاقه‌ی مفرط نسل جوان به خواندن كتابهای “ممنوع“ است. فكر نمی كنم در ايران، هيچ نوشته‌ای به اندازه‌ی كتابهای صادق هدايت، خوانده شود. البته علاوه بر اينكه هدايت ، نويسنده ی بسيار خوبی است، نكته ی مهم ديگر برای بسياری، “ممنوع“ بودن آثار اوست و همين هم توجه را بيشتر بسوی او جلب كرده است.

نيلوفر بيضايی : البته اين را هم در نظر بگيريد كه نفرت “هدايت“ از مذهب تحميلی و خشم او نسبت به “چاچول بازها” و بدبينی (در بسياری موارد، واقع بينی!) او در مورد جامعه‌ی “اسلام زده“ ، “حس گرا“ و بی منطق، نيز باعث همذات پنداری بسياری با ديد او می شود. بخصوص در ايران فعلی. اصلا مثل اينكه هدايت، آن نوشته ها را برای امروز نوشته است .

مريم هوله : بر خلاف آمارهای “رسمی“ وزارت ارشاد كه بر مبنای آن، در ايران خيلی كم كتاب خوانده می شود، من يك تحقيق در بين جوانها كرده ام كه نشان می دهد، اتفاقا درصد كتابخوان ها بسيار بالاست، منتها بسياری، كتابها “رسمی“ و مجوز دار را نمی خرند و نمی خوانند، بلكه كتابهای ممنوعه، مرتب زيراكس می شود و بطور مخفی، ولی در سطح گسترده، خوانده می شود. برای همين هم بسياری از كتابفروشيها كاملا خلوت است، اما “دستفروشيها“ مراجعين بسياری دارند…

هومن عزيزی : الان همه می دانند كه كسيكه كارش را بعنوان اولين كتاب به ارشاد می دهد، اگر كار خيلی “رو“ نباشد، مجوز می گيرد. اما مثلا كسی مثل “مريم هوله“ كه قبلا يك كتاب از او چاپ شده و يكی دو جا حرفی زده باشد، برای كارهای بعدی، مجوز نمی گيرد. در ايران بيشتر حذف “مولف“ رايج است تا حذف “اثر“. مثلا يك طيف هنری هست كه در مطبوعات ايران هرگز اسمی از آنها برده نمی شود. ببينيد، ما يك عامل سانسور داريم كه از سوی حكومت و دستگاههای قدرت اعمال می شود. از سوی ديگر، بدليل اينكه در فرهنگ ما، پديده ای بنام “گفتگو“ هرگز شكل نگرفته است، ما هميشه منتظر می شويم تا ديگری حرفش تمام شود، برای اينكه حرف خودمان را شروع كنيم. بلحاظ تاريخی هم، شكل گيری مراتب قدرت در فرهنگهای تك خدايی ، باعث می شود كه ما بدون “من“ شحصيتی بار بيايیم. در نتيجه ما چهره‌ای را از خودمان ارائه می دهيم كه “قدرت“ می خواهد. كسی هم كه نخواهد با قدرت كنار بيايد، در حقيقت بدنبال منشاء قدرت ديگری است. برای همين هم ما هميشه بايد نفر اول باشيم. يعنی اگر قرار بر مطرح شدن باشد، بايد اولين نفر باشيم. نمی شود كه مثلا ، پنج نفری باشيم. برای همين هم روحيه ی كار گروهی در ما وجود ندارد. اين را در تئاتر و در زمينه های ديگر بخوبی می توان ديد. حالا ما با چنين فرهنگی، ناگهان با انديشه‌ی “پست مدرن“ مواجه می شويم بمعنای تضارب آراء و انديشه ها. قدرت استفاده می كند از اين و چهره سانسور را عوض می كند. يعنی بجای اينكه يك صدا را خفه كند، آن را ميان صداهای ديگر گم می كند. ادبيات و شعر تبديل شده به يك عرصه‌ی عام كه احتياج به تخصص و تجسس چندانی هم ندارد. اين “عام“ شدن ، در حقيقت به “عوامانه“ شدن اين عرصه‌ها نيز منجر شده است.

مريم هوله : تا می توانند روی آثاری سرمايه گذاری می كنند كه ارزش ادبی ندارند و بيشتر شبيه دفترهای خاطرات هستند . يعنی پديده ای بنام “ادبيات سرگرم كننده“ بوجود آمده كه توسط خود مصرف كننده توليد می شود.

هومن عزيزی : من هم به قول بهروز شيدا اسم اين نوع ادبيات را می گذارم “ادبيات پاورقی گونه“ كه اصلش بر مبنای نگاه “سياه“ و “سفيد“ به جهان گذاشته می شود و دنيای “خاكستری“ در آن معنا ندارد، آدمها بمعنای واقعی در آن حضور ندارند. صحبت از “واقعيت“ هم نيست. صحبت از سفيدی و سياهی است. هميشه يكنفر “بد“ است و يكنفر ديگر “خوب“ و مسلما “خوبی“ بر “بدی“ پيروز می شود! اين ديدگاه . بسيار عوام پسندانه است و بديهی است كه “توده“ هميشه دوست دارد كه “خوبها“ پيروز شوند. اما وقتی “خاكستری“ غايب باشد، يعنی “ما“ ، يعنی مردم غايبند. مردم دل خوش می كنند به همان فضای “پاورقی“ ، با تم های كم و بيش يكسان، كه در پايان همه هم خوبی بر بدی پيروز می شود. ما در ايران، يعنی ما آدمهايی كه هنوز نپذيرفته ايم كه با هم حرف بزنيم، همه حرف می زنيم. “گفتگوی تمدنها“ راه می اندازيم، “تقابل انديشه ها“ را “مد “ می كنيم و استفاده را “قدرت“ و “استبداد“ می برد. برای همين هم، حكومت فعلی، بيشتر از همين جريانی حمايت می كند كه خودش را ار واقعيات روزمره دور نگاه می دارد. بگذار مثالی بزنم. در دوره ی بعد از شاملو، شعر ما بسوی يك نوع “اصالت اجرا“ متمايل شد. در اين سمتگيری ، زياد مهم نيست كه شاعر چه می گويد، بلكه مهم اين است كه چگونه می گويد. اين “چگونه گفتن“، ناگهان توسط بخشی مطرح می شود، تئوريزه می شود، كلاسه می شود و بدون توجه به خواننده يا “مخاطب“، يك پديده‌ای تبديل می شود به سبك شعری . بعد هم مرتب از “بحران مخاطب“ سخن می رود. در نتيجه شعر را تقسيم می كنند به شعر برای “عوام“ و شعر برای “خواص“ . دستگاه سانسور هم می آيد و همه ی اين آثار را كانال بندی و ايدئولوژيزه می كند. يعنی هر چه را كه در كانال اين ايدئولوژی باشد يا لااقل آن را مورد سوال قرار ندهد، منتشر می شود و هر آنچه را كه بر خلاف آن باشد يا در چارچوب آن نگنجد، حذف می كند. در نتيجه رمز بقا در چنين فضايی، تطابق با اين كانال ايدئولوژيك قرار داده می شود. در نتيجه اكثر هنرمندان و نويسندگان ناچار می شوند كه حتی اگر در درون اين كانال قرار نگيرند، از مقابله و مواجهه با آن نيز بپرهيزند. اين بدين معناست كه ناچارند خوشان را سانسور كنند تا سانسور نشوند. نكته‌ی ديگر اين است كه در ايران “ نويسنده“ به مطبوعات به مطرح شدن، به “شهرت، به “تريبون“ و به عوامل بسياری نياز دارد، تا شنيده يا خوانده شود. چون اگر نويسنده “شناخته شده“ نباشد، مخاطب نخواهد داشت. در نتيجه تمام تلاش و نيروی نويسنده معطوف می شود به “چگونه از كنار كانال سانسور عبور كردن“ ، تا بتواند “مطرح“ و در نتيجه شنيده شود. ما در دودهه‌ی پنجاه و شصت، درعرصه‌ی شعر، چيز قابل عرضه‌ای نداشتيم ، جز اشعار كم مايه و شعارگونه كه برای مصرف روز ( انقلاب، جنگ ، شهادت …) گفته شده بود و از ارزش هنری تهی بود.

در دهه‌ی هفتاد دوباره رويكردی بسوی شعر پايه گذاری شده توسط “نيما“ شد. اما اين رويكرد ، صرفا بسوی “اصالت اجرا“ يا “چگونه نوشتن“ رفت، بدون توجه خاصی به “چه نوشتن“. اما در همين توجه به “چگونه نوشتن“ هم هيچ نوع تنوعی وجود ندارد و اشعار كمابيش شبيه به يكديگرند. چون يك طرح می‌آيد، مطرح می شود و همه از همان پيروی می كنند. در واقع، گويا در مورد اينكه بعد از انقلاب در آن جامعه چه اتفاقی افتاده است ، كسی چيزی نمی گويد. بعبارت ديگر اين شعر متاثر از “پسا ساختار گرايی“، ديگر نمی توانيد بدنبال واقعيات اجتماعی بگرديد، بلكه هر اثری را بر اساس “مولفه‌های“ خودش می خوانيد. چنين اثری تنها به خودش معطوف است و نيازی به دانستن پيش زمينه‌های اجتماعی يا تاريخ تاليف آن نيست! من مخالف اين نيستم كه چنين تجربه‌هايی انجام شود، چه بسا كه هر شاعری تلاشهايی می كند تا يك زيبايی شناسی تازه بيافريند. اما اساس اين كار از جوامعی می آيد كه تجربه های مدرنيستی در آن قبلا انجام شده و تحت تاثير كسانی چون دريدا به نوعی “پساساختارگرايی“ روی آورده اند. مثلا بعضی شاعران ما فكر می كنند كه اگر آگهی فروش يك روزنامه را بعنوان شعر ارائه كنند، اين يك تجربه ی “پست مدرن“ است! در حاليكه اينها تجربه‌های مدرنيستی است …. شما در چنين سيستمی ناچاری خودت را با دو دسته خط قرمز وفق بدهی : خط قرمز های تئوريک و خط قرمز های ايدئولوژيک …

مريم هوله : اين حرفهايی كه داری می‌زنی، اصلا با ذات شعر تضاد دارد. اينكه من بر اساس كدام تئوری شعر بگويم يا مثلا “كارگاه شعری“ باشم … اصلا شعر ، كارگاه ندارد. مگر شعر، نجاری است كه برايش كارگاه درست كنند و آن را آموزش بدهند. در شعر نمی توانيد “خودسانسوری“ كنيد و بعد هم اسمهای عجيب غريب برايش بگذاريد. تو چطور می توانی با قانون حذف چيزی و يا اجبار چيزی و يا بر اساس دستورالعملی شعر بگويی ؟ خودمانيم . خوب در آن فضا اين حرفها شنيده می شوند و قدرت می گيرند بدون آنکه کسی خنده اش بگيرد ! در ايران دارند “خود سانسوری“ را در قالبهای ديگری با اسمهای پر زرق و برق به خورد يكديگر می دهند. به عقيده‌ی من، شعر در ايران دارد رو به زوال می رود . تنها اميد من به “ ادبيات زير زمينی“ است كه به شدت تمام هم دارد پيش می رود. منتها فاجعه اين است كه ارتباط مردم با شعر ، بكلی گسيخته شده است و همچنان “شاملو“ و “فروغ“ … آنهم در بخش محدودی، خواننده دارند.

نيلوفر بيضايی : پس نمايندگان شناخته شده‌ی شعر معاصر، هنوز و همچنان “شاملو“، “فروغ“ و “اخوان“ …، يعنی شعرای دهه‌ی چهل هستند.

هومن عزيزی : بله، همينطور است. البته هستند کسانی که اسم چند نفر ديگر را هم می دانند ! و البته خود شاعران که به زحمت پيش می آيد کتاب يکديگر را بخوانند. در ارتباط با صحبت مريم در مورد “خودسانسوری“ ، بايد بگويم كه اين فاجعه حتی از خودسانسوری هم فراتر رفته . چون خود سانسوری، به اين معناست كه شما چيزی را می خواهيد بگويید، اما برای اينكه با “قدرت سياسی“ بر خورد نكنيد، بخشهايی از آن را حذف می كنيد. اما وقتی شما قرار را بر اين بگذاريد كه چيزی نگويید، ديگر قسمتی از حرفهايتان را حذف نمی كنيد، بلكه اصلا حرفی نمی زنيد ، در حالی که وانمود می کنيد زده ايد …

 

شاعران نسل امروز و “ادبيات زير زمينی“

نيلوفر بيضايی : با توجه به آنچه تا بحال گفتيد، هنوز پس از گذشت ٢٤ سال از اين انقلاب، شاعران مطرح ايران، شعرای دهه ی چهل هستند. يعنی آنها كه اوج خلاقيت و شكوفايی هنريشان به سالهای پيش از انقلاب باز می گردد.

بعبارت ديگر ، سانسور زمان شاه ، اينگونه ايدئولوژيك و فرسايشی نبود و همه‌ی روزنه‌ها را نمی بست، برای همين هم در دهه‌ی چهل و اوايل دهه‌ی پنجاه ( پيش از انقلاب)، يك دوران شكوفايی ادبيات ايران در همه‌ی عرصه‌ها داشتيم كه هنوز پس از گذشت چند دهه، تكرار نشده است .

در سالهای اخير، با پديده‌ای مواجه شده‌ايم كه سازندگان آن، هنرمندان نسل جوان هستند و در رشته‌های مختلف، از موسيقی گرفته تا شعر و داستان ، نه از دريچه‌های محدود و “رسمی“ ( مجوز ارشاد و چاپ علنی)، بلكه با حفظ استقلال خود از ارگانهای رسمی و در نتيجه با زبانی صريح ، به بيان ناهنجاريهای محيط پيرامون، می پردازد. ادبيات زيرزمينی، از اثار شاعران و نويسندگانی تشكيل شده كه حاضر نيستند به خاطر گرفتن اجازه ی چاپ، از بيان واقعيتهای اجتماعی و دغدغه‌های اصلی فكری شان و همچنين بيان ناهنجاريهای موجود ، صرف نظر كنند. پس می نويسند و آثارشان بصورت “غير رسمی“ يا “مخفی“، چاپ می شود، مخفيانه پخش و مخفيانه خوانده می شود.

هومن عزيزی : دقيقا. رويكرد اين نسل، دوباره بسوی معنا و بسوی واقعيتهای اجتماعی است. حركت بسوی “تقدس زدايی“، يعنی شكستن تابوها ست . يعنی وقتی كه تابوها فراگير می شوند  وظيفه ی هنر  تغيیر اين تابوهاست. تكيه بر “اصالت شهود“ و نه صرفا “اصالت اجرا“ و همچنين “اعتراض“ به تمام تحميلهای سياسی و اجتماعی . ( هنر پرسشگر ) نامی ست که بر اين گرايش می توان گذاشت . در سيستمی که به قول شما تمام پاسخ ها را از پيش نزد خود فرض می کند وظيفه هنر، به چالش کشيدن نگاه مخاطب به جهان است .

نيلوفر بيضايی : می توانی مثالی در اينمورد بزنی ؟

هومن عزيزی: مثال خيلی در ذهنم هست. نمی خواهم از خودمان مثال بزنم . بگذار از يكی از شاعران “ادبيات زيرزمينی“، بنام لقا بختياری ، مثالی بياورم:

تفنگها را تو بياور

سربازها را من

گلوله ها را تو بياور

جنازه ها را من

خاكها را تو بياور

چاله ها را من

جنازه ها را كه چال كرديم

كنار آتش چای می خوريم

ودر آغوش هم خواب می رويم

با هيچ زبانی نمی شود اين نگاه را تعريف كرد. اين نسلی است كه كودكی‌اش مصادف بوده با جنگ و مرگ و خون و جنايت. در جهان امروز، سعی می كنند بچه ها را تا جايی كه ممكن است از چنين وقايعی دور نگاه دارند. ما نسلی هستيم كه از نزديك و در زندگی روزمره با پديده‌هايی از اين دست روبرو شده ايم.

نيلوفر بيضايی : آيا اين شاعران جوان ، تلاش كرده اند كه نشريات ادبی مستقل از مجراهای “ادبيات رسمی“ درست كنند؟

مريم هوله : بله. ولی پس از چاپ اولين شماره، تعطيل شده است. چون مستقل از مجراهای رسمی دولتی، يعنی “وزارت ارشاد“ كه نمی توانيم نشريه انتشار دهيم. ناچاريم از همان مجرا بگذريم و بلافاصله هم نشريه‌های از اين دست را تعطيل می كنند، يعنی به محض اينکه جهت گيری‌اش مشخص می شود . بيشتر کانال نشريات دانشجويی را مناسب می ديديم اما حساسيت روی اين نشريات هم بالا رفت مثل همان نشريه‌ای که به حکم اعدام يک دانشجو انجاميد بخاطر نمايش نامه ای خيلی کوتاه درباره ظهور امام زمان . مثلا يك نشريه‌ی دانشجويی ديگربنام آلاو كه در شهرستان چاپ می شد، بدليل انتشار شعری از من ، سريع توقيف شد. سردبير يک نشريه دانشجويی در اصفهان چند سال است که ناپديد شده و معلوم نيست کجا چالش کرده اند ! نكته ی ديگر اينكه اگر اثری با مشخصه‌های ادبيات غير رسمی هم در جايی، بطور اتفاقی از دست دولت در برود و شانس چاپ شدن بيابد، با سكوت “ادبيات رسمی“ روبرو می شود. اين اواخر دور هم جمع می شديم يا شفاهی می خوانديم و می شنيديم و يا با کپی کردن آثار در تعداد محدود …

 

… و همچنان ، فرهنگ “نوچه پروری“ يا سانسور اعمال شده توسط “ادبيات رسمی“

هومن عزيزی: متاسفانه ما علاوه بر سانسور“ دولتی“، نوعی “سانسور“ هم داريم كه توسط بخشی از اهل قلم اعمال می شود. مثلا امروز در ادبيات “رسمی“، جوانترين چهره ی نسبتا شناخته شده، نزديك به چهل سال سن دارد. اصولا يكسری “پيشكسوت“ هستند كه يك سبك (همانطور كه قبلا گفتم، در حال حاضر همان سبك متكی بر “اصالت اجرا“) را “مد“ می كنند و بعد می بينی، همه دارند بهمان سبك می نويسند و شعر می گويند. از ميان “پيروان“ سبك “پيشكسوتان“، آنها كه مطيع ترند  شانس ورود به نشريات ادبی را می يابند و بعد خود اينها عامل حذف كسانی می شوند كه يا از اين سبك پيروی نمی كنند و يا در “باند“ بازيهای ادبی وارد نمی شوند.

در نتيجه يك بازار “نقد“ نويسی های سفارشی، “مطرح “ كردن يا “حذف“ كردن‌های سفارشی نيز در كنار “سانسور“ رسمی رايج است كه متاسفانه راه رشد و شكوفايی جوانترها را می بندد. جالب اينكه همين كسانی كه سبكها و اشكال ديگر شعر گويی را بر نمی تابند و با “مد“ كردن يك جريان ادبی بی تفاوت نسبت به واقعيتهای اجتماعی و در نتيجه بی سرو ته، بنوعی راه شكل گيری يك زبان “معترض“ و “عصيانگر“ ادبی را كه منعكس كننده صدای نسل امروز ايران است ،بسته اند، در جايی كه صلاح ببينند، ناگهان خود را نمايندگان ادبيات “غير رسمی“ نيز معرفی می كنند .

امروز يكسری شاعر “پيشكسوت“ كه خود اشعار “پساساختارگرای“ غربی را كپی برداری كرده اند، سبكی را رايج كرده اند كه نه ربطی به عينيات اين جامعه دارد و نه برای مخاطب كوچكترين جذابيتی . اين گروه ، هم با “سانسور رسمی“ و دولتی گردن می نهند و هم خود يك دستگاه غير قابل رويت سانسور در سبك ادبی بوجود آورده اند كه قواعد آن تشكيل شده از “خط قرمزهايی“ كه نورمهای تقليدی آنها را بشكند.

در حقيقت ، تنها آندسته از جوانان به نشريات ادبی “رسمی“ ‌(تحت عنوان استعدادهای جوان) راه پيدا می كنند كه مقلدين سبكهای مورد تايید آنها باشند. اينها “بی خطر“ها هستند كه الزاما از توانايی‌های برجسته‌ی هنری نيز برخوردار نيستند و در نتيجه امكان اينكه آثار “پيشكسوتان“ را تحت الشعاع قرار دهند، وجود ندارد. در مورد جوائز ادبی هم وضع به همين منوال است . پس ما دو نوع “نورم“ “ داريم. يكی “نورمهای دولتی“ و ديگری “نورمهای ادبيات رسمی“.

مرگ های مشكوك شاعران جوان و“ غير مشهور“

هومن عزيزی : عده ای از اين شاعران جوان در جريان قتلهای زنجيره ای كشته شدند. شما در خارج از كشور، تنها خبر مرگ آندسته از نويسندگانی را شنيديد، كه شناخته شده بودند. اما تعدادی شاعر و نويسنده ی جوان كه آنچنان شناخته شده شده نبودند نيز در همان زمان به مرگهای مشكوك مردند. مثلا شاعری ، طبق گزارشهای “رسمی“ بعلت “گاز گرفتگی“ مرد و اين در حالی بود كه منزل او اصلا “گاز“ نداشت!

برای ما هم چند بار نزديك بود چنين اتفاقی بيفتد. آخرين بار پارسال بود و در حاليكه ظاهرا به “كنگره شعر“ دعوت شده بوديم، در حاليكه اصلا چنين كنگره ای در كار نبود. شعرخوانی “مريم“ را قطع كردند وما را علنا تهديد به مرگ کردند، برادرانه، که بدون اينکه به کسی چيزی بگويیم اصفهان را ترک کنيم ما شبانه از اصفهان اخراج شديم، شايد به دليل اينکه جاده های ايران شب ها خطرناک ترند !!!! و حد اقل شش نماينده از همين مجلس ششم در تصادفات رانندگی کشته شده اند. آن شب تا ۴ صبح بين نويسندگان در هتل تحصن بود و سرآخر به پشتيبانی برخی دوستان توانستيم از آن واقعه، جان سالم بدر ببريم.

اينجا هم با سانسور بدتری دست به گريبانيم. کمبود مخاطب فارسی زبان و جناح بندی های سياسی و … که معيار مشخصی برای دوستی و دشمنی شان وجود ندارد. مثلا خبربرنده شدن بورسيه پن (P.E.N) توسط مريم هوله کمتر جايی شنيده شد و هر کسی به سهم خود آنرا سانسور کرد که لازم می دانم از همه تشکر کنم .

ما فقط منتظر زمانيم . ايمان داريم که آنکه غربال دستش است از عقب کاروان می آيد و اگر ارزشی در کارمان باشد اين مخاطبانند که می بينند ، که بالاخره روزی ديوار بينمان فرو خواهد ريخت و زمان قضاوت خواهد کرد . می خواهيم بنشنيم و کارمان را بکنيم . روزی کسی خواهد خواند . باشيم يا نباشم، مهم نيست .

– اين مصاحبه در ماه آگوست سال ٢٠٠٣ در استكهلم انجام شده است.

نیلوفر بیضایی