الهه خوشنام، بی بی سی/ ۱۳ آبان ۱۳۹۶

نمایش این زمان این مکان: بازتاب پدر سالاری در جامعه ایران

وعده صحنه ای شدن قصه های مهشید امیر شاهی را از چند ماهی پیش شنیبده بودیم. قصه هایی که نثری صیقل خورده و روان دارند اما نمایشنامه نیستند. انتظار به پایان رسید و از تاریخ بیست و هشتم اکتبر در شهر فرانکفورت آلمان “نمایش این زمان، این مکان” را نیلوفر بیضایی بر اساس داستان های مهشید امیرشاهی به روی صحنه برد.

در این نمایش ژاله شعاری، هرمین عشقی، مرتضی مجتهدی نقش آفرینی می کنند و آزاده بهرامی(آرتمیس) با موسیقی زنده نمایشنامه را همراهی می کند.

“مه دره و گرد راه” نخستین اپیزود نمایش، مرد و زنی را در یک ماشین سواری نشان می دهد که هر دو با هم بر سر هیچ و پوچ قهر کرده اند. زن افکار خودش را بیان می کند و در صدد راهی برای آشتی کردن است. مرد هم با خود کلنجار می رود و به میهمان ناخوانده دیشب که سبب بگو مگوی آن ها شده لعنت می فرستد. هر دو ظاهرا ساکتند ولی در درونشان غوغائی برپاست. انتخاب همین قصه اول پیش از دیدن نمایش برای کسی که قصه را خوانده پرسش برانگیزاست. چگونه می توان فکر آدم ها را صحنه ای کرد؟

نیلوفر بیضائی کارگردان نمایش از تجربه قبلی اش در اینباره می گوید: “من یکی از علایقم در کار تئاتر کار کردن روی متن های ادبی است. من قبلا هم این کار را با بوف کور صادق هدایت کردم و موفق هم از آب درآمد.”

کارگردان با یک تصویر ویدئوئی در پشت دو بازیگر و تک گوئی های نمایشی از پس این کار برآمده بود. در حالی که خورشید رفته بود، ماه پیدا نبود، جاده تاریک بود و خالی بود و بی پایان، اپیزود اول هم به انتها می رسد و نوبت به “اسم گذاری بچه سیمین” می رسد.

از هویت تا سنت

“اسم گذاری بچه سیمین” طنز شیرین و گزنده مهشید امیر شاهی را به خوبی نمایان می سازد. دائی جان از فرنگ برگشته به دنبال اسم های عجیب و غریب فارسی از شاهنامه برای نوزاد می گردد. دائی اردشیر پیشنهاد می کند که اسم بچه را بگذارند: هفتواد! خراد! گستهم! ارجاسپ! شغاد!اسم هائی که تا به حال به گوش سیمین هم نخورده بود.

سرانجام پس از همه بگو مگوها از جرج و ژان و هوخشتره می گذرند تا اسم را از توی قرآن بیابند. سوره یوسف می آید.اسم بچه می شود یوسف. هویت گم شده در پایان به همان سنت دیرین باز می گردد.

ناباوری

“لابیرنت” داستان زنی است که با صورت زخمی سخت در ناباوری به سر می برد. راوی این قصه به نظر می رسد که شخصیتی متفاوت با دیگر راویان دارد. شاید هم کمی متناقض به نظر برسد..

نیلوفر بیضائی اما از زنانی صحبت می کند که ناخواسته در چنین شرایطی قرار می گیرند: “آن زنی هم که کتک می خورد زن بسیار قوی است. می بینید که اصلا انتظار چنین چیزی را نداشته. زنی نبود که تن داده باشد. کما این که در بین بسیاری از زنان روشنفکر ما چنین رابطه هائی وجود داشته است. در نمایش “اینترویو” هم دختر جوان دختر سرکشی است که نوع نگاه فامیل را به سخره می گیرد. این دختر سرکش همان زنی است که در راه مبارزه قرار می گیرد. در قصه “در این مکان و در این زمان” در واقع راوی می گوید: “که چگونه ترس از کودکی به او تحمیل شده. درست است که تیپ ها بسیار شبیه زنان قبل از انقلاب است ولی در همین جمهوری اسلامی هم تیپ ها بسیار اکتوئل هستند.”

آخرین نمایش بخشی از رمان “در حضر”است. بیننده حضور مهشید امیر شاهی را با تمام وجود حس می کند. جایی که زن نمایشنامه به مخالفت با جو انقلابی آن روزها برمی خیزد.

کارگردان در پیوند این قصه ها با یکدیگر نه تنها به دنبال نقاط مشترک بوده است بلکه یک جامعه مرد سالار را نمایش می دهد: “نخستین نقطه مشترک این قصه ها در زن بودن راوی است. راوی ها در سنین مختلف هستند یکی زن نوجوان، دیگری زن جاافتاده تراست. ولی همه این زنانِ راوی دارند یک خطی را دنبال می کنند. این خط تجربه یک ساختار پدر سالار است. بعضی از داستان ها در چهارچوب یک خانواده اتفاق می افتد و در پایان نمایش به چهارچوب جامعه می رسد.”

نیلوفر بیضائی آنگونه که خود می گوید عادت دارد که کارهای سخت را انتخاب کند تا قدرت خلاقه اش را در بوته آزمایش بگذارد. آزمونی که به نظر می رسد موفق هم بوده است.