بوف کور بر صحنه تئاتر
مقدمه
در سال ۲۰۰۴ بعد از یکسال و نیم وقفهی ناشی از خستگیِ مُفرطِ یک دهه کار مداوم تئاتر برای مخاطب پراکنده در تبعید، تصمیم گرفتم متنی از صادق هدایت را بروی صحنه ببرم.
در ابتدا قصد داشتم حاجی آقا را کار کنم. یک متن کاملا رئالیستی که وقایع آن حول شخصیت اصلی داستان میگذشت و آمدن و رفتن فیگورهای دیگر بهانهای بود برای روشنتر شدن زوایای گوناگون پرسوناژ او.
کسی که از مذهب، از سیاست، از روابط و وِجهِهی اجتماعی تنها و تنها برای تامین منافع شخصی خود سود میجوید. حاجی آقاها در بزنگاههای تاریخی از انقلاب مشروطه گرفته تا دوران اشغال ایران توسط متفقین و تا همین روزها و سالهای معاصر ما حضور داشته و دارند.
حاجی آقا با وجود اینکه در سال ۱۳۲۴ نوشته شده است، با شرایط امروزی ما نیز همخوانی دارد و نمود بیرونی آن را در فضای آشفتهٔ پس از انقلاب نیز میتوان ردیابی کرد. چنین آثاری را “کلاسیک” خطاب میکنند، بدین لحاظ که بیزمانند و در هر دورهی تاریخی قابل اجرا هستند و حرفی برای گفتن دارند.
در عین حال زبان محاوره و طنزِهر چند سیاه این متن توانایی جذب مخاطب را در اجرای صحنهای این اثر دوچندان میکرد. اما یک اتفاق درونی مرا از این تصمیم برحذر داشت. هر چه در برنامه ریزی مقدماتی این طرح پیشتر میرفتم، به جای اینکه درگیری ذهنی من با “حاجی آقا” بیشتر بشود، تصاویر “بوف کور” هدایت که سالها پیش و بارها خوانده بودمش، زندهتر و جاریتر میشد.
حاجی آقا یک متن رئالیستی با رگههای برجستهٔ ناتورالیستی است و بوف کور یک اثر سوررئالیستی و اکسپرسیونیستی با نشانههای آشکار سمبولیستی. حاجی آقا یک شخصیت بدون فردیت است و راوی بوف کور به دنبال فردیت گمشده. حاجی آقا یک اثر مستقیم و خطی است، اما بوف کور یک اثر چند لایه و بدون خط داستانی معین.
دوباره به سراغ بوف کور رفتم و آن را برای چندمین بار خواندم. بوف کور به لحاط امکاناتی که در پرداخت فرم در اختیارم قرار میداد، به شیوهٔ کار نمایشی من بسیار نزدیکتر از حاجی آقا بود، هر چند که اگر حاجی آقا را برا ی اجرای صحنهای آماده میکردم، در شیوهٔ اجرا از فضاهای رئالیستی فاصله میگرفتم.
هر دو داستان، متنهای ادبی هستند که برای اجرای صحنهای نوشته نشدهاند، اما یکی از دغدغههای اصلی من تبدیل این متون ادبی به متون صحنهای است. با دوباره خواندن بوف کور به این نتیجه رسیدم که این متن به لحاظ محتوا نیز به روزگار من نزدیک است و اصلا انگار نوعی پیش بینی امروز ماست.
تنها نمونهای که از تلاش برای پرداخت تصویریِ بوف کور دیده بودم، فیلمی ملال آور بود که هر چند بازیگر برجستهٔ تئاتر و سینما، پرویز فنیزاده، در آن بازی کرده بود، اما نوع پرداخت و ساختار فیلم هیچ امکانی برای پرورش هنر بازیگری او که انجام نداده بود، هیچ، بلکه دست و پای او را نیز بکلی بسته بود.
تصاویر کِشدارِ فیلم، من را از دیدن آن فیلم تا به آخر باز داشته بود. نمونههای دیگر را ندیده ام. این کار، یعنی به روی صحنه بردن بوف کور، یک لذت توام با هراس را در من برانگیخته بود. هراس از اینکه مبادا از پس ارائهی درخورِ این شاهکارِ ادبی بر نیایم و لذت تجربهای دیگر اما سخت در حوزهٔ کار خلاقهام، تئاتر.
فرم اجرایی بوف کور بر صحنهٔ تئاتر
آنچه در متن بوف کور بسیار روشن به چشم میخورد عناصر سوررئالیستی و اکسپرسیونیستی است، که شاه کلید اجرای صحنهای این اثر نیز هست.
اکسپرسیونیستها بعنوان بنیانگذاران یک موج هنری در اوایل قرن بیستم (که از عرصهٔ نقاشی آغاز شد) بیان هنری خود را مدیون فریدریش نیچه میدانند. نیچه در کتاب “تولد تراژدی” شخصیت انسان را متاثر از دو گرایش متضاد (دوآلیستی) تعریف میکند: گرایش آپولونی و گرایش دیونیزی (برگرفته از آپولون و دیونیز، خدایان یونانی).
گرایش آپولونی به سوی نظم و قاعده، منعکس کنندهٔ عقلانیت است. گرایش دیونیزی بسوی خَلسه و آشفتگی متمایل است و نیروی خلاقهٔ هنری و سرچشمهٔ ضمیر ناخودآگاه انسان را نمایندگی میکند.
این دو گرایش ضمن اینکه جداناشدنی هستند، جمع ناپذیرند. بنظر نیچه هر دوی این گرایشها در اثر هنری وجود دارد. پایهٔ کار هنری اکسپرسیونیستها بر اساس گرایش دیونیزی بنا گذاشته شده است: رنگهای تند، تصاویر خارج از قاعده و بر گرفته شده از حس و ضمیر ناخودآگاه.
در تئاتر اکسپرسیونیستی از طریق نوآوریهای زبانی، شکستن کلمات، شکستن قواعد عقلانیِ رفتارهای انسانی، فاصله گرفتن از درام بمعنای عرصهی چالش انسانها در رابطه با دیگران و گرایش بسوی مونولوگ و استفاده از گویشها و آوازهای گروهی، جستجوی امکاناتی برای به نمایش آوردن ناخودآگاه، کابوس و تصاویر ذهنی، قواعد عقلانی یک اثر دراماتیک شکسته میشود.
صحنه به نوعی لولهٔ شکل نمای تشکیل شده از تصاویر و ترتیبهای صحنهای رویایی بدل میشود. ایجاد فضاهای آبستره و منطق جدید نمایشی که تماشاگر را به دنیای ضمیر ناخودآگاه، آنچه پشت پرده مانده و به کنار زده شده را به مرکز توجه میآورد تا در اعماق واقعیت به پیشزمینههای آن نَقبی بزند. بازی با نور و رنگ در صحنه نقش مهمی در جهت تعمیق زیباییشناسانهٔ فضای اکسپرسیونیستی نمایش ایفا میکند.
بوف کور تمامی این امکانات را در اختیار من بعنوان کارگردان قرار میداد. در بوف کور تلاشم بر این بود که تمام عناصر صحنه را از طراحی صحنه گرفته تا نوع استفاده از نور، موسیقی، ترتیب گذاری صحنهها، پرداخت جزئیات را به حروف گویای یک زبان شاعرانه بدل کنم.
زبان رمان دارای آهنگ است، زبانی شعری – موسیقایی است که در خدمت فضای فکری و فرم متن قرار دارد و با آن هماهنگ است. در اجرا نیز این هماهنگی باید گسترش مییافت تا بتوان تماشاگر را به این دنیای میان خواب و بیداری، به این دنیای سوررآل وارد کرد و او را با خود تا پایان روایت بهمراه برد.
بوف کور با درهم شکستن مرزهای زمان و مکان و با قطع کردن عقلانیت امکان ورود و همراه شدن با بخش ناخودآگاه و تصاویر را ایجاد میکند. همین بخش ناخودآگاه است که خلاقیت را ممکن میسازد و ارتباط با مخاطب از طریق ایجاد امکان این همراهیست که ممکن میشود.
هر ضمیر ناخودآگاهی گفتمان خود را دارد. ما در اجرای صحنهای بوف کور از این مسیر حرکت کردیم که درک و فهمیدن جزء جزء متن برای تماشاگر شرط لازم نیست، بلکه توانایی صحنه در ایجاد ارتباط با تماشاگر به قصد همراه کردن او با همان ناخودآگاه و فعال شدن خلاقانه همراه با اثر هنری میتواند تماشاگر را به متن، به سفر ذهنی و دغدغههای راوی نزدیک کند.
یکی از نشانههای مهم در بوف کور اشاره به سایه هاست که در اجرای نمایشی نیز از کار با سایه در اَشکال مختلف بهره گرفتم. امکان دیگری که متن ایجاد میکند، تن دادن به حس خلاقه است و ایجاد صحنههای تصویری ورای متن و یا پر کردن فضاهای خالی بینا متنی یا ناگفتههای لابلای سطور از طریق ساختن تصاویر جدیدی که در خدمت گسترش فضای متن قرار میگیرد.
متن بوف کور همچنین امکان استفاده از عناصر سمبلیستی را ایجاد کرد. امکان نزدیک شدن به دنیای درونی و شخصیِ راوی بعنوان کاراکتر مرکزی نمایش و استفاده از مونولوگ به همین مشخصه نزدیک میشود. برای اجرای صحنهای بوف کور از سه بازیگر استفاده کردم. بازیگر نقش راوی (فرهنگ کسرایی) از آغاز تا پایان نمایش همان نقش را بر عهده داشت.
دو بازیگر دیگر نمایش در چندین نقش ظاهر میشدند. بازیگر مرد (منوچهر رادین) در نقش عمو، پیرمرد زیرِدرخت سرو، پیرمرد خنزرپنزری، گورکن، قصاب، مرگ ۱، طبیب باشی (در صحنهٔ تصویری و برگرفته از اشارهای در متن) و بازیگر زن (هرمین عشقی) در نقش زن اثیری، مادر، لکاته، مرگ ۲، پرستار (این شخصیت در متن بوف کور نیست و من در یک صحنهٔ تصویری او را اضافه کردهام).
در آغاز نمایش و پیش از شروع روایت راوی هر سه بازیگر به صورت کُر متن آغازین را میگویند و در جایی یکی میشوند تا بعد جدا شوند و هر یک به نقش بعدی خود در آید. در پایان نمایش راوی تبدیل به پیرمرد خنزر پنزری میشود و چون آینهای از او و آندو، به همراه زن، باز بصورت نمادهایی از یکدیگر در میآیند.
اجرای صحنهای بوف کور در همین چارچوبهای پسادراماتیک [۱] و کاملا امروزی عملی میشد.
بوف کور روایت تلاشیست ناکام برای شناساییِ فردیت خویش، برای کنار زدن نقاب خویش، برای درگیر شدن با بحران و شناختن زوایای تاریک وجود. تلاشی ناکام به رسیدن یگانگی با بخش زنانه، خلاق، زاینده و سازندهٔ هستی خویش، تلاشی ناکام برای زُدودن مرگ اندیشی و ویرانگری از درون خویش. تلاشی برای زدودن ابهام از زوایای پنهان شدهٔ هستی خویش.
تلاشی برای نو شدن، بازیابی عشق و جاودانگی. تلاشی برای حفاظت از آنچه ارزشمند است و به خدمت این نوسازی و دگرشدگی میآید از ورای زمان و مکان. تلاشی برای زدون عوامل ایستایی و سترونی، برای رَجّاله نشدن.
تلاشی که ناکام مانده تا به امروز تا همین زمانه که ما در آن زندگی میکنیم. در جامعهای که در ناخود آگاه جمعیاش همچنان اسطوره پرست و اسطوره زی است.
بوف کور از این زاویه یکی از بیزمانترین و در عین حال واقعگرایانهترین آثار ادبی ماست. و من همچنان بر این باورم که هدایت این روزگار ما، روزگار حاکمیت پیرمردهای خنزرپنزری و رجالهها، را در بوف کور پیش بینی کرده است.
نیلوفر بیضایی،۲۲ فروردین ۱۳۹۰
[۱] اصطلاح تئاتر پسا دراماتیک Postdramatisches Theater توسط هانس تیس لِه مَن Hans Thies Lehmann بکار گرفته شد. او استاد و محقق تئاتر در فرانکفورت است و در سطح جهانی نیز شناخته شده است. واژهٔ پُست دراماتیک را له من در مقابل واژهٔ تئاتر پست مدرن قرار میدهد و اثبات میکند که این واژه برای تعریف گرایشها و موجهای تئاتری شکل گرفته در دهههای اخیر مناسبتر است. چرا که تئاتر امروز در تمام گرایشهایش از عناصر تئاتر مدرن فاصله نگرفته، بلکه از عناصر درام و پرداخت دراماتیک جدا شده است.