صادق هدايت، نويسنده و انديشمند ايرانی
(چاپ شده در نشريه “تلاش“ شماره ٢٣)
نيلوفر بيضايی
صادق هدايت ( ٢٨ بهمن ١٢٨١ـ ١۹ فروردين ١٣٣٠ ) نويسنده، محقق و انديشمند ايرانی، يكی از مهمترين شخصيتهای تاريخ معاصر ايران است كه بررسی و كاوش در آثار، افكار و زندگیاش، ما را در هر مرحله با ابعاد جديدتری از پيچ و خمهای تاريخ معاصر ايران ياری می رساند. در مورد هدايت و آثارش بسيار نوشته شده است و همچنان برای كاوش در آثار او جای بسياری نقطه نظرات و زوايای نگاه خاليست.
اگر در كار ساخت نثر ادبيات داستانی، جمالزاده را پيشقدم و يكی از مهمترين آغازگران راه بدانيم، هدايت پيشتاز سنتشكنی ادبی است و اهميت حضورش در تبديل ادبيات داستانی به واقعيتی مستقل و قائم بذات و ورای اهداف سياسی، تاريخی، اخلاقی تعريف می شود. در داستانهای هدايت زبان نوشتار از زبان گفتار يا زبان محاورهی آدمها متمايز است و اين دو از حيث تعابير و اصطلاحات و خصايص زبانی با يکديگر متفاوتاند و اين کيفيتی است که در نوشتههای دهخدا و داستانهای جمالزاده تقريبا مشهود نيست. نقش برجستهی هدايت بعنوان يكی از مهمترين بنيانگزاران داستاننويسی مدرن و بخصوص تاثيرش بر مسيری كه داستانكوتاه در ادبيات ايران تا امروز می پيمايد غير قابل انكار است .
صادق هدايت نويسندهای بود با انگيزهها و استعدادهای گوناگون كه در زمينههای متفاوتی دست به تجربه زد. او كار نوشتن را با مقدمهای بر رباعيات خيام (١٣٠٢) و جزوهای به نام «انسان و حيوان» آغاز كرد (١٣٠٣)صورت مفصلتر و تجديدنظرشدهی مقدمهی رباعيات خيام سالها بعد (١٣١٣) در كتاب «ترانههای خيام» به چاپ رسيد و «انسان و حيوان» پيشدرآمدی بود برای نوشتن «فوايد گياهخواری» (١٣٠٦). دلبستگی شديد او به ايرانباستان انگيزهی نوشتن نمايشنامههای تاريخی «پروين دخترساسان» (١٣٠٩) و «مازيار» (١٣١٢) و ترجمههايی از زبان پهلوی شد و ارزش و اعتباری كه برای ادبيات عاميانه قائل بود به انتشار رسالهی «اوسانه» (١٣١٠) و مجموعهی «نيرنگستان» (١٣١٢) و مقالهی «ترانههای عاميانه» (١٣١٨) انجاميد. علاوه بر سفرنامهی «اصفهان نصف جهان» (١٣١١)، رسالهای به نام «مرگ» (١٣٠٥) و مقالههای متفرقهای كه در مجلههای «موسيقی»، «مهر»، «سخن» و «پيام نو» به چاپ رسانيد و بازنويسی قصههای كهن حوزههای متنوع ديگری از دلبستگيها و مشغلههای ذهنی او را رقم میزنند و داستانهای كوتاهی كه از ژان پل سارتر و آنتوان چخوف و فرانتس كافكا به فارسی ترجمه كرده و ترجمهی «مسخ» كافكا و نيز مقالهای در معرفی و شرح احوالات كافكا، كانونهای گرايش او را به سمت ادبيات غرب و منابع الهام و الگوهايی كه بيش از همه بر صادق هدايتِ داستاننويس تأثير گذاشتهاند را تا حدود زيادی مشخص میكنند و سرنخهای مهمی به دست میهند.
نگرش عميق و حسرتآميزِ وی به تاريخ كهن، آموختن زبانهاى سانسكريت، پهلوى و جستوجو در فرهنگ و زبانهاى عاميانه و كاوش در انديشههاى خيام، پژوهش و تفكر، در دورهاى رخ داد كه انديشه متحجرانه، نگرش اصلی جامعه بود.
نقدها و تحليلهای اجتماعی، سياسی و فرهنگی به جایمانده از او دارای کيفيتی به مراتب فراتر از زمان خود است.
همانگونه كه پيشتر اشاره كردم، داستان نويسی مدرن ايران با هدايت شكل می گيرد. هدايت فرزند دورانِ پسامشروطه است. در انقلاب مشروطه، نويسندگان و روشنفكران و هنرمندان با تقويت گرايشهای آزاديخواهانه و تجددطلبانه و همراه با تحول فرهنگیِ جامعه و همچنين با كششی كه بسوی فرهنگ و دستاوردهای غرب در آنها ايجاد شد، در جهت تحول در زمينهی ادب و هنر كوشا بودند .
دوران به قدرت رسيدن رضاشاه يعنی دوران استقرار و تمركز اداری، دوران شكلگيری قشر “كارمندان“ است كه بسرعت در زندگی شهری گسترش يافت و بسياری از نويسندگان و روشنفكران ايرانی برخاسته از درون همين قشر شهری بودند. بيشترين درصد تحصيلکردگان اين دروه، فرزندان همين كارمندان بودند كه پس از اعزام دولتی به خارج و بازگشت مجدد به ايران، زمينهی تحولات جدی را در حيات فرهنگی و اجتماعی جامعهی ايران پديد آوردند.
صادق هدايت، ضمن اينكه فرهنگ و ادبيات اروپايی را بخوبی می شناخت، نويسندهای شديدا ايرانی بود كه ضمن نقد جدی تاثيرات نامطلوب غلبهی اسلام بر ايران با مطالعهی فولكلور ملی وهمچنين مطالعات زبانشناسی در راه احيا ريشههای زبان پارسی بسيار كوشا بود.
آثار هدايت بسيار متنوع است و در آنها ردپای رمانتيسم، رئاليسم و سوررئاليسم را ميتوان يافت. بهمين دليل امكان طبقهبندی آثار او به صورت كلاسيك وجود ندارد. عليرغم اينكه هدايت در زبان داستاننويسی و كاربرد زبانِ سادهی مردم در آثار خود، نوآوريهای بسيار كرد، اما اهميت و ويژگی اصلی آثار او در نگاهی است كه به درون و به پيچيدگيهای روحی و روانی شخصيتهای نوشتههايش دارد كه در نوع خود تا آنزمان در ادبيات ايران بيسابقه بود. همين توجه و ويژگی يكی از مهمترين محملهای نگاه مدرن و فرديت يافته است.
جرأت تجربههای نو، تابوشكنی، شهامت كنجکاوی در پيچيدگيها و تناقضهای درونی انسان، خصايلی است كه در نوع خود در زمانه ای كه او می زيست در ايران بيسابقه بود.
هدايت با انتخاب شخصيتها و بخشيدن وجوه دراماتيك به آنها، ما را به جنبههای تاريك شخصيت و هويت آنها ميبرد تا ما را با هويت خود آشنا كند. علويه خانم، محلل، آبجيخانم، داشآكل، كلاته، پيرمرد خنزرپنزری… شخصيتهايی هستند كه در ادبيات ما چه نظم و چه نثر، تا آن زمان وجود نداشتند. با اينهمه هنوز و همچنان برای ما آشنا هستند! اين شخصيتها جنبههای تاريكی از شخصيت خود ما هستند.
در نگاه حزبی، حكومتی و سياسی، واژه ی “مردم“ دارای نوعی تقدس است، اما در نگاه هدايت نه تنها هيچ مردمی مقدس نيستند، بلكه اين مردم اغلب دغلكار، تقلبگر و پشتهمانداز و رياكار هم هستند.
در ادبيات كهن ما غم و اندوه انسان، امری مقدر شناخته میشود و اميدی اگر هست به پاداش و جبران مافات در دنيای ديگر يا دنيای پس از مرگ نسبت داده میشود. اما در نگاه هدايت، جهان پيرامون، آنقدر بیمنطق و دروغگو و دغلكار است كه در مقابل آن، مرگ به راستگوترين شريك زندگی انسان بدل می شود. آنجا كه عشق نيست، مرگ و نيستی مأمن است. در عين حال اين هراس دائمی از مرگ و نيستی مدام در ذهن نويسنده تجلی میكند. نمونه بارز و درخشان توصيف اين موقعيت پارادوكسيكال كه انسان ايرانی با آن درگير است را در بوف كور می بينيم. روايتی كه همچنان ادامه دارد و در هيچ زمان به اندازهی امروز ما و سالها پس از مرگ هدايت، درك محسوس اين موقعيت به اين شكل عريان كه در اين بيست و پنج سال گريبانمان را گرفته، ملموس نبوده است. هدايت اين هراس و درگيری درونی با دروغی كه عين زندگیست و با اهريمنان دروغ، همان رجالهها و لكاتهها را در روح، تاريخ و فرهنگ ايرانی بما مینماياند. نبردی دائمی كه همانا نبرد با رجالهی درون خويش است و ما تا توان و شهامت جنگيدن با آن را نيابيم، پيروزی و بهروزی را بدست نخواهيم آورد.
محمد صنعتی در مورد نگرش هدايت می نويسد:
“هدايت از نوادر خردورزانی بود که اسطورهانديشی و انديشه مدرنيته را لمس کرده بود. او مانند بسياری از همعصران در دنيای متفاوت خود و بدور از زندگی روزمره میزيست ولی هرگز کنارهنشين نبود. برعکس در متن جامعه ای کهنه و قديمی میزيست که به شدت در دنيای اسطوره و مثالی خود فرورفته بود هدايت هم مشاهدهگر خوبی بود و هم درد فرهنگی اين سرزمين را خوب می شناخت. می دانست که با فرهنگ کهنه روياروست و نيز میدانست که بين اسطورهشناسی، باستانشناسی، مطالعات و پژوهشهای فرهنگی و حفظ و حراست ميراث گذشتگان با اسطورهزيستی و حفظ و حراست کهنگی و موميايی کردن مردگان و زندگی با ميراث از کارافتاده و زنگزده گذشتگان فاصله بسياری هست.
ولی متاسفانه در سالهای زندگی او و حتی پس از مرگش جامعه ما هنوز در اين اشتباه بوده است که اين دو را با هم يگانه می پندارد. از اين رو هنوز ما اغلب با همان ذهنيتی که يونگ شرح میدهد از انديشيدن امتناع میورزيم زيرا اسطورهها در ما میانديشند و اسطورهها ما را زندگی میکنند.
ما هنوز در کل، انديشه اسطورهای را از خودمان دور نکردهايم. ممکن است باز هم با نگرش سياسی ادعا کنيم که اجازه انديشيدن به ما ندادهاند. ولی شايد نمیانديشيم زيرا انديشيدن دشوار است. در حالی که هزارههاست که به انديشه ايستای اسطورهای خو گرفته ايم. آن جهشی که غرب در انديشه نوزايی و روشنگری خود داد، در ما رخ نداده است. پس ما همانجا هستيم که گذشتگان ما بوده اند. ما به طور خودکار و عادتی در بنياد به شيوه گذشتگان زندگی میکنيم. گيرم که ظاهر آن با گذشته تفاوتهايی داشته باشد. چنين شيوهای به ضرورت، نيازی به نوانديشی ندارد.“
همانطور كه پيش از اين نيز اشاره كردم، هدايت در بسياری از آثار خويش به عوارض منفی خرافهپرستی، دينخويی و فرهنگ تزوير اسلامی در جامعهی ايران نوشته است. از آنجملهاند :« افسانۀ آفرينش »، «البعثة الا سلاميه الی البلاد الافرنجيه »، «مردی که نفسش را کشت »، « طلب آمرزش»، «محلل»، «علويه خانم»، «حاجی آقا»، «توپ مرواری». از ميان اين آثار« البعثة الاسلاميه …» و « توپ مرواری » مستقيماً به اسلام و روحانيت، در “افسانه آفرينش“ به خدا و خلقت و در « حاجی آقا» و همچنين چند داستان کوتاه بيشتر به رياکاریهای روحانيان و دينداران و همچنين به نفود خرافات در ميان تودهها پرداخته است. در تمام اين آثار، اعراب نيز که تحميلکنندگان اسلام به مردم ايران بودهاند، از نيش قلم نويسنده در امان نماندهاند.
هدايت به سرزمين خود مهر میورزيد و برای همين تاب تحمل عقبماندگی آن را نداشت. او بر اين باور بود كه يكی از مهمترين علل اين عقبماندگی همانا امتناع از انديشيدن است. هدايت با وجود اينكه در عصر رضاشاه تلاشهايی كه در جهت مدرنيزاسيون صورت میگرفت را ميديد، با آن تفكری كه وجود استبداد و خشونت و بینيازی از آزادی را ترويج میكرد، شديداً مخالف بود.
در مورد هدايت هنوز بسيار میتوان نوشت كه به دليل زمان محدودی كه برای نگارش اين مطلب داشتم، بناچار از آن در می گذرم. تا فرصتی ديگر.
سپتامبر ٢٠٠٥