زنی با قامت بلند، قدمهای استوار و سیگاری در دست، در اندوه مرگ سیما کوبان
نيلوفر بيضايی
نههم نسل اویم و نه دوست صمیمیاش بودهام. نوجوانی بودم سیزده، چهارده ساله و در آن زمان درگیر باورهایانقلابیام و به پیروی از مُرادان سیاسی آن زمانم در حال توجیه “ضد امپریالیستی” بودن حاکمان، هر چند صابون زندان و فحشهای رکیک و رفتارهای ضد انسانیشان در همان سن بر تنم خورده بود. در آن دوران نوعی دگماتیسم بر ما حاکم بود که بحث و جدل با ما را بی معنی می کرد.
او به خانه ما رفت و آمد داشت و هر بار میدیدمش، حتی حضور فیزیکیاش برایم جذاب می نمود. زنی بلند قد که علیرغم اجباری شدن حجاب، با لجی وصف ناشدنی، پارچههایی رنگین بر سر میانداخت و دامنهای بلند و کتهای سفید و آبی و هفت رنگش نشان از مقاومت لجوجانهاش در برابر صفوف “میلیونی مسلمان دو آتشه شده” داشت. هیچوقت آرایش نمی کرد، اما همیشه و در هر شرایطی سیگاری در دست داشت و با قدمهایاستوار در خیابانهای تهران آن روزها راه میرفت، انگار دارد در شانزه لیزه قدم می زند. و البته همیشه گرفتار و مشغول بود… همیشه بار بههمراه داشت. باری سنگین. باری که در سرزمینی که عاشقانه دوستش می داشت شدیداً بی قدر و بیارزش بود: کتاب.
او استاد دانشگاه تهران در رشتههای هنر و معماری بود و در جریان “انقلاب فرهنگی” با پاکسازی دانشگاه از اهل اندیشه و علم، به سادگی از ادامه حضور آکادمیک در جامعهاش حذف شده بود. اما آیا زنی چون او، که هنر و معماری و بناها و اماکن باستانی و تاریخ و فرهنگ ایران دغدغه همیشگی زندگیاش بود، می توانست این حذف را بدون هیچ عکسالعملی بپذیرد؟ مسلما خیر.
با از دست دادن شغل محبوبش به کار نشر رو آورد. می دانیم که کار نشر و انتشارات در ایران همواره شغلی مردانه بودهاست. و او، سیما کوبان، زنی که قدش از همه بلندتر بود و آن بالا بالاها همیشه در افکار بیشمارش غوطه ور بود و همیشه در حرکت و البته در هر حالتی زدن پُکهای عمیق به سیگارهای همیشگی و مضطربش پایانی نداشت، در کشوری کهاسلامی شده بود و داشت میرفت تا زنان را از عرصهی اجتماع حذف کند، به سال ۱۳۶۰ در نبش خیابان بزرگمهر تهران، به عنوان اولین زن ناشر پس از انقلاب اسلامی ایران، انتشارات دماوند را بنیان گذاشت.
در یک سال اول تاسیس این انتشارات، که سختترین دوران آن نیز بود، سیما کوبان بار تمام سختیها و مشکلات را به تنهایی به دوش کشید. پس از آن دو زن دیگر به یاری او شتافتند: پرتو نوری علا (سپانلو) و منیر رامین فر (بیضایی). این دو زن که علاوه بر حضور و هویّت شخصی و اجتماعیشان، به دلیل اینکه زندگی مادی خانوادههایشان در اثر از دست دادن منابع درآمد همسرانشان دچار مشکلات عدیده شده بود، هر یک ناچار بودند به نوعی در تامین اقتصادی خانوادههایشان نقش جدیدی بر عهده گیرند، هر چند که پیش از آن نیز همواره می بایست با اینسو و آنسو کردن یک قران دو قرانها این زندگیها را مدیریت می کردند. آنها گمان می کردند با پیوستن به سیما کوبان هم سهم خود را در کار فرهنگی ادا می کنند و هم منبع درآمدی هر چند ناچیز برای خانوادههایشان ایجاد می کنند.
با این همه بار اصلی مسئولیتها همواره بر دوش سیما کوبان بود که قامت استوارش نشانههای پشتی را که زیر این بار به خمیدگی می گرایید، پوشانده بود.
انتشارات دماوند در طول حیات چهار ساله خود توانست آثار متعدد و مهمی را منتشر کند، از آن جملهاند “کتاب چراغ” که مجموعهای گردآوری شده از تولیدات فرهنگی و هنری بخشی از برجستهترین روشنفکران آن دوران ایران و همچنین آثاری به شرح زیر:
نمایشنامه و فیلمنامههای “آینههای روبرو”، “فتحنامه کلات”، “خاطرات هنرپیشه نقش دوم”، “ندبه” و “اشغال” از بهرام بیضایی، “خروج اضطراری” از اینیا تسیوسیلونه، “مقالات تاریخی” و “اندیشههای طالبوف تبریزی” از فریدون آدمیت، “مردی کههمه چیز، همه چیز، همه چیز می دانست” از آستوریاس و به ترجمه لیلی گلستان، “عطا و لقای نیما” از مهدیاخوان ثالث، “سرود اعتراض” از پابلو نرودا، به ترجمهی احمد کریمی حکاک، “کلاه کلمنتیس” از میلان کوندرا به ترجمهی احمد میرعلایی و بالاخره “نقد و تحلیل جباریت “ از مانس اشپِربِر و به ترجمهی کریم قصیم.
انتشارات دماوند در سال ۱۳۶۴ و پس از اینکه بارها مورد تهدید بسته شدن قرار گرفته بود و پس از اینکه سیما کوبان بعنوان مدیر مسئول این انتشارات بارها به بهانههای واهی احضار و تهدید شده بود، مورد هجوم ماموران امنیتی قرار گرفت و در پی آن برای همیشه بسته شد. به روایتی، یکیازعوامل اصلی بسته شدن انتشارات دماوند، در کنار همکاری روشنفکران و نویسندگان غیر دولتی و مخالف وضع موجود، چاپ نقد و تحلیل جباریت به ترجمه کریم قصیم بودهاست که در آن زمان جزو پر فروشترین کتابها نیز شده بود. گویا کریم قصیم در آن زمان با یک نام مستعار با سازمان مجاهدین همکاری میکرده و این نام توسط یکیاز روشنفکران ایرانی ساکن خارج از کشور در پی اختلافات سیاسی لو می رود. خانم کوبان کهاز همکاری کریم قصیم با سازمان مجاهدین به کل بی خبر بوده، در مظان اتهام وزارت اطلاعات قرار می گیرد و برای بازپرسی روانه زندان و پس از چند روز با قید ضمانت آزاد می شود.
سیما کوبان از آن پس به کارهای پژوهشی و نوشتاری خود ادامه داد. در همین دوره به جمع آوری مجموعهای از مقالات پژوهشی، ادبی و خاطرات بخشی از اهالی فرهنگ و هنر درباره شهر تهران پرداخت که تحت عنوان “کتاب تهران” به سال ۱۳۷۱ توسط انتشارات روشنگران چاپ شد. انتشارات روشنگران را دو سال بعد از گشایش انتشارات دماوند، خانم شهلا لاهیجی بنیان گذاری کرده بود.
من در مطلبی که سالها پیش نوشته بودم، به عضویت او در کانون نویسندگان ایران اشاره کرده بودم. طبق تحقیقات جدیدی که در این مورد و به دلیل شک عدهای به این ادعا انجام دادم، نتیجه گرفتم که بهاحتمال قوی او هرگز در کانون نویسندگان ایران عضو نبودهاست. اما سیما کوبان در جمع آوری امضا برای متن مهم تاریخی ۱۲۴ نویسنده تحت عنوان ” ما نویسندهایم” نقشی فعال داشته و بدلایلی که بر ما روشن نیست، این همکاریادامه نیافته است.
با این همه نام او به عنوان یکیازامضاکنندگان این متن برای همیشه ثبت شده و بازگوکنندهی دغدغه همیشگی او یعنی دفاع از آزادی بیان نیز هست.
سیما کوبان در سال ۱۳۷۴ به دعوت پارلمان نویسندگان، ایران را به قصد استراسبورگ ترک کرد و هرگز بهایران بازنگشت. در دهه نود و پس از سالها او را در استراسبورگ دیدم، با همان قامت بلند. اینک اما گرد سالیان بر موها و چهرهاش نشسته بود. کم حرف شده بود. زندگی سیما کوبان در استراسبورگ تا سالهای پایانی عمرش بر او بسختی و در تنگدستی گذشت. در استراسبورگ به دیدن او در آپارتمان بسیار کوچک زیر شیروانیاش رفته بودم که علیرغم کوچکی در تمام گوشههایش سلیقه فوق العاده و هنری او در تزیین آن با صندوقچهها و پارچههای کار دست و رنگارنگ ایرانی به چشم می خورد. سقف کوتاه خانه، بلندی قامت او را تاب نمیآورد یا برعکس. این قامت بلند او بود که در نتیجه کوتاهی این سقف باز خمیده تر می شد… بههر حال گاه اگر شوری در چشمانش پیدا میشد، برایاین بود پسرش پویا که هنوز در ایران بود و به دلیل اینکه باید به سربازی می رفت نتوانسته بود زودتر به او بپیوندد، قرار بود به زودی پیش او بیاید و یا وقتیاز دخترش دُرنا می گفت که در پاریس زندگی می کرد.
۲۰ خرداد ۱۳۹۱ – ۹ ژوئن ۲۰۱۲