زنان آزاديخواه ايران از طاهره قرةالعين تا پروين اعتصامی
( اين مطلب در “تلاش“ شماره ٢٠ چاپ میشود )
نيلوفر بيضايی
مقدمه
يافتن رد پای زنان در كشوری كه تاريخ نگاری از ديد و نگاهی كاملا مردانه صورت گرفته است، كاريست بس دشوار. فرهنگ ما همچنان و كماكان فرهنگ شفاهی است و آنچه مكتوب است، بندرت از دخالت علايق شخصی، فكری و گروهی اين يا آن گروه برحذر مانده است. پيشداوری، تعصب و اصرار بر اثبات درستیِ دركِ ايدئولوژيك و طرح سياسی خود از طريق تحريف تاريخ، نگفتن همهی واقعيتها، حذف كردن اين يا آن بخش، محكوم كردن يا پذيرفتن تام، حكم صادركردن در مورد وقايع تاريخی، بدون در نظرگرفتن اوضاع سياسی و اجتماعی خاصِ هر دوره و مسلما نتيجهگيريهايی كه بجای روشنكردن ابهامات بر آنها افزوده است، باعث شده كه در بسياری از زمينهها با كلاف سردرگمی روبرو شويم كه باز كردن آن كاريست گاه ناممكن. هر گروه بر اساس درك ايدئولوژيك امروز خود، قضاوت تاريخی میكند و روايتی از تاريخ بدست میدهد كه با روايت گروه ديگر صد و هشتاد درجه فرق دارد. اشتباه نشود، منظور من نفی حقِ داشتن نظرات و ديدگاههای گوناگون نيست، بلكه اشاره بدين نكته است كه مثل هر كشور متمدن ديگر، برای قضاوتكردن و شناخت، نياز به يك حداقلهای مورد توافق و منصفانه در مورد روند وقايع تاريخی سرزمينمان داريم. من در اينجا قصد ندارم تلاشهای ستايشبرانگيز آن تعداد محدود از محققين و تاريخپژوهان ايرانی را كه دريچهای يا روزنهای گشودهاند، نفی كنم، بلكه قصدم بيشتر جلب توجه به آن انبوه كسانی است كه چه مذهبی و چه غيرمذهبی، تحت تاثير يك نگرش غير تعقلی و تنها برای اثبات حقانيت آيین و ايدئولوژی خويش، همان دريچهها و روزنهها را نيز بستهاند. آنها كه تاريخنگاری را به عرصهی نبرد جبههی “حق“ عليه “باطل“ بدل كردهاند و در اين عرصه خويش را يكسره “حق“ و ديگری را يكسره “باطل“ ترسيم كردهاند و يا بدتر از آن، وقايع بسيار مهم تاريخی را از قلم انداخته يا كماهميت جلوه داده و يا هر آنچه با افكارشان ناهمخوان بوده است، ساخته و پرداختهی “اجنبی“ خواندهاند…
ما تنها از طريق آشنايی با عملكردهای تاريخيمان میتوانيم با هويت امروزی و سرنوشت فردايمان ارتباط ايجاد كنيم.
آنچه به نقش زنان مربوط میشود، يكی از اين عرصههاست. زنانِ امروز ما بعنوان آن نيروی پيشرو در حركت ايران بسوی مدرنيته، امروز بيش از هر زمان بدنبال جستجوی آن بخشهای گمشده و حذف شدهی هويت اجتماعی و سياسی خويشند. آنها میدانند كه حركت امروزشان از زمان تولد آنها بوجود نيامده، بلكه تداوم حركتها و تلاشهای زنانی است كه در ايجاد اين روند نقش مهمی ايفا كردهاند. اين زنان كه بودند، چگونه میانديشيدند و در آن دوران كه زنِ ايرانی در محبس خانه بود و در خيابان با چادر و روبنده و در ركاب مرد قدم میگذاشت، چه میكردند. ماركسيستها اين زنان “بورژوا“ را از آنجا كه منافع “طبقهی كارگر“ را دنبال نمیكردند، بی اهميت قلمداد كردند، مذهبيها به اقتضای نوع نگاهشان، الگوی “فاطمه“ را برگزيدند و اين زنان را “بی بندو بار“، “درباری“ و فاسد خواندند و تاريخنگارانی كه به هيچيك از اين دو جرگه وابسته نبودند، اصلا آنها را نديدند و “مردان بزرگ تاريخ“ را ارج نهادند. همچنين در مورد كسانی چون طاهرة قرةالعين (چون بابی بود و چون بهايیان از يكسو بر طبق داوری بسياری از چپ گرفته تا راست، همواره “مشكوك“ و “وابسته به بيگانه“ انگاشته شدهاند و از سوی ديگر در رعايت مصلحتانديشی هر سه گروه در مقابل غول روحانيت و اسلامِسياسی، در جاهايی تنها به ذكر يكی دو جمله در مورد نقش تاريخی آنها بسنده شده و بسياری از جوانب شخصيت و اهميت حضورشان همچنان در سايهی سكوت مانده است…)، يا سكوت شده و يا اگر كسی به نيكی از او ياد كرده حساب او و بابيان را از بهايیان جدا كرده است! همين نكته مانع از اين شده كه در بررسی تاريخ٢٠٠ سال اخير، آن نيروی اصلی محرك رفرمدينی كه در برابر جزمانديشی آخوندهای پامنبری قد علم كرد، بدرستی تشخيص داده شود. و بهمينگونه بود كه همانها كه همچنان به قهرمانان مرد دوران میبالند، به نخستين زن ايرانی كه هم در جنبش رفرمدينی و هم در مبارزه برای آزادی زن، پرچمدار مبارزه بود، يعنی قرةالعين كه میرسند، مدعی میشوند كه چندان هم نبايد او را “بزرگ“ كرد. بدين گونه است كه جوانب گوناگون شخصيت سياسی، اجتماعی، دينی قرةالعين در پس پردهای ضخيم محبوس و ناگفته و ناخوانده میماند. اگر بپذيريم كه اسلامسياسی دو گروه زنان و دگرانديشان را مورد حملهی آشكار خود قرار داده است، قرةالعين بههر دو گروه تعلق داشت. اهميت حضور زنی چون قرةالعين، آنهم دراوايل قرن نوزده و در زمانی كه هنوز نه از انقلابمشروطه خبری بوده و نه آزاديخواهان و ترقیطلبانِ بيشماری در ايران داشتهايم، بر ما معلوم میشود. تنها زمانی میتوانيم به اهميت حضور كسی چون قرةالعين پی ببريم كه از دورانی كه او در آن ميزيسته و بخصوص از موقعيت زن ايرانی در آن دوران آگاه باشيم.
لازم به توضيح است كه پيش از قرةالعين نيز زنان بسياری از بیحقوقی زن گفتهاند و سرودهاند يا حتی بطور غيرمستقيم در قدرت سياسی نقش داشتهاند. برخی از همان زنانِ حرمسراها وضعيت زن ايرانی را به شعر درآوردهاند. همچنين زنان آگاه ديگری نيز داشتهايم كه از زمان جلوتر حركت كرده، بیحقوقیِ زن در جامعه را يادآور شدهاند. در زمان سامانی “رابعه“ ی سخنور را داشتهايم، پس از آن مهستی گنجوی، مهرالنساء، عالمتاج قائم مقامی، تاج الدوله، بی بی خانم (مولف كتاب معايب الرجال) … را داشتهايم، اما در حركت اجتماعی و روشنگری، در برخورداری از دانش، آگاهی و خودآگاهی، در مخالفت با تعدد زوجات، حجاب و در دفاع از حقوق زن، قرةالعين براستی سرآمد است.
تاريخ نگاران معاصر، زنان را نديدهاند و اهميت حضورشان در عرصهی اجتماع را، هر چند كه بلحاظ كمّی تعدادشان از “مردان بزرگ تاريخ“ كمتر بوده است، در نيافتهاند. آنها از اين پيشفرض حركت كردهاند كه تا پيش از دوران مشروطيت، زنان ايرانی در جهل مطلق بسر میبردهاند. آيا نقش زنان ايران در روند تاريخ اينچنين كم اهميت بوده است؟
من در سال ١٩٩٦ بدنبال پاسخ پرسشهايی از اين دست، بدنبال منابعی گشتم كه از طريق آن بتوان اطلاعاتی در اينمورد بدست آورد. منابع، اسناد و اطلاعات موجود در آن زمان بسيار اندك بود، اما با وجود اين به دو منبع ارزنده دست يافتم كه راهی را بر من كه پر از سوال بودم، گشود. يكی “ كارنامه زنان مشهور ايران از قبل از اسلام تا عصر حاضر“ بقلم فخری قويمی است كه در سال١٣٥٢ در ايران منتشر شده و ديگری “زن ايرانی از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد“ بقلم بدرالملوك بامداد كه در سال١٣٤٧ در ايران منتشر شده است. در اين دو كتاب شرح حال هر چند مختصرِ بسياری از زنان فعال و مدافع حقوق زن را يافتم و با بسياری از انجمنها و نشريات زنان از انقلابمشروطه ببعد آشنا شدم. همچنين توانستم از لابلای نوشتهها و اشارههای پراكنده اطلاعاتی بيشتر بدست بياورم. در مورد طاهره قرةالعين منابعی يافتم كه اكثرا در دهههای اخير در خارج از ايران منتشر شده است و همچنين تعدادی كتاب تحقيقی و تشريحی كه بزبان انگليسی در مورد او نوشته شده است.
نتيجهی اين جستجو در نمايشنامهی “بازی آخر“ انعكاس يافت كه در همانسال نوشتم و به كارگردانی من در اروپا بروی صحنه رفت. در سالهای بعد و پس از اجرای آن نمايشنامه، به نوشتههايی از زنان داخل كشور برخوردم كه البته با رعايت خط قرمزهای موجود، اما تلاش كرده بودند اطلاعات جمعآوری شدهشان را در تقويم زنان يا بصورت نوشتههای پراكنده يا حتی كتاب به نسلهای بعدی منتقل كنند. آنجا بود كه دريافتم فاصلهی مكانی، الزامأ بمعنای دور بودن از يكديگر نيست. دريافتم كه بسياری زنان ديگر نيز همين دغدغهها و سوالها را دارند.
آری، مادران فكری ما كه در دوران سختِ تسلط روحانيون مرتجع بر افكارعمومی، با وجود فشار و توهين و تحقير روشنگران راه دشوار زن ايرانی را در مسير پيشرفت و حضور اجتماعی و سياسی هموارتر كردند و هر چند كه پس از برقراری حكومت دينی، بسياری از دستاوردهايشان بر باد رفت و موقعيت زنان ايرانی به قرنها پيش بازگشت، اما نسل جديدی از زنان ايرانی شكل گرفت كه طرح خواستهای زنان و تجددطلبی را پرچم مبارزهی خويش ساختهاند و هم در زمينهی تئوريك و هم در عرصهی عملی از زندگی شخصی گرفته تا حيات اجتماعی، تفكر سنتگرا را در تمامی عرصهها به چالش كشيدهاند.
طاهره قرةالعين
*“ …. سارا برنارد ستاره تئاتر از كاتوله منده (نمايشنامهنويس فرانسوی) خواسته بود نمايشنامهای دربارهی طاهره بنويسد تا او نقش وی را بازی كند و چون منده تعلل كرد نزد من آمد و تقاضای اطلاعات كرد. طاهره يك شاعر جوان و مبارز ايرانی بود، همانند ژاندارك، هلوآز قرون وسطی و هايپات در دورهی افلاطون. طاهره در تاريكترين عصر عليه نابرابريهای اجتماعی و مشكلات زنان قد علم كرد و هر كس كلامش میشنيد عرفان میيافت. نقاب از چهره برداشت و بی حجاب در جمع اصحاب كه همگی از علمای عصر خود بودند حاضر شد كه در توان هيچ بانويی نبود. اگر قرار بود در عالم زنان بانويی به پيامبری مبعوث گردد طاهره قائم و مهدی بود…“
(ژول بوآ، اسلام شناس فرانسوی)
“ … بذری كه طاهره در سرزمين اسلامی افشاند بتدريج رو به سرسبزی است و حاصلش يكی دو قرن بعد معلوم میشود. افتخار اين بانوی بزرگوار ايرانی در آنست كه دفتر اصلاحات اجتماعی اول بار بدست او باز شد…“
(دكتر چين، روحانی انگليسی)
“… در عالم مسيحيت زنانی بودند كه دوش به دوش مردان دست به كارهای بزرگ زدند و قرةالعين به تنهايی در جهان اسلام…“
( ژرور آژان، عضو فرهنگستان فرانسه در اواخر قرن نوزده)
“… حُسن جمال، تنزيه و تقديس، شجاعت و شهامت شاعر محبوب ايران طاهره قرةالعين را تكريم بسيار قائلم كه در نهايت شجاعت و جانبازی، مشعل دار آزادی زنان گرديد. شهادت طاهره يكی از محزونترين وقايع تاريخ معاصر است….“
( لرد كرزن، نويسندهی انگليسی)
“… در ايران تا مدتها زنان و مادران به دختران خود میگفتند، اگر میخواهی مثل طاهره شوی، بايد درس بخوانی. طاهره نمادی از كمال و جمال بود…“
(دكتر لوول جانسون، محقق آفريقای جنوبی)
بررسی شخصيت طاهره قرةالعين از چند جهت حائز اهميت است. اول آنكه او در دورانی كه زنان در پستوی خانه يا در پشت پردههای حرمسرا محبوس بودند، دورانی كه زن ايرانی با درد و رنج و كابوس “هوو“ پيچيده در چادر و روبنده، بدور از هر گونه امكان حضور در اجتماع در آتش خرافات و حسد و جادو جنبل میسوخت، بعنوان يكی از اولين سرآمدان رفرمدينی و اولين مبشر آزادی زن، با شجاعتی كم نظير پا به ميدان مبارزه گذاشت. دوم اينكه وی حتی در زندگی خصوصی، رسوم و سنتهای تربيتی زنان را به چالش كشيده بود و نه فرزندی مطيع بود و نههمسری فرمانبردار، بلكه با اعتماد به نفسی عجيب در راهی كه درست میپنداشت قدم گذاشت. سوم، دانش و توانايی كم نظير او در سخنوری و مباحثه و منطقگرايی است. چهارم، اهميت حضور اوست بعنوان يك شاعر توانا و آگاه.
از آنجا كه تمام اسناد مربوط به تاريخ دقيق تولد وی توسط قشريون دربار و دين از ميان رفته است، تاريخ تولد او را به حدس ١٨١٧ ميلادی ( دوران سلطنت محمد شاه و ناصر الدين شاه) گفتهاند١. طاهره در زادگاهش، شهر قزوين، در مكتب خانهی خصوصی كه پدرش (حاج ملا صالح) خاص دخترانِ خانواده درست كرده بود، علوم اسلامی را فرا گرفت و بدليل استعداد و هوش سرشارش، حتی از برادر خود “عبدالوهاب“ كه امكانات تحصيلی بيشتری داشت، پيشی گرفت.
مسيو نيكلا ( اسلام شناس فرانسوی) در كتاب “باب“ (١٩٠٥، پاريس) نوشته است كه طاهره در سيزده سالگی، از پشت پرده به سوالات علما پاسخ میگفته و تسلط و تفاسير او از قرآن باعث حيرت برخی و خشم برخی ديگر میشده است.٢
قابل توجه اينكه در آن زمان تنها معدودی از اشراف و روحانيون دختران خود را تنها برای فراگيری قرآن به تحصيل میگماردند و اكثر خانوادهها با سوادآموزی دختران مخالف بودند.
طاهره نه تنها به تعدد زوجات بشدت اعتراض داشت، بلكه با حجاب نيز مخالف بود و در ميدانهای شهر به نطق و ابراز عقيده میپرداخت. شهامت او خانوادهاش را نيز به وحشت انداخته بود، بطوريكه از او میخواستند تا ملايمتر رفتار كند، اما طاهره راه خود رفت و تا پايان نيز بدان وفادار ماند.
طاهره در سيزده سالگی به اصرار پدر بههمسری پسر عموی خود ملا محمد در آمد و از او صاحب سه فرزند شد. همسر طاهره از ملايان قشری بود و با گرايش طاهره به مكتب شيخ احمد احسائی (بنيانگذار مكتب شيخيه كه علمای شيعه با آن شديدا مخالف بودند و آن را تبليغ كفر میدانستند) كه از رفرمسيتهای دينی بود، شديدا مخالفت میورزيد. سرانجام طاهره از شوهرش جدا شد و بهمراه سه فرزندش به خانهی پدری بازگشت.
طاهره در بيست و شش سالگی بهمراه خواهرش عازم كربلا شد تا با سيد كاظم رشتی كه از علمای پيرو مكتب شيخ احسائی بود ملاقات كند. او سيد كاظم رشتی را از نزديك نديده بود، اما با او مكاتبات فراوانی از راه دور داشت و همو بود كه به طاهره لقب “قرةالعين“ ( نور دو چشم) را داد. سيد كاظم ده روز پيش از ورود طاهره به كربلا از دنيا رفت و اين ملاقات انجام نشد. طاهره بسيار غمگين بود و قصد بازگشت به ايران داشت، اما به خواهش همسر سيد كاظم در كربلا ماند و بعنوان جانشين سيد كاظم به تدريس فقه (از پشت پرده) پرداخت. طاهره از سوی پنج مريد سيد كاظم “نقطه علم الهيه“ خوانده شد كه مقامی در حد اولياء دين است. بر مبنای تفسير آنها از قرآن، پيشگويی میشد كه حضرت قائم بزودی ظهور خواهد كرد. در بيست و هفت سالگی، طاهره جزو پيروان اوليهی باب شد و يكی از هفده تن بود. چكيدهی افكار اين دورانِ طاهره را میتوان در اين شعر كه وی در همان سالها نوشته است، يافت:
هان صبح هدی فرمود آغاز تنفس
روشن همه عالم شد ز آفاق و ز انفس
ديگر ننشيند شيخ بر مسند تزوير
ديگر نشود مسجد دكان تقدس
ببريده شود رشته تحت الحنك از دم
نه شيخ بجا ماند نه رزق و تدلس (رياكاری)
آزاد شود دهر ز اوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخيل و توسوس (وسوسه)
محكوم شود ظلم ببازوی مساوات
معدوم شود جهل ز نيروی تفرس (هوش، فراست)
گسترده شود در همه جا فرش عدالت
افشانده شود در همه جا تخم تونس (الفت)
مرفوع شود حكم خلاف از همه آفاق
تبديل شود اصل تباين (جدايی) به تجانس (همسويی)
در اين هنگام جمعی به سركردگی علما به حاكمين كربلا رجوع كردند و خواستار اخراج قرةالعين از كربلا شدند. طاهره به كاظمين رفت، اما آنجا نيز مورد خشم علما قرار گرفت و دوباره به كربلا بازگشت. در كربلا حاكمين وقت، او را به حبس خانگی واداشتند و اطراف خانهاش مامور گذاشتند تا به آنجا رفت و آمدی صورت نگيرد. در سال١٨٤٧ حكم اخراج قرةالعين به حاكم عراق ابلاغ شد. قرةالعين میبايست به ايران بازمیگشت. حدود سی نفر از پيروان وی، برخی با اسب و برخی با پای پياده با او همراه شدند. پس از ورود به ايران، طاهره سه روز در كِرِند توقف كرد و در اين مدت به سخنرانی برای مردم پرداخت و گروهی از مردم به جمع هوادارنش پيوستند. در همين مدت، علمای كرمانشاه به سركردگی سيدعبدالله از حاكم شهر خواستند كه طاهره را از كرمانشاه اخراج كند. نيمه شب، گروهی از مردم بتحريك علما به خانهی طاهره و به همراهانش هجوم بردند، بطوريكه آنها شبانه ناچار به ترك شهر شدند. طاهره و يارانش به همدان رفتند و وی در بين راه همه جا توقف نمود و برای مردم شهر سخنرانی میكرد.
كنت دو گوبينو (سياستمدار، محقق و وزير مختار فرانسه در ايران) در كتاب “مذاهب و فلسفه در آسيای ميانه“ نوشته است:
“ … میخواستم بدانم چه انگيزهای موجب استقبال مردم از طاهره و سخنرانیهای وی بوده است. از چند نفر كه سخنرانیهای او را شنيده بودند، سوال كردم. میگفتند، سخنانش بقدری نافذ بود كه در شنونده تاثير میكرد. با آنكه علم بسيار داشت، ساده سخن میگفت بطوريكه برای همه قابل درك بود. اول رو به مردها میكرد و اشاره به زنها و میگفت، اينها خواهران شما هستند در خانه يكديگر، چطور میتوانيد بر خواهران خود و يكديگر ظلم و ستم روا داريد و گاهی اشك از چشمانش سرازير میشد كه همه به گريه میافتادند…“٣
در اين هنگام پدر طاهره برای او پيغام فرستاد و خواستار بازگشت وی به قزوين شد. در پيغام تاكيد شده بود كه طاهره تنها و بدون همراهانش بازگردد. طاهره به اين خواست توجهی نكرد و با همراهانش به قزوين بازگشت و خود در خانهی پدر ماند. ميان طاهره و عمو، پدر و شوهر بحث شديدی در گرفت و در اين ميان عموی طاهره، ملا محمد تقی كه از ملايان قشری بود شديدا به او حمله كرد و به او دشنام گفت. ملا محمد تقی و ديگر ملايان، افكار و عقايد شيخ احمد احسائی را كه طاهره از مبلغين آن بود، كفر میدانستند و او را مورد نفرين و پيروان او را مورد آزار قرار میدادند. چند روز بعد ملا محمد تقی در حاليكه روی منبر به شيخ احسائی نفرين و دشنام میگفت، توسط يكی از پيروان شيخ احسائی مورد سوء قصد قرار گرفت. اين واقعه باعث شورش و بلوا در شهر شد و طاهره را بعنوان محرك اين ماجرا به حصار خانگی محكوم كردند. ضارب ملا محمد كه عبدالله نام داشت، پس از شنيدن خبر دستگيری و آزار عدهای بی گناه، خود را به حاكمين معرفی و به قتل اعتراف كرد. اما بیگناهی طاهره نه تنها در ابتدا پذيرفته نشد، بلكه شوهر وی اصرار بر ادامهی حبس وی داشت و برای طاهره تقاضای قصاص كرد.
در اين ميان دو تن از ياران طاهره او را مخفيانه آزاد كردند و به تهران بردند. همانجا بود كه طاهره و همراهانش مصمم شدند تا آيین نو (باب) را رسما اعلام كنند و خواهان فسخ احكام متحجر، احقاق حقوق زنان شوند. آنها بدين قصد راهی بَدَشت شدند.
كنت دوگبينو مینويسد:
“… اصحاب كه ٨٢ تن بودند چند روز قبل ميان باغ تخت آراستند و آنرا با قاليچههای رنگارنگ مزين نمودند. در اين هنگام طاهره با لباسی فاخر وارد باغ شد و بیحجاب بالای تخت رفت و چهار زانو نشست تا سخنرانی كند كه همهمه بين حاضران افتاد. چند تن بلند شده رفتند، عدهای اعتراض كنان سر به زير عباده بردند تا چشمانشان با ديدن روی و موی طاهره، كه او را مقدس میدانستند، به گناه آلوده نشود و يك تن به نام خالق از شدت تاثر گلوی خود را بريد…“٤
چند روز بعد قرةالعين با يارانش راهی مازندران شد. در ميان راه قشريون به آنها حمله كردند وبا پرتاب سنگ بسويشان آنها را مورد آزار قرار دادند. همچنين در مازندران به تحريك علما چند تن از ياران قرةالعين به قتل رسيدند، در نتيجه درگيريها شدت يافت كه تعداد زيادی كشته بر جای گذاشت. پس از اين واقعه حكم جلب طاهره صادر شد، اما او به اطراف نور به خانهی دوستانش پناه برد و مدت دو سال در آنجا مخفيانه زندگی كرد و در اين مدت شعر و رساله مینوشت. پس از دو سال محل زندگی طاهره كشف شد و ماموران دولت ناصرالدين شاه او را دستگير كرده، اموالش را به غارت بردند و وی را به منزل محمود خان، كلانتر تهران بردند و منتظر رسيدن دستور از جانب وی شدند. طاهره به مدت سه سال تا اگوست ١٨٥٢ يعنی ١٢٣١ شمسی در حبس بود و آنطور كه گفتهاند از قطعات چوب قلم ساخته و با آبِ سبزيجات مینوشته و به بيرون میفرستاده است. همچنين گفته شده كه رابط او همسر محمودخان بوده است كه به طاهره علاقهی وافری پيدا كرده بود. اصولا در زندگينامهی طاهره بارها و بارها پيش آمده كه زنان و همسران مخالفين و موافقينش به ياری وی شتافتهاند و بسيار برای او احترام قائل بودهاند. گفته میشود كه ناصرالدين شاه به طاهره علاقمند بوده و پس از تعريف از زيبايی و اشعار وی به او گفته است: “… زنی مثل شما شايستگی قصر سلطنتی را دارد، در حضور علما تبرّی كنيد و دست از پيروی باب برداريد و آزاد شويد. آقايان علما از شما سوال بيشتری نمیكنند، هر طور خودتان مايليد بيان كنيد…“. قرةالعين نپذيرفته و او را دوباره به زندان بردند.
در همانسال به ناصرالدين شاه سوء قصد شد كه در پی آن هفت تن از بابيان كه بعنوان ضارب شناخته شدند، به قتل رسيدند. پس از اين حادثه سراسر ايران ناآرام شد و پس از آن برای طاهره قرةالعين با وجود اينكه هيچ ارتباطی با آن سوءقصد نداشت، از سوی ملاعلی كنی و ملامحمد اندرمانی، فتوای قتل صادر شد. آمده است كلانتر تهران به او مژده داده كه قرار است نزد امير كبير برود و ابراز پشيمانی كند تا آزاد شود، اما طاهره پاسخ داده كه از فردای خود آگاه است و میداند كه كشته خواهد شد. طاهره فردای آنروز، بهترين لباس خود را پوشيده و زيباترين زيورآلات خويش را بر گردن آويخته است. مامورين، طاهره را مخفيانه، بطوريكه بابيان متوجه نشوند به بيابان بردند و با دستمال خفه كرده به چاه انداختند. در روايتها آمده است كه به كسی كه قرار بوده طاهره را بكشد، گفتهاند، او زنی است كافر كه مومنين را از طريقه اسلام بر میگرداند. او را با دستمال خفه كن. اما او پس از ديدن و شنيدن اين جمله از طاهره كه : “ای جوان حيف است كه دست تو به آدمكشی آلوده شود“، از اين كار خودداری كرده و سر انجام يكی ديگر از ماموران، طاهره را در حاليكه ٣٥ سال بيشتر نداشت، به قتل رساند.
از آن پس بسياری از آنها كه روشنگر و روشنفكر و ترقیجو بودند، به فتوای علما تحت عنوان “ بابی“ به فجيعترين شكل به قتل رسیدند.
آری، طاهره، فرزند يك روحانی شيعه، اولين زنی است كه در ايرانِ قرن نوزده كشف حجاب كرد، از خانوادهاش كههمچنان به قيود كهنه و ارتجاعی پايبند بود و او را نيز به حفظ همان سنتها فرا میخواند، بُريد و راه خويش يافت، بر خلاف رسوم آن دوران با مردان به گفتگو و بحث نشست، صيغه و تعدد زوجات را عملی غيرانسانی شمرد، در بحث و جدل، بسياری از مخالفين را به موافقين نظرات خويش بدل ساخت، از دانشی كم نظير برخوردار بود. زنی كه در دوران تسلط شديد علمای شيعه بر دستگاه حاكميت، در خيابانها مورد آزار قرار گرفت و سنگباران شد، از شهری به شهر ديگر تبعيد شد، اما لحظهای از مبارزه برای آزادی، عدالت و رهايی خواهران ايرانیاش دست بر نداشت. يكی از واپسين جملات او به كلانتر تهران كه در خانهاش زندانی بود، اين بود:
“ میتوانيد بزودی، هر گاه كه اراده كرديد، مرا به قتل برسانيد. اما جلوی پيشرفت و مبارزهی زنان برای آزادی را كه روزگارش بزودی خواهد رسيد، نمیتوانيد بگيريد.“٥
زنان آزاد انديش ايران پس از قرةالعين
حدود نيم قرن پس از مرگ قرةالعين، بانويی بنام بی بیخانم وزيراف نخستين آموزشگاه دخترانه را در ايران بنيان گذاشته بود كه ازهمان روز با مخالفت شديد سيدعلی شوشتری و شيخ فضلالله نوری قرار گرفت . سيدعلی بعنوان اعتراض در آستانهی حضرت عبدالعظيم متحصن شد و دو روحانی در تكفيرنامهای كه دانهای يكشاهی به فروش میرفت و حتی بازار سياه پيدا كرد، نوشتند كه وای بحال مملكتی كه در آن مدرسهی دخترانه تشكيل شود! به تحريك و فتوای ايندو، مخالفتها شدت گرفت. خانم وزيراف به وزير معارف شكايت برد و پاسخ گرفت كه : “بخاطر مدرسهی دخترانهی شما میخواهند مملكتی را به آشوب بكشند. صلاح در اين است كه مدرسه را تعطيل كنيد.“ بی بی خانم غمگين و آزردهروح مدرسه را بست و يكسال بعد، پس از به توب بسته شدن مجلسشورایملی، دوباره تقاضای گشايش مدرسه نمود كه اينبار با اين شرط كه فقط دختران خردسال (٤ تا ٦ ساله) را بپذيرد، با تقاضای او موافقت شد! همچنين از او خواسته شد واژهی “دوشيزه“ را كه “شهوتانگيز“ است از نام مدرسه حذف كند.
بانو طوبی آزموده از ديگر بانوانی بود كه يكی از اولين سنگ بناهای مدارس دخترانه را برای دختران روبسته و حرمنشين، با سرمايهی شخصی خود گذاشت (١٢٨٦شمسی) . اين مدرسه “ ناموس“ نام داشت .
در حاليكه اوضاع ايران بسيار پريشان بود و اين اقدام او موجب حمله و تكفير وی از سوی ملايان قشری شد، با وجود اينكه اين بانو علاوه بر هتك حرمت و حيثيت، در خطر جدی جانی قرار داشت، اما مقاومت نشان داد و توانست مدرسه ناموس را به يكی از مجهزترين مدارس دخترانه تبديل كند.
در سال ١٢٨٤ شمسی، تاج السطنه، يكی از دختران ناصرالين شاه كه زنی بسيار آزادانديش بود، موقعيت زن ايرانی را اينگونه شرح میدهد:
“ زنان حقوقطلب اروپا، نظری هم به گوشهی ايران افكنيد و ببينيد در خانههايی كه ديوارهايش از سه تا پنج ذرع ارتفاع دارد مخلوقاتی سر و دست شكسته، بعضی با رنگهای زرد و پريده، برخی گرسنه، برخی برهنه، قسمتی در تمام شبانهروز منتظر و گريهكننده در زنجيراسارت بسر برند. زندگی زنان ايران يا به رنگ سياه است يا سفيد. يا پردهی سياه تن كنند و به هيكل موحشِ عزا در آيند يا كفنهای سفيد پوشند و از دنيا رخت بربَندند. من يكی از اين زنهای بدبخت هستم و آن كفن سفيد را ترجيح به اين هيكل موحش میدهم. زيرا در مقابل اين زندگانی تاريك، مرگ روز سفيد ماست…“.٦
تاج السلطنه و افتخار السلطنه، دختران ناصر الدين شاه، افسر السلطنه، شمس الملوك جواهر كلام، خانم دكتر ايوب، افنديه خانم، ميسيز جردن، نواب سميعی، صديقه دولت آبادی، منيره خانم وگروهی ديگر در همان سالها “انجمن آزادی زنان“ را تشكيل دادند. آنها جلسات خود را از ترس تكفير ملايان بطور محرمانه تشكيل میدادند، اما چندی نگذشت كه راز آنها بر ملا شد و عدهای از علما بهمراه همراهان قشری و متعصب خود از بازار تهران بسمت محل انجمن حركت كردند. جوانی ارمنی كه متوجه قضيه شده بود با دوچرخه خود را به اين بانوان رساند و آنها را از ماجرا با خبر كرد و آنها توانستند بموقع از محل فرار كنند .٧
در اين دوران بود كه باز شدن برخی روزنهها و رفت و آمدها به فرنگ، تأسيس دارالفنون و اهميت يافتن آموزش، برخی از زنان ايرانی متوجه اين نكته شدند كه زنان در غرب از آزاديهای بسياری برخوردارند و همچنين امكانات آموزشی، شغلی و اجتماعی برای آنان مهياست. از آغاز جنبش تنباكو در دوران ناصرالدين شاه تا دوران انقلابمشروطه و به اقتضای شرايط سياسی خاص آن دوران، زنان ايرانی وارد عرصهی مبارزه شدند. در بسياری از روايتها آمده است كه در جنبش تنباكو برخی از زنان حرمسرای ناصرالدين شاه نيز شركت داشتهاند و كشيدن قليان را تحريم كردند. مبارزات زنان در اين دوران بيشتر و بنا بر مقتضيات خاص آنزمان حول محور مبارزات استقلالطلبانه و آزاديخواهانه در وجه سياسی آن شكل گرفته بود. تشكيل “انجمن مخدرات وطن“ بههمين دوران مربوط میشود. تحريم كالاهای خارجی (پوشيدن پارچههای وطنی) و تاسيس دارالالتيام از جمله فعاليتهای زنان در اين دوران است.
همچنين رویآوردن بسياری از زنان به حركتهای علنی و در اجتماعات، سرودن اشعار، سخنرانی توسط زنان در ملاء عام، اعتماد بنفس جديدی در آنها ايجاد كرد و در آن دوران نوعی تابوشكنی محسوب میشد ( در اينجا بد نيست يادی از طاهره قرةالعين بكنيم كه سالها پيش از آن در اين عرصه پيشرو بوده است).
حضور زنان بر منبری كه پيش از آن تنها آخوند بر آن جای داشت، شايد نقطهی عطفی در مناسبات رو به تغيیر اجتماعی آن دوران محسوب شود. همچنين فرستادن نامههای اعتراضآميز از سوی زنان به دولتهای خارجی در شكايت از دخالت بيگانه در امور كشور (از جمله روسيه تزاری)، در اين دوران مرسوم شد.
يكی ديگر از ويژگيهای اين دوران تاسيس مدارس دخترانه بود . انجمن مخدرات وطن، به ياری سپهسالار تنكابنی و برخی ديگر از آزاديخواهان، توانست مدرسهی دخترانهای تاسيس كند كه سرپرستی آن را يك بانوی ارمنی (همسر ماطاووس خان ملكيانس) بر عهده گرفت. اين بانوی ارمنی برای اينكه دختران مسلمان به مدرسه بيايند، خود چادر و روبنده بر سر میكرد.
همچنين يكسال بعد مدرسه “فرانكو پِرسان“ كه يك مدرسه آمريكايی بود و دختران غير ايرانی و مسيحی در آن درس میخواندند، توسط يوسف خان ريشار، مودبالملك، تاسيس شد. تا زمان مشروطيت دختران مسلمان حق تحصيل در اين مدرسه را نداشتند، اما پس از آنكه بانوان شجاعی چون بانو وزير اف و درهالمعالی و طوبی آزموده اقدام به تاسيس مدارس دخترانه كردند، اين مدرسه نيز توانست شاگردان ايرانی را بپذيرد كه اولين فارغ التحصيلان ايرانی اين مدرسه بانوان مهرتاج رخشان و پروين اردلان بودند.
بانو مهرتاج رخشان در سال١٢٩٩ شمسی مدرسه “ام المدرس“ را تاسيس كرد. روپوش اين مدرسه به كلاه وصل بود و دختران بجای چادر، اين روپوش را میپوشيدند. بانو رخشان بارها مورد آزار و تكفير ملايان قرار گرفت. مخالفت ملايان باعث بسته شدن مدرسه شد. وی پس از آن برای مدتی بعنوان معلم و مدير به كار خود ادامه داد و در سال١٣١١ پرورشگاهی برای كودكان بی سرپرست در دماوند تاسيس كرد و در همانجا ماند. او زنی آزاديخواه بود كه بزرگترين آرزويش احقاق حقوق زنان بود. او همچنين طبع شاعری داشت كه در اينجا نمونهای كوتاه از يكی از اشعار او میآوريم:
ای دل غمين برخيز كن بنای آزادی
تا زنی همی جولان در فضای آزادی
جهدها و كوششها بايدت در اين ميدان
تا كنی اسيران را آشنای آزادی…
خانم رخشان تا پايان عمر مجرد ماند.
از ديگر زنان سرآمد اين دوران خانم صديقه دولت آبادی بود . او در سال١٢٩٦، مدرسهای دخترانه در سطح مملكتی تاسيس كرد كه با برخوردهای شديد متعصبين مذهبی و روحانيان قشری قرار گرفت ( قابل توجه اينكه خانم دولت آبادی خود فرزند يك روحانی بود) . او همچنين در سال ١٢٩٩ اولين مجله زنان را بنام “زبان زنان“ تاسيس كرد. اين اولين روزنامهای بود كه بنام و به قلم زن و بمنظور گشودن راهی بسوی روشنايی از درون تيرهی چادرهايی كه پوشاك ظاهر و در حقيقت كفنی برای مردگان سرگردان بود، انتشار میيافت. خانم دولت آبادی بعدا به تحصيل خود در خارج از ايران ادامه داد و پس از ٦ سال، بعد از پايان تحصيل و شركت در كنگرههای بين المللی زنان به ايران بازگشت و در جهت روشنگری و رهايی زنان تا به آخر فعال بود.
محترم اسكندری، دختر شاهزاده عليخان (محمد علی ميرزا اسكندری)، متولد ١٢٧٤، زنی از يك خانوادهی مبارز و آزاديخواه بود كه اولين جمعيت زنان ايران بنام “جمعيت نسوان وطنخواه“ را تاسيس كرد. بانوان نورالهدی منگنه، فخرآفاق پارسا، فخرعظمی ارغون (خلعتبری)، مستوره افشار، صفيه اسكندری از جمله اعضای سرشناس اين تشكل زنان بودند. آنها با تاسيس اكابر و ايجاد تجمعهای گوناگون در حضور گستردهتر زنان در اجتماع تاثير بسزايی داشتند.
مريم اردلان، متولد١٢٧١ شمسی بود . وی مديريت “مدرسه ميس بارتنت“ را پذيرفت و در كنار آن بعنوان معلم رياضی نيز مشغول بكار شد. او در مجامع گوناگون در دفاع از حقوق زنان سخنرانی میكرد و بعدها در منزل شخصی خود مدرسهای برای زنان بزرگسال بيسواد تاسيس نمود. او از جمله زنانی بود كه در دوران رضا شاه از موقعيت مثبتی كه برای گسترش حضور علنی زنان در عرصههای گوناگون فراهم شده بود، بهره برد و به پيشنهاد دولتِ وقت مدرسهی خصوصیاش در سال ١٣٠٥ به مدرسهی عمومی و دولتی بدل شد و خودِ وی برياست آن مدرسه درآمد. او آن مدرسه را بنام “مستوره اردلان“ بانويی اديب، شاعر و مورخ كه صد سال پيش از وی ميزيسته است، نامگذاری كرد. او در سال ١٣١٧ به پيشنهاد رضا شاه يك هنرستان دخترانه نيز داير كرد .
فخرعظمی ارغون، بانويی روشنفكر و هنرمند كه از موسسين جمعيت نسوان وطنخواه بود، يكی ديگر از زنان بنام و فعال برای حقوق زنان بود (بانو ارغون، مادر خانم سيمين بهبهانی است). او در سال١٣١٤ روزنامهای بنام “نامه بانوان“ تاسيس كرد كه خود نيز در آن مطلب مینوشت. او همچنين اشعار اجتماعی و وطنی میسرود و يك روشنگر و مدافع پيگير حقوقزنان باقی ماند. بخشی از يكی از اشعار اين بانو را در اينجا میآورم:
… صبا ز قول من اين نكته را بپرس از شيخ
چرا ضعيفه در اين ملك نام من باشد
اگر ضعيفه منم از چه رو بعهدهی من
وظيفه پرورش مرد پيلتن باشد
بكوش ای زن و بر تن ز علم جامه بپوش
خوش آنزمان كه چنين جامه ات بتن باشد
به چشم فخر، دانش ز بسكه شيرين است
هميشه در طلبش همچو كوهكن باشد
وارتو طريان اولين زنی بود كه اشعار فارسی را دكلمه كرد و سپس در چندين نمايشنامه برای زنان بازی كرد. موضوع اكثر اين نمايشنامهها انتقادی و اجتماعی بود و به مسئلهی زنان و ظلمی كه بر آنها میرفت، برخورد میكرد. بانو طريان بارها از سوی ملايان مورد تكفير قرار گرفت و خانوادهاش تهديد شد. برای همين ناچار شد تا مدتها بنام مستعار “لاله“ در تئاتر بازی كند.
همچنين بانو لُرتا يكی ديگر از زنان بازيگر تئاتر، مدتی بعد بروی صحنه رفت. وی بارها در مورد دوران جوانیاش و سختيهای كارِصحنه برای يك زن در جامعهی آنزمان گفته است. اما تعصبات و تكفيرهای ملايان و بی حيثيتكردن خانوادههای زنان بازيگر، نتوانست اين زنان شجاع را از ادامهی كار و حرفهای كه برگزيده بودند، باز دارد.
بانو نورالهدی منگنه، نويسنده، شاعر و روانشناس كودك و از پايهگذاران جمعيت نسوان وطنخواه بود. او يكی از نويسندگان زبردست مجله نسوان وطنخواه بود كه در سال٠٢ ١٣ شمسی به صاحب امتيازی بانو شاهزاده ملوك اسكندری منتشر میشد. جمعيت نسوان وطنخواه قصد داشت كلاسهای درس جهت با سواد كردن زنان بزرگسال داير كند و برای اين كار به پول نياز داشت. آنها مصمم شدند نمايشی برای زنان ترتيب دهند تا در ضمنِ تامين مخارج كلاسها وسيلهی تفريح زنان خانهنشين را نيز فراهم كنند. نورالهدی منگنه داوطلب شده كه نمايش در منزل شخصی او اجرا شود. كارتهای نمايش را بنام جشنعروسی به چاپ رساندند و به آشنايان خود فروختند. برای اين كار يكی از شبهای ماه رمضان ١٣٠٣ را انتخاب كردند زيرا در اين ماه بود كه زنان میتوانستند تا پاسی از شب گذشته در كوچه و خيابان رفت و آمد داشته باشند. در اين نمايش مجلس را با نور چراغهای نفتی و زنبوری روشن كردند. بازيگران همه زن بودند و خانم وارتو طريان آن را كارگردانی كرده بود. پرده اول و دوم به خوبی خاتمه يافت كه ناگهان در را بشدت كوفتند. از طرف نظميه دستور رسيده بود كه مجلس را بهم بزنند. با اينكه قبلا كسب اجازه محرمانه شده بود، اما بسيج عدهای اوباش توسط ملايان و حملهی آنها به مجلسِ نمايش، اوضاع را آشفته كرده بود. زنان شركتكننده در اين مجلس با رفتارهای اهانتآميز روبرو شدند و به سوی زنانی كه از خانه خارج میشدند، سنگ پرتاب میشد.
با وجود اين، اين زنان شجاع توانستند چندی بعد اين نمايش را سه شب متوالی اجرا كنند و كلاسهای اكابر را تشكيل بدهند.
بانو منگنه در يكی از اشعارش آورده :
برهنه ناخوش و بيمار سخت است
گرسنه زير سنگين بار سخت است
نگاه لرزونت با پای مجروح
دويدن روی تيغ و خار سخت است
بدون رهنما در دشت و هامون
بهنگام شبان تار سخت است
تن عريان ميان فوج زنبور
قبول درد ناهموار سخت است
بزير بار زور و ياوه رفتن
بسان سوز و نيش مار سخت است
بانو فخرآفاق پارسا معلم و يك فعال فرهنگی و اجتماعی بود و در شهر مشهد مجلهی “جهان زنان“ را منتشر میكرد. به تحريك ملايان شهر كه بهيچوجه حضور زنان را در عرصهی اجتماع تحمل نمیكردند، روزنامهی وی تعطيل و خودش برای مدت دو سال به شهر قم تبعيد شد. او پس از به سلطنت رسيدن رضا شاه به تهران رفت و با مجلهی “عالم نسوان“ و جمعيت نسوان وطنخواه بههمكاری پرداخت.
بانو فاطمه سياح، متولد و تحصيلكردهی روسيه بود كه در سال١٣١٤ به ايران بازگشت. در آغاز شغل كوچكی در وزارت فرهنگ به اين بانو كه از دانش گستردهای در رشتهی ادبيات تطبيقی برخوردار بود، داده شد. او در سال ١٣١٧ عليرغم مخالفتهای شديد قشريون متعصب، دانشيار دانشگاه و پس از پنج سال استاد ادبيات روسی در دانشگاه تهران شد. او اولين زن استاد دانشگاه در ايران و بنيانگذار شورای زنان ايران بود.
در اينجا و برای اينكه بتوانم اين مطلب را بپايان برسانم، بناچار به ذكر نام تعداد زنان ديگری بسنده میكنم كه مجال پرداختن به همهی آنها در اين مقاله كه بنا بوده كوتاه باشد (!) نيست و اميدوارم در فرصتی ديگر بتوانم به آنها بپردازم.
فانی (بدری تندری)، بدرالملوك صفا، دره المعانی، گيلانتاج امير ابراهيمی، ماهرخسار، هما محمودی، موچول و نصرت مستغنی، ماهرخ گوهرشناس، صفيه يزدی، فروغ آذرخشی، ربابه قوامی، ماه سلطان اميرصحی، برسابه هوسپيان، گوهر نراقی، پروين اعتصامی، شوكت الملوك شقاقی، امينه پاكروان، شمسالملوك جواهر كلام، شمسالضحاء نشاط، فصيحالملوك مهام، عفتالملوك خواجه نوری، فخرالسلطنه فروهر، مريم عميد، پروين پير مارشال غيبی، قمرالملوك وزيری، ملوك ضرابی، كوكب ناصری و بسياری ديگر كه از پيشروان حركتهای آزاديخواهانه و برابری طلبانهی زنان ايران بودند .
سخن آخر اينكه همانگونه كه در زندگينامهی هر يك از اين زنان میبينيم، بزرگترين مخالفين پيشرفت، حركت و حضور اجتماعی آنان، روحانيون قشری و جامعهای نا آگاه و شديدا متعصب بودند.
تمامیاين زنان و همچنين عدهای از شاعران و نويسندگان مرد، از ميرزاده عشقی گرفته تا ايرج ميرزا، از ملك الشعرای بهار گرفته تا يحيی دولت آبادی و عارف قزوينی، بر اين اعتقاد بودند كه چادر و روبنده مانعی بزرگ در راه حضور اجتماعی زنان در عرصههای گوناگون است و با آن مخالف بودهاند. صرف نظراز اينكه كشفحجاب زمان رضا شاه را از ديدگاه امروزيمان درست يا نادرست بدانيم، میبايست بدين واقعيت اذعان كنيم كه پس از كشفحجاب و شكسته شدن تابويی كه اعتراض بدان با طاهره قرةالعين آغاز شد و پس از انقلاب مشروطه در ميان آزاديخواهان و زنان روشنفكر که خواهان لغو آن بودند، حضور زنان در عرصههای گوناگون و ورود آنها به بازار اقتصادی و شاغل شدن آنان، رسميت يافتن آموزشگاهها و مدارس برای زنان، ورود زنان به دانشگاهها و برخوردار شدن آنها از آموزشعالی، ورزش، فعاليتهای هنری، علمی … عليرغم مخالفت روحانيون قشری، گسترش يافت. همهی اينها با مبارزات و روشنگريها و فعاليتهای اين زنان كه از سالها قبل آغاز شده بود، ممكن شد. بدون وجود زنانی اينچنين فعال و مبارزين خستگیناپذير حقوق زن، پشتوانهای برای عملی شدنِ بخشهای مهمی از خواستههای زنان وجود نمیداشت.
بگذاريد اين مطلب را با شعر “زن در ايران“ كه پروين اعتصامی آن را در اسفند ماه١٤ ١٣ سروده است، بپايان بيريم و دفتر ناتمام شجاعتها و مبارزات زن ايرانی را لااقل در اين مطلب با پروين اعتصامی به پايان برسانيم .
زن در ايران پيش از اين گويی كه ايرانی نبود
پيشهاش جز تيره روزی و پريشانی نبود
زندگی و مرگش اندر كنج عزلت ميگذشت
زن چه بود آنروزها گر زانكه زندانی نبود
كس چو زن اندر سياهی قرنها منزل نكرد
كس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
در عدالتخانهی انصاف زن شاهد نداشت
در دبستانِ فضيلت زن دبستانی نبود
دادخواهیِ زنان ميماند عمری بی جواب
آشكارا بود اين بيداد، پنهانی نبود
بس كسان را جامه و چوب شبانی بود ليك
در نهادِ جمله گرگی بود و چوپانی نبود
از برای زن بميدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگميدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند
اين ندانستن ز پستی و گرانجانی نبود
زن كجا بافنده ميشد بی نخ و دوك و هنر
خرمن و حاصل نبود آنجا كه دهقانی نبود
ميوههای دكهیِ دانش فراوان بود ليك
بهر زن هرگز نصيبی زين فراوانی نبود
در قفس ميآرميد و در قفس میداد جان
در گلستان نام از اين مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقليد، تيه فتنه و چاه بلاست
زيرك آن زن كو رهش زين راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم میبايست شرط برتری
با زمرد پاره و لعلِ بدخشانی نبود
جلوه صد پرنيان چون يك قبای ساده نيست
عزت از شايستگی بود از هوسرانی نبود
از زر و زيور چه سود آنجا كه نادان است زن
زيور و زر پردهِ پوش عيب نادانی نبود
زن چو گنجور است عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آيین نگهبانی نبود
چشم و دل را پرده میبايست اما از عفاف
چادر پوسيده بنياد مسلمانی نبود
آگوست٠٤ ٢٠
* كليهی نقل قولهای بالا از كتاب “ طاهره قرةالعين، شاعر بزرگ و مبارز در عصر قاجار“ به تاليف بقاءالله وثوق بر گرفته شده است.
١ Martha Root, Tahirih the Pure: Iran’s Greatest Woman, 1938, Karachi
٢ دكتر بقاء اله وثوق: طاهر قرةالعين، شاعر بزرگ و مبارز در عصر قاجار،اتريش، ٢٠٠٢
٣ همانجا
٤ همانجا
٥ Martha Root, Tahirih the Pure…., S.6
٦ هما ناطق و فريدون آدميت، افكار اجتماعی و سياسی و اقتصادی در آثار منتشر نشدهی دوران قاجار
٧ بدرالملوك بامداد، زن ايرانی از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد