به یاد رفتگان، برای زندگان!
نيلوفر بيضايی
تابستان هر سال ایرانیان در نقاط گوناگون جهان گرد هم میآیند تا یاد انسانهایی را گرامی بدارند که بهار زندگیشان به زمستانی کُشنده بدل شد. تابستان سال ٦٧ اوج قساوت نظام ایدئولوژیک اسلامی را بیاد میآورد. نظامیکه تضمین بقای خود را در یک نسلکشی گسترده ممکن میدید. کشتار ٦٧ اما نخستین موج کشتارهای حکومت اسلامی نبود.
اولین موج کشتار دگراندیشان در سال ١٣٦٠ آغاز شد و تا سال ١٣٦٣ ادامه یافت. در این دوره از یکسو مصاحبههای تلویزیونی هواداران و فعالین سازمانهای سیاسی که زیر شکنجه وادار به ابراز پشیمانی از فعالیتهای خود شده بودند تقریبا هر روز پخش میشد. هدف از این اقدام ایجاد جو رُعب و وحشت در میان مخالفین استبداد دینیبود و از سویدیگر شکستن مقاومت زندانیان. همچنین در این دوره دستگیری، شکنجه و اعدام بهاییان نیز اوج گرفت. همچنین تعداد زیادی از زندانیان زمان شاه که بخشاً از همبندان شکنجهگران نوپای دینی بودهاند در این سالها مجدداً دستگیر و به اعدام محکوم شدند.
شهرنوش پارسیپور نویسندهی ایرانی که بطور اتفاقی در این دوره به زندان افتاد و بدون اینکه قعالیت سیاسی کرده باشد چندین سال را در زندانهای جمهوری اسلامی گذراند، در کتاب خاطرات زندانش بعنوان شاهد عینی جنایتهای بیشمار جمهوریاسلامی در این دوره معدل سنی زندانیان سیاسی و عقیدتی را در این دوره بین ١٤ تا ٢٨ سال تخمین میزند و اشاره میکند که بیشترین تعداد زتدانیان این دوره دانش آموز و متولدین سالهای١٣٤٢ تا ١٣٤٤ بوده اند. میزان دانش و آگاهی این جوانان و نوجوانان که جزو بهترینهای نسل خود بوده اند بمراتب بیشتر از بازجوهای اکثرا کمسواد بوده است. پارسیپور در جایی اشاره میکند که شاهد بوده است در حالیکه قاتلین و گناهکاران آزادند، جوانان مستعد مملکت در زندانها شکنجه و کشته میشوند. در یکی از روایات از دختر جوانی صحبت میشود که بسیاری از رمانهای مهم را از برّ بوده و در شرایطی که فقط کتابهای اسلامی در دسترس بوده است، او این رمانها را از روی حافظه برای دیگر زندانیان شرح میداده، یکی کلاس زبان فرانسه دایر کرده به دیگران زبان میآموخته و خلاصه در اوج سرکوب و شکنجه و کشتار و بیحرمتی روزانه به حریم انسانیِ زندانیان هر کس در زمینهای به دیگران یاد میداده و یا از آنها میآموخته است.
منیره برادران یکیاز زندانیان سیاسی این دوران که از سال ١٣٦٠ بمدت نه سال در زندان بوده است نیز ضمن اشاره به تعداد زیاد نوجوانان در میان زندانیان دختران جوان و نوجوانی نیز اشاره میکند که حتیفعال سیاسی نیز نبودهاند اما بعنوان فعال سیاسی دستگیر، شکنجه و اعدام شدند.
همچنین بسیاری از زندانیان این دوره به جرمهایی نظیر فروش روزنامه و پخش کردن اعلامیه و فعالیتهایی از این دست به بیرحمانهترین اشکال شکنجه و کشته شدند. تقریبا در تمام خاطرات زندان این دوره به صداهای مهیبی چون فرو ریختن کوهی از آهن و سپس به صداهای تک تیر (تیر خلاص) که شمارش آنها نشانگر تعداد اعدامشدگان بوده اشاره کرده اند. یکی به عدد ٨٥ اشا ره میکند و دیگری به ١٠٠ … این روال بمدت چندین هفته ادامه داشته است.
شکنجههای وحشیانهی زندانیان از شکنجههای جسمانی گرفته تا شکنجههای روانی برای شکستن زندانیان جوان نظیر ماهها نشستن در جعبهها که به تابوت یا قیامت نیز معروف است نمونههایی از خشونت بیحد و حصری است که بر زندانیان اعمال شده است. بیشترین تعداد زندانیان سیاسی را مجاهدین و سپس هواداران سازمانهای چپ تشکیل میدادند.
فشارها و شکنجههای دهشتناک جسمی و روانی باعث ابتلای بسیاری از زندانیان به روانپریشی و یا اقدام آنها به خودکشی شد و تعداد زیاد دیگری را شکست و به تواب بدل کرد. سرنوشت تلخ این انسانها سرگذشت نسلی آرمانخواه است که به نیت از بین بردن استبداد و تاسیس آزادی در انقلاب ایران علیه حکومت استبدادی پیشین فعالانه شرکت داشت، اما اینک به چشم میدید که نتیجهی آن انقلاب چیزی جز برقراری حکومتی تمامیتخواه و بغایت خشن و مستبد نبوده است.
پس از برکناری لاجوردی، جلاد اوین، و حضور هیئتی که از سوی آقای منتظری برای متوقف کردن شکنجهها و کشتارهای بیرویه به زندانها فرستاده شد، برای مدت کوتاهی وضعیت زندانیان سیاسی بهبود پیدا کرد.
سر انجام در تابستان خونین سال ٦٧ کشتار گستردهی زندانیان آغاز شد. بسیاریاز زندانیان سالهای محکومیت خود را سپری کرده بودند و میبایست آزاد میشدند. دادگاههای چند دقیقهای و سوالات عقیدتی سرنوشت هزاران نفر را تعیین کرد. موج اعدامها در ماه مرداد با اعدام مجاهدین آغاز شد و در ماه شهریور با اعدام هواداران سازمانهای چپ ادامه پیدا کرد. در طی حدود یک ماه چند هزار زندانی که بخش عمدهی آنها بهترین سالهای زندگی خویش را در زندان و تحت شکنجه و تهدید سپری کرده اند به جوخههای اعدام سپرده شدند.
در دهه ی شصت نسلی تشنهی دانستن و آموختن از تاریخ معاصر ایران حذف فیزیکی شد وکسی به این جنایت وحشیانه اعتراضی نکرد. این یک تراژدی بزرگ میهن ماست که هر چند مسئولیت اصلیاش بر عهدهی عاملین و آمرین این نسل کشی است اما سکوتملی در قبال این نسلکشی خود گویای نوعی همراهی خاموش ملی است و از این جهت دادخواهی و پیگیری روشن شدن تمامی ابعاد این جنایت علیه بشریت یک وظیفهی ملی است. امروز سخن گفتن از حقوق بشر که اهمیت تاکید بر آن را بسیاری بدرستی دریافتهاند، بدون اشاره و پیگیری کشتارهای دههی شصت بعنوان یکی از مصادیق جنایت علیه بشریت، سخنی سخت بیپایه مینماید. دههی شصت دههی نابودی جوانی، پویایی، حرکت و شوقِ تحول است. هزاران تن در زندان در دست شکنجهگرانی که بقای ایدئولوژی خودساختهشان خون هزاران جوان این وطن میطلبد، بیرحمانه و پس از تحمل شکنجههای فراوان کشته میشوند و هزاران هزار دیگر در جنگی بیمعنا و باز هم برای تضمین بقای نظامی آزادیکش به کام مرگ درمیغلطند. ملتی بخشاً در نهایت ناباوری و بخشاً در باوری کور جان جوانانش را به نظامی کهنه پرست، ضد پیشرفت و سد راه آزادی میبخشد. ملتی که اگر مسئولیت و سهم خویش را در این تراژدی نپذیرد هرگز نخواهد دانست که جنایت علیه بشریت تنها زمانی میتواند بوقوع بپیوندد که این جنایت همراهانی بسیار گستردهتر از حلقهی محدود حکومت داشته باشد و اینکه همراهی تنها همفکری نیست بلکه سکوت در برابر جنایت و بدتر از آن بیتفاوتی در برابر آن مهمترین زمینهساز چنین فجایع بشری است. ملتی که این نداند توانایی تربیت فرزندانی صلحطلب و انساندوست نخواهد داشت. امروز پذیرفتن مسئولیت بمعنای عدم سکوت در برابر این جنایت و جنایات دیگر حکومت دینی است. بدون چنین خود آگاهی ملی راهی بسوی دمکراسی گشوده نخواهد شد.
١٣ سپتامبر ٢٠٠٨