ارتباط ميان روشنفكری و اسلام سياسی از مشروطه تا امروز

(بخش دوم : آغاز سلسله ی پهلوی و دوران رضا‌شاه)

 نيلوفر بيضايی 

 در بخش اول به بررسی شرايط و چگونگی شكل گيری انقلاب مشروطه پرداختيم و تلاش كرديم تا دلايل ناكامی‌اين انقلاب را روشن كنيم. همچنين به عامل روحانيت و اسلام سياسی و نقش پيچيده و در عين‌حال غيرقابل انكار اين عامل در تقابل و به شكست‌كشاندن هر گونه حركت تجددخواهانه را بررسی كرديم و ديديم كه روحانيت هر كجا منافعش ايجاب كرده به اين جنبش نزديك شده و آنجا كه دريافته است كه حركت اين جنبش با منافعش همخوانی ندارد، با تمام قدرت در مقابل آن ايستاده و در جهت تضعيف آن كوشيده است. از سوی ديگر اعمال قدرت روحانيت بر دستگاه سلطنت را بررسی كرديم و ديديم كه حاكميت شيعه بعنوان يك دستگاه حكومتی پنهان، چگونه هم بر دربار و حكومت مستبد و هم بر افكار روشنگرانِ مشروطه‌خواه نفوذ داشته است. اينكه هم حكومتيان و هم بسياری از مشروطه‌خواهان، تنها راه ادامه‌ی حيات خويش را در مماشات با روحانيون و حاكمان شيعه يافتند،‌تراژدی بزرگ تاريخ ايران است كه شناخت و كاوش آن بسياری از عملكردها و نتايج اسف‌بار آنها را از جمله در انقلاب ٥٧ روشن‌تر می‌سازد. در بخش اول ديديم و در اين بخش نيز خواهيم ديد كه چگونه اين مماشات‌گران از هر گروه، بجای تضمين بقای خويش، يكی پس از ديگری از بين رفتند و آنچه باقی ماند، همانا روحانيت و دستگاه اسلام سياسی بود كه سرخوش و مست از باده‌ای كه روشنفكری و دستگاه حكومتی برايش تدارك ديده بودند، توانست قدرت را تماماً از آنِ خود كند و آن را از شكل پنهانی‌اش به صورت علنی  و تحت عنوان “جمهوری اسلامی‌ايران“ درآورد.

 در اينكه نفس حركت مشروطه‌خواهان و طرح شعار و خواست قانون، آزادی و مساوات، بسيار مهم و مثبت بوده است، شكی نيست، اما نمی‌توان ناديده گرفت كه بسياری از اين روشنگران خود از شناخت عميقی نسبت به آنچه می‌خواستند، برخوردار نبودند و يا در بسياری از موارد منافع شخصی را بر منافع ملی ‌ترجيح دادند. نكته‌ی ديگر يك اشتباه مكرر تاريخی است و آن اين خيال‌ باطل كه روحانيت و پرچمداران اسلام سياسی با استعمار و استبداد در ضديت بوده‌اند و بهمين دليل نيز در جاهايی می‌توان با آنها اتحاد كرد. تخم اين فرض باطل در همان دوران كاشته شد و عواقبش را امروز نيز می‌بينيم كه ما را به كدام سمت و سو برده است. اشتباه عظيمی ‌كه روشنفكری ما هنوز در بند آن است، تقسيم روحانيون و نمايندگان اسلام سياسی به دو گروه “ارتجاعی“  و “ترقيخواه“ و تقويت يكی در برابر ديگری است كه در بخش اول نشان داديم كه اين تصوير، چرا واهی است و اينكه در عهد مشروطه اين دوگانگی كه ميان رهبران شيعه بوجود آمده بود بر سر چه بوده است. ديديم كه اصل اختلاف يا “دوگانگی“ تنها بر سر قدرت بوده و همچنين بررسی كرديم كه رهبری شيعه چگونه از اين دوگانگی برای حفظ و تداوم حيات و ازميدان بدركردن مخالفان خويش بهره جسته و همواره در حفاظت از “بيضه‌ی اسلام“ در كنار يكديگر قرار گرفته است. نقد رهبریِ شيعه به دستگاه سلطنت نه از زاويه‌ی آزاديخواهی يا ضديت با استبداد، بلكه در اعتراض به عدم رعايت قوانين شرعی واسلامی‌بوده است. يك دسته از روحانيون خواهان حاكميت شرع و يا “مشروعه“ بوده و دسته‌ی ديگر خواهان “مشروط“ ساختن قدرت شاه از طريق وادار ساختن او به تقويت و پذيرش احكام شرعی در قوانين و در نتيجه علنی ساختن قدرت پنهانی خويش بوده است. يعنی هيچيك از اين دو گروه نه تنها “مشروطه‌خواه“ نبودند، بلكه در ابتدا اصلاً معنای آن را نمی‌دانستند و وقتی بمرور زمان خواسته‌های مشروطه‌خواهان برايشان روشنتر شد و آن را با “ قدرت سياسی شرع“ در تضاد يافتند، با تمام قدرت در مقابل آن ايستادند. شايد اينكه بسياری از تاريخ نويسان، دو روحانی (بهبهانی و طباطبايی) را در پيشگامی‌مشروطه و ضديت با استبداد می‌ستايند، بدون درنظر گرفتن اين نكته‌ی مهم كه اين دو تن را انگيزه‌ی قدرت‌طلبی در كنار يكديگر قرار داد و نه “قانون‌خواهی“ و “پيشرفت‌طلبی“،  منشاء اصلی تحليلهای اشتباه بسياری از ماهيت اين جريان بوده باشد.آندسته از روحانيون نيز كه در آغاز با انقلابيون همراهی كردند، از اين باور حركت می‌كردند كه بناست قدرت سياسی دو دستی تقديم آنان شود. آنها از معنای مشروطه‌خواهی كوچكترين اطلاعی نداشتند و وقتی اين معنا برايشان روشن شد، با تمام قوا در مقابل مشروطه‌خواهان ايستادند.

 همچنين در بخش پيش ديديم كه چگونه روحانيون به مجلس نفوذ كردند و هر بار كه در مجلس صحبت از آزادی بيان و اجتماعات بميان آمد، در مقابل اين افكار ايستادند. آنها علاوه بر مخالفت شديد با  آزادی بيان خواهان تسلط روحانی بر دستگاه قضايی بودند و با تحصيل اجباری مخالفت می‌كردند. به اعتقاد آنها “پسرهای خوشگل و دخترها“ نمی‌بايست حق تحصيل داشته باشند و خلاصه اينكه از هيچ تلاشی برای تزريق افكار اسلامی ‌به قوانين فروگذار نكردند.[١]

 روحانيون همچنين خواستار توقيف دو نشريه “صوراسرافيل“ و “حبل المتين“ شدند كه از نظر آنها “كفر“ می‌نوشتند و خلاصه اينكه ارتجاع مذهبی سايه‌ی شوم خود را بر مجلس شورای ملی گسترد. جالب‌تر اينكه در تكميل نخستين حكم تشكيل مجلس شورای ملی، نام “مجلس شورای اسلامی“ نيز قيد شده، اما از واژه‌ی “مشروطه“ نامی‌برده نشد. هر چند كه بعداً در اثر فشار مردم كه خواهان مجلس ملی بودند، محمد عليشاه فرمانی صادر كرد كه در آن از “عداد دول مشروطه“ ياد شد.[٢]

 بخشهايی از سخنان ملايان در صحن مجلس را در اينجا می‌آوريم:

 “… از مشروطيت چيزی كه در مملكت ما پيدا شده، يك آزادی قلم و يكی آزادی زنان است. اشخاص هستند كه به لباس مشروطيت درآمده مفسده می‌كنند… شرع كسی را آزاد قرار نداده و خداوند هم زنان را آزاد خلق نكرده است…. امروز هيچ چيز از برای مجلس مضرتر از اين روزنامه‌جات نيست… بايد مجازات داد، توقيف فايده ندارد… مامردم بايد بدانيم كه مسلمانيم و قانون ما قانون مقدس اسلام است. حتی اگر دهها هزار نفر هم اجماع كنند و خونها ريخته شود، نبايد راضی شد كه بدون تطبيق و تحقيق قانون مجری گردد. حالا بايد از حجج اسلاميه استدعا نمود كه زودتر صرف وقت نموده اين نظامنامه را تمام كنند…“ [٣]

 بعبارت ديگر، قدرت فلج‌كننده‌ی حاكميت شيعه كه يك دستگاه پنهان حكومتی بود و سايه‌اش هم بر دربار و هم بر مجلس و بر حركتهای آزاديخواهانه‌ی روشنگران مشروطه سنگينی می‌كرد، جزضربه‌زدن بر پيكره‌ی انقلاب مشروطه و روح آزاديخواهی و تجدد‌طلبی ايرانيان، به انحراف‌كشاندن و تضعيف مبارزات آزاديخواهان و تثبيت استبداد ثمر ديگری نداشت.

 انقلاب مشروطه با وجود اينكه توانست برای مدتی ارتجاع متحد درباری و مذهبی را درهم بكوبد، به برآمدن يك حكومت ملی نيانجاميد. در اينجا لازم به تذكر است، كسانی كه علت شكست انقلاب مشروطه را تنها در دخالت نيروی خارجی (روس و انگليس) می‌دانند، به اين نكته‌ی مهم توجه نمی‌كنند كه اختلافات درونی دستگاه حكومتی و رقابتها و عدم هماهنگی مشروطه‌خواهان نقش بسيار عمده‌تری در شكست اين تحول ايفا كرد. با وجود اينكه تك تك اين مشروطه‌خواهان از استعداد و توانايی برخوردار بودند، نتوانستند در يك حركت جمعی در جهت منافع ملی ايران قدم بردارند.

 با توجه به اينكه حتی مخالفت روحانيت با نيروهای خارجی، نه از زاويه‌یِ ضد استعماری، بلكه از جنبه‌ی مذهبی- عقيدتی، يعنی “كافر“ بودن آنان بود، جای بسی تعجب است كه چگونه بسياری از روشنفكران ‌ترقيخواه مصلحت را در همراهی آنان می‌ديدند. اينكه روحانيون بارها و بارها در مقاطع گوناگون خود “جيره‌خوار“ دولت انگليس بوده‌اند و همچنين اينكه سياست انگليس درچندين مقطع مهم تاريخی رو به سوی تقويت “ارتجاع سياه“ داشته است، اما روی ديگر سكه است كه چون كمتر از آن سخن رفت، ناديده گرفته شد.

 جالب اينجاست كه عمده كردن نقش عامل خارجی بعنوان عامل تعيین‌كننده و تلاش برای منحرف‌كردن افكار از وقايع داخلی بسوی نيروهای روس و انگليس، از سوی همين روحانيت دامن زده شده و چنانكه بعداً خواهيم ديد، تاثير اينگونه نگرش بر نيروهای “چپ“ نيز عامل ديگری شد كه روشنفكری را بارها و بارها در كنار نمايندگان اسلام سياسی قرار داد.

  روند تحولات سياسی- اجتماعی را در هر كشوری، روابط درونی آن تعيین ميكند، هر چند كه عوامل خارجی برای تامين منافعشان ممكن است بخواهند از نتايج اين تحولات بنفع خود استفاده كنند. بعبارت ديگر عامل خارجی می‌تواند نقش كند كننده يا شتاب‌دهنده داشته باشد، اما اين ادعای خام كه هر چه بدبختی است زير سر “امپرياليسم“ است، نه تنها نفی عامل مردم در تحولات اجتماعی است، بلكه به نا‌اميدی عمومی دامن می‌زند و اين گمان را تقويت می‌كند كه از آنجا كه تعيین كننده‌ی نهايی “آنها“ هستند، پس از تلاش ما چه سود! نتيجه يك بی‌عملی عمومی ‌و سپردن سرنوشت خويش بدست ديگران و انفعال عمومی ‌است و تمام كسان و جريانهايی كه در اين صد ساله به اين توهم دامن زده‌اند، نه دشمنان “امپرياليسم“، بلكه تقويت‌كنندگان عمده سازیِ نقش بيگانگان و منفعل ساختن مردم يا انحراف جنبش آنها از مقابله با مرتجع‌ترين نيروهای داخلی، يعنی ارتجاع‌ سياه مذهبی بوده‌اند.

 آنچه به سياست انگليس در ايرانِ آندوره برمی‌گردد، دو هدف اصلی دنبال می‌شد، يكی حفظ نفوذ سياسی و ديگری تامين منافع اقتصادی و تجاری. سياست انگليس در برخورد با نيروهای سياسی ايران از تضاد ميان اين دو هدف ناشی می‌شود، چراكه لازمه‌ی حفظ نفوذ سياسی، وجود حكومتی بی‌اراده و عقب‌مانده است كه اين نفوذ را بپذيرد، در حاليكه لازمه‌ی تامين منافع اقتصادی، رسيدن كشور به حدی از امنيت و رشد اقتصادی است كه بدون وجود ثبات و رشد سياسی ممكن نيست. يحيی دولت آبادی در كتاب  ارزشمند “حيات يحيی “ بدرستی بدين نكته اشاره می‌كند:

 “ خارجه‌ها هم غير از منافع شخصی خود منظوری ندارند و البته در آبادی و امنيت مملكت بهتر می‌توانند از تجارت خود فايده ببرند.

 با درك اين نكته‌ی مهم به راز اين حقيقت پی خواهيم برد كه چرا انگليس در هر مقطع جهت پشتيانی، خود را از سويی به سوی ديگر برگردانده است و در عين حال در بسياری مقاطع از روحانيت و اسلام سياسی در ايران پشتيبانی كرده است.

 كسانيكه از پناه بردن سران مشروطه به سفارت انگليس بعد از به توپ بسته شدن مجلس اول توسط محمد‌علی شاه ( كه همه‌ی شواهد حكم بر اين دارد كه به تحريك مذهبيون و پس از سوء قصد به جان او توسط گروه ستارخان انجام شد)، نتيجه می‌گيرند كه انقلاب مشروطه وابسته به بيگانه بوده است، لطمه‌ای بزرگ بر اعتماد بنفس مبارزين آزاديخواه وارد كرده‌اند و چنين نتيجه گيری يا می‌تواند مغرضانه باشد و يا ناشی از نا‌آگاهی از شرايط و سلسله‌ی بهم پيوسته‌ی وقايع. آرين پور می‌نويسد:

 “ كسانی برآنند كه مشروطه‌ی ايران يك متاع انگليسی بود… اين اشخاص با استدلال به اينكه در جامعه‌ی آنروزی ايران موجبات تاريخی به اندازه‌ی كافی برای وقوع چنين حادثه‌ی شگرفی وجود نداشت، می‌خواهند سهم مردم ايران را در جنبش مشروطه‌خواهی ناچيز و سران انقلاب را آلت بی‌اراده‌ای در دست سياستمداران انگليس جلوه دهند…[٤]

 دوران حكومت رضا‌شاه

 پيش از اين اشاره كرديم  كه قدرت مذهبيون همچنان باقی بود و با روحيه‌ی ناسالم و قدرت‌طلبانه‌ی سران مشروطه در هم آميخت و شرايط سقوط را فراهم آورد. برهمين زمينه، امكان بقدرت رسيدن رضا‌شاه فراهم شد.در عين حال دولت انگليس كه تا پيش از آن با حمايت از تشكيل حكومتهای محلی برهبری روحانيون و در مناطق نفت‌خيز پشتيبانی می‌كرد، تا هر جا منافعش ايجاب می‌كند، از آن بهره ببرد، جهتِ حمايت خود را از “ارتجاع سياه مذهبی“ بسوی رضا‌خان برگرداند، چرا كه تا آن هنگام روحانيون و مذهب، ابزار مثبتی برای مقابله با انقلاب در حال شكل‌گيری روسيه بودند، اما پس از تعميق تحولات داخل روسيه و وقوع انقلاب اكتبر، جهتِ حمايتِ انگليس بسوی حكومتهای رفرميست بازگشت ودر نتيجه رضا‌خان “سردار سپه“ از اين حمايت برخوردار شد. رضا‌خان در آغاز حكومت خود توانست حمايت جمعی از روشنفكران را بخود جلب كند. مجلس مشاوره‌ی خصوصی در دوران اول حكومت وی و شركت ‌ترقيخواهانی  چون دكتر محمد مصدق، يحيی دولت آبادی، مشيرالدوله، مستوفی الممالك… در اين مجلس نشاندهنده‌ی پشتيبانی اين گروه از حركتهای اوليه‌ی وی در زمينه‌ی رفرمهای اساسی و توقف آشفتگی دستگاه دولت بود. همچنين همانطور كه يحيی دولت آبادی اشاره می‌كند، رضا‌خان در آغاز تمايلات جمهوريخواهی داشته است. رضا‌خان با وجود اينكه با رضايت ناخواسته‌ی روحانيون و پشتيبانی انگليس بقدرت رسيد، توانست عرصه اعمال قدرت روحانيون را تا حدودی محدود كند. همچنين به تقليد از رفرم آتاتوركی، قدمهايی برای مدرنيزه كردن ايران برداشت. رضا‌خان بخش عظيمی ‌از املاك روحانيون را غصب كرد و به قدرت انحصاری آنها در خريد و فروش املاك لطمه وارد آورد. همين محدوديت باعث شد كه روحانيون از ساختار فئودالی اقتصاد خويش فاصله گيرند و به عرصه‌ی تجارت روی آورند و پايگاه اقتصادی خود را به بازار و بعنوان بزرگترين اليگارشی مالی منتقل سازند. كسروی در مورد نفوذ مالی “عمامه بسران“ می‌نويسد:

 “ اما روزی‌خواران ايشان از دو راه است: يكی از پول هند كه سالانه با دست نمايندگان انگليس به حجج الاسلام رسد… ديگری از پولهايی كه بازرگانان و توانگران “مقدس“ ايران فرستند يا خود برند… اين گروه بازرگانان يا حاجيان گروهيند كه با مشروطه دشمنند و بتوده و به كشور بدخواه می‌باشند. همانكه نام ميهن‌پرستی يا قانون يا مانند آن شنوند گستاخانه ريشخند كنند… در اين كشور زيند و با هر گونه نيكی درباره‌ی آن دشمنی نمايند…[٥]

 با اينهمه رضا‌خان با وقوف به قدرت و نفوذ مردمی ‌روحانيون و طبق گفته‌ی خودش طبق مصلحت، ارتباط خود را با آنها حفظ كرد و همواره تلاش می‌نمود تا حمايت آنها را بخود جلب كند. همين امر باعث شد كه روشنفكرانی كه درآغاز از او حمايت می‌كردند، يكی پس از ديگری راه خويش از او جدا سازند. روحانيون كه با جمهوريخواهی و در نتيجه محدود‌شدن قدرت خويش شديداً مخالف بودند، در اين مرحله به طرفداران سرسخت “سلطنت“ بدل شدند و راه را برای رسيدن رضا‌خان به پادشاهی هموار كردند.

 در نتيجه‌ی سازش رضا‌خان با روحانيون كه منجر به پراكنده‌شدن روشنفكران از حول وی شد، زمينه برای رشد حكومت استبدادی  بار ديگر فراهم گشت. بعبارت ديگر، رضا‌خان كه بعد رضا‌شاه شد، هر چند در آغاز توانست در سطح و بطور ظاهری، قدرت روحانيت را محدود كند، اما نتوانست نفوذ عميق و ايدئولوژيك اين نيرو را ناديده بگيرد. بعبارت ديگر روحانيت ‌ترجيح می‌داد كه رضا‌خان بعنوان “شاهنشاه مقتدر“ حكومت كند تا دليلی وجودی‌اش بعنوان حامی‌“مستضعفين“ و “ستم ديدگان“ بزير علامت سوال نرود. حتی تا بدانجا پيش رفت كه فتوا صادر كرده، اطاعت از رضا‌خان را وظيفه‌ی دينی اعلام كرد.

 در دوران رضا‌شاه كه با اتكا به حمايت انگليس بقدرت رسيد، مجموعه‌ای از تضادها و تناقضات را می‌بينيم. از يكسو رفرم، نوسازی، محدود‌ساختن قدرت روحانيون و دگرگونی غيرقابل انكار چهره‌ی ايران، از سوی ديگر نفوذ روحانيون در بين مردم، ناپيگيری رفرمها و سرانجام ايجاد و تقويت ساختار استبدادی حاكميت رضا‌شاه.

 از يكسو اتكاء بر روشنفكران و روشنگرانِ تجدد‌خواه در دوران آغازين قدرت‌گيری و از سوی ديگر روی‌آوردن به روحانيون و تظاهر به دينداری كه باعث فاصله گرفتن روشنفكران از دستگاه دولت شد.

  در اين دوره با روشنفكران زيادی روبرويیم كه هر چند در عرصه‌ی انديشه و هنر آثار ارزنده‌ای آفريدند و هر چند به نقد استبداد رضا‌شاهی و قدرت شيعه دست زدند، اما كماكان و در ضمير ناخودآگاه غلبه بر نفوذ اسلام را ناممكن می‌يافتند. نامهايی چون كسروی، ملك‌اشعرای بهار، جمال‌زاده و دهخدا تنها چند نمونه از اين  دسته اند.

 در اينمورد دلارام مشهوری می‌نويسد:

 “… اين كسان از ملك‌الشعرا بهار و علامه قزوينی تا كسروی و جمالزاده هر چند در انتقاد از اسلام سخنانی گفتند، اما به تايید و توجيه آن نيز پرداختند و درست همين انتقاد، تايید آنها را وزنه‌ی مخصوصی می‌داد. آنها مطالبی را در ستايش اسلام مطرح ساختند كه در طول هزار سال از هيچ عمامه بسری بر نيامده بود. بررسی آثار اين كسان نشان خواهد داد كه تسلط فزاينده‌ی تفكر اسلامی ‌از ورای حركت يك گام به پيش و دو گام به عقب، چگونه در دوران پهلوی جامعه‌ی ايرانی را درمی‌نورديد. تنها نمونه وار آنكه، كسروی كشف كرد، حجاب اسلامی ‌اصولا يك پديده‌ی ايرانی است و رسم دربارها و حرمسراهای شاهان!…“ [٦]

 بسياری از اين روشنفكران  براين تصور باطل صحه گذاشتند كه “اسلام واقعی“ با آنچه “ به نام اسلام“ انجام می‌شود، تفاوت دارد. برخی نيز بجای برخورد با قدرت اسلام در عرصه‌ی سياست و اجتماع، با روی‌آوردن به“گذشته“ و بسوی نوعی ناسيوناليسم ايرانی، راه سهل‌تر را برگزيدند. در مقايسه با روشنفكران عهد مشروطه، می‌توان گفت كه روشنفكران اين دوره از بسياری جهات از جمله توانايی رهبری معنوی جامعه، دچار يك عقبگرد شده بودند. در داخل حكومت نيز پس از كنار رفتن روشنفكران سياسی، راه برای پا گرفتن فرهنگ “شاه پرستی“ باز شد.

 بعبارت ديگر تحولات ظاهری دوران رضا‌شاه بهيچوجه با تحولات اجتماعی همراه نبود. روحانيون عليرغم محدوديتهای ظاهری، مشغول تجديد قوا بودند و همچنان از هر فرصتی برای تقويت نفوذ خود استفاده می‌كردند.

 در بخش سوم اين مطلب به دوران محمد‌رضا‌شاه و‌تركيب نيروهای روشنفكری ايران خواهيم پرداخت.

[١]هما ناطق/ جنگ فرقه‌ها در انقلاب مشروطیت ایران، الفبا، شماره ٣، پاریس

[٢]همانجا

[٣]همانجا

[٤] یحيی آرین پور/ از صبا تا نبما (جلد ٢)

[٥] احمد کسروی/ بهايیگری، شیعیگری، صوفیگری

[٦]دلارام مشهوری/ رگ تاک، جلد ٢، پاریس