محمد تنگستانی، ایران وایر،۲ شهریور۱۳۹۶
نیلوفر بیضایی: وطن من زبان من است
بیستوهشتم و بیستونهم اکتبر، نمایش «در این مکان و در این زمان» با اقتباس از داستانهای «مهشید امیرشاهی» به کارگردانی «نیلوفر بیضایی» در شهر فرانکفورت آلمان به روی صحنه میرود.
کارگردان پنجاه ساله این تئاتر، «نیلوفر بیضایی»، فارغالتحصیل مقطع فوق لیسانس از دانشگاه فرانکفورت در سه رشته «ادبیات آلمانی»، «تئاتر و سینما» و «تعلیم و تربیت» است. این نمایش کاری از گروه نمایشی «دریچه» است که بیستودو سال پیش این گروه توسط «نیلوفر بیضایی» در آلمان تاسیس شده است. در تئاتر «در این مکان و در این زمان» ژاله شعاری، هرمین عشقی، مرتضی مجتهدی ایفای نقش میکنند و موسیقی آن را «آزاده بهرامی» برعهده دارد. برخی از کارشناسان فرهنگی، بر این باورند که گروههای نمایشی فعال در خارج از ایران نتوانسته است رضایت مخاطب را جلب کند تئاترهایی که خارج از ایران تهیه و عرضه میشوند مخاطب ندارند و عدهای دیگر وجود گروههای نمایشی مستقل خارج از کشور را سبب زنده ماندن هنر تئاتر بدون سانسور و بخشی از تاریخ هنر معاصر ایران میدانند. در سالهای گذشته افرادی مانند بهرام بیضایی، شیرین نشاط، قاضی ربیحاوی، شبنم طلوعی ، نیلوفر بیضایی و سوسن فرخنیا در راستای ارتقاء تئاتر و نمایش به زبان فارسی به طور مستقل یعنی بدون سانسور و نظارتهای ایدئولوژیک کارهایی را به روی صحنه بردهاند. ایرانوایر به بهانه اجرای این نمایش با این کارگردان ساکن آلمان، نیلوفر بیضایی، گفتوگویی داشته است. این کارگردان در گفتوگو با ایرانوایر در مورد نمایش «در این مکان و در این زمان» میگوید:
ـ نام این نمایش را، از داستان کوتاهی نوشته مهشید امیرشاهی گرفتهام. در این نمایش از پنج داستان کوتاه خانم امیرشاهی و بخش کوتاهی از رمان “در حضر” او اقتباس کردهام. من داستانهایی را انتخاب کردهام که بیشتر از زبان یک دختر نوجوان و بعد یک زن شرح داده می شوند و هر یک بهنوعی از نظر موضوعی با مابقی داستانها در ارتباط هستند. قصه این نمایش، سرنوشت زن مدرنیست که علیرغم اینکه در یک فضای غیر سنتی رشد کرده است، زندگیاش مرتب توسط ساختارهای مردسالار تحتالشعاع قرار میگیرد و به چالش کشیده میشود. ساختارهایی که در انقلاب ایران به عریانترین شکل نمود پیدا کردند و هدفشان این بود که زنان را قدمبهقدم از فضای اجتماعی بیرون برانند. من در عین حال در جستجوی خطوط اتوبیوگرافیک زندگی نویسنده داستانها یعنی خانم امیرشاهی بودم که در حساسترین شرایط و علیرغم اینکه میدانست گوش شنوایی پیدا نخواهد شد، عواقب ناگوار این انقلاب را که رو به سمت اسلامی شدن میرفت، به جامعه گوشزد کرد اما صدایش در میان هیاهوها گم شد و بهناچار به تبعید رفت.
یکی از موضوعاتی که در ایران هنرمندان و کارگردانهای نمایشی کمتر به آن اهمیت میدهند، حق مولف و رعایت قانون کپیرایت است. نیلوفر بیضایی در مورد حقوق مولف و قانون کپیرایت وجدان اخلاقی را نسبت به قانون در ارجحیت میداند و میگوید:
ـ به نظر من کسی که اثری را خلق کند یک حق مادی و معنوی بر آن اثر دارد. حتی اگر این قانون در ایران به خوبی جا نیافتاده باشد یک وجدان اخلاقی باید در شخصی که کار هنری میکند، وجود داشته باشد که حق کسی که خالق اثر است را رعایت کند و به رسمیت بشناسد. من انتظارم این هست علیرغم این که امکان پیگیری قانونی وجود ندارد کسانی که کار میکنند این مسایل را رعایت کنند. به تبع این، من هم این مساله را رعایت می کنم، به عنوان مثال چه در زمانی که نمایش «بوف کور» را بر اساس کتاب داستان «صادق هدایت» کار کردم از بازماندگان ایشان اجازه گرفتم. پیش از شروع هر کاری، اگر متن را خودم ننوشته باشم بدون تردید حقوق مادی و معنوی آن را درنظر میگیرم. هرچند در اروپا مجبور به این کار هستم اما به باور من، پیش از قانون و موارد قانونی ما خودمان هستیم که باید یک سری موارد اخلاقی را رعایت کنیم.
بیش از سه دهه است که در آلمان نمایشهایی را به روی صحنه میبرید. در این کشور تحصیل کردهاید و نسبت به زبان، که مهمترین عنصر اجرایی در هنرهای نمایشی است، تسلط کامل دارید. چرا تا کنون جذب هنرهای نمایشی آلمان نشدهاید که هم مخاطب بیشتری دارد و هم امکانات بیشتری میتوانید در اخیتارتان بگذارد؟
ـ هیچ وقت نمیخواستم در تئاتر کارمند باشم. کارمند به این معنی که در استخدام یک تئاتر باشم و در یک مسیر مشخصی که در حقیقت تنها با جامعهای که در آن کشور زندگی میکنم در ارتباط باشم و ادامه بدهم. بسیاری از دغدغههای فکریی که داشتم و دارم به ایران برمی گردد. فکر میکنم بسیاری از موضوعاتی که در کشور خودم مطرح است را می توانم در آلمان بدون سانسور به روی صحنه ببرم. از طرفی دیگر زبان فارسی برای من بسیار اهمیت دارد. من هجده سالگی از ایران خارج شدم. حدود ۳۲ سال است که در خارج از کشور زندگی میکنم و حفظ کردن این زبان و فکر کردن به این زبان و کار کردن با این زبان در من این حس را زنده نگاه میدارد که در کشورم هستم و آنجا زندگی میکنم. وطن من زبان من است. در طول این چند دهه کردهام این زبان را حفظ کنم. من کار به زبان آلمانی هم انجام دادم اما در آن نمایشها حس بسیار بدی داشتم و احساس می کردم که زبانم از من گرفته میشود. علی رغم همه اینها، سعی کردهام که در درجه اول ارتباطم با زبانم حفظ شود و همچنین مخاطبانی که در اینجا زندگی میکنند، بچههایی که در اینجا رشد میکنند و آدم هایی که سالهای زیادی این جا زندگی میکنند هم بتوانند ارتباطشان را با زبان مادریشان حفظ کنند. به باور من، ما پاسدار زبان فارسی در خارج از مرزهای کشورمان هستیم. من به عنوان کسی که امکان رفتن به ایران را ندارد سعی میکنم از طریق تداوم کارهایم به زبان فارسی ارتباط فرهنگی و هنری خودم را با مخاطبی که اینجا زندگی میکند با توجه به آمار تعداد کمی هم نیست، حفظ کنم. کارهایی که ما در زمینههای مختلف فرهنگی و اجتماعی در خارج از کشور انجام میدهیم در حقیقت بخشی از تاریخ این دوره و زندگی اجتماعی ماست. تداوم این ارتباط در شرایطی که سانسور وجود ندارد، به شکلی تاریخ نگاری هنر و جامعه امروز ما هم محسوب میشود.
برخی از جوانانی که در ایران کارهای نمایشی میکنند گمان میکنند برای ادامه کار و فرار از سانسور بهترین راه ادامه، خارج شدن از کشور و فعالیت در خارج ایران است. اما کارهای هنری و مخصوصا تئاتر درخارج از ایران هم مشکلاتی به همراه دارد. به جوانانی که برای ادامه حیات هنری خود به دلیل بودن سانسور در کشور، به مهاجرت فکر میکنند، مهاجرت را توصیه میکنید؟
ـ به نظر من، این موضوع مورد با مورد متفاوت است و فکر میکنم اصلا توصیه کردن درباره این موضوع درست نباشد. بستگی به موقعیت شخص دارد. هیچ فردی نباید این ذهنیت را داشته باشد که آمدن خارج از کشور یعنی داشتن همه امکانات. جنبه مثبت کار در بیرون از ایران نبود سانسور است یعنی شما میتوانید همان متنی را که انتخاب کردهاید بدون هیچ دخالت و سانسوری به مرحله اجرا برسانید. اما جنبه منفی آن در ابتدا این است که شما باید در اینجا برای خود جایگاهی پیدا کنید. به عنوان مثال در زمینه تئاتر از آنجایی که تئاتر به خصوص با زبان در ارتباط است و اگر بخواهید در بخش نمایشهای غیر ایرانی فعالیت داشته باشید باید کاملا به زبان مسلط باشید تا بتوانید در اجرای تئاتر از آن استفاده کنند و اگر میخواهند فقط در بخش فارسی زبان فعالیت کنند باید بدانند که کار سادهای نیست و اگر این عشق وجود نداشته باشد ماندن در این عرصه امکانپذیر نخواهد بود. بنابراین کسانی که میخواهند از کشور خارج شوند باید بدانند جنبههای مثبت و منفی چیست و با آگاهی و علاقه این کار را انجام بدهند. من کاملا به شرایط ایران اشراف دارم و کاملا کسانی که میخواهند خارج شوند را درک می کنم اما بهتر است که با نگاه واقع بینانه خارج شوند که در نهایت سرخورده نشوند. ولی در نهایت باز یک تصمیم فردی و شخصی است.
تا کنون برای مبارزه با سانسور و خودسانسوری که بخشی از فرهنگ ما ایرانیان محسوب میشود. چه فعالیتهایی کردهاید؟
ـ سعی کردم در کارهایی که میکنم صادق باشم و در بخشهایی موضوعاتی را مطرح کنم که در زمان خودشان یک تابو به حساب میآمدند. مخاطب در برخورد با آن نمایشها در ابتدا با تعجب و فاصله رو در رو میشد اما امروز آنها دیگر تابو نیستند. البته، این اتفاق صرفا نتیجه کار من نیست بلکه نتیجه تغییراتی است که در زندگی ایرانیان در اینجا به وجود آمده است.
در نمایشهایی که تا سه دهه گذشته به روی صحنه بردهاید، تا کنون خودسانسوری داشتهاید؟
ـ در اولین کاری که در سال ۱۹۹۵ به نام «مرجان، مانی و چند مشکل کوچک» کارگردانی کردم، خودسانسوری داشتم. آن نمایش داستان یک زن و مرد بود. زن نمیخواست به رابطهاش با آن مرد ادامه بدهد. در آن سالها بسیاری از این جداییها در زندگی ایرانیان رخ میداد. برخوردها با مسئله جدایی بسیار سنتی بود. من در متن اولیه و در پایان نمایش، «مرجان»، شخصیت اصلی نمایش، به طرف تماشاچی به روی صحنه میرفت و با هر جمله بخشی از لباس خود را در میآورد و در پایان او کاملا لخت شده بود. موقعی که میخواستم این کار را انجام بدهم به این نتیجه رسیدم که این کار اصلا انجام پذیر نیست. در آن زمان، بازیگری که حاضر باشد آن کار را انجام بدهد پیدا نمیشد، همچنین قبل از اینکه اصلا کاری انجام شود در کل شهر فرانکفورت پخش شده بود که نیلوفر بیضایی میخواهد تئاتری را روی صحنه ببرد که در آن یک نفر لخت میشود. بنابراین به این نتیجه رسیدم که در این شرایط کل مساله مضحک میشود و کل توجه به سمت مسایل جنسی میرود. در حالی که اصلا ذهنیت من ربطی به لخت شدن جنسی نداشت. بلکه مقصود، عریان شدن ذهنی یک زن بود. زنی که میداند چه می خواهد و چه نمیخواهد. زنی که نمیخواهد تمکین کند. زنی که نمیخواهد زندگی مادرش را تکرار کند. در آنجا تصمیم گرفتم پایان نمایش را عوض کنم تا تماشاگر از موضوع اصلی نمایش به سمت یک موضوع فرعی که اصلا معضل نمایش نیست، نرود. بنابراین پایان نمایش به این صورت شد که آدمهای اطراف، تکههای لباس و پارچه را روی بازیگر زن میانداختد و او با هر جمله این پارچهها را از خودش جدا میکرد. شاید این تنها خودسانسوری بود که من انجام دادم آن هم به دلیل مصلحت که کل محتوای کار آسیب نبیند و به کار لطمه نخورد.