محمود خوشنام ـ بی بی سی/۱۹ آذر ۱۳۸۳
نيلوفر بيضايی : سعی کرده ام تصويرهای رؤيایی را با آن چيزهایی که راوی واقعا در زندگی خود لمس می کرده است در ارتباط قرار بدهم
نيلوفر بيضائی کارگردان ايرانی مقيم آلمان، پس از دو سه سالی که خود را از صحنه دور نگاه داشته بود، از روزهای پايانی ماه اکتبر گذشته، با کاری از نوع ديگر، به صحنه بازگشته است.
او اين بار به سراغ “بوف کور” هدايت رفته است. متنی که کارگردانان تئاتر، معمولا از نمايشی کردن آن می هراسند و می پرهيزند. هميشه اينگونه به نظر می آمد که “بوف کور” به سبب حضور لايههای پيچ در پيچ ذهنی و روانی و تداخل مستمر رؤيا و واقعيت در يکديگر، ظرفيت صحنهای شدن ندارد.
نيلوفر بيضائی ولی اينک “خطر” را پذيرفته و به ياری رنگ و نور و سايه به مصاف دشواریها و پيچيدگیهای “بوف کور” رفته و راستش را بخواهيد در جمع، خطر از پيش گوشش گذشته است.
درخشان ترين لحظههای نمايشی “بوف کور” بيضائی در آغاز و پايان کار می آيد. متن سرآغاز “بوف کور” را هر سه شخصيت اصلی، يعنی راوی، زن اثيری – و لکاته – و پيرمرد خنزرپنزری – لابلای هم، و به فاصلههای اندک می خوانند و ساختاری شبيه به فرم “کنتر پوان” (تلفيق ملودی ها) در موسيقی به وجود می آورند.
بازيگران بوف کور : منوچهر رادين، هرمين عشقی و فرهنگ کسرائی، همه توان خود را برای عرضه بازی خوب به کار می گيرند.
“بوف کور” پس از گذر از صحنههای تئاتری در فرانکفورت و ماينتس و کلن، شنبه يازدهم دسامبر به هامبورگ می رسد و پس از آن نيز نوبت به شهرهای ديگر برلين، استراسبورگ و ….خواهد رسيد.
در باره “بوف کور” به ويژه برداشت نمايشی نيلوفر بيضائی از آن، با او به گفتگو نشستم:
“بوف کور” آميختهای از تخيل و واقعيت است. آيا اين ساختار ترکيبی، کار شما را برای صحنهای ساختن آن دشوار کرده است؟
زمانی که آدم درک کند که تصاوير ذهنی “بوف کور” چه ارتباطی با زندگی و وضيعت واقعی “راوی” دارد، فکر می کنم که اين درک، اتفاقا به صحنهای ساختن آن ها کمک کند. تمام خواب و رؤياها و همه صحنهها و لحظاتی که در بوف کور ترسيم شده، بسيار چيزهای خلاقی است. هنر نمايش هم به گمان من، در وهله اول با “تصوير” سر و کار دارد و با تصويرسازی، بيشتر کوشش در اين است که مسائلی که در جريان روزمرگی گم می شوند از طريق ديگر در صحنهی تئاتر بازگو بشوند. به هر حال برداشت من از “بوف کور” اين بوده است.
سعی کرده ام دقيقا اين لحظات گم شده را دنبال کنم. تصويرهای رؤيایی را در ارتباط قرار بدهم با آن چيزهائی که اين آدم (راوی) واقعا در زندگی خود لمس می کرده است.
پس هراسی که غالبا کارگردانان از روی آوری به “بوف کور” دارند، دليل منطقی ندارد؟
فکر می کنم برای کسانی که به شيوههای ناتوراليستی و روائی کار می کنند، احتمالا کار روی “بوف کور” دشوار می نمايد. شما که کارهای پيشين مرا ديده ايد حتما توجه کرده ايد که نوع تئاتری که من کار می کنم، خيلی نزديک تر است به فضای “بوف کور” تا مثلا “حاجی آقا”ی صادق هدايـت. حال آنکه “حاجی آقا” اصولا برای صحنه نوشته شده است. من بيشتر دوست دارم با فضاهای “آبستره” و “سوررئال” کار کنم. روزمرگیِ زندگی را از روزمرگی جدا کردن و “آشنايی زدايی” کردن، اساس برداشت های صحنهای من است. من بيشتر به صورت کلاژ کار می کنم. صحنه ها “پازل” هايی هستند که کنار هم چيده می شوند… به اين جهت کارکردن با “بوف کور” بيشتر راهدست من است.
ولی بعضیها تفاوت ميان “بوف کور” شما و کارهای قبلی تان را می بينند. اينها معتقدند که کارهای قبلی شما، بيشتر رنگ و بوی رئاليستی داشته و بيشتر در آنها به مسائل اجتماعی روز پرداخته شده است. “بوف کور” شما آنها را غافلگير کرده است.
ممکن است که کارهای قبلی من از نقطه نظر موضوع چيز ديگری بوده و نگاه بيشتر به مسائل اجتماعی روز داشته است، ولی به لحاظ فرم و ساختار فکر نمی کنم چنين بوده باشد. من يک رشته از مسائل روزمره را در صحنهی تئاتر با نوع و فرم کار خود از حالت روزمرگی خارج کرده ام و ابعادی از اين مسائل را بيشتر زير ذره بين برده ام. از نظر موضوعی درست است. “بوف کور” يک کار “درونی” است. حال آنکه کارهای قبلی من از نظر محتوی “بيرونی” به شمار می آيند. از نظر فرم ولی من هميشه به يک رشته از اصول وفادار هستم.
آن “بعضی ها” ايراد ديگری هم بر کار شما دارند. می گويند در شرايط روحی ويژه ای که ايرانيان، امروز در درون و برونمرز گرفتار آنند، رفتن به سوی چنين مسائلی چندان سودمند به نظر نمی رسد. در واقع به عوارض منفی تاثير گذاری محتوای “بوف کور” اشاره می کنند. خود شما چه می گوييد؟
من فکر می کنم از اين نظر هم به سبک و سياق کارهای قبلی خودم وفادار مانده ام. به مسائلی هميشه در کارها می پردازم که معمولا ما دوست نداريم به آنها فکر کنيم. مسائلی که اگرچه با آنها درگيريم ولی هيچوقت نمی خواهيم به آنها فکر کنيم. در “بوف کور” هم همينطور است. به مسائلی پرداخته می شود که باعث و بانی دغدغههای راوی است. در واقع دغدغههای من امروزی، انسان امروزی و ايرانیِ امروزی و هر کس که در بن بست کنونی، در اين وضعيت آشفتهی اجتماعی زندگی می کند نيز هست. من سعی می کنم، تماشاگر خود را با همين مسائل دغدغه ساز و نامطبوع درگير کنم. ما در طول تاريخ هميشه از سر اين مسائل گذشته ايم و با آنها درگير نشده ايم و به آنها فکر نکرده ايم. به همين جهت بسياری از گرههای تاريخی را نتوانسته ايم برای خودمان باز کنيم. درگير شدن با مسائل هميشه تاثير منفی ندارد. می شود به آنها فکر کرد. با آنها درگير نشد و تاثير عکس از آنها بدست آورد. به هر حال هدف من آزاردادن تماشاگر نيست، درگير ساختن اوست.
کمی هم درباره ساختار شکلی “بوف کور” خودتان صحبت کنيم. صحنههای اول و آخر که خيلی صحنههای درخشانی بودند. خيلی طراحی انديشيده شده ای داشت. در ميانه ولی نمايش کمی افت پيدا می کند. شايد به سبب “مونولوگ های دور و دراز راوی”، همينطور است؟
والله من تا جايی که ممکن بوده سعی کرده ام مطالب “کليدی” را در نمايش بياورم. از “بوف کور” 120 صفحهای يک نمايشنامه 12 صحنهای درآورده ام. خيلی چيزها را در نتيجه مجبور شده ام يا حذف کنم تا به تصوير برگردانم. خيلی از اتفاقات تصويری که در نمايش می بينيد، در “بوف کور”، در متن آمده است. با اين همه در بسياری از لحظههای درونی که در واقع اساس داستان “بوف کور” را به وجد می آورند، چاره ای جز استفاده از مونولوگ نيست. مونولوگ به طور کلی، بيان لحظههای درونی است. من خودم هم حدس می زدم که مونولوگهای طولانی، به خصوص برای تماشاگر ايرانی که زياد عادت به انديشيدن و تعمق در لحظات و صحنههای “کند” را ندارد، چندان رضايتبخش نيست. مونولوگ ديدن و شنيدن، تماشاگر حرفهای تئاتر می خواهد. به هر حال يک چيزهايی در “بوف کور” هست، که به لحظات درونی مربوط می شود و من نمی توانستم آنها را حذف کنم. صحبتهای راوی را با خودش – و با سايهاش – گاه ناگزير در مونولوگها آورده ام.
موسيقی “بوف کور” شما نوعی موسيقی انتزاعی است و هيچ هويت ملی جغرافيايی و تاريخی ندارد. حتما به عمد از آن استفاده کرده ايد؟
دقيقا همينطور است. من با آهنگساز نمايش، رضا نوروزبيگی، صحبت کرده بودم و يک موسيقی بی هويت می خواستم. توی قطعههای مختلف، سايههای گذرا از انواع موسيقی وجود دارد. مثلا در صحنه گورستان، صدای زنگی می آمد که شايد موسيقی کليسا را تداعی می کند، در جای ديگر لحظهای شباهت با مارشهای عزا به ميان می آيد ولی هيچکدام از اينها نيست. می شود گفت موسيقی “بوف کور” ترکيب سايه واری است از يک عنصر غربی و يک عنصر شرقی و در عين حال خودش “چيز سومی” از کار درآمده است.
من فکر می کنم هدايت خودش هم يک همچين ترکيبی بوده است. هدايت البته از همه مجموعهها فراتر رفته و توانسته به يک دنيای درونی و يک فرديتی برسد. تکيه من در نمايش بيش از همه روی همين “فرديت” است. به هر حال موسيقی را هم می خواستيم “فرديتی” داشته باشد و تکرار آن چيزهايی نباشد که احتمالا مورد انتظار تماشاگر است.
فکر می کنيم از نقش آفرينی بازيگران بوف کور هم راضی باشيد؟
خودم هم فکر می کنم که بله. اين کار را من از اول با يک مجموعهی ديگر آغاز کردم. منوچهر رادين تنها بازيگری است که از اولين تمرين ها با ما بوده است. من زياد از نتيجهی تمرينها راضی نبودم. اين بود که ناچار شدم ترکيب بازيگران را عوض کنم. از ترکيب جديد ولی خيلی راضی هستم. فرهنگ کسرايی، خودش نويسنده و اهل تئاتر است. هدايت و “بوف کور” را هم خيلی خوانده و خوب می شناسد. از نظر کاراکتر هم با راوی “بوف کور” ما خيلی نزديک است. در مورد هرمين عشقی .. و منوچهر رادين هم بايد گفت که در جای واقعی خودشان قرار گرفته اند. رادين در اين دو سه ماه در بوف کور، نه بازی، که با آن زندگی کرده است.
وقتی کارگردانی فکر کند که هيچيک از بازيگرانش “جانشين پذير” نيستند، معلوم می شود که همه چيز درست است. من نيز همينطور فکر می کنم.