سونيا غفاری ،كانون زنان ايرانی/ ۲۵ آبان ۱۳۸۴

نگاهی به دو نمايشنامه فمينيستی

 نوشته حاضر نگاهی بر دو نمايشنامه خانم نيلوفر بيضايی است.آنچه كه مطالعه آثار ايشان را برای ما مهم مي‌كند، نگاه فمينيستی در نمايشنامه نويسی است . خانم بيضايی كه همواره دغدغه های مسائل زنان ، در كارهای ايشان نمود آشكاری دارد ، در حوزه ادبيات نمايشی به علت تسلط و آگاهی به مسائل سياسی و اجتماعی توانسته اند أثارقابل توجهی از خود ارائه دهند.
ايشان خود تئاتر فمينيستی را اين چنين تعريف می كنند:
« در يك تعريف عام از تئاتر فمينيستی می توان گفت كه نوعی از تئاتر است كه از ديد زنانه و توسط زنان سيستم و فرهنگ مردسالارانه ی حاكم بر جوامع را به زير علامت سوال می كشد . به همين دليل است كه اين نوع تئاترازفرهنگ حاكم فاصله می گيرد و نوعی تئاتر” آلترناتيو” محسوب می شود» .

دراين گونه آثارنوعی اعتراض بر عليه فرهنگ رايج خصوصاً در زمينه جنسيت صورت می گيرد و سعی در به چالش كشيدن كليشه های موجود دارد. اين گونه ادبيات نمايشی در ايران سابقه طولانی ندارد ، چرا كه هر نوع توجهی به مساله زنان در ادبيات ، فمينيستی خوانده نمی شود . بنا براين نو بودن اين نوع ادبيات در حوزه نمايش نيازمند مطالعه و بررسی بيشتری است.
آن چه مسلم است در اين نوشته آثار خانم نيلوفربيضايی تنها از منظر نوع نگاه به مسائل زنان و حضور آنها در نمايشنامه ها صورت می گيرد .

 

مرجان، مانی و چند مشكل كوچك

اين نمايشنامه مربوط به زن و شوهری است كه از ايران به غرب مهاجرت كرده اند .بين اين دو ( مانی و مرجان ) ديالوگهايی شكل می گيرد كه قابل تامل است . اين دو كه زمانی رابطه ای عاشقانه با يكديگر داشتند از آنچه بر احساسشان گذشته سخن می گويند و در اين ميان پرده های ظاهری اين عشق به كناری رفته و واقعيت به عريانی چهره می نمايد ، به گونه ای كه بسياری از عشق های اين چنينی را به چالش می طلبد و متزلزل بودن پايه های آن را به نمايش می گذارد. مانی همسر مرجان با وجود مشكلات بسيار در زندگی مشتركشان همچنان بر ادامه روابط مصر است در حالی كه مرجان زنی مصمم به نظر می رسد كه حاضر نيست « به خود خيانت كند » ، حتی اگر از طرف جامعه و اطرافيان طرد شود . او زنی است كه از هفت سالگی تصميم گرفته بود هيچ گاه زندگی مادرش را تكرار نكند.

متن نمايشنامه با جملات زيبايی آغاز می شود كه حكايت ازچرخه شروع ها و پايانهايی دارد که انسانها بايد با اميد ، خود « گردانندگان » آن باشند .
مانی و مرجان در حاليكه در كنار يكديگر نشسته اند گفتگوی خود را آغاز می كنند. در اين ميان شخصيتهای جديدی نيز اضافه می شوند كه نقش و علت وجود هر يك را می توان جداگانه بررسی كردد:
مانی مردی است كه معمولاً از تعاريف و خواسته های مردانه تخطی نمی نمايد . او در طول داستان يك نوع عدم تعادل در گفتار و كردار خويش به نمايش می گذارد . چرا كه گاهی با حرارت از دوست داشتن دم می زند و گاهی نفرت و انزجار خويش را با كلمات ركيك ابراز می نمايد ، حتی زمانيكه مانی از آغاز عشق، سخن می گويد ابتدا تنفر و انزجار خود را بيان می كند،«ازش متنفرشدم وهمان موقع بود كه فهميدم عاشقش شده ام »

البته علت اين تنفر واكنش مرجان به تجاوز ناگهانی مانی به حريم اوست . حريم زنانه ای كه همواره آماج حملات جامعه مرد سالار است . در اينجا بيضايی به خوبی آغاز چنين رابطه ای را تصوير می نمايد ، آغازی همراه با تهاجمی مردانه كه البته اين تهاجم از طرف مرجان به جسارت تعبير می شود و بعدها به جای نكوهش ، ستايش نيز می شود . شايد بتوان حضور اخلاق دوگانه بين دو جنس را در اين بخش لمس نمود. اين اخلاق تجاوز مردان را به شجاعت آنها نسبت داده و تحسين را به جای تقبيح می نشاند .

مادر مرجان ، شخصيتی است كه چندين بار از او نام برده می شود . مرجان از مادر می گويد و از آن چه كه مادر به او آموزش می داده. اما او هميشه در مقابل تعاليم مرد سالارانه و سنتی مادر مقاومت كرده .ارزشهايی دروغين كه آن چنان در وجود زنان نهادينه گشته كه نه تنها يارای مقاومت و تغيیر را در وجود زنان زايل نموده بلكه آنها را به كارگزاران اوامر فرادستان تبديل نموده است.

به عنوان مثال در جايی مادر توصيه می كند : « دختر جان به مردت نشون بده كه اون رئيسه ، گرچه سر نخ كارها در حقيقت در دست توست ، اما اون نبايد اينو حس كنه » . محافظه كاری درد ناكی كه مرجان از آن سرباز می زند ، « من با خودم می گفتم كه هرگز زندگی مادرم را تكرار نخواهم كرد »، مادری كه از زندگی هيچ نفهميد چرا كه زود شوهرش دادند و زود زايید . اما در جايی ديگر ، مرجان بر اثر فشار حاصل ازشيوه ای كه در زندگی برگزيده فكر می كند ، شايد اگر مانند مادر زندگی كرده بود خوشبخت تر بود ، چون مادر توقعی تنها در حد امنيت و كودكانش داشت.

عابرانی ، دراين نمايشنامه وجود دارند كه هر يك نماينده گروهی از انسانهای اين جامعه اند و با طعنه های خود گوشه ای از عقايد مسلط بر جامعه را به تصوير می كشند . انسانهايی كه گرچه خود نيز متهم به زندگی با همين مصا ئب و مشكلاتند اما از متهم كردن ، سرزنش و سوء استفاده از زنی تنها و واخورده دريغ نمی ورزند .

نگاههای كليشه ای و ارتجاعی به زنانی كه به جرم استفاده از حق انتخاب و تصميم گيری و خارج شدن از قالبی از پيش تعيین شده ، آزادی خود را فرياد می كنند ، در اين نمايشنامه با نگاه عابرانی تداعی می شود كه عدم انفعال يك زن را به حساب فاحشگی و هوسرانی او می گذارند . مردمی كه حسرت هنر آشپزی زنها و رفتار زنان نسل های پيشين را می خورند .

نوع نگاه و برخورد منفی جامعه به زنی كه دفن رابطه ای مرده را به نعش كشی در بقيه عمر خود ترجيح داده در نمايشنامه خانم بيضايی از قلم نيافتاده است . « از وقتی ازش جدا شدم برخورد همه با هام فرق كرده ، سلامها سرد شده اند ، مردها با طعنه حرف می زنند و زنها مواظب شوهر هايشان هستند » .

در كنار عابران دلقكهايی نيز هستند كه نمادهايی طنز آميز ازمناسبات غلط زندگی انسانهايی هستند كه بهره آنها از خوشبختی تنها تكرار جمله «خوشبخت بودن» است. آنها كاريكاتورهايی از خود ما هستند .

عمه مرجان ، زنی كه او هم نماينده زنانی از نوع مادر مرجان است و با هروصله و پينه ای كه شده معتقد به حفظ ازدواجند. تحصيل ، هويت مستقل و مسائلی از اين قبيل را تنها فرعی براصل خانواده و حفظ آن می دانند.«حفظ خانواده به عنوان مهمترين پايه اجتماع » مهمترين دغدغه آنهاست . عمه مرجان نيز همانند بسياری ديگر نديده گرفتن حقوق خود را بر تلاشی خانواده ترجيح می دهد ولی نتيجه نصايحش بر مرجان چيزی جز عصبانيت بيشتر او نيست.

تنهايی از واژه هايی است كه در اين نمايشنامه دارای بسامد است . مرجان ازتنهايی خود سخن می گويد واينكه آن را درآغوش همسرش و در آينه زمانی كه به خود می نگرد حس می كند ،اين توصيف به خوبی بيگانگی اين زن را از همسر و حتی از خودش تصوير می كند .« تنهايی لحظه ای است كه تو و من هيچ يك اين خلاء را پر نمی كنيم » اينجاست كه بايد نتيجه گرفت « پس شايد بهتر باشد كه من به گلها بپردازم و تو زمان را اندازه بگيری ، من بايد بروم تو بايد بروی …»

در قسمت آخر نمايشنامه اعضای انجمن فرهنگی كه نماينده قشر مردان روشنفكری هستند كه درباره دموكراسی و آينده ايران سخن می گويند و قبل از شروع بحث دموكراسی تصميم می گيرند كه زنان شان را از دسترس « زنان آشوب بر انگيزی» كه با ديدن جامعه غربی چشم و گوششان باز شده ، دور نگهدارند چرا كه در غير اين صورت ادعای حقوق و برابری خواهند كرد . اين تناقض مدعيان دموكراسی خواهی شايد بهترين بخش نمايشنامه خانم بيضايی است كه انعكاسی از يك واقعيت است . مردان خواستار دموكراسی كه آزادی را تنها در حيطه مردانه تعريف كرده اند. از حاكميت در قبال خود انتظار اعطای حقوق و آزادی را دارند در حاليكه خود آن را از جنس ديگر سلب می نمايند !

نيلوفر بيضايی در اين اثر از زبان عشقی سخن می گويد كه« بر ويرانه بنا شده » «عشقی كه از تو می خواهد آن كسی باشی كه نيستی » « عشقی كه به تو احترام نمی گذارد و از تو احترام می طلبد » اينها واقعيات زندگی بسياری از زنان و مردان جامعه ای است كه با حذف و نديده گرفتن حق يك جنس بر قدرت جنس ديگر می افزايد ، غافل از اينكه فرادستان ذيحق نيز در اين ميان متضرر خواهند شد، حتی گاهی بيشتر از فرودستان خود.

مگر جز اين است كه همسری در اين شرايط به هم بستری تقليل می يابد ، آن هم همبستری بدون عشق و انسانيت . و اينجاست كه عشق به جای تعالی و كمال منجر به سكون و سقوط خواهد شد . در نتيجه قوانين زندگی زناشويی اين چنين به قوانينی غير انسانی بدل می شوند ، « حيوانی را به دام انداختن ، انواع مختلف آزار ، دلتنگی ، مال منه مال منه ، عذاب وجدان …»
به طور كلی در اين اثر بيضايی هويت و موجوديت زن ومرد در فضايی پوچ و عاری از عشق و شورزندگي،زيرسوال ميرود.

 

بانو در شهر آينه

نمايشی در ١٨ اپيزود متنی شعر گونه ، در اين نمايش نامه آنچه امروز بر زنان در ايران می گذرد و فشاری كه بر آنها وارد می شود از طريق تصوير مرور می شود و در عين حال تصوير زن ـ خدا ( آناهيتا ) كه در اساطير ايران ريشه دارد ، در مقابل بی تصويری امروز زن گذاشته می شود .

در اپيزود اول خام بيضايی به اسطوره آفرينش و روند تاريخی انقياد زن اشاره كرده است آناهيتا الهه آب و باروری ، نماد آفرينش و زايايی ، « شهبانوی كارنده زمين » ناميده شده و اينكه چگونه مادر خدايان دراسطوره های ملل نقش آفريننده و پرورنده را ايفا می كنند كه نشان از جايگاه والای زن در يك دوره تاريخی دارد . درست زمانيكه روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه تغيیر می كند ، حكومت پادشاهی به عنوان قدرت مطلق شكل می گيرد ، افول جايگاه زن را در جامعه شاهديم كه خانم بيضايی اين چنين به اين نكته اشاره نموده اند :« و آنگاه كه مرد بر تخت پادشاهی نشست به زن گفت محبوب من ، تو دختر كوچكی خواهی بود و من بر تو نيز فرمان خواهم راند زن شهبانوی زمين وآسمان ، خميده شد و باز خميده تر زن جسمی نا توان شد ».
اين اپيزود با نگاهی تاريخی ـ اسطوره ای سر آغاز زيبايی برای نمايشنامه بانو در شهر آينه است .

همين طور كه در اپيزودهای بعدی پيش می رويم به ديالوگ جالب زن و مردی بر می خوريم . مردی كه چگونگی يافتن هويت خود را از زن می پرسد و زن چشمان خود را كه « صادق ترين بازگو كنندگان يك لحظه اند » بهترين وسيله برای خود يابی مرد معرفی می كند .

نكته مهمی كه در اين اپيزود وجود دارد شايد اشاره به تصويری است كه مذاهب به اشكال گو ناگون و به شكل مرد سالارانه ای از زن ارائه داده اند. مردی با ردای سياه و كتاب خدا در دست نمادی است از اين مذاهب كه به مرد ياد آوری می كند « هرگز به چهره زنی خيره مشو» . شايد ترس از شناخت ، آكاهی ، و از واقعيت وجودی زن است كه چهره زن در مذاهب اين گونه رمز آلود و گاهی خطرناك معرفی شده .

اين نكته در بخشی ديگر نيز در تقابل بانو و مردی با پوشش سياه و كتاب خدا در دست اشاره شده و اينكه ترس از بانو منجر به پوشاندن او می شود .« او پوشش سياه را بر سر بانو انداخت او وحشت خود را از بانو در پس نقابی سياه پنهان كرد » .

به هر حال ديدن و نگريستن در ادامه متن هدف زاده شدن معرفی می شود و اينكه با ديدن است كه می توان شناخت و دوست داشت و حتی به زيبايی رسيد . شرط خود يابی انسانها نيز ديدن و شناختن هر دو جنس است و بر خلاف آنان كه به نديدن حكم می كنند نگريستن اصل اساسی شناخت برای انسان معرفی می شود .

همان طور كه در ابتدا نيز گفته شد در اين نمايشنامه مقايسه ای بين بی ارجی امروزی زن و عظمت زن به عنوان مظهر آفرينش و آبادانی در گذشته صورت می گيرد .بنابراين توالی اپيزودها معنا دار است چراكه اپيزودی به زن امروز و اپيزود بعدی به جايگاه او در گذشته می پردازد تا مقايسه بيشتر معنا دار شود . به عنوان مثال در اپيزود چهار زنی در حال مرگ تصوير می شود كه در ميان نگاههای بی تفاوت اطرافيان فرياد ميزند. و جماعتی « با چشمان دريده خيره شده است به حقارت روح او ».« انسانهای كوچكی كه راهی خانه های خود می شوند و به آن شب به راحتی با زنانشان هم بستر می شوند ، با رويای زنی كه می شود او را به طرز فجيعی به قتل رساند و بعد به زندگی ادامه داد» .

نزول جايگاه زن به عنوان انسان و به عنوان شهبانوی زمين و آسمان به شكل زيبايی در اپيزود هفت به هم آميخته شده . اگر به روند تاريخی افول جايگاه الهه گان مادر نگاهی بياندازيم خواهيم ديد كه مذاهب آنگاه كه به شكل تك خدايی و منسجم ارائه گشتند به حذف و نابودی بقايای سيستم مادر سالاری همت گماشتند كه «خدای بانوان» هدف اصلی اين نابودی بودند . در ايران با ظهور دين زرتشت و معرفی اهورا مزدا با مشخصاتی مردانه به عنوان خدای يگانه سعی شد دو الهه ايرانی آناهيتا و ميترا كه يكی خدای آبها و ديگری خدای مهر و روشنايی بود از اذهان مردم آن عصر و سنن و آداب آنها زدوده شود .
اين عناد تا جايی پيش رفت كه بر الهه گان نام ديو نهادند و چهره اهريمنی به آنها دادند . اما به علت تقدس و ريشه زمانی بسيار طولانی اعتقاد به الهه های ذكر شده ، متوليان دين زرتشت تنها توانستند آنها را در دين زرتشت مستحيل كنند و به عنوان فرشتگان مقرب اهورامزدا معرفی نمايند . بعد ها با ورود اسلام به ايران گرچه اين الهه گان ، به طور مستقيم مورد پرستش نبودند اما هنوز آثار سنتهای پرستش آنها به اشكال گونا گون اما با تغيیر نام و شكل ظاهر همچنان ادامه داشت و اكنون نيز در بسياری نقاط ايران به چشم می خورد .

حال اين سير تاريخی را به طور اجمالی می توان در اپيزود هفت نمايشنامه بيضايی ديد ، « دست بر گرز و تبر زين و كمان او را كژدم می خوانند آنها گفتند هر چه بلاست از او برسد … آنها بالهای بانو را نشانه گرفتند … آنها می دانستند كه خدايان را مرگ نيست … بانو اندك اندك خميده شد … بدر نو، بدر كامل ، بدر فزاينده كاهيده شد » در اين زمان جايگاه زن نه تنه به عنوان الهه بلكه به عنوان انسان نيز رو به نزول رفت .

به تدريج در روند نمايشنامه مسائل ديگری از زنان امروز چون خشونت نيز مطرح می گردند . از جبر و اقتدار مردانه و اعمال انواع خشونت بر زنان مانند خشونت جنسی سخن رانده می شود و اينكه چرخه خشونت و تنفر چگونه از مادران به دختران ميرسد و همچنان اين دور تكرار می گردد .

«  كودكان بيزاری مادران را عشق معنی كردند و عشق خود بيزاری شد » يا در قسمتی ديگر می خوانيم « مادران شايد دختران را تكرار می بينند ، تكرار… » .

در مورد خشونت جنسی كه چندين بار در اين متن مورد اشاره قرار می گيرد اين چنين می نويسد:
« زن سالهاست كه هر شب از وحشت خشونت جسمی وزين تا نزديك صبح رشته های نخ را به هم می بافد» ،« معشوق من با من همخوابه مي‌شود و نفرت جای خشم را می گيرد و بعد درگو شه ای پنهان تف می اندازم بر زمين » .

اسارتی را كه نام عشق به خود گرفته اين چنين باز گو می شود : « معشوق من از شادی من بيزار است او همواره مرا محافظت می كند از نگاهها و صداها و قفسی می سازد از جنس طلا تا مرا شرمگين سازد از بهای گزاف كه او برای حفاظت من پرداخت….»

بيضايی پذيرش فرودستی از طرف زنان را آغاز فاجعه می خواند و چندين بار به اين مساله اشاره می كند . هنگامی كه كودك با ذهنی باز و خالی از آموخته های قالبی شروع به آموختن می كند به خاطر پرسشهايش تنبيه می شود .« كودك پر از سوال بود اما آنها پذيرفته بودند پرسش برای چه ؟ » و نكته دردناكتر اينكه نهادينه شدن فرودستی زنان توسط خود آنان صورت می گيرد . « آنها كه همه چيز را پذيرفته بودند با تازيانه ها بر بدن او كوفتند … و او ديگر هرگز نپرسيد » يا « آن روز كه زنی را به دار آويختند ، زنان نظاره گر دست در دست يكديگر نهادند و مرگ را رقصيدند » .

در ادامه به ثابت ماندن زن در جهش جهان اشاره می شود « جهان من جهش گرفت من اما در خانه ام » ولی اين تصويری است كه زن خود انتخاب نكرده « من اما تصويرم را هرگز بر نگزيده ام … » در عين حال كه دريدن اين پوسته نيز آسان به نظر نمی رسد « از آنچه زيباست در نظر ديگران بريدن آسان نيست»

اما زنانی كه به گونه ای ديگر بيانديشند و هويت تحميل شده خود را نپذيرند نيز همواره به عنوان يك واقعيت حضور داشته اند و بيضايی از آنان هم نام می برد . مثلاً در نمايشنامه بازی آخر از شخصيتهای واقعی تاريخ ايران ياد می كند . اما در اين متن نمايشی از قدرت كم و قلت آنها می گويد ، تا حدی كه هيچ گاه آن گونه كه بايد شنيده نشدند . « زنی تنها ايستاده در سويی فرياد برآورد … صدای زن در ميان هلهله های شادی مردمان گم شد …او ديگر هرگز سخن نگفت ».

نه فقط زنان بلكه مردانی نيز بوده اند كه از پذيرفتن برخی هنجارها سر باز زده اند و نياز و احساسشان به زن را كتمان نكرده اند والبته ازهمين رو مورد تحقير هم قرار می گيرند ، « آنها او را زن خواندند و براستی هيچ نا سزايی بجز اين تحقير او را معنا نمی كرد … »

به بازی گرفتن زن و ارائه معيارهای گونا گون در دوره های مختلف بدون در نظر گرفتن هويت و شخصيت زنان در اپيزود هجدهم مورد اشاره قرار گرفته . « كمی كار كمی تفكر زيبايی بسيار » و تعاريف مختلفی كه از اين زيبايی ارائه دادند بدون اينكه او خود تصميم بگيرد چگونه زيبا باشد . همواره زيبايی را چون لباسی دوختند و بدون توجه به قامت و خواست هر زنی ، آن را به اجبار به تنش كردند ، هر كه لباس را پذيرفت زيبا و در غير اين صورت نا زيبا تلقی شد . « زيبايی يعنی ، بازی خوشبخت بودن ، زيبايی يعنی پريشانی گيسوان ، زيبايی يعنی تبسم ولی سنگين ، زيبايی يعنی قدمها ولی آرام ، … آن ديگران گفتند : زيبايی يعنی پوشاندن گيسوان ، زيبايی يعنی پيروی از آنان ، به او گفتند آنان كه زيبايی را نگزينند روسپيانند … و اين گونه بود كه همدم زن و عروسك آينه ای شد پر غبار و قفس آويخته بر ديوار … »

عروسك از واژه های نمادينی است كه در ادبيات زنانه ما ، مثل اشعار فروغ ، قرابت نزديكی با واژه زن دارد و معمولاً در كنار هم می آيند. « زن وعروسك گفتن نمی دانستند رفتن نمی دانستند … ديدن نمی دانستند» بيضايی نيز عروسك را همدم زنی ناميده كه در اپيزود آخر نقش ايفا می كند . عروسك نمادی است از بازيچه بودن ، عدم اراده در گرداندن خود ، زنان نيز دوره ای بس طولانيست كه ملعبه عروسك گردانانی شده اند كه « به او گفتند زيبايی يعنی… زيبايی يعنی…» . « و بدين گونه بود كه او طناب را بر گردن انداخت و آن را سخت كشيد» .

 بر آيند :

به طور كلی در بررسی آثار ادبی و هنری به هيچ وجه نبايد قالبهايی مشخص برای يك زبان زنانه تعيین نمود زيرا در اين صورت دچار همان كليشه سازيهای رايجی می شويم كه قصد نقد آن را داريم .

همان طور كه خانم هايده ترابی در مقاله ای تحت عنوان« از ستم جنسی تا نمايش پوچی» به شيوايی اين مساله را بيان می كنند: ( ٢) «عنصر تعيین كننده در خلق اثری روشن گرانه نسبت به جايگاه و سرنوشت تاريخی زنان چيزی نيست مگر نگاه جستجو گر، حقيقت جو و فريب گريز هنرمند،.نگاهی كه از تضادها حجاب بر می گيرد و بر انگيزاننده جدل و انديشه در مخاطب می شود . اين نگاه می تواند بی هيچ مرز و اما و اگری به فرمها و زبانهای گوناگون نمود پيدا كند . و نويسنده می تواند به اين فضيلت نائل شود كه در اين پروسه خود را از قيد خود فريبی برهاند و حتی عليه خويشتن به عصيان برخيزد .

چنين هنرمندی حتی اگر آگاهی فمينيستی نداشته باشد و حامل ارزشهای مرد سالارانه باشد می تواند اثری روش نگرانه درباره بحران مردانگی خلق كند . نمونه درخشانش بوف كور هدايت است ». در بررسی آثار خانم بيضايی می توان به فضيلت رهايی از خود فريبی بر خورد چرا كه همواره موجی از طغيان عليه خود در آن نمود آشكاری دارد . از طرف ديگر اگر هدف فمينيستها را در حيطه ادبيات نمايشی تغيیر يا بازنمايی نقش قالبی زنان در نمايشنامه و كند و كاو در تجربيات زنان بدانيم ، می پذيريم كه نمايشنامه های ايشان در راستای چنين اهدافی نوشته شده اند . پرداختن به تيپهای مختلف شخصيتی در بين زنان ، بيان تجربيات و احساسات آنها ، مطرح كردن انواع مشكلات پيش روی زنان و اعتراض به انقياد و وضعيت كنونی زنان ، انتقاد به فرهنگ حاكم از مشخصات كارهای اوست كه او را در مجموع نويسنده ای فمينيست معرفی می كند .

اين نوشته را با قسمتی از نمايشنامه بازی آخر خانم بيضايی به پايان می برم :
“ در آغاز ، انسان بود. انسان آغازين مرد نبود ، زن نيز نه !
و زنانگی ، و مردانگی دو نيمه ی يكسان بودند در وجود انسان .
پس انسان هم مرد بود ، هم زن !
انسان اما در گذشت .
پس نطفه گياهی شد تنيده در هم ،
و گياه درختی شد.
و نخستين زن كه همانا مرد بود
و نخستين مرد كه همانا زن بود
بر آن شدند كه يكديگر را دوست بدارند.
اين است راز هستی ، هستی بی پايان .
چنين اگر می ماند ،
هيچ مرد زن كش نمی شد
و هيچ مرد انسان كش نمی شد
و هيچ مرد خويشتن كش نمی شد