هنرمند تبعيدی
هنرمند تبعيدی
(چاپ شده در “درنگ“، پاريس، ٢٠٠٢)
نيلوفر بيضايی
“ من كه هستم“، “من كجا هستم“، “ از كجا می آيم“، “ من چرا اينجايم و نه جای دگر“، “چه می كنم“، “ چه بايد بكنم“،“چه میخواهم بكنم “، “ آيندهام چگونه خواهد بود“ اينها همه سوالاتی هستند كه هر انسانی در مقاطع خاصی از زندگی با آنها درگيرمیشود . اكثر انسانها اما از درگيرشدن با چنين سوالاتی میگريزند، چرا كه اين درگيرشدن، خواه ناخواه نوعی تلخانديشی را با خود بهمراه میآورد، چرا كه اين پرسشها، ما را در اساس بودنمان و شدنمان و چگونه بودنمان به آزمون میطلبد. فيلسوفان شايد تنها گروهی باشند كه طرح اين پرسشها را وجوه تاريخیِ آن به حرفهشان بدل كردهاند و عمری را بر سر يافتن پاسخی برای اين سوالها گذاشتهاند و بهاين نتيجه رسيدهاند كه پاسخ نهايی برای اين سوالات وجود ندارد، بلكه پاسخ اصلی همانا طرح سوال است و جستجو و كاوش در جهان بيرون و درون. شايد از اين زاويه، فيلسوفان تلخانديشترين گروه مردم باشند. بر هيچكس پنهان نيست كه علم فلسفه، ريشه در غرب دارد. چرا كه طرح سوال و جستجو در امور جهان تنها زمانی ممكن میشود كه ما انسان را و نيروی خرد را گرامی بداريم،اين بدان معنا نيست كه ما فيلسوف نداشتهايم، اما واقعيت اينست كه سرزمين ما پيش از آنكه سرزمين انديشه و فلسفه باشد، سرزمين شعر و شور است. كسی كه نيروی الهی را برتر از نيروی خرد انسان ببيند و مرتب نگاهش به بالا، به جايی فراتر از جايی كه خود ايستاده باشد، و همه چيز را در ايدهی تقديرالهی جستجو كند، ديگر سوالی ندارد، چرا كه عالم غيب پاسخ اين سوالها را از پيش داده است. از سوی ديگر فشارهای سياسی كه قرنهاست كمر ملت ما را خم كردهاند، از ما ملتی ساختهاند كه ذهنيت “دنيا دو روز است. دل خوشدار “ و“ بیخيال باش “ را پيشهی خود كردهاست.
هنرمند كيست ؟ نقش هنرمند در چنين جوامعی چيست ؟ آيا هنرمندِ شرقی زاده شده تا هماواز يك سنت فكری ايستا، خود را به دست تقدير بسپارد و در عالم خلسه و ترياك و خماری، جملات زيبا در وصف معبود بر هم ببافد؟ يا اينكه هنرمند در چنين جامعهای كه سرنوشتش را بدست تقدير الهی سپرده، میبايست و میبايست نمونهی سركشی انسان در برابر اين تقدير باشد ؟
فرهنگ ما سرشار از تناقض است. از يكسو ما در عالم داستان و تمپيل از معراج روح و عالم فانی و هفت شهرعشق سخن میگوييم و شهر دل را میسازيم و از سوی ديگر از وصف واقعيتهای اجتماعی و تحليل موقعيت انسانی خود بر زمين عاجزيم.
انسانی كه از وصف خود و موقعيت خويش عاجز باشد، نمیتواند برای تغيير اين موقعيت تلاشی بكند. چنين انسانی مرتب از وضعيتی به وضعيت ديگر پرتاب میشود و چون بیهويت است، هر روز به رنگی درمیآيد و نه اين است ونه آن و نه چيز سومیست.
“من كه هستم“، “ من كجا هستم“، “من چرا اينجايم و نه جای دگر“، “سرانجامم چه خواهد بود“، “من از كجا میآيم“….
سوالاتی از اين دست برای انسان تبعيدی، كسی كه بدليل فشارهای سياسی و اجتماعی، يعنی بلاجبار سرزمين خود را ترك كرده است، جزء جدايیناپذير زندگی هستند. هنرمند در تبعيد به فراخور نوع نگاهش به هنرش، خواه ناخواه منعكس كنندهی اين سوالات در آثار خود هست. مهاجرت اجباری يعنی حمل زادگاه در ذهن مهاجر. بخصوص وقتی كه اين مهاجرت اجباری توسط كسانی انجام شود كه در وطن خود فعالانه در برابر خشونت و استبداد ايستادهاند. اينجاست كه تفاوت ميان كسی كه با وجود دوری فيزيكی خود را نسبت به سرنوشت سياسی و اجتماعی وطنش متعهد میداند (تبعيدی) با كسی كه با هدف زندگی بی دردسر و بهتر سرزمينش را ترك میكند (مهاجر) آشكار میشود. با وجود اينكه هر دو نوع مهاجرت نتيجهی فشارهای اجتماعی اعمال شده بر مهاجر در زادگاه اوست، در صورت طولانیشدن دوران دوری از وطن امكان تغيير خاستگاه مسلماً تا حدود زيادی به پروسهی تحولات و چگونگی برقراری ارتباط مهاجر با جامعهی ميزبان بستگی دارد. در اين ميان اهل هنر و فرهنگ، نويسندگان و روشنفكران در موقعيتی شومتر از ديگران قرار دارند. چرا كه به زبان مادری كه بدان تسلط دارند، وابستهاند، مشغلهشان وقايعی است كه در ميهنشان اتفاق میافتد، مخاطبشان پراكنده است، پشتوانهی مالی ندارند، جايگاه اجتماعیشان نامعلوم است و در يك كلام تنهايند. تنهايی مطلق، احساس انزوا و فراموششدگی، بحران هويت، درگيری با خويش و با اطراف، حس كشندهی تنهايی و بیمخاطبی تنها بخشی از درگيريهای ذهنی هنرمند تبعيدی را منعكس میسازد.
با اينهمه هنرمند تبعيدی امكان بازنگری بدانچه گذشته را بدور از تنشهای مقطعی موجود در زادگاهش دارد. پس ثبت میكند آنچه را كه در اثر فشار و شستشوی مغزی و شايد هم گذشت زمان در وطنش رفته رفته میرود تا به فراموشی سپرده شود. بهمين دليل در درازمدت نمیتوان آثار او را كه چيزی جز سندنگاری دورهی سكوت اجباری نيست، ناديده گرفت.
آلمان تا سالها پس از سقوط هيتلر، حاضر نبود آثار تبعيديانش را برسميت بشناسد. چرا كه اين آثار يادآور تاريخچهی ملتی بودند كه به كشتار و غارت گفت ” آری”. اما ملت آلمان میخواست فراموش كند. همه بيكباره دمكرات شده بودند و فاشيستهايی كه ميليون ميليون به خيابانها میآمدند و فرياد “هايل هيتلر” سر میدادند، از نگاه اين ملت عدهای ناشناس بودند كه هيچ ربطی به اين ملت نداشتند.
سرنوشت هنرمند تبعيدی ايرانی نيز همين خواهد بود. همانطور كه امروز بر تمامی تلاشهای فرهنگی و هنریاش خط بطلان كشيده میشود و اين تلاشها انكار میشوند، حتی تا سالها پس از سقوط فرضی اين حكومت نيز اين روال ادامه خواهد داشت. مهم اين است كه انسان تبعيدی میبايست هويت خود را، حتی بیهويتی خود را ثبت كند. و اين كار، كار هنرمند تبعيدی است. شناسنامهی كاری هنرمند تبعيدی، حكايتنامهی ناگفتهها و حذف شدههای تاريخ اين سرزمين خواهد بود. باشد كه تمامی اين تلاشها و شكستها و تلاشهای نو و جستجوی تبعيدی بدنبال بخش حذف شدهی تاريخ ملتش، آخرين تلاشهای اين حكومت خودكامه را در متلاشیكردن حافظهی يك ملت بر ملا سازد.