نگاهی به يك دهه تئاتر در تبعيد
(متن سخنرانی بمناسبت روز جهانی تئاتر، كلن، آوريل ٢٠٠٢)
امروز در اينجا جمع شدهايم تا روز جهانی تئاتر را جشن بگيريم. تا بگويیم كه تئاتر زندهاست، هر چند تلويزيون و اينترنت و ويديو كه بيشتر برای مصرف روز برنامه توليد می كنند، بسياری از مخاطبانش را به خود جلب كردهاند. دنيای عجيبیاست. از يك سو حيرت زده به پيشرفتهای سرسام آور تكنولوژيك خيره شدهايم و از مزايای آن بهره می بريم، ازسوی ديگر شاهديم كه زندگی راحتتری كهاين پيشرفتها برايمان به ارمغان آوردهاست، چگونه ما را تنبلتر و ارتباطات اجتماعیمان را محدودتر كردهاست. روزنامه خريدن، بدنبال كتابیاز يك كتابخانه به كتابخانهی ديگر دويدن، قرار ملاقات گذاشتن در تئاتر يا سينما، همه و همه رفته رفته بهاموری زائد تبديل می شوند. بجای همهیاينها می توان در خانهی گرم و نرم نشست و با صرف وقت كمتر به سِرف كردن در اينترنت پرداخت و از تمامیاطلاعات بهره مند شد. ديگر به دوست و آشنا و همصحبت نيز نياز چندانی نداريم، چرا كه می توانيم ساعتها در اتاقهای “چت” با هر كس در هر كجا مكاتبه كنيم، بدون اينكه لزومی در ديدن طرف مقابل و ايجاد ارتباط نزديكتر با او را حس كنيم . در يك جمله روز بروز منزوی تر می شويم . تئاتر يك هنر اجتماعیاست كه مهمترين ويژگیاش در همين ارتباط مستقيم و انسانیاست كه با تماشاگر – مخاطب برقرار می كند. تئاتر بهاين ارتباط وابسته است و بدون آن مرتب دليل وجودیاش بزير علامت سوال خواهد رفت. خواهد مرد. بهمين دليل است كهامروز در سطح جهانی و در جامعهی تئاتری دنيا بحران تئاتر در صدر موضوعهای كليهی مجامع تئاتری قرار دارد. برای همين تئاتر امروز برای اينكه بماند بناچار مرتب از خصلت تئاتری خود فاصله می گيرد تا بتواند سر پا بماند. بعبارت ديگر تئاتر امروز ديگر آن مفهوم كليدی را در نقد اجتماعی و به سخره گرفتن روزمرگی نمی تواند بازی كند، چرا كه مفهوم زندگی اجتماعی در اروپا بكلی تغيیر كردهاست. شايد بهمين دليل است كه در دهههایاخير ديگر از آن جرقهها در عالم تئاتر و از نوابغ تئاتری خبری نيست. شايد برای همين است كه تعداد كسانيكه در مورد تئاتر و در زمينههای تئوريك می نويسند، روزبروز كمتر می شود. شايد برای همين است كه بههر كتابفروشی كه سر بزنی، بخش تئاتر آن روز بروز باريكتر و محدودتر می شود و وقتی بپرسی تازه ترين كتابهايی كه در زمينهی تئاتر به چاپ رسيدهاند كدامند، به متون ده پانزده سال پيش كه تجديد چاپ نيز نشدهاند رجوعتان می دهد. شايد برای همين است كه آنچه را كه می يابی نيز بيشتر به خاطرهگويی می ماند. انگار كه عدهای در سوگ يك دوران مرده به حافظه رجوع می كنند تا مرده را گرامی بدارند. با اينهمه تئاتر نمردهاست. هنوز هستند تئاتريهايی كهاز افتادن به دام روزمرگی پرهيز میكنند، كه به سختی اما كار می كنند و میآفرينند و هنوز مخاطبی هست كهاز تنبلی ذهنیاجتناب و از دستگاه تئاتر حمايت می كند. تا زمانيكه اينان هستند، تئاتر نخواهد مرد.
اجازه بدهيد تا از اين ارزيابی شتابزده و كلی از وضعيت جهانی تئاتر به مورد كاملا خاص تئاتر خودمان در تبعيد بپردازم. اما ازآنجا كه ما اولين ملتی نيستيم كه بخش قابل توجهی از شهروندانش بدلايل سياسی و اجتماعی ناچار به ترك سرزمين خود شده، لازم می بينم كه بعنوان مقدمهی اين بخش توضيحی در مورد “تئاتر تبعيد” آلمان در زمان تسلط فاشيسم هيتلری بر اين سرزمين بدهم . در لغتنامهی تئاتر، بِرند زوخر مولف، تئاتر تبعيد را اينگونه تعريف می كند: ” تئاتر تبعيد تئاتریاست كه توسط هنرمندانی كه بدلايل سياسی به سرزمينهای ديگر پناهنده شدهاند، در كشورهای پناه دهنده توليد می شود. طبق ارزيابی زوخر كار تئاتری در چنين شرايطی بخصوص برای بازيگران، نويسندگان و گارگردانان تئاتر بسيار مشكل است. از يكسو مشكلات مربوط بهاجازه اقامت و كار و از سوی ديگر وابستگی حرفهای بزبان مادری و همچنين تفاوتهای اساسی در نوع كار كارگردانی و بازيگری ميان سرزمين مادری و سرزمين ميزبان دشواری شرايط را دو چندان می سازد. “
تئاتريهای آلمانی كه پس از تسلط هيتلر بر سرزمينشان ازآلمان فرار كردند، بين سالهای ١٩٣٣ و ١٩٤٥ در ٢٥ كشور و اكثرا برای تماشاگران آلمانی زبان تئاتر توليد می كردند. تعداد بسيار محدودی از آنان نيز با آنسامبل های سرزمين ميزبان همكاری می كردند. در عين حال هزاران گروه تئاتری برای آلمانی زبانها و بزبان آلمانی كار می كردند و از ميان آنها تنها تعداد بسيار محدودی توانستند در سرزمينهای ميزبان كار تئاتر را بعنوان شغل ادامه دهند.(مثلا اليزابت برگنر كه پيش از آن نيز در انگليس بازيگر شناخته شدهای بود، پتر لور، ارنست دويچ)كسانی مانند ماكس راينهارد كه پيش از تبعيد نيز در دنيا مشهور بود، نتوانستند موقعيت مناسبی در تئاتر آمريكا بيابند. حتی آثار برتولت برشت نيز در دوران تبعيد، بجز يكی دوتا، نتوانست موفقيتهای عظيم كسب كند و تنها يك مخاطب محدود و فعال سياسی در كشورهای ميزبان پيدا كرد. اما آثار و تئوريهای تئاتر برشت پس از ١٩٤٥ يعنی پس از سرنگونی هيتلر تاثيرات بسيار مهمی بر تئاتر آلمان و جهان گذاشت .
توليدات هنری اكثر اين تبعيديان در ارتباط مستقيم با شرايط تبعيد آنها بود. از اجرای نمايشنامههايی كهاجرای انها در آلمان ممنوع بود گرفته تا نمايشهای كلاسيك و مدرن و همچنين نمايشنامههايی كه در تبعيد نوشته شده بود در اين مجموعه جای می گيرد. اهداف اين تئاتر از يكسو ايجاد و تحكيم رابطه ميان تبعيديان بود و از سوی ديگر آگاه كردن مخاطب كشور ميزبان در مورد شرايط سياسی حاكم بر آلمان و كشورهای ديكتاتورزده.
اين توضيح جمع بندی شده شايد بتواند راهگشای بحث محوری اين سخن يعنی تئاتر ايرانيان برونمرز و مشكلات كار در شرايط خاص خارج از كشور باشد. لازم به توضيح است كهارزيابی من از شرايط كاری و سدها و موانع تداوم كار در تبعيد در وهلهی اول با رجوع به تجربيات خودم در يك دهه كار مداوم تئاتری در خارج از كشور انجام گرفتهاست.
برای عرضهی يك كار نمايشی در وهلهی اول بودجه، يعنی يك مبلغ مشخص كه در اختيار يك پروژه قرار می گيرد لازم است. بودجه معمولا در يك طرح مالیاز پيش نوشته شده و بر اساس نيازهای پروژه تنظيم و بهاين موارد تقسيم می شود: دستمزد تمامیافراد گروه، تبليغات، خريد وسايل مورد نياز برای طرح صحنه، لباس، اجاره سالن تمرين، وسايل تكنيكی مورد نياز پروژه، مخارج سفر افراد گروه، مخارج اياب و ذهاب …
كار تئاتر يك كار جمعی و گروهی است. از متن، كارگردان، بازيگر، طراح صحنه، طراح لباس، مسئول روابط عمومی، آهنگساز، نورپرداز، دستيار كارگردان، گرافيست، عكاس، فيلمبردار… گرفته تا طرف ديگر اين معادله كه نقش بسيار تعيین كنندهای در تداوم يا عدم تداوم كار يك گروه بازی می كند، مخاطب – تماشاگر است . حالا اجازه بدهيد كه موارد بالا را يكی يكی باز كنيم:
بودجه : از آنجا كه بدليل فارسی زبان بودن نمايشهای ما و در نتيجه محدود بودن مخاطب به تماشاگر فارسی زبان، بودجههايی كهاز سوی ادارات فرهنگی آلمانی در اختيار گروههای تئاتر ايرانی قرار می گيرد، بسيار محدود است و در اكثر موارد امكان پرداخت دستمزد به افراد گروه وجود ندارد. بجز ادارات آلمانی نيز هيچ مرجع مالی ديگری وجود ندارد كه بتوان بدان رجوع كرد. در اروپا و بخصوص در آمريكا رسم بر اين است كه پروژههای تئاتر از پشتيبانی مالی شركتها و كنسرنهای مالی – تجاری بزرگ كه معمولا يك بخش فرهنگی و هنری نيز دارند، برخوردارند. يعنی بخش عمدهی بوجهیانها را بخش خصوصی تامين می كند. متاسفانه در جامعهی ايرانی خارج از كشور با وجود اينكه تعداد بازرگانان و شركتهای تجاری پر در آمد كم نيست، علاقه و توجه به حمايت از فعاليتهای فرهنگی و هنری هموطنانشان بهيچوجه وجود ندارد. بر خلاف عالم غرب كه در آن حمايت مالی از هنرمندان يك رسم و حتی وظيفه است، در جامعهی ايرانی چنين رسمی نه تنها وجود ندارد، بلكه بسيار عجيب و دور از تصور بنظر می رسد. پس تنها می مانند ادارات فرهنگ و هنر شهرها و ايالات كه برای توليدات فرهنگی كليهی خارجيان يك بودجهی بسيار محدود دارند و در عين حال می بايست اين بودجهی محدود را بطور عادلانه ميان همهی مليتها و شاخههای كار هنری تقسيم كنند. بهمين دليل نيز امكان استفادهاز كسانی در تخصصهای گوناگون به حداقل می رسد و در بسياریاز موارد كارگردان، طراحی صحنه و لباس، نور و طرح پوستر … را نيز بعهده می گيرد.
مسئلهی ديگر و بسيار مهم در كيفيت يك كار هنری، بازيگر است. ما تعداد زيادی بازيگر ايرانی داريم كه در ايران در رشتهی تئاتر تحصيل كردهاند و يا بازيگران حرفهای بودهاند. بخش عمدهی اينها در خارج از ايران بدلايل گوناگون ازجمله عدم تسلط كامل به زبان و تفاوتهایاساسی شيوهی كار در اروپا جذب بازار كاری و حرفهای اروپا نشدهاند و از سوی ديگر نيز در كشورها و شهرهای مختلف اروپا بطور پراكنده زندگی می كنند. برخی هنوز دارند شانس خود را امتحان می كنند، بخشی بناچاركاملا از حرفه شان كناره گيری كردهاند و برای گذران زندگی به مشاغل ديگر رویاوردهاند. اما در عرصهی تئاتر حاضر نيستند بدون دستمزد كار كنند.
بخش بسيار محدود و شايد انگشت شمار ديگر را جوانانی تشكيل می دهند كه در مدارس تئاتری تحصيل كردهاند و بزبان كشورهای ميزبان نيز تسلط كامل دارند، اما متاسفانه زبان فارسی را درست صحبت نمی كنند و در اين زمينه كم سوادند. از سوی ديگر چون خود را حرفهای می دانند و دغدغه شان حداكثر اين است كه در سريالهای تلويزيونیاروپايی شغل ثابت بيابند، يعنی بعبارت ديگر از آنجا كههيچ انگيزهای برای كار كردن برای جامعهی ايرانی، آنهم بدون دستمزد ندارند، عملا در كارهایايرانيان شركت نمی كنند.
بخش سوم را بازيگرانی تشكيل می دهند كه بخشا تحصيلات آكادميك تئاتری ندارند، اما در زمينهی بازيگری با تجربههستند و در نمايشهای فارسی زبان نيز شركت می كنند. يعنی هم انگيزهی شخصی دارند و هم انگيزهی حرفهای. از يكسو می خواهند بنوعی در اين حرفه بمانند، از سوی ديگر كار خود را يك وظيفهی اجتماعی نيز می دانند و همچنين نياز به حفظ ارتباط با زبان مادری نيز در آنها وجود دارد.
بخش آخر را علاقمندان بازيگر تشكيل می دهند. اكثر اينها جوانانی هستند كه بازيگری را دوست دارند، اما در اين زمينه دانش و تجربهی كافی ندارند. بسياریاز افراد اين گروه در كارهای تئاتری خارج از كشور شركت داشتهاند و در واقع بازی در هر كار برای آنها يك كلاس درسی بوده و بدين گونه اصول كار را در طول ساليان آموختهاند. برخی پس از بازی در يك كار، بازيگری را رها كردهاند و برخی در اثر كار مداوم به بازيگرانی مجرب تبديل شدهاند. اينها بيشتر پراگماتيكر هستند، يعنی كار عملی را تا حدودیاموختهاند، اما دانش تئاتری ندارند يا كم دارند.
می رسيم به سوی ديگر معادله يعنی تماشاگر. تماشاگران ما را در خارج از كشور ايرانيانی تشكيل می دهند كهاكثرا بدليل فشارهای اجتماعی و اقتصادی ايران را ترك كردهاند. برای گرفتن پناهندگی برای خود پروندههای قطور سياسی درست كردهاند، پناهنده شدهاند، پس از صورت گرفتن توافق ميان دولتهایاروپايی و ايران مبنی بر اينكه پناهندگان می توانند پاسپورت كشور خودشان را داشته باشند و در عين حال اقامت دائم كشورهای ميزبان را نيز دريافت كنند، پاسپورتهای پناهندگيشان را پس دادهاند و بهايران رفت و آمد می كنند. بخش محدود ديگری نيز كهانگيزههای سياسی برای فرار از ايران داشتهاند، يا همچنان پناهندهاند و يا مليت كشورهای ميزبان را پذيرفتهاند. در عين حال بخش ديگری نيز كسانی هستند كه در سالهایاخير به كشورهایاروپايی و آمريكا، كانادا، استراليا پناهنده شدهاند. از آنجا كهايرانيان در سراسر دنيا پراكندهاند، تئاتر خارج از كشور سالهاست كه بصورت سيّار در آمده و برای دستيابی به تماشاگر كه بدون او امكان ادامهی حيات ندارد، كولی وار از شهری به شهری و از كشوری به كشوری در حركت بودهاست. از سوی ديگر درصد علاقمندان بههنر تئاتر و بينندگان ما چه در ميان قشر روشنفكر و چه در ميان ديگر ايرانيان بسيار محدود است. بهمين دلايل تئاتر تبعيدی ما امكان ادامهی حيات با تكيه بر درآمد و بيننده ندارد. جوّ مغشوش سياسی خارج از كشور نيز عامل ديگری است كه مانع تداوم كار ماست. تئاتر نمی تواند و نمی خواهد كبريت بی خطر باشد، بخصوص در شرايطی كه ما داريم و با توجه به رسالتی كه بر عهدهی خود گرفتهايم، يعنی روشنگری و اعتراض به ديكتاتوری و سانسور. زمانی كه بخش قابل توجهی از مخاطب ما يك ديكتاتوری مشروط را پذيرفتهاست و حتی در خارج از كشور نيز با رعايت قواعد و چارچوبهای آن زندگی می كند، مسلما سختی كار ما چند برابر می شود. اگر بخواهيم بر حسب سليقهی او كار كنيم، بايد تن به كار بیاصول و قاعده و جك گفتن و خنداندن و چفتك پراندن بر صحنه اكتفا كنيم و اگر بخواهيم هم اصول زيبايی شناسانهی كاری را هم تاكيد بر خصلت معترض خود را در مركز كارمان قرار بدهيم، مورد اعتراض قرار می گيريم. بسیاری گمان می كنند كه صرفاً زندگی كردن در يك جامعهی آزاد برای خلق شاهكار كافیاست. اما چنين نيست. وقتی مخاطبت گم و پراكندهاست، پول نداری تا افراد با تجربه را بكار گيری، هيچ پشتوانهای نداری، امكانات وسيع تبليغاتی نداری، نقد سازنده نمیشوی و مرتب اين حس به تو داده می شود كه مخاطبت اصلا علاقهای به تجربههای ديگر ندارد و همان چارچوبهای پيشين را ترجيح میدهد، در يك جمله وقتی فيد بَك نمی گيری، نمی توانی پيش بروی. كار تئاتر يك رابطهی بده بستان ميان من و شماست. وقتیاين بده بستان انجام نمی شود، بعنوان هنرمند مرتب اين حس را داری كه برای هيچ كار می كنی، حس می كنیانرژی و توانت، استعدادت دارد تلف می شود. وقتیاين حس را داشته باشی، ديگر صد در صد انرژیات را به كا رنخواهی سپرد. وقتی چنين شود، از خودت، از اطرافت ناراضی می شوی. در چنين اوضاعیاست كه ما داريم كار می كنيم. در چنين شرايطیاست كه مرتب با نااميدی می جنگيم و سعی می كنيم خودمان به خودمان نيرو بدهيم . اما در دراز مدت ادامهی كار بهاين شكل ممكن نيست. در شرايط كاری كاملا غير حرفهای، امكان توليد صد در صد حرفهای وجود ندارد. هميشه متوسط باقی خواهی ماند، و اين برای هنرمند يعنی مرگ. مرگ تدريجی و قدم به قدم. دوستان، دو راه بيشتر وجود ندارد. يا همينجا مرگ پديدهای بنام تئاتر تبعيد را اعلام كنيد و بعنوان يادبود نسخههای ويديويی كارهايمان را كههريك با خون دل و زدن از آسايش و نان فرزندانمان بروی صحنه رفتهاست، گهگاه از ما ياد كنيد و يا اينكه حمايتمان كنيد و بخواهيد تا ما كه آثارمان انعكاس زندگی و دوران سخت تبعيد شماست، كار كنيم و بيافرينيم. شما اگر نباشيد، ما نيز نمی توانيم باشيم، ما اگر نباشيم، شما، تصويرتان، اسناد دوران سخت تبعيدتان نيز نخواهد بود و بدين ترتيب دوران تبعيد ما نيز به بخشهای تحريف شدهی تاريخ اضافه خواهد شد و باز يك نسل ديگر با هزاران سوال مبهوتِ آيندهای مبهم خواهد ماند.
نيلوفر بيضايی