دستاورد سالهای سخت
(متن سخنرانی در فستيوال تئاتر پاريس، ٢٠٠٢)
زمانيكه به من پيشنهاد شد در اين فستيوال علاوه بر اجرای نمايشم در سميناری تحت عنوان “زن و هنر“ نيز شركت كنم به چند دليل قبول اين مسئوليت برايم دشوار بنظر می رسيد. اولاً بدين دليل كه من معمولا در روز اجرا بسيار مضطربم و نگران و اين حال را برای سخنرانی در مورد چنين موضوعی كه تمركز می طلبد و زمان می برد، مناسب نمی يافتم، دوماً اينكه بگمانم موضوع چنان گسترده است كه بحث و تبادل نظر درمورد آن شايد در زمان كوتاهی، كه لابلای زمان اجرای نمايشها برای آن در نظر گرفته شده، نگنجد و شايد لازم باشد كه زمانی ديگر و با فرصتی بيشتر بدان پرداخته شود. بهر حال شايد اين بحث سر آغازی باشد بر بحثهای جامعتر بعدی.
بهر حال من شركت در اين بحث را پذيرفته ام و امروز كه اينجا در خدمتتان هستم ، چند نكته را كه برا ساس تجارب خود در يك دهه فعاليت مداوم و بی وقفهی تئاتری و آنهم تئاتری كه خود را تبعيدی می داند و محور موضوعاتی كه بدان پرداخته در وهلهی اول مسئلهی زن و سپس پرداختن به انسانهايی كه از نورمهای تعيین شدهی اجتماعی فرا تر می روند و بهمين دليل به حاشيه رانده می شوند و يا اينكه جامعه حق حيات برای آنها قايل نيست، بوده است، با شما سخن می گويم .
برای آغاز بحث لازم می بينم كمی از پيشينهی خودم برای دوستانی كه آن را نميشناسند بگويم . من در سن ١٨ سالگی و در سال ١٩٨٥ ناچار به ترك ايران شدم. ناچار بدين دليل كه حتی از كودكی و نوجوانی هم بی پرده و بدون رعايت مصلحت از آنچه گمان می كردم درست است ، دفاع كردهام و بهای آن را نيز كه فرار از سرزمينی كه با تمام وجود بدان عشق می ورزم بوده ، به جان خريدهام. در آلمان در رشته های ادبيات آلمانی ، تئاتر – سينما و تلويزيون و تعليم و تربيت تحصيل كردهام و پس از پايان تحصيل يعنی در سال ١٩٩٤ گروه تئاتر دريچه را بنيانگذاری كردم و از همانسال تاكنون بطور مداوم كارگردانی كردهام و نوشته ام كه نتيجه ی آن هشت نمايشنامهی اجرا شده، پنج نمايشنامهی چاپ شده و بيش از چهل مقاله و مطلب در مورد تئاتر ، مسائل زنان و مسائل ديگر اجتماعی و سياسی بوده است.
در كار تئاتر برايم در وهلهی اول وفادار ماندن به تعريفم از اين حرفه يعنی جستجوی فرم هنری منطبق بر محتوای اثر با رعايت ارزشهای زيبايی شناسانه بوده است . با اينهمه جزو آندسته از هنرمندان نيستم كه خود را با سياست بيگانه می دانند و پرداختن به معضلات سياسی و اجتماعی را كار سياستمداران . اما سياستمدار نيز نيستم و بهمين دليل كار حزبی و سازمانی را برای هنرمند زهر و مايه ی سقوط خلاقيت وی می دانم . معتقدم كه هنرمند بدليل تك بودن می بايست حساسيتهايش را نسبت به بی عدالتی بتواند كاملا آزادانه و بدون اجبار بيان كند. بهمين دليل هم با هر گونه سانسور و محدوديت آزادی بيان در هنر ، چه اين محدوديت از جانب قدرتمداران اين يا آن حكومت و چه از جانب اين حزب يا آن سازمان اعمال شود، بشدت مخالفم. در كار هنریام نه اجازه می دهم سانسورم كنند و نه خود سانسوری می كنم . در بيان هنری چيزی را پنهان نمی كنم و از آن رازی سر بسته نمی سازم، بلكه آنچه را كه پنهان است، آنچه را كه وجود دارد، اما وجود آن نفی می شود و از پرداختن بدان خودداری می شود، عريان می كنم . اينها را نمی گويم تا از خودم تعريف كرده باشم يا اينكه به من بگويند عجب ابر انسانی است، بلكه می خواهم تعريفی از علت وجودی هنرامروز ما در تبعيد بدست بدهم. كارهای من بدليل روشن همين مشخصات در ايران قابل اجرا نيستند . اين درست كه از مزيت آزادی در جامعه ی ميزبان برخوردارم و از آن در كار هنریام بهره می جويم، اما مخاطب اصلیام در كشورم ايران است. مخاطبی كه در اثر ضد تبليغ اين حكومت شايد اصلا نداند كه امثال من نيز هنوز وجود دارند و با قبول تمام سختیها ی زندگی و كار در غربت دارند كار می كنند و می آفرينند. ما در كشورهايی بغير از كشور خودمان اما بزبان فارسی و در مورد موضوعاتی كه پرداختن بدانها در كشور خودمان به اين صورت مستقيم و بی پرده و بدون سانسور بدليل وجود مميزی و سانسور غير ممكن است، كار می كنيم و علاوه بر مشكل پراكنده بودن مخاطب و عدم حضور مخاطب اصلی در اينجا با مشكل محدود بودن و در بسياری از موارد نبودن بودجه، پراكندگی عوامل كار و بسياری از مشكلات ديگر نيز روبرويیم كه پرداختن بدانها شايد از حوصلهی جمع خارج باشد. آنچه شايد برای بحث ما مهم باشد اين است كه انعكاس و عكس العملها نسبت به اين موضوع ، يعنی زن از سوی جامعه و منتقدين چگونه بوده است و من در اينجا تلاش می كنم تا با يك جمعبندی از اين برخوردها، به يك ارزيابی از مخاطب اينجايی و تاثيرات احتمالی كه تداوم پرداختن به موضوعی نامتعارف لااقل در عرصهی تئاتر و كار هنری توانسته بگذارد، برسم. اين را هم بگويم كه تئاتر چون يك هنر زنده است و مستقيم بودن ارتباط صحنه و تماشاگر اصولا خود نوعی شوك و هيجان ايجاد می كند، در پرداختن به تابوها مسلما عكس العملهای بيشتری نيز بر می انگيزد تا مثلا داستان يا شعر. در عين حال من هرگز بعنوان مخاطب نمايشهايم صرفا زنان در نظرم نبوده اند، بلكه معضل را يك معضل اجتماعی می بينم و همانطور كه در گفتگويی نيز گفته ام، نوع عكس العمل نسبت به اين موضوع از سوی ديگران را نوعی محك زدن حدود و بينش و شعور اجتماعی و ميزان درك واقعی واژهی دمكراسی می دانم. من پس از اجرای اولين نمايشم يعنی “بانو در شهر آينه“ به ضد مرد بودن متهم شدم و هنوز نيز عده ای بر اين باورند كه زنانی كه در عرصههای گوناگون اجتماعی به طرح مسئلهی زن می پردازند ، ضد مرد هستند . پس از اجرای دومين نمايشم “مرجان ، مانی و چند مشكل كوچك“ گفته شد كه من جدايی و طلاق و “بی بند و باری“ را تبليغ می كنم. سومين نمايشم “بازی آخر“ كه در ميان كاراكترهای آن يك زن فمينيست و يك مرد هنرمند همجنس گرا جزو فيگورهای اصلی بودند ، متهم شدم كه جدايی جنسی را پيشنهاد می كنم و نظرم اين است كه مردها زن شوند و زنان مرد! در عين حال اتهام راديكال بودن و بزرگ كردن بيش از حدِّ تِم زن در برابر “مسايل عمدهی اجتماعی“ نيز به اين اتهامها اضافه شد. اصولا نمايش بازی آخر بسيار بيش از آنچه تصور می كردم، عكس العمل و حتی خشم بر انگيخت. از برخی شنيدم كه ما تازه داشتيم كم كم می پذيرفتيم كه در تئاتر نيز می شود در مورد زنان حرف زد، اما اينكه يك همجنسگرا ( كه هنوز عده ای آن را پدوفيلی اشتباه می گيرند ) و اصولا اين موضوع را به صحنه كشيده ايد، ديگر برايمان غير قابل قبول است. آنجا بود كه ديگر تاب نياوردم و در نوشته ای تحت عنوان “فمينيسم يعنی مبارزه با جبر تاريخ“ در سال ٩٧ و در كيهان لندن پاسخی به اين اتهاماتی از اين قبيل دادم كه بعدا فهميدم بسيار تاثير گذار و لازم بوده است. در سال ٩٨ با “ سرزمين هيچكس“ كه دربارهی يك زن تبعيدی است كه در اثر فشارهای اجتماعی از ايران فرار كرده و در خارج دچار روانپريشی می شود و به خودكشی می انديشد، اين اتهام به من زده شد كه خودكشی را تبليغ می كنم، هر چند كه ارزش هنری كار را بسياری ستودند. نمايش بعدیام “چاقو در پشت“كه برای اولين بار متن از خودم نبود و موضوع اصلی آن نيز عامتر بود، بيشتر برخوردها با خود كار بود، تا اينكه در سال ٢٠٠٠ “روياهای آبی زنان خاكستری “ بروی صحنه رفت، كاری كه خودم بسيار دوستش می دارم، اما بگونهای قربانی مصلحتگرايی عمومی سياسی و در نتيجه تا حدودی در مورد آن سكوت شد يا ديده نشد. امسال با نمايش “سه نظر دربارهی يك مرگ“ به اينجا آمده ام كه بر اساس مجموعه داستانی از خانم مينا اسدی آن را تنظيم و كارگردانی كردهام و از از جنبهی ديگری به مسئله زن می پردازد.
طبق ارزيابی من تداوم كار هنری من دراين سالها و تاكيد من بر اينكه دربارهی همه چيز می شود و می بايست حرف زد و انديشيد حتی اگر اين انديشيدن ما راخوش نيايد و خاطرمان را آشفته سازد و اينكه نشان دادن يك موقعيت به قصد بر انگيختن حساسيت و ايجاد بحث در مورد آن، صرفا بمعنای تايید آن نيست، نتايج مثبتی داشته است. بسياری از منتقدين و تماشاگرانی كه ٨ سال پيش از ديدن كارهای من و روبرو شدن با اين زبان مستقيم، شوكه می شدند، امروز با اين كارها طور ديگری برخورد می كنند. از آنجا كه همانطور كه در آغاز گفتم در كارهايم بدنبال فرمی منطبق بر محتوا و نگاه غير متعارف حاكم بر كارهايم بوده ام، اين فرمهای در آن زمان نا آشنا و بيگانه نيز امروز در ذهن تماشاگر بيشتر جا افتاده اند. يكی از مهمترين دستاوردهای اين سالها برای من اين بوده كه موضوعات مطرح شده در كارهايم بسيار بحث برانگيز بوده اند و تماشاگری را نسبت به خود بی تفاوت نگذاشته اند. و اين دقيقا همان هدفی بوده كه من در كارهايم دنبال كرده ام، يعنی همگانی شدن ابعاد موضوع مطرح شده در كار ودر اين راه پاداش و مزد اين سالهای كار مداوم و بی مزد را بدين گونه از تماشاگرم گرفته ام. تماشاگری كه در غربت ناچار شده بطور جدی با اين تناقض ميان باورهای سنتی مانده در پس اعماق ذهن و تمايل شديد به زندگی مدرن درگير شود تا شايد به نتيجه و تصميمی جدی برای خود و آيندگان دست يابد.
نكته ی آخر اينكه به گمان من توانايی پرداختن به موضوعاتی از اين دست و انگشت گذاشتن بر تابوها در وهلهی اول نتيجهی قرار داشتن خودم در موضع اقليت است ، چه بعنوان زنی كه از نورمهای تعيین شده فراتر می رود و می خواهد فراتر شود و تعاريف كليشهای موجود دربارهی زن ايرانی را بر نمی تابد و چه بعنوان روشنفكری كه حاضر نيست به هيچ بهايی از باور خود به آزادی و اعتقاد به حق برابر برای همه صرف نظر از جنسيت، نژاد و تعلق قومی و مذهبی دست بكش. روحيهی عدالت جوی ما نتيجهی سالهايی ست كه بی عدالتی را با گوشت و پوست و خون خود حس كرده ايم ، اما در برابرش سر خم نكرده ايم و چه كسی مدعی است كه بيش از زنان ميهنم كه علاوه بر دلايل عمومی بدليل جنسيت نيز هدف حملهی جزم انديشان واپسگرا قرار گرفته است و می گيرد.
نيلوفر بيضايی