سه يادداشت
(چاپ شده در نيمروز لندن، ٧ مارچ ٢٠٠٢)
نيلوفر بيضايی
هشت مارس، روز جهانی زن
هشت مارس روز جهانی زن ، روز اعلام همبستگی زنان جهان است. ٩٢ سال پيش در سال ١٩١٠ ميلادی، “ كلارا زنكين “، يكی از فعالين جنبش زنان، در دومين نشست بينالمللی زنان پيشنهاد كرد كه هشت مارس “روز جهانی زن“ نامگذاری شود و همه ساله در اين روز نشستها و سخنرانيهايی در مورد مسايل و خواسته های زنان برگزار شود. در ايران ٨ مارس برای نخستين بار در سال ١٣٠١ شمسی توسط“ انجمن سعادت نسوان “ در بندر انزلی برگزار شد. مبارزات برابری جويانهی زنان جهان كه از نيمهی دوم قرن نوزدهم شكل گرفت و در دههی ٦٠ ميلادی به اوج شكوفايی رسيد، از آن هنگام تا به امروز هر چند با وقفه و هر چند با پشت سر گذاشتن فراز و نشيبهای متعدد، اما همچنان ادامه دارد. جنبش جهانی زنان موفق شد تا بسياری از خواسته های خود را جهت بهبودی وضعيت و حقوق زنان به كرسی بنشاند. اما تا رسيدن به جوامعی كه در آنها جنسيت انسانها نقشی در ارزشگذاری تواناييهای بالقوهی آنها بازی نكند، تا تحقق واقعی و عينی برابری انسانها صرفنظر از جنسيت، هنوز راه درازی در پيش است، چرا كه خواستههای زنان در بسياری از موارد با منافع مدافعان و صاحبان سرمايه و همچنين با امتيازات بيشماری كه ساختار پدرسالارانهی جوامع در اختيار مردان قرار داده است، در تناقض قرارمی گيرند و آنجاست كه آنان به اهرمهای بازدارندهی پيشروی زنان در طرح خواستههايشان تبديل می شوند.
زنان در ايران و بسياری از كشورهای موسوم به جهان سوم با عامل مذهب سياسی كه برای زنان در تمامی عرصههای زندگی تعيين تكليف كرده است و همچنين با عوامل ديگری چون خرافات، جهل و پيروی بیچون و چرا از قواعد دست و پاگير سنتی در سطح عمومی روبرو هستند. در ٢٣ سال اخير آميخته شدن نگاه بازدارنده و سنتی – مذهبی با قدرت سياسی يا بعبارت ديگر قانونی شدن نگاه ضدزن توسط حكومت اسلامی راه را بر اعمال خشونت هرروزه بر زنان بيش از پيش بازكرده است. بهمين نسبت نيز مقاومت زنان در برابر اين فشارها افزايش يافته است. اين مقاومت تا حدی پيش رفته كه امروز میتوان از شكلگيری جنبشی بنام جنبش زنان كه در حال حاضر در ايران بصورت مخفی و نيمه مخفی فعال است نام برد. جنبش زنان در راه آگاهساختن زنان نسبت به حقوق و منافع مشتركشان از يكسو با موانع جدی قانونی روبروست و از سوی ديگر با سدها و موانع ناشی از نگاه و پيشداوريهای تحقيرآميز عمومی به زنان مستقل و آگاه. زنان ايران اينك میدانند كه حق، گرفتنیست و برای گرفتن حق بايد متشكل شد.
از سوی ديگر زنان ايرانی در خارج از ايران سالهاست با تشكيل انجمنها و تشكلهای زنان و برگزاری سمينار و سخنرانی و همچنين تحقيق و پژوهش در زمينهی مسائل زنان، حضور غيرقابل انكار و تاثيرگذار خود را در عرصهی اجتماعی تثبيت كردهاند.
بر ماست كه در روز جهانی زن به يك بازنگری به آنچه بوده دست بزنيم، تا بتوانيم به تصويری روشنتر از آنچه بايد بيايد دست بيابيم و مصممتر از پيش در راه برابری و رهايی زنان از قيد جهل و بیعدالتی و ستم، راهی پرتلاش كه عبور از آن اجتنابناپذير است گام برداريم. روز زن برتمامی تلاشگران راه آزادی زنان و بر همهی زنان جهان مبارك باد.
“انقلابی“ يا “ضدانقلاب“
“ موقعيت ايران يك موقعيت استثنايی است“. اين جملهای است كه بخصوص در سالهای اخير مرتب از سوی جريانهای مختلف تكرار میشود و هر كس برای توجيه نحوهی نگاه خود بنوعی از آن استفاده میكند. شايد در جملهی بالا حقيقتی نهفته باشد، اما اگر از حقيقت بعنوان ابزاری برای جدا كردن ديكتاتوری حاكم بر ايران از ديكتاتوريهای ديگر و تقسيم انواع ديكتاتوری به بد و خوب استفاده شود، بايد در درستی آن شك كرد. واقعيت اين است كه ٢٣ سال از حاكميت يك از عقب ماندهترين حكومتهای ديكتاتوری در تاريخ جهان، يعنی جمهوری اسلامی میگذرد. در بقدرت رسيدن اين حكومت، عوام يا مردم بستوه آمده، كه چندان به آينده نمیانديشند، بهمان اندازه نقش داشتند كه نيروهای روشنفكری غير مذهبی. آن “هيستری عمومی“ كه غلامحسين ساعدی از آن نام میبرد و معترف میشود كه خود نيز در دوران كوتاهی پس از انقلاب بدان دچار شده بود، در كشور ما تنها به عامهی مردم محدود نمیشود، بلكه روشنفكر ايرانی در شكلگيری و حتی تشديد اين هيستری سهمی بس سترگ داشته و دارد. شايد بتوان گفت كه از اين نظر ايران واقعا يك استثناست. همان هيستری توجيه شده توسط بسياری از روشنفكران در انقلاب ٥٧، شيفتگیشان به خمينی و مطرح ساختن او بعنوان مظهر ضديت با “امپرياليسم“، عامل يكپارچگی ملی و… يكبار ديگر در مورد آقای خاتمی و حتی پيش از او در مورد رفسنجانی تكرار شد. شيفتگی به “انقلاب دوم“، “ فرهيختگی و دمكرات منشی “ سيد محمد خاتمی و حمايت از او بعنوان كسی كه متضمن برقراری دمكراسی در ايران است، تنها در عوام اتفاق نيفتاد، بلكه پيش از آن و حتی بسيار شديدتر از سوی اكثريت “پيشگامان فكری” ملت ايران ترويج و تبليغ شد. طرح ترديدهای جدی به اين شيفتگی از سوی يك اقليت انگشتشمار از روشنفكران سكولار، چه در ايران و چه در خارج از ايران با موجی از حملههای بی پايان از سوی خيل عظيم“هيستریزده“ روبرو شد و همچون سالهای پس از انقلاب ٥٧ به منزوی شدن اين دسته انجاميد. عليرغم اينكه اين انزوا همچنان ادامه دارد، شاهديم كه بخشی از اين معتقدان تئوری “استحاله“ و حمايتكنندگان جناح خاتمی كه از موضع خود برگشتهاند و بدين نتيجه رسيدهاند كه او نيز در پی حفظ منافع جمهوری اسلامی است. اما آيا براستی بايد ٥ سال طول میكشيد تا بدين نتيجه برسند؟ آيا قدرت تحليل و شناخت، قدرت فراترديدن از نوك بينی و حتی رجوع به تناقضهای گفتاری و رفتاری امثال خاتمی، فقط كلمات زيبايی است كه در تعريف نقش خود از آن استفاده میكنيم، بدون اينكه كوچكترين تعهدی در مقابل ادعاهامان حس كنيم؟ آيا در اينصورت شايستهی “روشنفكر“ نام گرفتن، هستيم؟
يك تفاوت اما ميان نقش اين دوستان در انقلاب ٥٧ و اكنون وجود دارد. در مورد آن دوره لااقل اعتراف میكنند كه اشتباه كردند، اما اكنون حتی بروی مبارك خويش نيز نمیآورند كه تا چند وقت پيش چگونه با آب و تاب از بخشی از حكومتيان مذهبی حمايت ميكردند. سرشان را در برف فروكردهاند و گمان میكنند كسی آنها را نمیبيند!!! درست است كه فرهنگ ما هنوز شفاهی است و هنوز بسياری از ما به شنيدهها اكتفا میكنيم، چون تنبلتر از آنيم كه بخوانيم. اما لااقل به شعور آن اقليتی كه میخواند و حيرتزده به اين جست وخيزهای مرگآسا برای نيروهای روشنفكری خيره شده احترام بگذاريد، چرا كه يك معذرتخواهی ديگر به آنها بدهكاريد!
آن دستهی ديگر كه هنوز و همچنان به اميد آخوندها و شبهآخوندها، آخوند زادههای باريش و بیريش دل بسته است، برای اثبات درستی راه خويش همچنان به همان شيوههای سابقا تشكيلاتی متوسل میشود. تبليغ اين گمان كه هركس با اين حكومت در كليتش مخالف است، يا كمونيست است يا طرفدار مبارزهی مسلحانه…، تنها شيوهی تنگنظران و كوتهبينان و كوتولگان فكری است و با هرگونه برخورد روشنگرانه و با هر ذهن تحليلگر در تضاد است. انكار حضور نيروی عظيم سكولار موجود در ايران است كه خواهان رفتن اين حكومت، آزادی مردم در انتخاب شكل حكومتی و نظارت سازمانهای حقوق بشر هستند. همانگونه كه حكومتيان اسلامی هر دو جناح مخالفين حكومت خود را “ضدانقلاب“ میخوانند، اين گروه طرفداران “غير مذهبی“ حكومت مذهبی، به تمامیمخالفين حكومت اسلامی اتهام “ انقلابيگری“ میزند. آنها عليرغم ادعاهايشان مبنی بر اعتقاد به يك جامعهی مدنی به غيرمدنیترين شيوهها متوسل میشوند و در اين سالها با دامن زدن به يك هيستری عمومی تحت عنوان اعتقاد به جامعهی مدنی در چارچوبهای موجود در خاموشساختن صدای معترضين به ديكتاتوری اسلامی، لحظهای از پای ننشسته اند. درست است كه جمهوری اسلامی به يمن حمايت اين دوستان “غير خودی“ چهرهای “انسانی“ میيابد و عمرش طولانیتر میشود، اما هيچ عمری جاودانه نيست.
شلاق خوردن “موجه “يا “غيرموجه”
دو هفته پيش در صفحهی اول يكی از روزنامههای پرتيراژ چاپ خارج از كشور تصوير پشت شلاق خوردهی جوانی به چشمم خورد كه بارديگر نفرت هر انسانی را از شيوههای غيرانسانی و قرون وسطايی حكومت اسلامی تشديد میكرد. در همان روزنامه در هفتهی بعد توضيحی خواندم كه باعث تعجب و حتی خشم میشد. توضيح اين بود كه آن جوان نه برای شركت در مهمانی و پارتی يا احياناً مشروب خوردن، بلكه بخاطر روشن كردن شمع در بزرگداشت قربانيان فاجعهی يازده سپتامبر شلاق خورده است. چنين توضيحی كه نوعی ارزشگذاری “اخلاقی“ عملی است كه آن جوان انجام داده، خود بنوعی ارزشگذاری اخلاقی عمل شلاق زدن است. بدين معنا كه مثلا اگر آن جوان بجرم شركت در ميهمانی شلاق خورده بود، شايد اين مجازات قابل توجيه میبود! شايد منظور از اين توضيح اين توجيه نبوده باشد، اما همينكه نيازی به چنين توضيحی ديده میشود، بدين معناست كه هنوز بر سر اينكه مجازات شلاق يك عمل قرون وسطايی و دوراز شاًن هر انسانی است، توافق نداريم. يا اينكه اخلاقگرايی كاذب ايرانی هنوز بر حس بشردوستانه و عدالتجويش میچربد ؟ همانطور كه هنوز عدهای كه تعدادشان هم كم نيست، وقتی صحبت مجازات سنگسار میشود، بجای قبيح شمردن قاتل (حكومت اسلامی)، مقتول را (احيانا زنی كه به همسرش خيانت كرده ) تقبيح میكنند. شايد هم علتی توضيح روزنامهی مزبور، نه باورهای اخلاقی دست اندركارن كه اعتراضات بخشی از هموطنان “عزيز“ بوده است. با چنين اوصافی آيا اين ادعا كه هر حكومتی آينهی سطح تفكر و تمايلات فرهنگی ملتی است كه آن را میپذيرند، درست از آب درنمیآيد؟