هنرمند تبعيدی
( متن سخنرانی در زاربروکن، آوريل٢٠٠٣ )
نيلوفر بيضايی
خانمها، آقايان
تصويری كه من امروز به شما نشان میدهم، تصويری است كه مطبوعات و جامعهی آلمان با آن ناآشناست. تصوير هنرمند تبعيدی. شما در تصاويری كه از سرزمين من گهگاه در رسانهها میبينيد، با مردان ريشو و زنان چادری در حال تظاهرات روبرو میشويد كه خود را وفاداران نظام اسلامی میدانند. شما همچنين در اين رسانهها گاه چيزكی در مورد سياست پناهندگی و هجوم پناهندگان به آلمان میشنويد.
اين پناهندگان چه كسانی هستند. چرا از سرزمينشان فرار میكنند. اينها سوالاتی هستند كه مطبوعات آلمان تاكنون كمتر بدانها پرداخته است.
سرزمين من ٢٥ سال است كه به دست گروهی جلاد، كه از هيچ جنايتی كوتاهی نكردهاند، اداره میشود. كابوسی هولناك يك ربع قرن است كه بر سرزمين من حكومت میكند. آنچه در غرب بدرستی “اسلامگرايیِ افراطی“ خوانده میشود، در سرزمين من تعيينكنندهی سرنوشت انسانها شده است، تعيينكنندهی اينكه چه و چگونه فكر كنند، چه بگويند و چگونه باشند. هزاران جوان و نوجوان در اين سالها در زندانها شكنجه و اعدام شدهاند. قوانينی چون سنگسار و قطع اجزای بدن جزيی از پايههای اصلیِِ فكریِ اسلام سياسی هستند و در سرزمين من اجرا میشوند. دگرانديشان از صفحهی روزگار محو میشوند و طبق قوانينی رسمی، زنان از هيچ حقوق انسانی برخوردار نيستند. اين قوانين ضد زن هستند و طبق آنها يك زن بعنوان نصف انسان ديده میشود. زندگی آنان هيچ ارزشی ندارد.
طبق آمارهای نيمه رسمی، در اين سالها بيش از ٥ ميليون ايرانی به كشورهای ديگر پناهنده شدهاند. بخش عظيمی از اين ايرانيان قادر به تحمل فشار نبوده و با اين هدف به اينجا آمده كه لااقل فرزندانش در آزادی بزيند. اما بخش ديگر اين پناهندگان را هنرمندان، نويسندگان و روشنفكران ايرانی تشكيل میدهند كه در مقابل حكومت اسلامی ايستادهاند.
ما هنرمندان و روشنفكران تبعيدی در سرزمينمان خشونت روزمره را از نزديك حس كردهايم. ما آن تصوير ديگر ايران هستيم كه اين حكومت با تمام قوا تلاش میكند تا حضورش ناديده گرفته شود. ما بازگوكنندگان آرزو و اشتياق ميليونها ايرانی به آزادی، دمكراسی، پلوراليسم و احترام به حرمت انسان هستيم. اين آرزو در آثار ماست كه انعكاس میيابد. هنر همواره از مرزها فراتر رفته است، آنها را گشوده، نگاهها را به دنيايی بازتر فراخوانده است، به رهايی و همچنين همواره پرسش طرح كرده است و خدا و قواعد اجتماعی را بزير علامت سوال برده است، در جستجوی هويت بوده است. كيستم من، از كجا میآيم، كجايم من و چرا اينجايم. اينها سوالات اساسی است كه هر هنرمندی با آن روبرو میشود. هنرمند اما حافظهی جمعی نيز هست و ثبتكنندهی آنچه بر مردمان میرود يا رفته است، دنبالكنندهی سرنوشتهای فردی و زندگينامههای انسانهايی كه از ديكتاتوری رنج میبرند و همچنين دنبالكنندهی اثرات فاجعهآميزی كه زندگی در سايهی ديكتاتوری بر جان و روان مردمان بر جای میگذارد.
ما از سرزمين شخصيتهای دوپاره میآييم. انسانهايی كه دو زندگی دارند. زندگی بيرونی و زندگی اندرونی. خارج از خانه میبايست مسلمانان مطيع باشند و در خانه و مخفيانه جشن میگيرند و مشروب میخورند، كتابهای ممنوعه میخوانند و موسيقی ممنوعه گوش میكنند.
اين زندگیِ دوگانه برای رشد شخصيتی هر انسانی خطرناك و لطمه زننده است و از انسانها دروغگويان، دغلكاران و جانوران كوچكی میسازد كه برای تامين منافع خود حاضرند از روی نعشهای ديگران بگذرند. هنرمند تبعيدی آن بخشِ بيدارِ جامعه است كه فرصت و امكان انديشيدن در مورد خويش را نيافته است. حكومت اسلامی توانسته است با كمك دولتهای اروپايی كه بيشتر بدنبال منافع اقتصادی خويش هستند، به بسياری بباوراند كه ايران در همين چارچوب موجود شاهد تغييراتی به سمت دمكراسی است. گفتگوی فرهنگها برای اين حكومت، تنها ابزاری است برای پوشاندن جنايت و خشونتی كه بر مردم اعمال میكند. حقوق بشر اسلامی در سرزمينی كه حاكميت خدا تنها ترس و بدبختی برای مردمش به ارمغان آورده و حق تنها با كسی است كه با حكومت همراه باشد، چه معنی دارد.
ما هنرمندان و روشنفكران تبعيدی مخالفت خود با استفادهی ابزاری از هنر به صدای بلند فرياد میكنيم و توجه شما را به قتل و سربهنيستكردن روشنفكران توسط اين حكومت و درست همزمان با اين تبليغات حكومتی جلب میكنيم. نهايت بیانصافی است كه از يكسو روشنفكران كشته شوند و از سوی ديگر به كمك دولتهای اروپايی از طريق حربهای تحت عنوان گفتگوی فرهنگها، به جهانيان تصويری دروغين از ايران عرضه شود.
ما میدانيم كه نفرت اين حكومت از انديشه، هنر، ادبيات و علم بهيچوجه تصادفی نيست. اين نفرت در حقيقت متوجه قدرت و تاثيرگذاری كلمه و انديشه است. اين حكومت تنها به بهانهی بر عهدهداشتن نمايندگی خدا خود را محق قدرت میداند، يعنی نيرويی فراتر از عقل انسان. حكومت اسلامی تلاش میكند تا حقايق را بپوشاند، درحاليكه هنر تلاش میكند تا آنها را نمايان سازد. اين حكومت از هر آنچه به ادراك حقيقت رهنمون میسازد، نفرت عميقی دارد، و اين در حالی است كه هنر كشف حقيقت را رسالت خويش میداند.
سلاح ما در اين نبرد، قلممان است و حافظه. ما زياد نيستيم، اما برای آگاهی آيندگان حقايق سرزمينمان را ثبت میكنيم.
شرايط كاری ما آسان نيست. هنرمندی كه مخاطبش را كه در سرزمين اوست، از دست بدهد، مركز تاًمين حيات اقتصادی خويش را از دست داده است. بسياری از هنرمندانی كه آثارشان در ايران مورد توجه بوده است، با وجود برخورداری از استعداد، توانایی و خلاقيت، در تبعيد مورد توجه قرار نمیگيرند، چرا كه مركز ثقل توانايیهايشان در قدرت زبان آنهاست و اين زبان قابل ترجمه و انتقال نيست. دليل ديگر اين است كه موضوعات كاری آنها مورد پسند اروپايیها نيست. مشكلات اقتصادی و جنگ بیفرجام و ابدی با پيشپاافتادهترين مسايلی چون امرار معاش از مشخصات زندگی تبعيد هستند. اما ما دوران تبعيد خويش را در بُعد تاريخیاش میبينيم و از اين نگاه، هر آنچه در اين دوران مانع و سد كار ماست، در درازمدت به رشد ما كمك میكند. برخورد با زبانهای ديگر و تجربه در اشكال ديگرِ كاربردِ زبان و تجربهی زندگی در جوامع آزاد، تنها نمونههای از ابعاد مثبت اين سرنوشت تلخ هستند.
گوته میگويد:“ تا زمانيكه اين مردن و شدن را تجربه نكنی، تنها ميهمان كوچكی هستی در اين زمين تيره…“
اجازه بدهيد اين سخنرانی را با شعری از برتولت برشت بپايان ببرم، آنجا كه مینويسد:
“ ما را به غلط “مهاجر“ ناميدند، و اين يعنی كه ما از سرزمينمان كوچ كردهايم،
كه سرزمينی ديگر را برای ماندن برگزيدهايم، به انتخاب.
اما ما به انتخاب سرزمينمان را ترك نكردهايم
و جای ديگری را برای ماندن برنگزيدهايم.
ما از سرزمينمان گريختهايم، رانده شدهايم، تبعيديانيم ما.
و سرزمين ميزبان، خانهی ما نيست، تبعيدگاهمان است.
با ذهنهای مغشوش ايستادهايم در كنار مرزها
به انتظار روز بازگشت.
هر حركتی، هر تغييری را در آنسوی مرزها دنبال میكنيم،
و هر كس را كه از راه میرسد تا به ما بپيوندد، با وَلَع سوالپيچ میكنيم
تا بدانيم در آنجا چه میگذرد.
فراموش نمیكنيم، اميد را رها نمیكنيم و نمیبخشيم.
سكوتِ اين لحظهها ما را به بيراهه نمیكشاند،
چرا كه صدای فريادها را از پس آن میشنويم
حرف آخر
هنوز گفته نشده… “
(برتولت برشت، “شعرهای در تبعيد”، ١٩٣٧)