“گردنبند مقدس“

حكايت روشنفكری سرگردان، در قفسی به بزرگی ايران !

(چاپ شده در سايتهای اينترنتی و نشريه تلاش شماره ١٣، مه ٢٠٠٣)

 نيلوفر بيضايی

 

مقدمه و توضيح

كتاب “گردنبند مقدس“، نوشته‌ی خانم مهرانگيز كار، وكيل، حقوقدان، محقق و فعال زنان در سال ٢٠٠٢ توسط نشر باران در استكهلم به چاپ رسيده است. خانم كار كه اگر اشتباه نكنم بمدت سه ماه و پس از بازگشت از كنفرانس برلين در زندان حكومت اسلامی‌ بسر برده است، در اين كتاب به گزارش آنچه در زندان بر وی گذشته است، بسنده نكرده، بلكه در عين‌حال بر مسند قضاوت در مورد شرايط پيرامونی و تحليل اوضاع اين دوران نيز نشسته است.  امر قضاوت زبانی صريح و بدور از احساس‌گرايی، ذهنی بی‌پرده، توانايی گذاشتن خود بجای ديگری، در نظر گرفتن قواعد و قوانين بازی، قدرت تشخيص حق و ناحق و در عين‌حال و مهمتر از همه رعايت عدل و انصاف می‌طلبد.

خانم كار در اين كتاب تنها در نقش قاضی ظاهر نمی‌شوند، بلكه نقشهای ديگر از جمله مادرِ دلسوز، قربانی، روشنفكرِ سكولارِ مستقل از اصلاح‌طلبانِ حكومتی، روشنفكرِ وابسته به اصلاح‌طلبانِ حكومتی، متفكر، شاعر، همسر… نيز مرتب بر روش نوشتاری ايشان تاثير می‌گذارند و برای همين هم امر بررسی اين كتاب را مشكل می‌كند. هر نقدی بر نگاه ايشان يا يكی از اين نقشهايی كه ايشان برای خود در نظر گرفته‌اند، خواه نا خواه سوءتفاهم برانگيز است.

بی‌پرده بگويم، من تا كنفرانس برلين برای خانم كار و بخصوص برای تلاش خستگی‌ناپذيرشان برای حقوق زنان يا بهتر بگويم در اعتراضشان به بی‌حقوقیِ زنان، احترام زيادی قائل بودم. زمانيكه شنيدم ايشان بعنوان يكی از سخنرانان يك كنفرانسِ نمايشی كه از همان ابتدا و طبق اطلاعيه‌ی بنياد هاينريش بُل با هدف ترويجِ باز‌شدنِ فضای سياسی در ايران در دوران رياست جمهوری خاتمی ‌قرار است شركت كنند، فكر كردم دارم خواب می‌بينم و تا نام ايشان را به چشم خويش نديدم، نخواستم اين حضور را باور كنم. ايشان را بسيار هوشيارتر از اين ارزيابی می‌كردم كه بعنوان روشنفكری كه مرتب بر سكولاربودنِ خويش تاكيد دارد، خود را وسيله‌ی اهداف يك كنفرانس تبليغاتی در يك بازی كثيف سياسی كه هيچ سودی برای مردم ايران ندارد، قرار دهند.

من يكی از امضاكنندگان لااقل سه اعلاميه هستم كه از يكماه پيش از برگزاری كنفرانس برلين توسط بخشی از روشنفكران خارج از كشور در اعتراض به نحوه و اهداف برگزاری اين كنفرانس نوشته و منتشر شد. روز شنبه كه روز بخش سياسی اين كنفرانس بود، من در بيرون از سالن و در فضای آزاد برای جمعی كه از من دعوت كرده بودند تا در تجمع اعتراضی خارج از سالن سخنرانی كنم.  توضيح دعوت‌كنندگان به من اين بود كه بناست در محوطه‌ی خارجی حضور پيدا كنند و به داخل سالن نروند، اما زمانيكه من به برلين و به محل سخنرانی رسيدم، بخش عظيمی‌ از آنها بدلايلی كه برای من در آن لحظه نامعلوم بود، به داخل سالن نقل مكان كرده بودند. با اينهمه در نهايت تعجب و برای همان جمع كوچك بيرون از سالن سخن گفتم. يكهفته پس از كنفرانس برلين در دفاع از برهنه‌شدن اعتراضیِ  پروانه حميدی، بازيگر تئاتر، در آن كنفرانس و در حاليكه او از همه سو مورد تهاجم قرار گرفته بود، مطلبی نوشتم تحت عنوان “تهديد ناموس ملی“.

كنفرانس برلين باعث شد كه چهره‌ی واقعی بسياری از مدعيان روشنفكری و دمكراسی برملا شود و حد و حدود شناخت و اعتقاد آنها به اين اصول بر ملا گردد. شرايطی ايجاد شد كه ديگر در پرده‌گفتن جايز نبود. ديگر ميان دو صندلی نشستن ممكن نبود. يا بايد همراهی خود را با سياست اصلاح‌طلبان حكومتی كه ادعای نمايندگی مردم ايران را داشتند اعلام می‌كرديم و يا مخالفت خود را با اين حكومت و هر دو جناح آن. تنها رجوعی اجمالی به نوشته‌ها و گفته‌های اين دوران كافی است تا از ورای زيباترين جملات در وصف دمكراسی و مدرنيته به كريه‌ترين و عقب‌مانده‌ترين باورهای شديدا تاثير گرفته از اسلام‌زدگی و آخوند‌زدگی  كه در پس اين واژه‌ها پنهان  بود، پی ببريم.

متاسفانه خانم كار كه من ايشان را بعنوان يك روشنفكر سكولار قبول داشتم، در اين دوران، روزبروز بيشتر از اعتقادات خود به سكولاريسم فاصله گرفت و حضور فكری خود را بنفع  روشنفكران مذهبی انكار كرد. اصرار مكرر ايشان بر اجرای قانون در سرزمينِ قوانين قرون وسطايی خود شاهدی بر اين مدعاست. و اين كتاب يعنی “گردنبند مقدس“ بازگوكننده‌ی تضادها و تناقضات فكری ايشان، يعنی روشنفكری كه ميان اعتقاد “اصلاح“ در چارچوب موجود حكومتی و واقعيت غيرقابل انكار اصلاح‌ناپذيریِ يك حكومت قرون وسطايی در نوسان است. بررسی اين كتاب از اين مسند و در اين ارتباط است كه برای نگارنده‌ی اين سطور ارزش می‌يابد. در عين‌حال من برای بررسی اين كتاب ناچارم از كتاب ديگر نيز استفاده كنم كه در تابستان ٢٠٠١ در ايران و توسط خانم ليلی فرهاد‌پور در ايران تاليف شده است و “زنان برلين“ نام دارد. چرا كه  گاه آنچه خانم كار در كتاب گردنبند مقدس نوشته‌اند با گفته‌هايشان در مصاحبه‌ای كه خانم فرهاد‌پور پس از كنفرانس برلين با ايشان انجام داده‌اند، در تناقض جدی قرار دارد. از آنجا كه خود خانم كار در گردنبند مقدس چندين بار از كتاب خانم فرهاد پور به نيكی ياد ‌می‌كنند، يقيناً ايشان نيز استفاده از منبعی كه خود خواندن آن را توصيه می‌كنند، جايز خواهند شمرد.

در مورد كتاب “زنان برلين“ همين نكته بس كه بر خلاف ادعای مؤلف بر“صادقانه“ بودن روايتی متفاوت از كنفرانس برلين، با استفاده از دستور زبانی در حد فيلمهای اشك‌آور هندی و با هدف بی‌اعتبار جلوه‌دادن اپوزيسيون خارج از كشور، كتابی تبليغاتی نوشته شده است كه پيش از هر چيز توهينی است به تمام زنانی كه بنا بود بعنوان متفكر، نويسنده و روشنفكر در برلين سخنرانی كنند. تقليل حضور اين زنان به نقش مادرانه و برجسته‌ساختن روابط خانوادگی آنها تنها يك خوش‌رقصی برای حكومت اسلامی ‌است و نوعی خالی‌كردن شانه از بار مسئوليتی كه انسانِ اهل تفكر، جدا از جنسيت، برای عملكرد خود می‌بايست بپذيرد. بيش از اين به اين كتاب نمی‌پردازم كه بر ارزش آن نيفزوده باشم.

در پايان اين پيش درآمد شايد نقل‌قول نخستين ما از كتاب “گردنبند مقدس“ پايه‌ای باشد برای برخورد فكری با نسلی كه نگارنده‌ی اثر بدان تعلق دارد، آنجا كه خود بدرستی می‌نويسد:

 “ به سادگی نمی‌توانيم با نسلهای جوان ارتباط كلامی ‌برقرار كنيم. آيا اين را بايد به فال نيك گرفت يا نشانه‌ای شوم از آنچه در راه است. تعريف ما از آزادی، همان نيست كه نسل‌های جوان را به خواستن برمی‌انگيزد. تعريف آن‌ها از آزادی چنان نيست كه ما به آن خوگرفته ايم. پنداری قرن‌ها با هم فاصله داريم، نه سالها. جوانها با آنچه برای ما آشناست و طی قرون به آن تن داده ايم بيگانگی می‌كنند. تكفير و توهين و درخفا‌زيستن را بر نمی‌تابند. به رياكاری تاريخی كه محصول بردباری تاريخی اجدادشان است تن در نمی‌دهند. آنها قصد كرده‌اند تا ريشه‌ی رياكاری تاريخی را بسوزانند. كرسی‌های خطابه و وعظ دارد زير نگاه پرسشگرِ آنها متزلزل می‌شود و از پايه فرو می‌ريزد. جای خالی كرسی‌ها را با كدام يك از يافته‌های انسانی پر می‌كنند؟“(گردنبند مقدس، ص١٨)

 

گردنبند مقدس و حكايت سرگردانی

كتاب گردنبند مقدس با مقدمه‌ی مهرانگيز كار و از لحظه‌ی تحويل سال ١٣٧٩ آغاز می‌شود. در اين مقدمه مِهر مادری ايشان نسبت به دختر ١٦ ساله‌شان، آزاده، از همان ابتدا يكی از خطوط اصلی كتاب را روشن می‌سازد. داستان “مرد ماهيگير“ را كه آزاده نوشته است و تغيیر سال نهنگ به سال مار را نويد می‌دهد و خط زمان و بقول خود خانم كار “زمان بی‌هويت“ بهانه‌ای می‌شود برای اعتراض به تقويم رسمی ‌و جعل هويت تاريخی و به خواننده پيام می‌دهد كه خاطرات تلخ يك دوره بازگو خواهد شد. اينكه تلخی اين دوره تنها از زمان دستگيری و به زندان رفتن ايشان آغاز می‌شود و يا اينكه چگونه است كه ايشان زندان سه ماهه‌ی خود را مبدا تاريخ تلخ قرار می‌دهند، هرگز بر ما روشن نمی‌شود. ايشان حتما می‌دانند كه اولين زندانی سياسی حكومت اسلامی ‌نبوده‌اند و قاعدتا بايد بدانند كه بدليل شناخته‌شده بودن، يكی از خوشبخت‌ترين زندانيان سياسی بوده‌اند. كافی بود كه پيش از نگاشتن اين كتاب به انبوه خاطرات زندان زنانی كه پيش از ايشان زندانی سياسی بوده‌اند و دوران زندان آنها حداقل ٨ سال بطول انجاميده و با وحشيانه‌ترين شكنجه‌ها همراه بوده است، رجوع می‌كردند تا متوجه شوند كه جعل زمان از زمان دستگيری ايشان آغاز نشده است. ايشان كه كتاب خويش را با تاكيد به مهری كه به فرزند ١٦ ساله‌ی خويش دارند، آغاز می‌كنند، ای‌كاش لحظه‌ای يا در جمله‌ای نگاهی مهرآميز به هزاران نوجوان همسن دختر خودشان، به فرزندان تاريخی‌شان كه پيش از ايشان در همين زندانها شكنجه و اعدام شده‌اند، اشاره‌ای می‌كردند، تا روشن شود كه  تاريخِ قصاوت اين حكومت پيش از زندان نيز بر ايشان روشن بوده است. اما دريغ از حتی يك اشاره!

در عوض ايشان يك صفحه و نيم در وصف و ابراز نگرانی‌های مادرانه از “سرفه‌های اكبر گنجی“ كه گويا در حين برگزاری كنفرانس برلين سرما خورده بوده است، می‌نويسند  و سه صفحه از نوشته‌ی خود را به دفاع از گذشته‌ی آقای گنجی می‌پردازند:

 “… سرفه‌های گنجی من را بر بال خيال سوار كرد. به فكر واداشت. با خود كلنجار رفتم تا گنجی را كه يك انقلابی قديمی ‌و مخلص و مومن به نظام جمهوری اسلامی‌ بود در يك جمله تعريف كنم. او در نوجوانی به جريان وسيع انقلاب پيوسته و بُعد دينی آن را تقويت كرده بود. شايد در جريان تحكيم پايه‌های نظام برآمده از انقلاب بر شيوه‌های غير دمكراتيك هم صحه گذاشته بود. نمی‌دانم، محتمل است چنين باشد. اما می‌دانم اكبر گنجی هنگام ظهور دكتر سروش در جای پرچمدار نوانديشی دينی، ماهنامه‌ی كيان را با نظرات او تغذيه كرد و همزمان برای نشر آثار دكتر سروش و ترويج و تبليغ آن در جمع دانشجويان طرفدار جمهوری اسلامی ‌از جان مايه گذاشت. او پيش‌تر در كيهان قلم می‌زد و همزمان در وزارت ارشاد اسلامی ‌تحت نظارت محافظه‌كاران كار می‌كرد. اگر در زندگی سياسی گنجی افت و خيز ديده می‌شود، بايد آن را با تحولات ژرف و وسيعی مرتبط دانست كه انقلاب ايران را به كجراهه كشاند. اكبر گنجی و هم‌مسلكان او در جای وجدان بيدار شده‌ی جمهوری اسلامی‌ در دهه‌ی دوم انقلاب بتدريج ظهور كردند…“(همانجا، ص ٣٨)

اينكه خانم كار چگونه در دادگاهی كه هنوز تشكيل نشده است، نقش وكيل مدافع را برعهده می‌گيرند و حتی لحظه‌ای بدين نكته اشاره نمی‌كنند كه در دهه‌ی اول انقلاب كه وحشيانه‌ترين كشتارهای دگرانديشان آغاز و اجرا شد، آقای گنجی چه نقشی داشته‌اند و همچنين مسكوت‌گذاشتن نقش ايشان در وزارت اطلاعاتِ حكومت اسلامی ‌و حتی در نظر نگرفتن اينكه نقش آقای گنجی در سياهترين دوران وزارت ارشاد چه بوده است، آيا يك كارمند ساده بوده‌اند يا نقش مهمتری داشته‌اند، نشان از مصمم‌بودن ايشان در تطهير، آنهم بعنوان وكيل مدافع دارد. ايشان در نظر نمی‌گيرند كه گذشته‌ی پر از رمز و راز آقای گنجی درست زمانی مورد سوال قرار می‌گيرد كه ايشان در نقش مدافع دمكراسی و گشاينده‌ی رازها و رموز جنايات وارد ميدان می‌شوند و چنان وانمود می‌شود كه انگار ايشان از شكم مادر دمكرات زاده شده‌اند و آنهگام كه می‌آيند تا به ما درس دمكراسی بدهند! اگر در نتيجه‌ی اعتراضات كنفرانس برلين، بخشی از گذشته‌ی نه چندان دورآقای گنجی برملا نمی‌شد، شايد ايشان هم داستان را به سكوت می‌گذراندند. چنين نقشی برای ايشان كه لااقل به دليل حرفه‌ای هم كه شده بايد طرف عدل و انصاف گيرند، آيا تاسف برانگيز نيست؟ چگونه عدالتشان را يكطرفه بكار می‌گيرند و يك‌تنه به قاضی می‌روند.

“وجدان بيدارشده‌ی جمهوری اسلامی“، آنگونه كه خانم كار آقای گنجی را می‌نامند، را هنگام ديدار از ديوار برلين، طفلی معصوم تعريف می‌كنند، در وصف گونه‌های گل انداخته‌اش می‌نويسند، اما آن بخش تاريك شخصيت نگارنده “تاريكخانه‌ی اشباح“ را براحتی ناديده می‌گيرند و بدتر از آن توجيه می‌كنند و با او ابراز همدردی می‌كنند و البته دليل اين ابراز همدردی در طول اين نوشته و بتدريج روشن خواهد شد.

من از زندانی بودن آقای گنجی وهمچنين از  به زندان‌افتادن خانم كار شديدا متاسفم و حق هيچ انسانی نمی‌دانم كه به خاطر ابراز عقيده به زندان بيفتد، اما نسل من قصد دارد كه اينبار فراموش نكند و مروج رياكاری تاريخی نباشد. هر كس مسئول گفته‌ها و كرده‌های خويش است. كسانيكه در معرض داوریِ افكارعمومی ‌قرار دارند و می‌خواهند بر افكارعمومی ‌تاثير بگذراند، مسئوليتی دو چندان و دو برابر دارند. دمكراسی با حق و درعين‌حال با وظيفه و مسئوليت ارتباطی ناگسستنی دارد و آنكس كه خود را مروج دمكراسی می‌داند، بايد پيش از هر كس مسئوليت‌پذير باشد و نه توجيه‌گر و بدتر از آن سفسطه‌گر. همراهان و همدستان جنايتهای فاشيسم هيتلری نيز هرگز در دادگاههای پس از سقوط فاشيسم در ارتباط با “تحولات ژرف وعظيم“ رشد جنبش فاشيستی ديده نشدند، بلكه بعنوان كسانی كه مسئول كرده‌ی خويشند و در بی‌ضرر‌ترين حالتش يك عذرخواهی به قربانيان بدهكارند و نه طلبكار.

خانم كار در جايی به شرح چگونگی شركتشان در كنفرانس برلين می‌پردازند و اينكه از تداراكات امنيتی پليس تعجب كرده‌اند و اصلا انتظار نداشته‌اند كه مورد اعتراض قرار بگيرند. ايشان بخوبی می‌دانند كه در سخنرانيهای مستقلی كه پيش از كنفرانس برلين و بدعوت ايرانيان خارج از كشور انجام داده‌اند، همواره مورد استقبال قرار گرفته‌اند، آنجا كه در مورد مسايل زنان نوشته‌اند و يا بدفاع از حقوق زنان برخاسته‌اند، مورد تشويق همين ايرانيان قرار گرفته‌اند، اما چگونه انتظار دارند در تركيبی (منظور تركيب سخنرانان است)  كه حاضر به شركت در آن شده‌اند و از اكبر گنجی تا آقای جلايی پور كه مسئول كشتار انسانهاست، در آن جای دارند، در كنفرانسی كه خود ايشان از پيش می‌دانند هدف از برگزاری آن چيست و بهره‌گيرهای سياسی دو دولت از آن مانند روز برايشان روشن است، مورد اعتراض قرار نگيرند.

در اينجا ناگزيريم به كتاب خود ايشان و درعين‌حال به مصاحبه‌ی خانم فرهاد‌پور با ايشان رجوع كنيم تا روشن شود اهداف برای ايشان كاملا روشن بوده است و ايشان برای كمك به تحقق همين اهداف بوده كه در كنفرانس برلين حضور پيدا كرده‌اند.

در كتاب “زنان برلين“ خانم فرهادپور از قول خانم كار می‌نويسد كه ايشان در ابتدا بدليل عقب‌بودن كارهای دفتر وكالتش، نمی‌خواسته دعوت به شركت در كنفرانس را بپذيرد و از سوی ديگر تركيب سخنرانان بنظرش عجيب می‌آمده و گويا گفته است‌: من كه از اين دعوت سر درنمی‌آورم“! اما چند روز بعد راضی می‌شود. خانم كار پس از اينكه دلايل برايشان روشن شده، دعوت را می‌پذيرند :

“… می‌گويند اين سفر می‌تواند زمينه‌ساز سفر آقای خاتمی ‌به آلمان و بهبود روابط اقتصادی ايران و اروپا شود. فكرمی‌كنم هدف از برگزاری اين كنفرانس هم تحكيم روابط دو دولت باشد. اگر نروم، صورت خوشی ندارد. مثل اينكه اين رفتن به عهده‌ی من است و يك نوع تكليف است كه بايد ادا شود.“ ( زنان برلين، ص ٢١٥)

بسيار جالب است، ايشان كه به اين آشكاری بدلايل واقف هستند، در كتاب گردنبند مقدس، بنويسند :

“.. بنياد هاينريش بل می‌گفت، می‌خواهيم به افكارعمومی ‌آلمان بقبولانيم كه اصلاح‌طلبان در صدد تغيیر سياستهای داخلی و خارجی برآمده‌اند و دادگاه انقلاب اسلامی ‌با لكنت زبان و ايما و اشاره به ما می‌فهماند، بايد شما را بازداشت كنيم تا آبی بر آتش احساسات مذهبی مردم، كه جريحه‌دار شده و تحت‌تاثير فيلم تلويزيون بر‌آشفته، بريزيم. بنياد هاينريش بل در كار اقناع افكارعمومی‌ برای توسعه روابط اقتصادی دولت سبزها با ايران بود. دادگاه انقلاب خواستار حذف دگرانديشان از صفحه فرهنگی و سياسی كشور به بهانه شفای افكارعمومی! اين وسط ما چه كاره بوديم؟“(گردنبند مقدس، ص ٢٧)

آيا می‌توان باور كرد كه اين دو حرف را يك نفر، يعنی خانم كار گفته و نوشته است؟ تناقض تا كجا ؟ ايشان كه دليل دعوت را پيش از كنفرانس برلين می‌دانسته و وظيفه‌ی خود دانسته‌اند كه برای تحقق اين اهداف در كنفرانس شركت كنند، چگونه در كتابی برای مصرف خارج از كشور مدعی می‌شوند كه از استفاده‌ای كه بنا بوده از ايشان بشود، بی خبر بوده‌اند.  آيا اين همان رياكاری تاريخی نيست كه ايشان در مقدمه از آن سخن می‌گويند؟ اينكه ايشان اين وسط چكاره بودند را خودشان بيشتر از هر كس می‌دانند. ايشان، خانم لاهيجی، آقای سپانلو، آقای دولت‌آبادی و خانم روانی‌پور بازيگران نقش دوم نمايشنامه‌ای بودند كه شديداً  بد و ناشيانه نوشته شده بود. بازيگران نقش اول در حقيقت همان اسلاميون “دمكرات“ شده بودند و اينها اشانتيونی برای نشان‌دادن اينكه در جامعه‌ی اسلامی، روشنفكران سكولار نيز آزادند، نظرشان را طرح كنند. خود خانم كار بهتر از هر كس می‌دانند كه اين يك دروغ بزرگ بيش نيست و ايشان برای تبليغ يك دروغ به اين كنفرانس آمده بودند.

خانم كار بطور مكرر به يكی از معترضين اشاره می‌كنند كه گويا وقتی ايشان با روسری در جلسه حاضر شده‌اند، به ايشان نهيب زده كه :“زنيكه، روسری‌ات را بردار“. اين كاملا قابل درك است كه ايشان از اين برخورد توهين‌آميز رنجيده باشند و حق هم دارند. انتقاد به برخوردهايی توهين‌آميز از اين دست در اينجا كاملا وارد است.

اما آنچه خود ايشان در كتابشان بدان اشاره می‌كنند نيز قابل تامل است، آنجا كه می‌نويسند:

“ تا روز ١٩ فروردين ١٣٧٩; بارها از سوی پاسداران ارزشهای انقلابی به من توصيه شده بود با حجاب در كنفرانس‌ها ظاهر بشوم. با آن كه به اين توصيه‌ها عمل نمی‌كردم، اما از آن بر می‌آشفتم. ٢١ سال بعد از انقلاب، صبح روز ١٩ فروردين ١٣٧٩، اكبر گنجی از من قاطعانه خواست تا دست كم در مراسم رسمی‌ِ كنفرانس حجاب داشته باشم. اكبر گنجی تاكيد كرد خود معتقد به اصل آزادی در انتخاب پوشاك است، مصلحت ايجاب می‌كند تا من در مراسم رسمی ‌كنفرانس با‌حجاب ظاهر بشوم، و قتی از اكبر گنجی پرسيدم، منظورت از مصلحت چيست؟ اين كنفرانس با كنفرانسهای ديگری كه من در آنها بی‌حجاب ظاهر شده‌ام فرقی ندارد. از طرف ديگر تو در عمل ثابت كرده‌ای كه مصلحت‌گرا نيستی و به تندروی شهره شده‌ای. چرا با من از در مصلحت درآمده‌ای، پاسخ داد، در اين كنفرانس حجت‌الاسلام يوسفی اشكوری حضور دارد. اگر در كنار او بنشينيد و او بحث نوانديشی دينی را مطرح كند، چنانچه حجاب نداشته باشيد، او بايد هزينه‌ی سنگينی بابت بی‌حجابی شما تحمل كند…“(گردنبند مقدس، ص ٤٢)

پس خانم كار كه در دوران پيش از رياست جمهوری خاتمی ‌در برنامه‌های سخنرانی خارج از كشوری خود بی‌حجاب ظاهر شده‌اند، اينك كه به بركت وجود جنبش“اصلاح‌طلبی“ و برای تبليغ آن در كنفرانسی حاضر می‌شود، ناچارند برای رعايت “مصلحت“ روسری بر سر كنند. بعبارت ديگر بقدرت رسيدن اصلاح‌طلبان برای منافع بشری ايشان بعنوان يك زن، نه يك پيشروی كه يك پسروی بوده است، چرا كه پيش از آن برای جلوگيری از جريحه‌دارشدن احساسات مذهبی دوستان آقای گنجی می‌بايست حجاب اسلامی ‌را می‌پذيرفتند و اينك بخاطر “مصلحت“ ! اينكه چگونه آقای گنجی به خود اجازه داده‌اند در اين مورد فضولی كنند و به خانم كار تذكر بدهند كه “خواهر حجابت را رعايت كن“، با در نظر گرفتن دفاعيه‌ی خانم كار از آقای گنجی، خود نشان از اين واقعيت تلخ دارد كه روشنفكر سرگردان “سكولار“ يا مدعی سكولاريته، بجای دفاع از ارزشهای فكری خويش كه خواهان تامين حقوق تمام شهروندان است، بعنوان سياهی‌لشگر سناريوی “نوانديشی دينی“ مورد استفاده قرار گرفت يا گذاشت كه از او  سوءاستفاده شود، بدون اينكه كمترين سودی بنفع ارزشهای فكری خويش برده باشد و بعبارت ديگر ارزشهای فكری خويش را قربانی“مصلحت“ كرد.

داستان آنجا دردناك تر می‌شود كه آقای گنجی در توجيه نقش خود بعنوان پاسدار“ارزشهای اسلامی“ ادامه می‌دهند:

“… يوسفی اشكوری اگر قرار است هزينه‌ای بپردازد، ‌بهتر است كه بابت كار بزرگی به آن تن در دهد، نه بابت بی‌حجابی شما. حيف است نيروی او را كه صرف روشنگری می‌شود سهل و آسان فقط به علت همنشينی با يك زن بی‌حجاب در كنفرانس برلين از دست بدهيم.“ (همانجا)

تعبير اين فرمولبندی اين است كه: خانم وكيل، آنجا كه مسئله‌ی حجاب طرح می‌شود، شما نيز يك ضعيفه محسوب می‌شويد و حق يك ضعيفه ارزش دفاع ندارد. تاسف‌برانگيز است كه خانم مهرانگيز كار  اينهمه سال مبارزه و دفاع از حقوق زنان را قربانی بازيهای فريبكارانه‌ی جناحی يك حكومت كردند و درست در زمانی كه استقلال و پافشاری ايشان بر سر انديشه و اعتقاداتشان مهم بود، با عملكرد خود اين ارزشها را نيز قربانی كردند. اينكه امروز آقای گنجی در مانيفست خود از حقوق زنان حرف می‌زنند و تا آنجا پيش می‌روند كه اسلام را دينی ضد زن می‌خوانند، يعنی آنچه ما سالهاست می‌گويیم و می‌نويسم را بنام انديشه‌ی نو به خورد خودمان می‌دهند، نتيجه‌ی امكانی است كه بی‌عملی و بی‌هويتی خودِ ما به بار آورد. كسانيكه اهميت مانيفست گنجی را در آنجا ارزيابی می‌كنند كه يك روشنفكر سابقا دينی به سكولاريسم رسيده است، ريشه‌های عميق فرهنگ دينی در امثال گنجی را ناديده می‌گيرند. همان فرهنگی كه طبق آن اكبر گنجی به خود اجازه می‌دهد از مهرانگيز كار بخواهد تا روسری بر سر كند. از منظر يك انسان واقعاً سكولار، چنين شيوه‌ای با تجاوز به خصوصی‌ترين حريم يك زن مترادف است. بی‌ارزش‌شمردن مسئله‌ی حجاب در مقابل عمليات محيرالعقول و شديداً مهمی‌ كه آقای اشكوری بناست انجام دهند، آيا كمترين نشانی از تغيیر در منش و انديشه‌ی اين آقايان بدست می‌دهد؟

و باز دردناك‌تر :

“… توصيه‌ی اكبر گنجی را پس از ساعتی جدل و بحث پذيرفتم. ضمنا يادآوری كردم كه ايرانيان خارج از كشور من را به گونه ديگری می‌شناسند…“(همانجا)

سوالی كه اينجا برای من ايجاد می‌شود، اين است كه چگونه خانم كار بارها و بارها و به حق در اين كتاب به خاطره‌ی معترضی كه  فرياد زد “زنيكه روسری ات را بردار“، بعنوان يكی از تلخ‌ترين خاطراتشان اشاره می‌كنند، درحاليكه از آقای گنجی  به نيكی و با مهر ياد می‌كنند.

برای ايرانيان خارج از كشور كه خانم كار را بگفته‌ی خودشان بگونه‌ی ديگری می‌شناسند و همواره شهامت ايشان را در بی‌حجاب ظاهر‌شدن در سخنرانيهايشان ستوده‌اند، آيا اين حضور يك شوك و نشانه‌ی يك عقبگرد نيست؟ و آن در حاليكه ايشان برای تبليغ يك پيشرفت و در ركاب روشنفكران دينی بدينجا آمده‌اند ! آيا اگر منصفانه بينديشند، برخورد آقای گنجی نسبت به ايشان توهين‌آميزتر نبوده است؟

عمق فاجعه اما آنجاست كه خانم كار خود می‌نويسند:

“… روزی  از روزها در دومين ماه از بازداشت موقت، وقتی بازجو صادقی به من گفت اكبر گنجی به ما اعتراض كرده و گفته است چرا من را با اين دو تا لائيك (منظور من و خانم شهلا لاهيجی بوديم) توی يك اتوموبيل می‌گذاريد و از زندان به دادگاه می‌آوريد، تكان خوردم. سعی كردم به خود بقبولانم نقل‌قول از نوع شگردهای امنيتی و قضايی است، می‌خواهند تفرقه بيندازند. با اين باور خوش بودم كه بار ديگر از زبان همان بازجو شنيدم اكبر گنجی گفته است خانم كار حجاب را هم به زور من پذيرفت. اين جا بود كه دل در سينه‌ام فروريخت. بازجو نمی‌توانست دروغ گفته باشد. راست می‌گفت. من حسب توصيه اكبر گنجی در تمام ميزگردها روسری بر سر داشتم. اين نكته را من، او و اشكوری می‌دانستيم، لاغير.“(همانجا، ص ٤٤)

مايه‌ی بسی تاسف است كه خانم كار نه بعنوان يك قاضی عادل، بلكه بعنوان يك وكيل مدافع به حمايت از آنها می‌پردازند كه كمتر ميزان اَعمال قابل دفاعشان با آنچه قابل دفاع نيست در يك تعادل در دوكفه‌ی ترازوی عدل قرار نمی‌گيرد. در جای ديگر اما در نقش مدعی‌العموم “اپوزيسيون خشمگين“ را بارها و بارها متهم می‌كنند، بدون در نظرگرفتن اينكه اين اپوزيسيون خشمگين از كسانی تشكيل شده است كه قربانيان نظامی ‌هستند كه سخنرانان برلين به قصد ترميم چهره‌اش در اينجا حاضر شده بودند. “اپوزيسيون خشمگينی“ كه تا پيش از آن دل به امثال ايشان بسته بود و اينك می‌رفت تا آخرين اميد خويش را به وجود مدافعين خون فرزندان، مادران و پدران از دست‌رفته و شكنجه‌شده‌اش برای هميشه به گور بسپارد. اين “اپوزيسيون خشمگين“، چه با نوع اعتراضش موافق باشيم و چه مخالف، تشكيل شده از تمامی‌ حذف‌شدگان، شكنجه‌شدگان، زندانيان سياسی، زنان زندانی كه فرزندانشان در زندانهای يكی از وحشی‌ترين حكومتهای تاريخ ايران بدنيا آمده‌اند، فرزندانی كه امروز در سنين نوجوانی، دادخواهان كودكی ازدست‌رفته‌ی خويشند، كسانيكه بيشترين بها را برای آزادی پرداخته‌اند، زنانی كه در زندانها مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، هستند. درد‌ديدگی دليل بر حقانيت نيست،‌ اما در جايی كه هيچ اميدی به اجرای عدالت نيست و دروغ معيار تشخيص حقيقت شده است، جز فرياد‌زدن راه ديگری نمی‌دانند و ابتدايی‌ترين حق آنها اين است كه فرياد بزنند و اين دروغ را نپذيرند يا بدان معترض باشند. اينكه كسانی چون خانم كار تصميم گرفته‌اند تا همراه يك جناح حكومتی باشند، از سرنگونی سخن نگويند و دل به آنها ببندند كه :

“… همين قانون اساسی موجود كه استوار است بر موازين اسلامی ‌حقوق مردم را تامين می‌كند، مشروط بر آن كه با تفاسير آنها از موازين اسلامی ‌به موقع اجرا گذاشته بشوند…“ (ص ٦٨)

حق طبيعی ايشان است. اما زمانيكه حضور ايشان بعنوان نماينده‌ای از طيف سكولار و به بهای حذف آنها كه معتقدند در چارچوب اين حكومت هيچ تغيیری به سوی جلو ممكن نيست، انجام می‌شود، نمی‌توانند از معترضين انتظار داشته باشند تا خفه شوند. ايشان اما در كتاب زنان برلين می‌گويند كه هدف اصلی كنفرانس، مخاطبين اروپايی بوده‌اند و تعجب می‌كنند وقتی می‌بينند اكثر شركت‌كنندگان ايرانی هستند. ايشان در نظر نمی‌گيرند كه اين ايرانيان هستند كه نگران سرنوشت كشورشان هستند و نه اروپايی‌ها. ايشان می‌نويسند:

“… اپوزيسيونِ خشمگين می‌خواست ثابت كند اصلا ماندگاری در ايران ائتلاف با دشمن است. او نيز نعره می‌كشيد تا سخن فعالان ماندگار در ايران را از هر دسته و گروه در گلو بشكند… “( ص ٦٩)

خشم و نفرت روی ديگر عشق است و مهر، و انسانی كه از تمام اين خصايل انسانی برخوردار نباشد، انسان نيست. لازم نيست روانشناس باشيم تا به تعريفی از روانشناسی جمع بپردازيم. در مورد قربانيان سيستمهای فاشيستی، زخمهای جان و روان، هر چند مادام‌العمر می‌ماند، اما در صورت محاكمه‌ی بانيان يا لااقل اعتراف آنان به عملِ كرده، می‌توان اميد يافت كه با گذشت زمان اين خشم آرام گيرد و حتی قربانيانی حاضر به بخشيدن شكنجه‌گران شوند. اما وای بروزی كه بخشی از همين بانيانِ ديروزی، بدون هيچگونه ابراز پشيمانی به هيبت پرچمداران آزادی و حقوق بشر درآيند. خشم درعين‌حال نشانی از ترس نيز با خود بهمراه دارد. خانم كار گويا متوجه نيستند كه شكنجه‌ديدگانی كه می‌بينند آقای جلايی‌پور با همان زبان آشنای پاسداران الله و با همان لهجه‌ی لاتی، آقای گنجی با همان ته‌ريش و لحن آمرانه و آقای اشكوری با همان“ عبا و عمامه “ كه بنامش فرمان قتلِ بسياری صادر شده است و خانم كديور با همان ظاهر خواهران زينب گشتِ ‌ثارالله بعنوان نويد‌دهندگان و آموزگاران دمكراسی وارد ميدان می‌شوند، خشم برانگيزند، خاطرات و خطرات بيشماری را در ذهن بيدار می‌كنند كه تبعيديان سالها وقت لازم داشته‌اند تا به خود بباورانند كه از آنها فرسنگها فاصله دارند و خطری تهديدشان نمی‌كند. اينكه ايشان سالها در كنار اين آقايان و خانمها زندگی كرده‌اند و به آنها عادت كرده‌اند و حتی حاضرند در كنار آنها و بعنوان پشتيبانشان در جايی ظاهر شوند، با تجربه‌ی بسياری از تبعيديان كه بخشاً هنوز كابوس هيبتهای وحشتناكی از اين دست را كه تداعی‌كننده‌ی توهين و تحقير و مرگ و شكنجه هستند، می‌بينند،  مسلماً  تفاوت اساسی دارد.

شايد ايشان اين اصطلاح را شنيده باشند كه در لحظاتی از زندگی “مهم نيست كه چه چيزی گفته می‌شود، مهم اين است كه چه كسی  آن را می‌گويد“. حرفهای زيبا و همگان‌پسند را هر انسان مبتدی در امر سياست نيز می‌تواند بگويد. اما مهمتر از آن در شرايط كنونی، هويت آن كسانی است كه اين حرفهای زيبا را می‌گويند با توجه به شناسنامه‌ی سياسی و اجتماعی‌شان. برای همين هم در ايران كنونی، مردم به هيچكس اعتماد ندارند. شناسنامه‌ها همه تيره است. هر كس در جايی واداده و پرنسيبهايی را زير پا گذاشته است. و اين نتيجه‌ی طولانی‌شدن دوران زندگی در سايه‌ی ديكتاتوری است. انسانهای بی‌پرنسيب با هويتهای مجهول قابل اعتماد نيستند، حتی اگر رازهايی را بر ملا سازند. اعتبار را می‌شود كسب كرد، اما حفظ آن ساده نيست و برای هر شخصيت سياسی، اجتماعی و فرهنگی، هر روز آزمونی است. ما ديگر قهرمانان ابدی نداريم. تجربه‌ی تاريخی به ما نشان داده كه “قهرمانان“ نيز همان نقاط ضعف و قدرت را دارند كه ديگران، حتی گاه بهايشان بسيار ناچيزتر از عادی‌ترين مردمان است.

خانم كار در شرحی كه از بند‌عمومی ‌زنان می‌دهد،  از زنی “شرور“ می‌نويسند، كه با مردان زندانی از طريق منفذ دستشويی حرف می‌زده و آنها را عاشق خود می‌كرده است و رفتار زن را اينگونه تفسير می‌كنند :

“… هر چه بود رفتار اين زن، اعلام جنسيت و خواهش تن در قفسی بود كه توی غذاهای آن موادی می‌ريزند تا غريزه‌ی جنسی را در زندانی سركوب كنند…“ (ص ١٢٠)

چند سطر پايین تر می‌نويسند:

“… يك زن ايرانی كه می‌خواست با لخت‌شدن در جلسات كنفرانس به حجاب اجباری در جمهوری اسلامی‌ اعتراض كند با شورت و پستان بند، روسری به سر توی جمعيت می‌خراميد. خندان خندان خود را به سخنرانان كه از ايران آمده بودند نزديك كرد. در برابر ما رژه رفت. كاظم كردوانی داشت پشت تريبون حرف می‌زد، ناگهان چشم هايش روی او ثابت ماند. اين نگاه در فيلم كنفرانس برلين به روشنی با آدم حرف می‌زند. نگاه مردی كه به برلين آمده بود تا از محنت روزگاری كه در ايران گذرانده بود و از كورسوی اميدی كه از روزنه‌های اصلاحات به تاريكی تنيده بود سخن بگويد ناگهان با پيكر برهنه زنی كه او را به مسخره می‌گرفت گره خورد. اين لحظه‌ی تاريخی روی فيلم كنفرانس برلين ثبت شده است. در آن هنگام، حجت‌الاسلام يوسفی اشكوری در ميان تهاجم شعار و اعتراض و فحش اپوزيسيون خارج از كشور تند تند حرفهايی را كه دلش می‌خواست به گوش ايرانيان مقيم برلين برساند روخوانی می‌كرد. سرش پايین بود. عرق می‌ريخت و پشت تريبون خود را سرِ پا نگاه می‌داشت. چند مرد دور او حلقه زدند. نگذاشتند زن برهنه را ببيند. از او خواستند تا روخوانی را قطع كند و در پناه دست‌های آنها برود پشت صحنه…“(ص ١٢١)

پيش از پرداختن به اين جملات، ناچارم به اطلاعات غلطی كه خانم كار درشرح واقع می‌دهند، اشاره كنم.  اطلاعاتی از اين دست غلط،  چندين‌بار در اين كتاب تكرار می‌شوند كه ما در اينجا به اين نمونه بسنده می‌كنيم. اولا برهنه‌شدن پروانه حميدی در هنگام سخنرانی آقای علی افشاری انجام شده است و نه در هنگام سخنرانيهای آقايان اشكوری و كردوانی. در صاقانه‌ترين شكل اين روايت اشتباه، بايد بگويیم كه احيانا مونتاژ فيلم با وصل برشهای تصويری از كردوانی و اشكوری به لحظه‌ی اكسيون خانم حميدی، جعل شده است. اما آنچه شك من را در صادقانه‌بودن روايت خانم كار بر می‌انگيزد اين است كه ايشان شرح مراحل دوسخنرانی را كه هر يك كمتر از ده دقيقه نمی‌تواند بطول انجاميده باشد، در حالی می‌دهند كه به ادعای ايشان خانم حميدی در هر دوسخنرانی برهنه بوده است. در حاليكه عبور خانم حميدی از ميان جمعيت، مجموعا دودقيقه بطول انجاميده است !

 اينكه خانم كار احيانا بر هيجان داستان افزوده باشند تا عمل “قبيح“ خانم حميدی را “قبيح‌تر“ جلوه دهند و در عين‌حال فرصتی بيابند تا شرح مصيبت آقايان اشكوری و كردوانی را مصيبت‌آميزتر جلوه دهند، ممكن‌ترين صورت اين حدس و گمان است. اصولاً نگاه و لطف مادرانه‌ی ايشان به اصلاح‌طلبان عزيزكرده جا به جا در كتاب حضور دارد و هرجا اين لطف مادرانه به اوج می‌رسد، “اپوزيسيون خشمگين“ وحشتناكتر بنظر می‌رسد. شايد حرفه ايشان بعنوان وكيل و بازی مكرر اين نقش، دليلی بر چيرگی ايشان در ايجاد لحظه‌های جان‌گداز داشته باشد. برای يك وكيل مدافع معمولا مهم نيست كه موكلش مقصر باشد يا نه، بلكه وظيفه‌ی وكيل‌مدافع اثبات بيگناهی موكل است.

نكته‌ی ديگر اينكه چگونه چشمان آقای كردوانی كه اصلا در حين اكسيون خانم حميدی سخنرانی نمی‌كرده‌اند، می‌تواند در حين سخنرانی روی خانم حميدی ثابت بماند، امری است نامعلوم. تازه چنين نگاه ثابت‌مانده‌ای پيش از اينكه فرصت بيابد به مصيبتهايی كه “اصلاح‌طلبان مبارز“ كشيده‌اند بينديشد، احتمالا از برهنگی زنی در مكانی اينچنين “مقدس“ مبهوت مانده است.

و باز نگرانی مادرانه‌ی ايشان نسبت به آقای اشكوری كه در توصيف ايشان در لحظه‌ای كه چند مرد دور ايشان حلقه می‌زنند تا زن برهنه را نبينند، بار ديگر قهرمان نوانديشی و نوانديشان می‌شوند! انگار حجت‌الاسلام در عمر خويش زن برهنه نديده‌اند و همچون جوانان نابالغ  برای از راه به‌درنشدن ايشان، عده‌ای چشمان ايشان را می‌بندند. حتی جايی كه خانم كار از سخنرانی در حال عرق‌ريزی آقای اشكوری و روخوانی تند تند ايشان می‌گويند، با آنچه من در لااقل سه فيلم ديده ام، همخوانی ندارد. چون طبق شواهد تصويری موجود، ايشان پس از هر سه كلمه‌ی كشداری كه در “مورد دمكراسی“ می‌گفتند، حرفهايشان با شعارهای جمعيت قطع می‌شد.

آنچه برای من عجيب است، نگاه ايشان به پديده‌ی برهنگی است و بی‌توجهی ايشان به معنای سمبوليك برهنگی در يك اجلاس سياسی. جدا از اينكه اين اكسيون را درست يا نادرست بدانيم، هر قدرهم كه از “باورهای مذهبی“ ايرانيان و قبحِ برهنگی در نزد آنها حركت كنيم، هر قدرهم كه خودمان از هر گونه برهنگی، تنها نمايش “آلت جنسی“ را درذهن داشته باشيم، نمی‌توانيم بعنوان يك زن مدعی دفاع از حقوق زنان، در جايی كه خود از همان واژگان و نگاه حريص مردانه حركت كنيم و آن را معيار تشخيص درستی يا نادرستی يك عمل بدانيم. خانم كار كه با مقوله‌ی فرهنگ بيگانه نيستند، بايد بهتر از من بدانند كه درست در ايران “اسلامی“ كه بزرگترين دغدغه و هراس حكومتيان از اشعه‌ی موهای زن است، بسياری از نقاشان تصاوير زنان برهنه را موضوع كار خود قرار می‌دهند كه اين خود گونه‌ای اعترا ض هنرمندانه است به پوشاندن اجباری زنان در لباس مرگ. ايشان حتما در فيلمهايی كه بخشاً توسط فيلمسازان هم منطقه‌ی ما ساخته شده ديده يا شنيده‌اند، در هر كشوری كه فشار سياسی و استبداد هست، برهنگی نشانی از رهايی يا آرزوی از اين فشارها را دارد. از خانم كار با توجه به نسلی كه بدان تعلق دارند، انتظار نمی‌رود كه برهنگی خانم حميدی را مثبت ارزيابی كنند، اما لااقل انتظار می‌رود كه در توصيف موقعيت، نگاهشان با نگاه “خاله خانباجی‌وار“ فاصله داشته باشد و “ شورت و پستان‌بند “ و نمايش “جنسيت“ را همپای با كسانی كه در نهايت بی‌خبری از جهان پيرامون خويش از بدن برهنه در هر مفهومی ‌كه بكار گرفته شود، تنها آلت تناسلی و پايین تنه را می‌بينند، تكرار نكنند. ايشان می‌نويسند:

“… در كنفرانس برلين اين تنها نمونه ازنمايش جنسيت نبود كه به انگيزه‌ی اعتراض سياسی جلوه می‌كرد. نمونه ديگر در رفتار مردی تجلی يافت كه لخت مادرزاد شد. روی يك چارپايه‌ی بلند ايستاد تا باسن خود را كه ادعا می‌كرد داغ شكنجه دارد، به تماشا بگذارد. دوربين ها توانستند در جلسات كنفرانس برلين دو بار روی اندامهای جنسی يك زن و يك مرد زوم كنند. اندامهای جنسی اين دو در تاريخ تحولات سياسی ايران ثبت شده است…“( ص ١٢٢)

و بعد مقايسه می‌كنند، عمل پروانه حميدی، بازيگر تئاتر را با عمل زن “شرور“ در بند عمومی ‌زندان و نتيجه می‌گيرند:

“… اعتراض زنی كه زندان را به هم می‌ريخت، با زنی كه برهنه می‌شد و يك كنفرانس سياسی را در هم می‌ريخت از يك جنس بود. هر دو عاصی بودند. هر دو زندانی بودند. هر دو دوست داشتند اعتراض خود را به آن نظم سياسی كه زنانگی را تحقير می‌كند، در جايی ثبت كنند. جای ثبت اعتراض زن زندانی در زندان اوين فقط همان كامپيوتری است كه موارد سوءسابقه را در اسناد سجل كيفری به ثبت می‌رساند و اثر انگشت را برای حذف زن سابقه‌دار از عرصه حيات اجتماعی به بايگانی می‌سپارد. جای ثبت اعتراض زن برهنه در كنفرانس برلين كجاست؟“(ص ١٢٣)

در اينجاست كه لحظاتی از دلهره‌ی مادرانه برای وضع “اصلاح‌طلبان“ فاصله می‌گيرند و انگار لحظه‌ای تعمق، ايشان را به درك معنای اين اعتراض نزديك كرده است. چرا كه چه بخواهند و چه نخواهند وضعيت خود ايشان به اوضاع  تبعيديان نزديكتر است. عمل پروانه حميدی، اين بازيگر معترض تئاتر، عكس‌العمل آن روسری بود كه ايشان در ايران به اجبار زور و در كنفرانس برلين به اجبار مصلحتِ ديگران بر سركردند. مدافع  حقوق ايشان بود كه با تمام جايگاهی كه بعنوان يك زن فعال و حاضر در عرصه‌ی اجتماع برای خود كسب كرده‌اند، از منظر آقای گنجی زنی هستند كه  دفاع از حق انتخاب پوششش، مسئله‌ی جزيی است وارزش مبارزه را ندارد.

خانم كار كه پيش از زندان از امكان اصلاحات در چارچوب موجود سخن گفته و حمايت كرده‌اند، در دوران زندان و بر اثر فشارهايی كه متحمل می‌شوند، انگار متوجه عمق فاجعه می‌شوند. سوال اينست كه چرا پيش از اين تجربه‌ی شخصی، ايشان كه زنی با هوش و تحليلگر هستند، به اين باور شك نكرده‌اند. در مورد بازجويی‌ها می‌نويسند:

 “… يك خوان ديگر را پشت سر گذاشتم. آنها هر بار برلين را فراموش می‌كردند و سراغ موضوع ديگری می‌رفتند. مصيبت پشت مصيبت مثل آوار روی سرم می‌ريخت. تا به خودم می‌جنبيدم و يكی را سبك می‌كردم، ديگری از راه می‌رسيد. به سادگی قابل فهم بود كنفرانس برلين دست‌آويزی است برای حوادث بزرگ سياسی كه در راه است. بی ترديد اگر در كنفرانس برلين هم شركت نمی‌كردم، به بهانه‌ی ديگری دستگير می‌شدم. اين يقين لحظه به لحظه، زير فشار انواع بازجويی‌ه‌ی غير مرتبط با كنفرانس برلين تقويت می‌شد…“ (ص ١٤٨)

اما تجربه‌ی زندان  كه سالها پس از زندانها و اعدامهای هزاران هزار و در زمان “اصلاح‌طلبان”، شايد برای نخستين بار در ايشان شك ايجاد می‌كند و ايشان به يك هدف ديگر كنفرانس برلين نيز اشاره می‌كنند :

“ در شگفتم و بسيار انديشه می‌كنم كه آيا ما نيز در كنفرانس برلين می‌خواستيم عصيان‌زده‌ها را با كلام دلكش ديگر بار به سلول بكشانيم، يا می‌خواستيم قفس را بشكنيم؟ راستی برای آنها كدام پيام را به ارمغان آورده بوديم؟ شكستن قفس؟ اما با كدام قدرت؟ شكستن قفس نيرو می‌خواهد، ابزار می‌خواهد. ما ابزار لازم را نداشتيم. شايد می‌توانستيم در وضع موجود، قفس را چند سانتی متر گشاد كنيم، اما احتمال شكستن قفس  وعده‌ای محال بود و غير قابل اجرا. ساختار حقوقی و سياسی نظام جمهوری اسلامی ‌اجازه نمی‌داد قفس را به ضرب اصلاحات بشكنيم، بگونه‌ای كه آب از آب تكان نخورد و خون از دماغ كسی بيرون نزند…“ (ص ٢٠٧)

يا در جای ديگر هنگامی‌ برای “اعتراف“ مجبور به حضور در مقابل دوربين تواب‌سازان می‌شوند، می‌نويسند:

“… اينك در بهار ١٣٧٩ دوباره روبروی دوربين فيلمبرداری سازمانهای امنيتی كشور نشسته‌ام. اين بار در دوره اصلاحات و در حاليكه گفته می‌شود دار و دسته آدمكش‌ها را از نظام اطلاعاتی كشور بيرون كرده‌اند، به چشم می‌بينم كه همان دار و دسته كارچرخانِ معركه شده‌اند. با چادر سياه، مقنعه‌ی سياه، جوراب و شلوار كلفت و سياه به دوربين علی لاريجانی زل زده ام…“ (ص ٢٠١)

هر چه با پايان كتاب نزديكتر می‌شويم، زبان خانم كار صميمانه‎تر و در عين‌حال صادق‌تر می‌شود. خانم كار بعنوان روشنفكری كه قاعدتا می‌بايست از همان آغاز و با وجود شناختی كه از ساختارهای قدرت در جمهوری اسلامی‌داشت، از اصلاح‌ناپذير بودن اين حكومت با خبر می‌بودند، تا پيش از به زندان رفتن و با وجود “غيرخودی“ بودن، مانند بسياری ديگر به اين اشتباه بزرگ تن داد كه از ارزشهای اعتقادی خويش، بعنوان يك فرد لائيك، بنفع طرح خواسته‌های اصلاح‌طلبان حكومتی بگذرد و حد خواسته‌های خويش را در حد خواسته‌های آنها كه چه “اصلاح‌طلب“ و چه “محافظه‌كار“ تنها تضمين ادامه‌ی حياتشان و سودشان در ماندن ساختار موجود است و برای خوش‌كردن دل مردم، گهگاه دريچه‌ای را می‌گشايند و به اراده‌ی خود هر گاه خواستند و “مصلحت نظام“ را در خطر ديدند، باز آن را می‌بندند، تقليل دادند.

خانم كار در كتاب “گردنبند مقدس“ از واقعيت خويش آغاز می‌كنند و عمل زندگی و تجربه‌ی زندان ايشان را به واقعيت عريان ديگری نزديك می‌كند. اينجاست كه مفهوم “عصيان“ را از نزديك حس می‌كنند. آن بخش  روشنفكری سكولار كه به تئوری اصلاح از درون دل بست و بعنوان ابزاری توسط روشنفكران دينی مورد استفاده قرار گرفت، با تجربه‌ی دوم خرداد بار ديگر نشان داد كه از تجربه انقلاب ٥٧ درس نگرفته است و يكبار ديگر افسار خويش بدست مذهبيون سپرد. اين است حقيقت تلخ.

تكرار نقل‌قول آغازين در پايان اين مطلب، اكنون است كه معنا می‌يابد:“… تعريف ما از آزادی، همان نيست كه نسل‌های جوان را به خواستن برمی‌انگيزد. تعريف آن‌ها از آزادی چنان نيست كه ما به آن خو گرفته‌ايم. پنداری  قرن‌ها با هم فاصله داريم، نه سالها. جوانها با آنچه برای ما آشناست و طی قرون به آن تن داده ايم بيگانگی می‌كنند. تكفير و توهين و درخفا‌زيستن را بر نمی‌تابند. به رياكاری تاريخی كه محصول بردباری تاريخی اجدادشان است تن در نمی‌دهند. آنها قصد كرده‌اند تا ريشه‌ی رياكاری تاريخی را بسوزانند. كرسی‌های خطابه و وعظ دارد زير نگاه پرسشگر آنها متزلزل می‌شود و از پايه فرو می‌ريزد. جای خالی كرسی‌ها را با كدام يك از يافته‌های انسانی پرمی‌كنند؟“

پاسخ اين سوال در خود آن مستتر است. مهمترين يافته‌ی نسل آينده اين است كه آزادی را بی قيد و شرط و بدون “اگر“ و “مگر“ می‌خواهد و بر سر آن حاضر به معامله نيست. چرا كه می‌داند، آنچه می‌خواهد “دمكراسی “ است و اين تنها در صورت سوختن ريشه‌های “رياكاری تاريخی“ است كه ممكن می‌شود. رويكرد اين نسل بدين سوست. ديگر فرصتی برای از دست دادن باقی نمانده است. 

٢٢ آوريل ٢٠٠٣