چرا در فستيوال تئاتر ايرانیِ كلن شركت نمیكنيم
(چاپ شده در كيهان لندن، نوامبر ٢٠٠١)
نيلوفر بيضايی
فستيوال تئاتر ايرانی هشت سال است كه در شهر كلن برگزار میشود و گروه تئاتر دريچه به سرپرستی من تاكنون اين نمايشنامهها را در فستيوال اجراكرده است :“مرجان، مانی و چند مشكل كوچك“ (نويسنده و كارگردان: نيلوفر بيضايی، ١٩٩٦)،“بازی آخر“ (نويسنده و كارگردان: نيلوفر بيضايی، ١٩٩٧)، “سرزمين هيچكس“ (نويسنده و كارگردان: نيلوفر بيضايی، ١٩٩٨)،“ چاقو در پشت“ (نويسنده: كاوه اسماعيلی، كارگردان: نيلوفر بيضايی، ١٩٩٩)،“روياهای آبی زنان خاكستری“ (نويسنده و كارگردان: نيلوفر بيضايی، ٢٠٠٠).
امسال نيز بنا بود نمايشنامهی جديد ما “سه نظر دربارهی يك مرگ“ (نويسنده: مينا اسدی، كارگردان: نيلوفر بيضايی) در تاريخ ١٩ نوامبر ٢٠٠١ در چارچوب اين فستيوال در شهر كلن بروی صحنه برود.
مدير فستيوال كلن از دو سه سال پيش به اينسو با عدهای از ما شركتكنندگان فستيوال و ديگر تئاتريها بطور ضمنی دربارهی احتمال دعوت از گروههای تئاتری داخل ايران صحبت كردند و نظر ما را در اين مورد جويا شدند. من به سهم خود به ايشان گفتم كه ما تبعيديان كه كارهايمان و نظراتمان امكان مطرحشدن در درون ايران را ندارد، مسلما و از صميم قلب با آن بخش از همكاران خود در ايران كه با وجود جو فشار و سانسور تلاش میكنند تا صدای معترض مردم ايران را نسبت به رژيمی كه بيست و دو سال است خود را برما تحميلكرده است، در آثارشان منعكس كنند و از دردهای پنهان پردهبردارند، احساس نزديكی میكنيم و بهمين دليل نيز با وجود تمام سختیها داريم كارمیكنيم تا آن بخشهايی را كه آنها در ايران نمیتوانند بيان كنند، در اينجا با مخاطب رنجديده در ميان بگذاريم. اما دعوت از گروههای تئاتری از ايران بدون گذشتن از سدهای بيشمار از جمله وزارت ارشاد و ارگانهای دولتی ممكن نيست. پس نمايشهای اين گروهها اگر هم اجازهی قانونی خروج از ايران بگيرند، در فستيوال كلن بصورت سانسورشده بروی صحنه خواهد رفت و اين يعنی كه آن صدای معترض در آنها از پيش خفه شده است. در نتيجه نمیتوانند منعكسكنندهی صدای معترض داخل ايران باشند. از سوی ديگر به ايشان يادآوری كردم كه طبق شواهد عينی و تجربههای انجام شده در اين زمينه كه يكی از نمونههايش هفتهیهنرايران در شهر برلين بود و سال گذشته در آن شهر برگزار شد، افراد اين گروههای تئاتری توسط مامورانی كه بهمراه آنها فرستاده میشوند، مدام تحتكنترل قرار میگيرند تا مبادا با نيروهای “ضد انقلاب“ تماس برقرار كنند. علاوه بر اينها ازآنجا كه بازيگران يكی دو گروه تئاتری كه در سالهای گذشته توسط دولتهای اروپايی دعوت شده بودند، پس از اجرا به اين كشورها پناهنده شده اند، ماموران همراه معمولا پاسپورتهای افراد گروه را تا روز بازگشت نزد خود نگاه میدارند.
از آقای مدير فستيوال سوال كردم كه آيا حضور اين گروهها در چنين شرايط توهينآميزی اصولا درست است يا نه. سوال ديگر من اين بود كه آيا اين درست است كه ما كسانی را كه حتی در خارج از ايران ناچار به رعايت موازين جمهوری اسلامی هستند و بايد مواظب حرفزدن و تك تك رفتارهايشان باشند به جايی كه ايرانيان برای فرار از اين اجبارها بدان پناه آوردهاند يعنی به اروپا دعوت كنيم؟
مسئلهی سوم كه من با ايشان در ميان گذاشتم اين بود كه جدا از همهی اينها كاری كه ايشان قصد انجامش را دارند ( دعوت از گروههای داخل ايران) در شرايطی كه چند سال است آثار هنری ايران اسلامی دارد با بودجههای كلان دولتهای اروپايی و همكارانشان در دولت اسلامی هر ماه يا چند ماه يكبار در شهرهای اروپايی تحت عنوان هفتههای ايران برگزار میشود، چه معنايی دارد. آيا میخواهيم مانند مثالهای بيشمار ديگر زنان بازيگر را به اينجا بياوريم تا از آنها بشنويم كه روسری را داوطلبانه بر سر میكنند و در سينما و تئاتر پوشش اسلامی هيچ مشكلی برای كارشان ايجاد نمیكند؟ (خانمها نيكی كريمی، فرشته طائرپور…) . يا اينكه میخواهيم از آنها بشنويم كه، سانسور آنچنان كه ما گندهاش میكنيم نه تنها بد نيست، بلكه باعث رشد خلاقيت نيز میشود (عباس كيارستمی و…) و يا اينكه باز پچ پچهای اين و آن را بشنويم كه “اين را نگو“، “آن را مپرس“، “اينها میخواهند برگردند “…
به آقای فلاحزاده خاطرنشان كردم كه اهميت فستيوال كلن در مستقل بودنش است و در اينكه هر چند در سطحی نه به وسعت هفتههای ايرانِ جمهوری اسلامی، اما شايد تنها مجرايی باشد كه منعكسكنندهی فعاليتهای فرهنگی ايرانيان خارج از ايران است. درست در شرايطی كه موج تبليغات دولتيان در ايران برضد حضور ايرانيان خارج از كشور و اين ادعا كه آنها هيچ كاری نمیكنند و غر زيادی هم میزنند و تصويری كه از ما در فيلمها و بسياری از آثار ادبی داخل ايران ارائه میشود (طبق اين تصويرها ما همه يا قاچاقچی و خلافكاريم يا “ضدانقلاب“ مسلح و آدمخوار و يا يك مشت شكمبارهى بی هويت كه فقط خوش میگذرانند و راه سادهتر را برگزيده اند !!!) يك تصوير غيرواقعی و دروغين است، فستيوال كلن نمونهی بارز حضور فرهنگی و مداوم ايرانيان معترضی است كه با وجود عشقی كه به ميهن ازدست رفتهشان دارند، در اينجا نيز ساكت ننشسته اند و خلق میكنند و میآفرينند و تمام سختیها را نيز به جان میخرند.
به ايشان گفتم كه در صورت دعوت گروههايی از ايران كه قصد بازگشت دارند و بناچار میبايست سكوت كنند، نه تنها هيچ كمكی به باز شدن فضای ايران نمیكنيم، بلكه تنها فضای باز خارج از كشور را خواهيم بست . چرا كه ما گروههای معترض نيز ناچار به سكوت خواهيم شد تا برای آنها كه به ايران بازمیگردند مشكلی ايجاد نشود. آقای مدير مسئول گفتند كه در اين باره فكر خواهند كرد. پس از اين گفتگو بارها با ايشان در تماس بودم، چرا كه مشخصات و مدارك مربوط به كار جديدم را بايد برايشان میفرستادم و ايشان هم ديگر چيزی در اين مورد نگفتند … تا اينكه در تاريخ ٢ اكتبر از دوستی شنيدم كه برنامهی فستيوال كلن پخش شده و علاوه بر كارهای ما دو كار نيز از ايران دعوت شده كه يكی از آنها “تعزيه“ است و ديگری كاری از قطبالدين صادقی .
بلافاصله با مدير فستيوال تماس گرفتم و جواب گرفتم كه بلی، قرار است اين دوگروه بيايند. من به ايشان گفتم كه شركت امسال من در فستيوال بیسر و صدا نخواهد بود و نظراتم و در همانجا اعلام خواهم كرد و به بحث خواهم گذاشت و همچنين گفتم كه از آنجا كه “حزب“ نيستم، با اين نظرات تاكتيكی و عذرهای بدتر از گناه كوچكترين ميانه ای ندارم. همچنين از ايشان خواستم از آنجا كه تغيير اهداف فستيوال به اين شكلی كه ايشان پيشگرفتهاند، مشخصا از يك جهتگيری سياسی خاص برمیآيد، برای روشنشدن صريح اهدافشان، آنها را بوضوح در مطبوعات مطرح كنند. اول پذيرفتند، بعد گفتند نه، بعد باز گفتند باشد. اما تا امروز ٢٧ اكتبر نيز هيچ توضيحی در جايی ندادهاند. درعينحال متن اعلاميهای را كه منعكسكنندهی اعتراض بخش مهمی از هنرمندان به شيوهای كه در پيش گرفتهاند است، برايشان فكس كردم و گفتم كه تعداد زيادی از هنرمندان از آن پشتيبانی خواهند كرد. با گذشت زمان و با توجه به اينكه ايشان گويا پشتشان گرمتر از اين حرفهاست و هيچ لزومی به توضيحی نمیبينند، حضور ما در اين فستيوال روز بروز بیمعنیتر شد. ما، كه میدانيم چرا اينجاييم و نه در ايران. ما، كه علت حضورمان در اينجا اعتراض است به سركوب و اختناق حاكم بر ايران. ما، كه سانسور را برای هنر زهر میدانيم و از سمبليسم اجباری بيزاريم و امكان بيان صريح حرف و انديشه بدون وحشت از عواقبش را پيششرط ورود به مرزهای تمدن میدانيم. در عينحال با خبر شدم كه همكارانم سودابه فرخ نيا، كارگردان نمايش“ خورشيد در قفس“ (چهار تك پرده ) به نوشتهی ستار لقايی و سوسن فرخ نيا ،كارگردان نمايش “اندر باب زنی كه تمام رفت و نيمهتمام بازآمد“ به نوشته مصطفی شفافی، بعنوان اعتراض از شركت در فستيوال صرفنظر كرده اند. برای اعلام همبستگی با همكاران معترضم و بعنوان اعتراض به سياست جديد فستيوال كلن و از آنجا كه بر اين باورم كه شركت امسال ما هيچ معنايی جز پذيرفتن چارچوبی كه ديگران برايمان تعيين كرده اند، نمیداشت و در سالهای آينده درهرحال به حذف ما منتهی میشد، من نيز تصميم گرفتم كه از شركت دادن كارم در اين فستيوال صرفنظر كنم. متاسفانه و با وجود تمام احترامی كه برای فعاليتهای اين فستيوال در هفت سال گذشته قائلم و با شركت هرساله در آن به تداوم فعاليتهايش ياری رسانده ام، با توجه به شرايط فعلی ناچاريم راهمان را از يكديگر جدا كنيم.
با اينهمه به اطلاع آن بخش از تماشاگران وفادار كارهايم در شهر كلن میرسانم كه نمايش “سه نظر دربارهی يك مرگ“ در تاريخ ١٠ نوامبر (يكهفته پيش از فستيوال)، ساعت ٨ شب در سالن آركاداش تئاتر شهر كلن (Platen Str.) بروی صحنه خواهد رفت.
بگذاريد اين نوشته را با سخنی از ابراهيم مكی به پايان ببرم :“ما به آن بخش از همكارانمان كه در ايران هستند و با وجود تمام فشارها تلاش میكنند تا آن صدای معترض را منعكس كنند، خود را كاملا نزديك حس میكنيم . در ضمن به خودمان اجازه نمیدهيم برای آن گروه ديگر كه به اشكال مختلف با دستگاه حاكم ساخت و پاخت میكنند، تعيين تكليف كنيم. همچنين بهيچوجه اجازه نمیدهيم كه آنها برايمان حد و حدود تعيين كنند و ما را به شكل خود درآورند.“ (نقل به معنی)
توضيح : آقای ستار لقايی، نويسندهی نمايش “خورشيد در قفس“ (چهارتك پرده) ضمن اينكه موافقت كامل خود را با نكات مطرح شده در اين متن اعلام كردند، از من خواستند توضيح بدهم كه علاوه بر نكات بالا شركت شخصی (كارگردان يكی از گروههای شركتكننده از ايران) كه خود يكی از همكاران دستگاه سانسور است، يكی ديگر از عمده دلايل عدم شركت گروهها در فستيوال كلن بوده است.