ناسيونال – اسلاميسم يا گفتمانسازی نوين حكومت اسلامی
(چاپ شده در سايت گويا)
نيلوفر بيضايی
اقدامات حكومت اسلامی در مورد انرژیهستهای، بار ديگر ايران را در يك موقعيت بحرانی قرار دادهاست. هدف از نگارش اين مطلب، كاوش در چگونگی و چرايی بحرانسازی جديد و آگاهانهی جمهوری اسلامی از يكسو و پرداختن به كنشها و واكنشها در ميان ايرانيان از مردم كوچه و بازار گرفته تا اپوزيسيون از سوی ديگر است. واژهی “ ناسيونال- اسلاميسم“ را كه مراد از بكار بردن آن تاكيد بر دو وجه مهم پروژهی نوين حكومت اسلامی است، شايد بنظر بسياری نامتعارف بيايد، اما در اين مطلب نشان خواهيمداد كه تركيب اين دو( ناسيوناليسم ايرانی و اسلام گرايی)، حَربهی جديد حكومت دينی است برای كاستن از شكاف عميقشوندهی حكومت – مردم، جلب دوبارهی حمايت مردمی(كه امروز بيش از هر زمان بدان نيازمند است) و در نتيجه تداوم بقا كه بنظر میرسد تا حدودی نيز در آن موفق است. پروژهی نوينی كه من آن را ناسيونال- اسلاميسم مینامم، آغاز مرحلهی جديدی از حيات حكومت اسلامیاست. گفتمان اسلامگرايی ناب و نفی ايرانيت در برابر اسلاميت در دهه نخست حيات حكومت دينی و تا زمانی كه خمينی زنده بود توانست بدليل نفوذ شخصيت كاريسماتيك وی در جهان اسلام و پذيرفته شدن او از سوی اكثر گروههای بنيادگرای اسلامی در منطقه، موقعيت حكومتاسلامی را تحكم ببخشد. همچنين جنگ ايران و عراق كه از يكسو عِرق ملی و حس ناسيوناليستی را بر میانگيخت و از سوی ديگر تحت عنوان جنگ “حق“ عليه “باطل“ تا زمانی كه حكومت به “ بركت “ وجود و ادامهی آن برای سركوب صداهای مخالف و منهدم ساختن اپوزيسيون نياز داشت، بطول انجاميد. پس از پايان جنگ و آشكار شدن نتايج اَسف بار آن برای اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سياسی، “سردار سازندگی “ در شيپور “اصلاحات“ دميد و تئوری “توسعهاقتصادی“ اش كه به تعميق شكاف ميان فقير و غنی و بحرانهای ناشی از آن انجاميد، لزوم حضور خاتمیِ خندان را با داعيهی “اصلاحات سياسی“ برای مصلحتنظام دو چندان ساخت. حكومتگر جديد، شبيه روشنفكران سخن میگفت، اما عبای روحانی بر تن داشت و بهمين دليل هم به كار جلب حمايت گستردهترين قشرهای ناراضی طبقه متوسط از زنان گرفته تا روشنفكران و هنرمندان میآمد و هم برای نشان دادن چهرهای دمكرات از روحانيون كه در اين سالها مردم از جفا و فساد و مالدوستی و مافيا پروریشان به فغان آمده بودند، مفيد بود. در پروژهی “اصلاحات“ عليرغم اعتبارِ زودگذری كه برای حكومت دينی در داخل و خارج ايجاد شد، بسرعت تو خالی بودن اين طبل پُر سَروصدا آشكار شد و حكومتيان از همهی گرايشات و نمايندگان منافع جناحها بدين نتيجه رسيدند كه تداومش باعث خارج شدن كنترل از دست حكومت خواهد و اينكه سقف خواستههای عمومی بسيار بالاتر از آن چيزی است كه اين حكومت برای عرضه كردن در چَنته دارد. آنها كه دفاعشان از اصلاح طلبی حكومتی را در واقع بينی و “بُرنايی سياسی“ میديدند، به عين ديدند كه توهمی عمومی را واقعی پنداشتهبودند و پس از اشتباه بزرگی كه در انقلاب 57 مرتكب شدند، بار ديگر نشان دادند كه نه تحولی اساسی در ديدگاهشان صورت گرفته و نه عنصر “خرد“ در موضعگيریهايشان جايی باز كردهاست. دو مقطع انقلاب 57 و دو خرداد (عليرغم اينكه بازگوكنندهی خواست تحول در جامعه بودند)، نشانگر يك واقعيت تلخ نيز بودند: هنوز و پس از نزديك به سه دهه، دوران “شور حسينی“ و برانگيختهشدن سريع احساساتِ دسته جمعی به پايان نرسيده و همچنان يك مكانيسم جمعی در ضمير ناخودآگاه ايرانی عمل میكند كه با نيروی خرد سر ستيز دارد. هنوز میتوان با برانگيختن حسهايی كه در جايی از بزنگاههای تاريخی لطمه خوردهاست، سرنوشت نسلهای بعد را به بازی گرفت و مهمتر اينكه همچنان نيروی آگاه سياسی، روشنفكری و اجتماعی كه جدا از نگاه غرب به ايران، خود با استفاده از دانش و نيروی تحليل و توانايی ديدن فراتر از نوك دماغ و مهمتر از آن با استفاده از تجربهی شكستها و اشتباهات تاريخی، شهامت بازگوكردن واقعيت، آنگونه كه هست را داشته باشد، خالی است و تا روايت بدين گونهاست، واقعيتهای مجازی ديگران را عين حقيقت خواهد پنداشت و از سرابی به سراب ديگر سالهای باقيماندهی عمر را خواهد گذراند، بدون اينكه چيزی از تجربههايش را به نسلهای بعد منتقل كرده باشد و باز شاهد آمدن و رفتن نسلهايی خواهيم بود كه بدون اينكه چيزی از واقعيتِ بخشاً وحشتانگيز، بخشاً آموختنیِ گذشتگان بدانها منتقل شده باشد. باز حكايت رشادتها و خيانتهايی را خواهند يافت كه كمتر با حقيقت همخوانی دارد و هر نسل محكوم به تكرار اشتباهات تاريخیِ پيشينيان خواهد شد. اين درست است كه تاريخ بهمانگونه كه بوده تكرار نمیشود، اما اين نكته نيز اصلا بيراهه نيست كهاشتباهات تاريخی در مقاطع و بزنگاهها میتواند متشابه باشد، اگر درست روايت و درك نشود. بدين ترتيب هر نسل محكوم به آغاز از نقطهی صفر خواهد بود و ما همچنان در نقطه صفر باقی خواهيم ماند.
شايد بتوان مهمترين پيروزی اصلاحات را در اين گفتهی خاتمی بازگو كرد:“تبديل معاند به مخالف و تبديل مخالف به موافق“ . بدين ترتيب آخرين حلقهای كه در صورت داشتن تدبير سياسی بدنبال مهيا كردن شرايط گذار از نظام دينی به يك نظام دمكراتيك میبود، سخن تغيیر رژيم را حذف كرد و ناهنجاريهای روز افزون اجتماعی، سياسی و اقتصادی را كم ضرر تعبير كرد و هر تلاشی كه زنان و جوانان و ديگر اقشار برای خروج از بن بستی كه حكومت دينی در مقابلشان گذاشتهاست، انجام دادهاند را نشانهی “بركات“ وجود حكومت اسلامی تعريف كرد و نگاهش نگاه حكومتی شد و تبديل به نيرويی شد كه در پشت جبهه به تقويت بنيادهای نظام دينی میپردازد، بهاميد اينكه روزی به بازی گرفته شود و البته آن روز را حكومت اسلامیتعيین میكند و البته حد و حدود را نيز معادلات حكومتی و هر زمان هم صلاح ديد، به موقعيت قبلی بازمیگردد. منطق مصلحتنظام يك منطق حكومتی است و يك توجيه دينی (تقيه) هم دارد كه هم به كار حكومت و حفظ آن میآيد و هم برای توهم سازی بعنوان پيش شرط حفظ نظام بكار میآيد.
توهم اصلاح نظام توتاليتر دينی از درون وشكست آن كه با اندكی تعمق در تركيب نيروهای دخيل و تقيّد آنها به مبانی قانونی و ساختاری تغيیرناپذير، قابل پيش بينی بود، موج اميد را به نااميدی و ياس عمومی بدل ساخت. با آغاز نمايشانتخاباتی رياستجمهوری و كمی تعمق در سخنرانيهای خامنهای در تشويق مردم به شركت در انتخابات، با چند نكتهی قابل توجه روبرو میشويم. وی در سخنرانی خود بمناسبت آغاز سال نو، امسال را سال “همبستگی ملی و مشاركت عمومی“ ناميد. وی در سخنرانيهای ديگرش در يكی دو سال اخير مرتب بر “لزوم وحدت ملی” برای تحقق “ اهداف ملی“ تاكيد میكند. بعبارت ديگر حتی مركز ثقل سخنان “رهبر معظم“ و “ولی مطلقه فقيه“ نيز از ادبيات دينی فاصله میگيرد و محور سخنانش را عمومی میكند. چرا؟ چون فقط بسيج و سپاه و وابستگان رژيم را میتوان با گفتار اسلامی و آيه و قسم به ميدان آورد، اما در دوران بحران، جمهوری اسلامی كه میداند نيروهای پشتيبانش در اكثريت نيستند، از گفتار موكد عرقملی كه بخصوص در عكسالعمل به هويت تحميلی- پروپاگانديستی دينی، در ميان مردم رشد كردهاست، بهره میجويد. بخشهايی از سخنان خامنهای را كه حول و حوش انتخابات ايراد شده در اينجا میآورم:
“ بی شرمی و وقاحت استكباری تا آن جاست كه اظهار نظر میكنند ايران به انرژیهستهيی احتياجی ندارد! به شما چه! شما چه حقی داريد قضاوت كنيد كه ملتی حق دارد از انرژی هستهيی استفاده كند يا حق ندارد؟ زمامدارانی كه جزو شريرترين چهرههای دنيا هستند، زمامدارانی كهاز سر انگشت آنها در نقاط مختلف دنيا خون میچكد، دولت جهانخواری كه هر جا توانسته، به ملتهای گوناگون ستم كرده و دروغگويی و فريبگری شعار و شيوه و رويهی اوست، جمهوری اسلامی و ملت ايران را متهم به دروغگويی میكند. وقاحت از اين بالاتر1؟
آقای خامنهای آگاهانه از ادبياتی استفاده میكند كه روحيهی ناسيوناليستی كاذب و احساسی و بسيار خطرناك را دامن بزند. زخمهای كهنهی تاريخی، حس حقارت ملی و ريشهداری كه در اثر 27 سال حكومت دينی عميقتر نيز شده، بر گردن “ اَغيار بيندازد و حكومت دينی را درنقش “حافظ منافع ملی“ و خود را بعنوان “پدر دلسوز “ و “ قيم مسئول“ ملت ايران معرفی كند. بحران هويتی كه در اين 27 سال به اوج خود رسيده را، با طرح غلط صورتمسئله، به راههای غلط رهنمون سازد. با تاكيد بر يكی بودن جمهوری اسلامی و مردم ايران، ناسيوناليسم ايرانی را با بنيادگرايی اسلامی پيوند بزند. با ايجاد اين توهم كه “ايران“ بتنهايی در برابر جهانی كه پر از “دزد و دغل“ است، ايستاده و تنها در سايهی قيموميت ايشان و “ دولت رفاه “ با قدرت تمام و نهايتا با حمايت گروههای آدمكش اسلاميستی “جهان اسلام“ میتواند دنيا را به زانو در آورد. میخواهد فراموش شود كه انچه حكومت ظالمانهی تحت رهبری ايشان و “امام ره“ بر سر اين ملت ايران آورد، هيچ“ دشمن خارجی“ نكرد. ببينيم ايشان ديگر چه میگويند:
“ ملت و مسؤولان كشور، با درك موقعيت بسيار حساس و خطير كنونی و با برنامهريزی و تلاش بيوقفه، ايران عزيز را به الگويی از توانايی، اقتدار و پيشرفت تبديل ميكنند“.
“ بايد حلقه سازندگیها، توفيقها و پيشرفتها را به زندگی مردم متصل كرد و با برنامهريزیِِ عدالتخواهانه و تلاشِ بیوقفه، فقر را از كشور برچيد، فساد را ريشهكن كرد، شكاف فقير و غنی را از بين برد و با تحقق عدالت اجتماعی و عمق بخشيدن به باورهای دينی و ملي، ايران را به الگويی توانا، مقتدر، پيشرفته و شايسته اين ملت تبديل ساخت و از اين طريق مسلمانان جهان را تقويت و اسلام عزيز را بلندآوازه ساخت كه اهميت و حساسيت دوران كنونی در همين نكات نهفته است.“
جناب خامنهای اينجا با بهره گيری از ادبيات چپ و افزودن آن بر ادبيات ناسيوناليستی ناگهان به هويت سازی برای ناسيونال- سوسيال- اسلاميسمِ مورد نظر خود میرسند تا آنچه “خوبان“ دارند را همه يكجا داشته باشد! همانگونه كه هيتلر با ايدئولوژی ناسيونال – سوسياليسم با داعيهی ريشهكن كردن فقر و بيكاری و بازگرداندن “غرور ملی“ و جايگاه “ملت آريايی آلمان“ به مقامی برتر از تمام جهان بقدرت رسيد و فرمان كشتار 6000000 انسان كه اكثر آنها يهودی بودند و بعد، كمونيستها، همجنسگرايان، كوليان، عقب ماندگان ذهنی و انسانهايی كه نقصعضو داشتند و بعد خارجيها و غير آريايیها … را صادر كرد و با قصد صدور اين ايدئولوژی به سرتاسر جهان، جنگ جهانی دوم را براهانداخت، ناسيونال- اسلاميسم حكومتی كه با بهرهگيری از ايدئولوژی بنيادگرايیاسلامی دردو دهه نخست عامل كشتار هزاران ايرانی در شكنجهگاهها و بيدادگاههای حكومت اسلامیشد، اينك در دهه سوم در حاليكه بدنبالی محملی برای نجات بحران شكاف ميان مردم و خود میگردد، بر يكی از خطرناكترين ابزار و حساسترين نقاط انگشت گذاشتهاست: سوء استفاده از عرق ملی برای نجات “غرور اسلامی“ و تقويت قدرت “جهان اسلام“ و تقويت فضای ترور و ارعاب در سطح جهان و همهی اينها برای اينكه جهان را به سكوت در مقابل نقض مداوم حقوق بشر در خاك ايران وادار كند، امتياز بگيرد، دهانها را ببندد.
بيخود نيست كه آقای احمدی نژاد، شاگرد جناب خامنهای اصلا بكُل منكر هولوكاست و كشتار يهوديان میشود و شايد در نهان چند صلوات هم برای ارواح هيتلر و ياران جنايتكارش میفرستند، وگرنه سخنانشان را از روی نوشتههای چه كسانی رونويسی میكردند. واقعيتهای تاريخی كه اسناد، فيلمها، شاهدان زنده، مدارك و حتی ساختمانها و مكانهای اين جنايتها به وفور و جزءبهجزء حفظ شده و وجود دارد. بر خلاف شما كه با تاريخ و حافظهی تاريخی سر عناد داريد و در از بين بردن آثار جرم و جنايتهای بيكرانتان از همهی ديكتاتورها يكجا درس آموختهايد، در سايت زندانهايتان عكس زمينهای مرمر و ساختمانهای شيك را تحت عنوان هتل- زندان انداختهايد و در حاليكه هنوز بخشی از شاهدان جنايتهاتان با بدنهای شكنجه ديده و روانهای لطمهديده از تجاوز روزانهی شما به حرمت انسان، در قيد حياتند، “تقيه“ میفرمايید. آثار جنايت در جهان حفظ میشود و حافظهی تاريخی ملتهايی كه به دمكراسی رسيدهاند هر روز و هر سال با يادآوری جنايتها كه در فضای توتاليتار حاكم براين كشورها انجام شد، نسلهای بعدی را آگاه میكنند، برای اينكه چنين جنايتهايی هرگز تكرار نشود. همانطور كه هيتلر با تعريف بدوی خود از مقولاتی چون “استقلال“ و “غرور ملی“ بعنوان يكی از مستقلترين حاكمان جهان، باعث جنگی خانمان برانداز شد و در درون كشورش با همين بهانهها كشتاری كرد كه هر آلمانی شرافتمندی در هر گوشهی دنيا هنوز بعد از گذشت شصت و چند سال و پس از گذشت چند نسل از سقوط فاشيسم، شرمسار جناياتی است كه بنام ملت آلمان انجام شد و شرمسار سكوت پدران و مادرانش در برابر اين جنايات است، شما نيز نه در ايجاد “غرور ملی“ و “سرافرازی“ برای ايران، بلكه مايهی شرم و سرافكندگی ملت ايران در برابر نسلهای آينده و در برابر جهان هستيد و از اين لحاظ نامتان در صدر صفحات تاريخ ايران حك خواهد شد.
و اكنون سخنی با آن دسته از ايرانيان كه به نام “ دفاع از حق ايران در مجهز شدن به فناوریهستهای“، نه از حق ايران، بلكه از حق حكومت دينی در داشتن ابزاری برای گسترش امكان تهديد و ارعاب در سطح جهان، از حق حكومت دينی برای تداوم نقض حقوقبشر و ايجاد فضايی كه همانگونه كه صدای ايرانيان را در گلو خفه كرده، افكار عمومی جهان را نيز به سكوت وادارد، دفاع میكنند. همچنين روی سخنم با ايرانيانی است كه به هر دليل ترجيح میدهند خود را به خواب بزنند، با بیتفاوتها، با بیخيالها، با آنها كه منتظر منجی نشستهاند، آنها كه سرنوشت ايران را به دست تقدير سپردهاند. تا زمانيكه اين سكوت مرگبار حاكم است، كسان ديگری بجای شما سخن خواهند گفت و جهان بر اين گمان خواهد بود كه حكومتاسلامی سخنگوی شماست. ملتی كه در بند است، مستقل نيست. استقلال به بهای آزادی، حكومت اسلامی به ارمغان میآورد. ملتی میتواند مستقل باشد كه آزاد باشد، آزادانه بتواند تصميم بگيرد، بتواند از امكان دستيابی به اطلاعات بدون سانسور و بدون يكسونگری برخوردار باشد. وقتی اعتمادبنفس ملتی از او گرفته میشود، يا كوچك و حقير میشود و يا برای اثبات عكس آن به خود برتربينیِ كاذبی دلخوش میكند كه مسيری جز انحطاط ارزشهای انسانی نمیآفريند. ناسيوناليسمِ ستيزهجو كه با لافزدن و دامنزدن به خود بزرگبينیِ بیاساس، حصاری بدور خود میكشد و “ديگران“ را عامل تمام بدبختيها میبيند، بدون اينكه لحظهای درنگی در نقش خود بكند، ملت را كودك میبيند و حكومتگر را قيم، از ديگران انتظار دارد، بدون اينكه خود حاضر به برداشتن قدمی باشد. حكومتاسلامی آگاهانه هراس میآفريند. بمبهايی كه در جنوب ايران منفجر میشود، دامن زدن به “خطر تجزيه ايران“، ايجاد اين توهم كه تمام دنيا در مقابل ايران ايستادهاست، همه و همه برای دامن زدن به همين ناسيوناليسم كاذب است. دنيا با تعجب شاهد سخنان و تهديدهايی است كه از جانب حكومت ايران به هر سو پرتاب میشود. اما برای اينكه حساب ملت ايران از حكومتی كه نجات خود را در ايجاد بحران میبيند، جدا شود، اين ملت بايد اعلام موجوديت كند.
در پايان روی سخن من با آنهاست كه بنام اپوزيسيون در پس ناسيوناليسم كاذب و البته در سايه توجيه سياست غيرعقلانی و بحرانزای حكومتدينی سنگر گرفتهاند. اين ناسيوناليسم امروزی روی ديگر سكهی مبارزات ضدامپرياليستی در اوان انقلاب 57 است (لطفا فراموش نكنيد كه چپافراطی و راستافراطی، همزادند) که شما را در شكلگيری حكومتی كه آغازگر مرحلهی نوين فاشيسم قرن جديد2 بود، سهيم ساخت. بنيادگرايی اسلامی كه امروز بصورت گلوبال خود را سازماندهی كرده و فضايی ايجاد كرده كه حتی منتقدين غير مسلمان، روزنامه نگاران، اهل قلم و هواداران حقوق بشر در كشورهای جهانِ غرب نيز از ترس ترور شدن در روز روشن در وسط اروپا، سكوت را ترجيح میدهند. دوستان چپ و كنفدراسيونی سابق كه امروز بعنوان مشاورين و صاحب نظران سياسی در مناظرههای حول مسائل ايران شركت میكنيد و به توجيه تروريسم اسلامی میپردازيد تا با متهم كردن غرب، جگر ضد امپرياليستیتان جلا يابد. بجای اينكه صدای آزاديخواهان ايران ( ونه جناحهای مافيای حكومتی)، همانها كه بشدت نگران بحرانسازی عمدی جمهوریاسلامی در جهانند، اما فضايی برای اعتراض و سخن گفتند نمیيابند، باشيد، باز به بيراهه میرويد. تاريخ تكرار نمیشود، اما جمهوریاسلامی هنوز به تاريخ نپيوسته است. اين درست است كه ما همه با هر گونه مداخلهی نظامیغرب مخالفيم، اما اين مخالفت هيچ دليلی بر مُوجهدانستن آنچه توجيهناشدنی است، نخواهد بود. آنچه توجيهناشدنی است، “حق“ سلطهی توتاليتاريسم بر ايرانی است كه همه بدان عشق میورزيم، “ حق“ مالكيت بر جان و روان ساكنين آن و “حق“ نقض حقوق و حرمتانسانی شهروندانش است.
٧ فوريه 2006
١) برگرفته از سايت سيد علی خامنه ای (ديدار با مردم استان كرمان،٢ بهمن ١٣٨٤
٢) اين واژه را آليس شوارتزر، روزنامه نگار و فمينيست شهير آلمانی در مورد بنيادگرايی اسلامی بكار برد.