لطفا “هدف“ را تعريف كنيد !

سخنی با آقای اسدی، به بهانه‌ی مطلب “استراتژی سياسی چيست“

 نيلوفر بيضايی 

 مطلب جديد آقای جمشيد اسدی، تحت عنوان  “استراتژی سياسی چيست “ و بالای سر مطلب جديد خودم در گويا به چاپ رسيده را خواندم و نمی‌دانم چرا حس كردم كه‌ايشان در اين مطلب خواسته‌اند پاسخی به مطلب من بدهند. شايد هم اشتباه فهميده باشم و اين تلاقی نظرها اتفاقی بوده باشد. اما حتی در اين صورت هم مانعی بر سر راه بيان نظرم درمورد نوشته‌ی‌ ايشان نمی‌بينم. البته‌ از آنجا كه من ايشان را نمی‌شناسم، نمی‌دانم منظورشان از اين واژه‌ی “ما“ كه‌ ايشان در مطلبشان مكرراً بكار برده‌اند، “اصلاح‌طلبان“ و خود ايشان بعنوان يكی‌ از آنها بوده يا سازمان و گروه مشخصی را در نظر داشته‌اند. بهرصورت و بر خلاف ايشان، از آنجا كه من “سياسی‌كار“ به معنای حرفه‌ای‌ آن نيستم و در طرح نظراتم از “من“ و ارزيابی‌ام از عملكردها و طبق شواهد عينی و تاريخی حركت می‌كنم، ناچارم  برخلاف “ما“های مكرر ايشان از“من“های مكرر استفاده كنم كه‌ اميدوارم حمل بر خودخواهی نشود و توضيح بالا علت را روشن كرده باشد.

نوشته‌ی‌ ايشان در وهله‌ی نخست، بسيار روشن وشفاف و درعين‌حال آموزنده بنظر می‌رسد و بمانند تلاشی می‌ماند برای شفافيت بخشيدن به يك واژه‌ی دستمالی‌شده كه يك طيف وسيع فكری را دربرمی‌گيرد. در اين طيف كه ‌ايشان بنمايندگی از سوی آن در صدد توضيح “ديالكتيك هدف و رهيابی“ برآمده‌اند ( اصلاح طلبان )، از كسانيكه معتقدند “ولايت فقيه و رهبری‌ امامت امت، محور و ركن نظام است… “ ( آقای خاتمی) تا آنها كه معتقدند “ … دولت و حكومت برآمده‌ از خواست و انتخاب اكثريت جامعه‌ است كه ناگزير مجری فرهنگ و ايدئولوژی و ارزشهای غالب و حاكم بر جامعه‌ است…“ ( يوسفی‌اشكوری)، تا خود ايشان كه طبق نوشته‌ی خودشان، هدف را دمكراسی پنداشته‌اند، در برمی‌گيرد. اما وقتی نوشته‌ی ‌آقای‌اسدی را بخوانيد، بنظرتان می‌آيد كه يك سياستمدار اروپايی كه مثلا در آلمان يا انگليس زندگی می‌كند، دارد در مورد“رفرميسم“در يكی ‌از اين دو كشور صحبت می‌كند. تا اينجا را داشته باشيد، تا در جای ديگر باز بدان بازگرديم.

ايشان در همان آغاز مطلب، مثالی می‌زنند برای توضيح ارتباط ميان استراتژی (از نظر ايشان اصلاح، از نظر من سرنگونی حكومت اسلامی)، يعنی تعيین نحوه‌ی رسيدن به هدف ( اينطور كه‌ ايشان می‌نويسند، از نظر هر دوی ما دمكراسی، البته ‌ای‌كاش دمكراسی را نيز تعريف می‌كردند!)،  می‌نويسند : “ … تصور كنيم از مبداً فرنگ قصد سفر به‌ ايران داريم. در اينجا هدف ايران است، اما برای تقرب و دستيابی بدين هدف، می‌توان به نحوه يا استراتژی‌های گوناگونی چون سفر از طريق هوا، زمين، اتوموبيل، خطوط آهن يا حتی دريا دست يازيد…بدين ترنيب ممكن است دو مسافر با هدف مشابه، استراتژی‌های متفاوتی را برگزينند… “

اينكه ‌ايشان “سرنگونی‌طلبی“را مثل فحش و برای منزوی‌كردن كسانی كه معتقدند اين نظام قابل اصلاح نيست و بايد برود، استفاده نمی‌كنند و آن را بعنوان يك شيوه پذيرفته‌اند، خود يك پيشرفت بشمار می‌آيد. همچنين لااقل در اين پنج سال گذشته بايد بدين نتيجه رسيده باشند كه پيشنهاد ايشان (اصلاح) در حقيقت اين است كه ما پابرهنه ‌از اروپا به مقصد ايران حركت كنيم، در حاليكه مردم ايران مدتهاست بدين نتيجه رسيده‌اند كه در قرن بيست و يكم، هواپيما ( طرح خواست سرنگونی) مناسبترين و عملی‌ترين وسيله‌ی چنين سفری‌ است. از آنجا كه مقصد هم روشن است و خواست و هدف مشترك، برقراری دمكراسی، ديگر طرح شعار “اصلاح‌طلبی“ نه بعنوان خواست تحول بسوی دمكراسی، بلكه بعنوان مانعی بر سر راه و تلاشی بی ثمر برای حفظ اين حكومت مطرح است.

بی‌اختيار به ياد سخنان خانم مهشيد اميرشاهی، بانوی نوانديش و عميقاً دمكراسی‌خواه كه سابقه‌ی دمكراسی‌خواهی‌اش از سن من و شايد آقای ‌اسدی فراتر می‌رود، می‌افتم كه هرچند به ماهها پيش برمی‌گردد، اما انگار پاسخی‌ است به نوشته‌ی ‌آقای‌ اسدی و برای همين در اينجا آن را نقل می‌كنم و از ايشان تمنا می‌كنم به مفهوم آن دقيقا توجه فرمايند:   “ … من بدون ترديد خواهان سرنگونی حكومت اسلاميم، با انقلاب اصولا مخالفم و ذاتأ رفرميستم. اما اين حرف به‌ اين معنا نيست كه من اصلاحات را در همه‌ی شرايط ممكن می‌دانم… مفاهيمی‌از قبيل “خشونت“، “مسالمت“، “قيام“ يا “مقاومت منفی“، به خودی خود مفاهيمی ‌موجّه يا ناموجه محسوب نمی‌شوند، بلكه هر كدام وسيله‌ای‌ است كه فقط در صورت روشن‌بودن هدف می‌تواند بار منفی يا مثبت بگيرد. اول بايد بدانيم كجا می‌رويم، بعد راهش را انتخاب كنيم، نه بالعكس. خطرات رانندگی در جاده‌ی كرج گرچه ممكن است كمتر از جاده‌ی هراز باشد، ولی مقصد اگر چالوس است، عقل سليم حكم می‌كند كه رو به كرج راه نيفتيم! بر خلاف گفته‌ی ماكياول، معتقد نيستم كه هدف وسيله را توجيه می‌كند. اما قاطعا بر اين اعتقادم كه هدف وسيله را تعيین می‌كند. مسالمت پيشه‌كردن در مقابل نظامی ‌كه مسالمت را فقط به حساب درماندگی می‌گذارد حاصلی ندارد. خشونت به‌خرج‌ندادن در مقابل رژيمی ‌كه‌ از پليدترين و مذموم‌ترين خشونت‌ها عليه مردم استفاده می‌كند، نتيجه‌ای بدست نمی‌دهد. اصلاحات در چارچوب حكومتی كه تمام دردسرها از چارچوبش برمی‌خيزد، نمی‌تواند مفهومی ‌داشته باشد. ما پيش از انقلاب اسلامی، اسماً دارای نظام سلطنتی مشروطه بوديم كه رسماً مستبدانه عمل می‌كرد و در نتيجه قانون اساسی ما را از محتوا خالی كرده بود و مردم را غيرسياسی می‌خواست و بسياری گرفتاريهای ديگر را موجب شده بود كه همگی ناگوار بود، ولی ‌آن رژيم با مدرنيسم در جنگ نبود و زن را نيم مرد به شمار نمی‌اورد و به غذا‌خوردن و لباس‌پوشيدن بنده و شما هم كاری نداشت… و ما رفرانس و مرجعی مثل قانون اساسی داشتيم كه خواهان اجرای صحيحش بوديم، پس امكان تصحيح اوضاع را با اصلاحات داشتيم. در زمان اعتراضات گسترده‌ی مردم و ضعف آشكار دولت و دربار، كه نتيجه‌اش دعوت شاپور بختيار به كابينه بود، اين فرصت به ما داده شد ولی قدرش را ندانستيم، چون شيفته‌ی ‌انقلاب شده بوديم. جمهوری‌اسلامی، حكومت الهی را به ما تحميل كرده‌است، از طهارت‌گرفتن تا خوردن و آشاميدن را تحت‌نظر دارد، نه فقط با تجدد دشمن است، مروج سنتها و تنبيهات وحشيانه‌ی هزاره‌های گذشته‌ است. ما مرجع و رفرانسی در اين نظام نداريم. از بای بسم الله تا تای تمتش را غيرقابل عمل می‌دانيم. بنابراين تصور خلاصی ‌از وضع فعلی به هيچ شكل و صورتی ‌از رفرم و اصلاحات ممكن نيست…“

مورد ديگر، جرات و جسارت جناب اسدی ‌است در كنارهم‌قراردادنِ نام مصدق و خاتمی. مصدق، دمكراسی‌خواه و لائيك بود و خاتمی، معجون“دمكراسی دينی“با چاشنی ولايت فقيه را تجويز می‌كند. آيا جدأ ايشان در معيار قضاوت تاريخی براين گمانند كه‌ اين نامها در كنار يكديگر خواهند آمد؟ مصدق رو به سوی مردم داشت و نه طرح “حكومت اسلامی“ كاشانی را پذيرفت و نه“سرنگونی‌طلبی “و افتادن به دامان شورویِ توده‌ای را. اشتباه مصدق نه در اعتقاد راسخش به نيروی و قوا و خواست مردم بعنوان عامل تعيین‌كننده، بلكه در لجبازیِ نپذيرفتن آخرين طرحها و پيشنهادات رئيس شركت نفت انگليس و ايران و سياست“همه چيز يا هيچ“بود. خاتمی ‌كه‌ امثال ايشان تلاش كردند از او چهره‌ای چون مصدق بسازند، بنده‌ی“امام ره“ و فرامين “امام زمان“ است و متحد اصلی‌اش، نه مردم ايران، بلكه ‌آن جناح ديگر حكومت است. برای ‌او و حكومت اسلامی، مردم و خواست مردم، هدف نبود، بلكه مردم وسيله‌ای بودند برای تحكيم و تمديد عمر اين حكومت.

هر چه بيشتر به مطلب آقای‌  اسدی می‌پردازم، بر ضرورت اينكه‌ ايشان از“ دمكراسی“ و “جدايی دين از دولت“ و مقاهيمی‌ از اين قبيل، تعريفی روشن ارائه دهند، افزوده می‌شود، تا روشن شود كه آيا “هدف“ واقعا يكی‌است؟

سپتامبر ٢٠٠٣