كوچهی بنبست تهمت و افترا !
(چاپ شده در شهروند، كانادا ، ٢٠٠١)
نيلوفر بيضايی
دوستان گرامی نشريهی شهروند،
از آنجا كه مدير فستيوال كلن در مصاحبه با خبرنگار شما به نكاتی اشاره كردهاند كه با واقعيت همخوانی ندارد، ناچارم عليرغم اينكه پيش از اين در كيهان لندن كل ماجرا را يكبار شرح دادهام، اينبار بخشهای ديگری را كه تا امروز نمیخواستم در مطبوعات مطرح كنم توضيح بدهم.
تاكنون اين نمايشنامهها به نوشته وكارگردانی من در فستيوال كلن اجرا شدهاند : “مرجان، مانی و چند مشكل كوچك ” (٩٦-١٩٩٥)، “بازی آخر “(٩٧-١٩٩٦)، “سرزمين هيچكس” (٩٨-١٩٩٧)، “چاقو در پشت”، نويسنده:كاوهاسماعيلی(٩٩-١٩٩٨)، “روياهای آبی زنان خاكستری”(٢٠٠٠-١٩٩٩). امسال قرار بود نمايش جديدم “سه نظر دربارهی يك مرگ”(نويسنده: مينا اسدی) در اين فستيوال بروی صحنه برود. تا تاريخ ٢ اكتبر هنوز بروشوری از فستيوال در اختيار من كه يكی از شركتكنندگان بودم، قرار نداشت و اصلا نمیدانستم كه بجز ما چه گروههايی قرار است در فستيوال شركت كنند. بدين ترتيب گمان میكردم كه بروشور فستيوال هنوز چاپ نشده است. در همين روز بصير نصيبی به من زنگ زد و از من سوال كرد كه آيا واقعيت دارد كه امسال قرار است گروههايی از جمهوری اسلامی دعوت شوند؟ من به ايشان گفتم كه اين بحث را چند سال است كه فلاح زاده دارد میكند، اما گمان نمیكنم واقعا دست به چنين كاری بزند. بعد از اين مكالمه با آقای نصيبی به مجيد فلاح زاده زنگ زدم و پرسيدم كه آيا بروشور جشنواره چاپ شده يا نه ؟ ايشان گفتند، بلی و من اظهار تعجب كردم كه چگونه منِ شركتكننده هنوز اين بروشور را ندارم. آقای فلاح زاده گفتند كه تصميم داشتهاند در روزهای آينده آن را برايم بفرستند. خواهش كردم كه سريع برايم فكسش كنند. ايشان هم بروشور را فكس كردند. در بروشور ديدم كه همراه نام كارهای ما تبعيديان، “تعزيه موسی و شبان” و”مويه جم” از قطبالدين صادقی كه از ايران دعوت شدهاند نيز ذكر شدهاست. در عينحال با كمال تعجب ديدم كه سميناری تحت عنوان “سمينار تئاتر ايرانی در تبعيد” قرار است برگزار شود كه محض رضای خلق خدا، حتی يك سخنران تبعيدی هم قرار نيست در آنجا حضور داشته باشد و موضوع تمام سخنرانيها نيز به” تئاتر ايران امروز” بر میگردد. در كنار نام كليهی سخنرانان نوشته شده بود (از ايران) و علاوه بر اينها يك خانم آلمانی نيز قرار است درباره اينكه “رقص چيست؟” سخنرانی كند. پس آقای طالعی خبرنگار شما متوجه شوند كه اين تركيب سخنرانيها از همان آغاز نيز همين بوده است و اين ادعا كه تعيين اين تركيب سخنرانها تحت تاثير”جو متشنج” از دست آقای فلاح زاده در رفته است، هيچ صحتی ندارد.
از سوی ديگر نام “جادهابريشم” بنظرم آشنا آمد. بياد آوردم كه درست دو هفته پيش در شهر مولهايم آلمان جشنواره تئاتری به سرپرستی آقای روبرتو چولی و با همكاری و حضور سفير جمهوری اسلامی تحت همين عنوان برگزار شده است كه طبيعی است در آن صرفاً چهار گروه تئاتری از ايران دعوت شدهاند و با هيچ هنرمند تبعيدی نيز در اين زمينه تماسی برقرار نشده است. پيش از اينكه قضيه را روشنتر كنم، اجازه بدهيد به اين مورد اشاره كنم كه در تلفن دوبارهای كه بلافاصله به آقای فلاح زاده زدم تا تعجب خودم را از اين آش شلهقلمكار ابراز كنم، به ايشان گفتم كه بصير نصيبی مرا از اين قضيه مطلع كرده و چرا خود ايشان زودتر ما را در جريان تصميمات ناگهانیشان نگذاشتهاند. اين تنها باری بود كه در اين مكالمه من از بصير نصيبی نام بردم. اينكه آقای فلاح زاده در مصاحبه با آقای طالعی مدعی میشوند كه موفق شدهاند مرا “قانع” كنند، اما من گفتهام بايد با آقای نصيبی مشورت كنم (نقل به معنی)، دروغی بيش نيست و من نمیفهمم كسی كه به خودش اجازه میدهد واقعيت را تحريف كند، چگونه میتواند با وجدان خود كنار بيايد. كسانی كه مرا و كارهايم را میشناسند، مدتهاست بدين نتيجه رسيدهاند كه من كله شقتر از آنم كه نصيحتپذير باشم و يا مانند بسياری ديگر با حرفهای هر كس به سويی كشيده شوم.
نكتهی ديگری كه آقای فلاح زاده هم در اين مصاحبه و هم در نامهی سراسر ناسزايی كه در پاسخ به اطلاعيهی ما نوشتند و در فستيوال نيز پخش كردهاند، بدان اشاره كردند. ايشان میگويند “خانم بيضايی چرا دو سال پيش كه بهرام بيضايی در فستيوال چولی شركت كرد، معترض نشدند…”. اولاً كه بايد تاريخ و زمان را تصحيح كنم و بگويم كه دعوت آقای چولی از بهرام بيضايی و شركت نمايش او “كارنامه بندار بيدخش” در مولهايم پنج سال پيش، يعنی سال ١٩٩٨ انجام شده است و نهاينگونه كه ايشان ادعا میكنند، دو سال پيش. دوماً اينكه آقای بيضايی پس از ٩ سال بيكاری، يعنی بعد از اينكه تمام طرحهای پيشنهادیاش يكی پس از ديگری رد شده بود و بعد از اينكه بارها اعتراض خود را به صورت كتبی به سياست حذف جمهوری اسلامی اعلام كردند، توانستند در آن سال يك نمايش بروی صحنه ببرند. روبرتو چولی در سال ٩٦ كار بيضايی را بهمراه دو كار ديگر از ايران به مولهايم دعوت كرد. در آن سال بجز گروههای از ايران از گروههايی از كشورهای ديگر آسيا نيز دعوت شده بود و اين همان كاری است كه آقای فلاح زاده نيز بعدا تقليد كردند.آقای چولی امسال برای اولين بار است كه برنامهی خود را تحت عنوان فستيوال تئاتر ايران در مولهايم و با حضور سفير جمهوری اسلامی برگزار میكند. دعوت از بيضايی طبق معيارهای آن زمان بنظر میرسيد كه مستقل از دولت انجام گرفته است. اين همان ادعايی است كه آقای فلاح زاده امروز دارند كه دعوت مستقل از گروهها ممكن است و ما میگوييم، نه، جمهوری اسلامی اگر نفعی در ماجرايی نداشته باشد، براحتی جلوی خروج آن را میگيرد.
در آن سال هيچيك از ما نمیدانستيم كه آقای چولی هوادار خاتمی و اينك اهداف ايشان چيست. ما ايشان را دورادور و بعنوان يك كارگردان دست چهارم، پنجم تئاتر ايتالیاییالاصل كه در آلمان كار و زندگی میكند، میشناختيم. بهمين دليل من و آقای فلاح زاده و بسياری از تئاتريهای خارج از كشور به مولهايم رفتيم، تا كاری از يك كارگردان پرسابقهی تئاتر و سينما كه در تمام اين سالها، حتی در خطرناكترين دوران، يك لحظه سكوت نكرد و فرياد اعتراضش به سانسور و سركوب در تمام اين سالها بلند بودهاست، كسی كه بدليل باج ندادن به سانسورچيان در تمام اين سالها بيشترين فشار را از سوی دستگاه سانسور جمهوری اسلامی متحمل شده ،يعنی بهرام بيضايی برويم.
پيش از شروع نمايش، روبرتو چولی صحبتهايی بزبان آلمانی كرد كه باعث شد من در همانجا متوجه شوم كه جريان چيست. آقای چولی شروع كرد و تعريف و تمجيد از سيد محمد خاتمی و اينكه ايشان عجب انسان متمدن و فرهيختهای است و بعد گفت كه آقای خاتمی چنان فرهيختهاند كه لطف كردهاند و به اين كارگردان پير تئاتر و سينما (يعنی بهرام بيضايی)، پس از سالها امكان كاركردن دادهاند !!! متن صحبتهای چولی چنان چندشآور بود كه من همانموقع خواستم كه بلند شوم و سالن را ترك كنم. اما ترجيح دادم بمانم، كار را ببينم و بعد از نمايش با پدرم صحبت كنم و موقعيت را برايش شرح دهم. پس از پايان نمايش در هر موقعيتی تلاش كردم تا با پدرم تنها شوم و با او صحبت كنم. ناگهان متوجه حضور چند ريشو شدم كه مرتب در اطراف ما و هر كس كه تلاش میكرد با او تنها صحبت كند، پرسه میزنند. مهدی هاشمی و پرويز پورحسينی كه از كودكی آنها را میشناختم و اينك بعنوان بازيگران نمايش در آنجا حضور داشتند، توانستند بسيار كوتاه با من حرف بزنند و بالاخره من در فرصتی به پدرم شرح دادم كه ماجرا چيست. او را از محتوای سخنان چولی كه بزبان آلمانی انجام شده بود، آگاه كردم و به او گفتم كه گمان میكنم چولی و همدستانش میخواهند از حضور او استفاده كنند تا چهرهی دولت خاتمی را بيارايند. پدر من از جريان هيچ اطلاعی نداشت و تنها میدانست كه چولی در ايران بوده و از وی دعوت كرده تا به مولهايم بيايد و كارش را اجرا كند. در عين حال حضور ريشوهای مراقب شديداً آزارش میداد، اما بدون وحشت از آنها هر چه در سر داشت بر زبان آورد. او همچنين در مصاحبه با روزنامههای آلمانی، از جمله “زوددويچه سايتونگ” شجاعانه به وجود سانسور در ايران اعتراض كرد. توضيحات من باعث شد كه از جريان باخبر شود و عكسالعملش نسبت به سوء استفادهای جمهوری اسلامی از وجود شخصی چون او كه هرگز با سانسورچيان سازش نكردهاست، بيشتر. بيضايی ٢٠ سال استاد دانشگاه تهران در رشته تئاتر و سينما بود و پس از انقلاب از دانشگاه تهران اخراج شد. چند سال بعد، زمانيكه ديگر كسی از استادان نمانده بود، بسراغ او آمدند و از او دعوت كردند كه دوباره به دانشگاه بازگردد. میدانيد پاسخ او چه بود؟ گفت در حاليكه اكثر شاگردان من يا كشته شدهاند و يا در زندانهای شما اسيرند، حضور من در دانشگاههای شما هيچ معنی ندارد. او با وجود اينكه در سختترين شرايط مالی زندگی میكرد و تنها منبع درآمد ثابتش كه كار در دانشگاه بود، از او گرفته شده بود، حاضر نشد برای سر و ساماندادن به زندگیاش هم كه شده، شرايط آنها را بپذيرد.
فكر میكنيد آدم زيركی چون چولی كه بدون مشورت با دولت ايران هيچ كاری نمیكند، چرا مقدمهسازی سازشهای فرصتطلبانهاش را با دعوتی بظاهر بیضرر از بيضايی كه روحش هم از اهداف ايشان خبر ندارد، آغاز میكند. تجربهی سال ٩٦ در مولهايم لااقل بايد به آقای فلاح زاده اين آگاهی را میداد كه امكان دعوت مستقل از گروهها در چنين شرايطی ممكن نيست. پس چگونه است كه ايشان اينك كه در پاسخ به اعتراض ما بجای برخورد منطقی با مسئله، اينگونه برمیآشوبند و طوری كه انگار “مچگيری ” كردهاند، “افشاء” میكنند كه من ، يعنی نيلوفر بيضايی را چند سال پيش كه بهرام بيضايی به مولهايم دعوت شده در آنجا ديدهاند و تعجب میكنند كه چرا من در همانسال اعتراض نكردم.
ايشان گويا نوشتههای مرا در نشريات خارج از كشور نخواندهاند و يا بیخبرند كه من جزو كسانی هستم كه از همان آغاز دولت خاتمی به اين مردمفريبی جديد حكومت ولايت فقيه برای نشاندادن چهرهای متمدن از خود، معترض بودهام. نكتهی ديگر اينكه مگر ما معترضين امسال كه مولهايم جشنوارهای با حضور سفير جمهوری اسلامی برگزار كرد، بدان اعتراض كرديم؟ فستيوال مولهايم و آقای چولی از همان سال ٩٦ هويتشان بر ما معلوم شد و اكنون نيز به يكی از دلالهای محبت برای آقای خاتمی بدل شدهاند. امثال ايشان كه متاسفانه اكثراً ايرانی هستند، در ميان ما كم نيستند. ما وقتی به مجموع يك سياست معترضيم و اين اعتراض را در نوشتههايمان و در گفتههايمان اعلام میكنيم، لزومی ندارد كه مورد به مورد دنبال دلالها بيفتيم و به يكی يكی آنها اعتراض كنيم . آنها خود دست خود را روكردهاند. حالا اين سوال پيش میآيد كه چرا امسال به تغيير سياست فستيوال كلن معترضيم. ما همكاران اين فستيوال بودهايم، گمان میكرديم كهاين فستيوال قرار است منعكسكنندهی صدايی باشد كه به سانسور و كشتار معترض است، صدای هنرمندانی كه چاپ آثارشان در ايران جرم محسوب میشود، نمايشنامههاشان امكان اجراشدن در ايران ندارد، هنرمندانی كه اين حكومت در تمام اين سالها به هر شكل ممكن تلاش كرده است تا صدايشان را حذف كند. هنرمندانی كه در تبعيد بسر میبرند. ما تابحال گمان میكرديم كهآقای فلاح زاده نيز خود يكی از همينگونه هنرمندان است. اما نه، ايشان امسال بناگهان تصميم گرفتهاند، طبق گفتهی خودشان سر به هر گوشهی دنيا، ازجمله به جمهوری اسلامی بزنند و به جهانيان ثابت كنند كه كه در ايران فقط قتل و كشتار انجام نمیشود، بلكه فرهنگ نيز جريان دارد. مگر ايشان توريست هستند يا يك خبرنگار اروپايی بيخبر از واقعيات جاری در ايران. فستيوال كلن امسال همزمان با سالگرد قتلهای زنجيرهای نويسندگان، يعنی بخشی از نمايندگان فرهنگ اعتراض در ايران بود كه برگزار شد. فستيوالی كه در سالهای گذشته به اعمال غيرانسانی حكومت ايران میتاخت، آيا امسال چه كرد ؟ برای رعايت حال از ايران آمدهها شايد، سكوت. اين همان خطری است كه ما پيشبينی میكرديم وشد. و اين تنها يك نمونهاست. بجای بيانيهای بياد نويسندگان جانباخته، آقای مدير فستيوال نامهای در هشت صفحه در فستيوال كلن وبه قلم خود پخش میكنند و در آن نيلوفر بيضايی ، پرويز صياد ، ستار لقايی ، ابراهيم مكی و خلاصه تمام امضاءكنندگان اطلاعيهی اعتراضی را به باد فحش و ناسزا میگيرد. دستشان درد نكند ! بخش ديگری از دو يا سه مكالمهی تلفنی آقای فلاح زاده و من به بخشی ديگر از همكاران ما برمیگردد كه در اطلاعيهی ما نيز بدان اشاره شدهاست. آقای فلاح زاده برايم تعريف كردند كه امسال نيز بعنوان بيننده در فستيوال چولی حضور داشتهاند و گويا چند جملهای نيز صحبت كردهاند، اما آقای چولی به ايشان اجازهی صحبت نداده است. ايشان گفتند كهآقای عليرضا كوشك جلالی ايشان را تهديد كردهاند كه چون لحن ايشان باعث برخوردن به قبای سفارتيان شده است و برای به ايران رفتن آقای كوشك جلالی ممكن است مشكلی درست شود، كارشان را در فستيوال شركت نخواهند داد. البته آقای فلاح زاده و بازيگران آقای جلالی توانستند ايشان را راضی كنند كه كار ايشان در فستيوال اجرا شود. اما چه اتفاقی میافتد؟ عليرضا كوشك جلالی يكروز پيش از اجرای كارش در فستيوال ناگهان غيب میشود و به ايران سفر میكند و بازيگران او كار (زناشويی آنارشيستی) را بدون حضور كارگردان اجرا میكنند. عليرضا كوشك جلالی كيست؟ كارگردان تئاتری است كه حدود ١٥ سال در آلمان زندگی كرده است، پناهندهی سياسی و معترض به رژيم تهران بوده است. اما ناگهان در حدود چهار سال پيش سر از تهران درمیآورد و نمايش “مسخ” خود را در فستيوال فجر اجرا میكند، در مصاحبههای گوناگون از مقامات وزارت ارشاد كه به او امكان كاركردن دادهاند ، تشكر میكند و از آن ببعد نيمی از سال را در ايران و نيم ديگر سال را در خارج ازكشور كار میكند. در ايران نمايشهايی باب طبع دولتيان بروی صحنه میبرد و در اينجا نمايشهايی باب طبع اينجاييان بروی صحنه میبرد. چنين كسی كه معيارها و پرنسيبهايش مشخص نيست و بنوعی “هم از آخور میخورد و هم از توبره” بخود اجازه میدهد برای ما در اينجا تعيين تكليف كند و آنوقت آقای فلاح زاده بارها و بارها نازش را میكشند و ما نيز بايد در كنارش در فستيوال حضور پيدا كنيم و دم بر نياوريم ؟! از امثال آقای جلالی در ايران بعنوان اعتصابشكن استفاده میشود. زمانيكه صدای هنرمندان معترض داخل در گلو خفه میشود، آقای جلالی را بدانجا میبرند تا بجای آنها در فستيوال “فجر” شان شركت كنند . آقای فلاح زاده اما از ايشان آنچنان حمايت میكنند كه انگار از خود، و در همان متن سراسر ناسزايشان از ايشان و همكار ديگر محمد علی بهبودی بعنوان “سمبلهای”هنر ياد میكنند. ببينيد كار ما به كجا رسيدهاست ! بعد تاكيد مرتب بر روی اين نكته كه كار هنرمند را بايد در يك پروسه ديد. پروسهی نزولی امثال آقای جلالی كه با شنيدن نام جمهوری اسلامی زمانی رگهای گردنشان بيرون میزد و خونهای بزمينريخته شده را يادآوری میكردند، به كجا منتهی شدهاست؟ به اينجا كه امروز كوچكترين “توهينی” را به حكومت اسلامی برنمیتابند و همنشين ارشاديها شدهاند، پذيرفتن سانسور برايشان جزو بديهيات است و حتی ارتباط با هر كس را كه با جمهوری اسلامی مخالف است برنمیتابند تا مبادا برای امكان كارشان در ايران مشكلی ايجاد شود. عجب پروسهای ! همه سير تحولاتشات صعودی است و ما ايرانيان عزيز، به اقتضای مصلحتهای شخصی و اهداف جاه طلبانهی خود به قهقهرا سقوط میكنيم، به جايی كه آقای جلالی در آن قرار دارند و آقای فلاح زاده و فستيوال كلن در راه پيوستن بدان هستند آقای فلاح زاده در مصاحبه با خبرنگار شهروند “مچ” خود را نيز میگيرند و میگويند، اول میخواستيم از علی رفيعی دعوت كنيم، اما كارش توقيف شد ! پس ايشان و فستيوالشان بدنبال توقيف نشدگانند و نه كسانی كه در ايران كارهايشان توقيف میشود و يا امكان كاركردن نمیيابند. سوال من اين است كه اين ارتباط و “پلهای “هوايی و زمينی را با چه كسانی میخواهند بزنند؟ ايشان آيا بدنبال “ديالوگ” با دولت ايران هستند يا با صدای در گلو خفه شدهی ملت ايران ؟ چرا ايشان برای علی رفيعی اين امكان را فراهم نمیكنند كه كار توقيفشدهاش را در خارج از كشور بروی صحنه ببرد و بجای او تعزيهی “موسی و شبان” را دعوت میكنند؟ پس استقلال ايشان و اعتقادشان به عدالت اجتماعی چه شد؟ عدالت را برای غالبين میخواهند يا مغلوبين؟ در مصاحبهشان میگويند به “تبعيد” معتقد نيستند و بعد با سوءاستفاده از نام تبعيد سميناری برپا میكنند كه در آن از همه چيز، از جمله رقص ومحصولات هنری داخل صحبت میشود و (كم مانده بحث محيط زيست جهانی و تغذيهی حيوانات و جانواران را نيز بدان بيفزايند ) بجز تبعيد و حتی اشارهای به وجود مجموعهای بنام هنرمندان تبعيدی. آيا حذف تبعيديان و انكار وجود تبعيد همان هدفی نيست كه جمهوری اسلامی سالهاست دارد دنبال میكند؟ موضوع آخری كه لازم است بدان اشاره كنم، حملهی دوستانهی آقای فلاح زاده است به ايرج جنتی عطايی. ايشان تعجب میكنند كه آقای عطايی كه يكی از امضاء كنندگان اطلاعيهی اعتراضی به سياستهای جديد فستيوالشان هستند، چگونه است كه دو تن از بازيگرانشان به ايران رفت و آمد میكنند. لازم به توضيح است كه ما بهيچوجه اجازه نداريم كه از بازيگری كه میخواهد در كارهايمان شركت كند بخواهيم كه پاسپورتش را نشانمان بدهد تا ببينيم به ايران میرود يا نه. وقتی بازيگری چارچوب كار ما را بپذيرد( و چه كس است كه نداند نمايش “پرومته در اوين” محتوايی ضد جمهوری اسلامیدارد) و در اين چارچوب در كاری بازی كند، ديگر اهميتی ندارد كه چه پاسپورتی دارد. ما با پاسپورت ايرانی مخالف نيستيم، بلكه با كسانی مخالفيم كه بعد از پسدادن پاسپورت پناهندگی و سفر به ايران به سفيران جمهوری اسلامی و دايههای مهربانتر از مادر اين حكومت تبديل میشوند. در جلسات فرهنگی و هنری ما شركت نمیكنند تا مبادا برای ايران رفتنشان مشكلی پيش آيد. چشمشان را بروی واقعيات جامعهی ايران میبندند و برای تامين منافع حقير خود به توجيه يك حكومت ضدانسانی میپردازند و خود را پرچمدار “گفتمان فرهنگی” نيز معرفی میكنند.