فمينيسم يعنی مبارزه با جبر تاريخ
(چاپ شده در كيهان لندن، فوريه ١٩٩٨)
نيلوفر بيضايی
آقای هوشنگ محمود گرامی،
متنی را كه همراه اين نامه برايتان میفرستم به انگيزهی مصاحبهای نوشتهام كه از سوی شما با خانم بهرخ حسين بابايی و آقايان فرهاد مجدآبادی، ايرج زهری، مجيد فلاحزاده و ايرج جنتیعطايی انجام شده و در كيهان لندن شماره ٦٩١ به چاپ رسده است. از آنجا كه بخش عمدهی نظرات مطرحشده در اين مصاحبه، چه از سوی شما و چه از سوی پاسخدهندگان به نمايش جديد من“ بازی آخر“مربوط میشود، ناچارم عهدی را كه سه سال است باخود بستهام، بشكنم و بر خلاف ميل باطنیام نقش وكيلمدافع خودم را برعهده بگيرم. اين“خود“ در اينجا“خود“ شخصی نيست، بلكه انديشهای است كه به گمان من در جامعهی ما تا رخصتی برای بيان خود طلبيدهاست، پيشازآنكه شنيده يا فهميده شود، نفی شده است. بدينگونه است كه تاريخ ما پر است از حرفها و انديشههای نصفه و نيمه گفته و انديشيده شده و اين همه تنها و تنها به سود همان انديشهی سترون و جزمگرای حاكم بر سرزمينمان تمام شده و هيهات كه روشنفكری ما همچنان كه در هيچ مقطعی منافع درازمدت خود را تشخيص نداد، امروز نيز چنين كند و فردا هنوز نيامده …
به گمان من در اين مصاحبه يكیاز مشكلات نحوهی طرح سوال مصاحبهكننده است كه در آن سوالكننده درحين طرح سوال، خود به پاسخگويی نيز میپردازد و به جوابها جهت میدهد. ايشان درحيناينكه “حركت”( !) روزافزون زنان در تئاتر و سينمای تبعيد را فینفسه اميدواركننده تلقی میكنند، میفرمايند :
“… آنچه در اين”حركت”ها برجستهتر جلوه میكند، نوعی بينش “فمينيستی” است، كه گاه رنگ و بوی تند و افراطی نيز دارد. يعنی نوعی عمدهكردن مسایل فمينيستی در برابر مسایل اساسی، فراگير و همگانی، كه كل جامعهی ما يا حتی جهان امروز با آنها دست و پنجه نرم میكند. در اين باره شما چه میگوييد؟”
از سوال اينچنين برمیآيد كه سوال مصاحبهكننده از يك توافق نهانی با پاسخدهندگان و يا لااقل بخشی از آنان برخوردار است، وگرنه شايد سوال بشكل ديگری مطرح میشد.
لزومی نمیبينم كه در پاسخ به شما واژهی فمينيسم را، آنهم از نوع داخل گيومهاش توضيح بدهم، چرا كه در اين مورد بهاندازهی كافی كتاب و منبع وجود دارد و خدا را شكر همهمان پس از اينهمه سال به يك زبان خارجی مسلط هستيم كه بتوانيم بهاين منابع و مبانی تئوريك دسترسی پيدا كنيم. از سوی ديگر حتماً و لزوماً با نظريات “لاكان” در مبحث روانشناسی و “دريدا” در مبحث فلسفه آشنايی داريد و میدانيد كه فمينيسم مثل كمونيسم يا سوسياليسم يك ايدئولوزی مجرد با فرمولهای خاص نيست، بلكه جنبشیاست در وهلهی اول، فكری، كه در همه جای جهان با يك فرمول تثبيت شده در تمامی ايدئولوزيها درمیافتد : “ قدرت “.
بههمين سبب است كه جنبش فمينيستی بخودی خود درهيچجای جهان برای كسب قدرت سياسی و رسيدن به موضع”دانای كل” در مورد معضلات بشری قدم برنداشته، بلكه همواره بعنوان همراه و جزء جدايیناپذير تمامی جنبشهای مترقی جهان بشمارآمده است. ازاينروست كه انسانهايی با جهتهای فكری متفاوت میتوانند در چارچوب جنبش فمينيستی قرار گيرند، همانطور كه در جنبشهايی مثل جنبش ضد راسيسم نيز همين شرايط حكمفرماست. دقيقا بهمين دلايل است كه جنبش فمينيستی جريانی است فینفسه دمكراتيك كه در آن بدليل همين خصلتها برای مباحثه و تبادلانديشه جايگاه ويژه و اجتنابناپذيری وجود دارد.
دوستان عزيز، هنگامی كه “مسائل اساسی و فراگير و همگانی” را در مقابل “مسائل فمينيستی”میگذاريد و بدينگونه اين دو مقوله را در مقابل يكديگر قرار میدهيد، انگار كه مسئلهی تجاوز تاريخی جوامع مردسالار به ابتدايیترين حقوق زنان، يعنی حق زيستن، حق تصميمگيری، حق انتخاب، حق “نه” گفتن ،در جايی جدا از مقولهی حقوق بشر و از سو و برای موجودات ساكن كرهی مريخ مطرح میباشد و نه برای شما ! به من اجازه بدهيد كه به بخشهايی از ادعاهای آرمانطلبانهتان شك كنم.
ناچارم كه يكبار برای هميشه توضيح بدهم كه جنبش فمينيستی بمعنای جنبش تمام زنان بر عليه تمام مردان نيست. بهگمان من تنها در جوامع عقبماندهای چون جامعهی ما است كه انديشهی برچسبزن و مطلقگرا اينچنين دمار از روزگار اين ملت درآورده و كار را بدينجا رسانده كه به محض اينكه از “حقوق زن” صحبت میكنی با چسباندن مهر “ضد مرد” بر پيشانیات ترتيب هر آنچه میخواهی بگويی را میدهد و پيروزمندانه بر فراز جسد نيمهجان انديشهی نوپايت میايستد، انگار كه میخواهد بگويد : “خوشت اومد؟ نشونت دادم.”، بدون اينكه معلوم شود دعوا بر سر چيست.
بر خلاف تاريخ چندهزار سالهی ما، كه زن را موجودی ناقصالعقل پنداشته، كه در مورد تمام اشكال بودنش، حتی در خصوصیترين بخشهای آن ازپيش تصميمگرفته و آيه و رساله آورده، و خلاصه وی را نه بعنوان ” فرد “، بلكه تنها بعنوان “مادر” و يا “همخوابه” برسميت شناخته شدهاست، جنبش زنان جنبشیست بسيار جوان و نوپا و بعبارت ديگر جنبش انسان امروز است. درعينحال اين جنبش وظيفهی بسيار خطيری را بر عهده دارد، مبارزه با جبر تاريخ. دفاع از حقوق زن و رسيدن به آرزوی برابری حقوق زن و مرد در جامعهای كه تاريخش بر” زورِ بازو” استوار بوده و نه بر پايهی” تفكر و خرد و تبادل انديشه “، كاريست بس دشوار.
متاسفانه مبارزه در راه آرمانهای بشری نيز در چنين جامعهای همواره با طرح انديشههای متمايل به كلیگويی و مبهمگويی، تحت عنوان “مسائل اساسی” و يا “اساسیترين مسائل ” و خلاصه رسيدن از “كل” به “جزء”، بجای در نظر گرفتن ارتباط ديالكتيك و متقابل اين دو مقوله با يكديگر، عملاً به ضد خود بدل گشته است.
دوستان گرامی، از آنجا كه گمان میكنم كه نمايش “بازیآخر” به نوشته و كارگردانی من يكیاز عاملين اصلی براهافتادن بخشیازجنجالهای “جشنوارهی تئاتر” و براهافتادن بحث “فمينيسم” و “فمينيسم افراطی ” بودهاست، لازم میبينم كه چند نكته را كه به گمان خودم بنوعی توضيح واضحات است، روشن كنم.
اولا اينكه من بارها و بارها توضيح دادهام كه اين نمايش ادامهی دو نمايش قبلیام بنامهای “بانو در شهر آينه” و “مرجان، مانی و چند مشكل كوچك” است و اين سه نمايش در يك تم اصلی، يعنی محورقراردادن “موضوع زن” و درگيری ابدی مقولهای بنام “قدرت” با اين جنس بوده است و در آنها سه فرم مختلف اجرايی امتحان میشود. اين بدين معنی نيست كه بنده بخواهم تا پايان عمرم به بيماری “تكرار خود ” دچار شوم، بلكه قصدم اين بوده كه سندی از” بخش ديگر” واقعيتِ وجودی زنان ميهنم بجای بماند، تا نسلهای آينده تنها با بخش” ذليل و خوار” و بدونتفكر و در نهايت “كالا انگاشته شدهی” موجوديت پيشينيانشان روبرو نشوند. آنچه مسلم است اينستكه دركارهای آيندهی من نيز، بههر موضوعی كه پرداخته شود،” زن” موجودی برابر و صاحب عقل كامل! خواهد بود.
نكتهی ديگر اينكه يكی از جذابيتهای اين موضوع برای من رسيدن بدين گمان بوده كه هركجا از حقوق تحتتجاوز قرارگرفتهی زنان صحبتی بميان آمده، الزاماً “قدرتطلبی“ در هر شكلش بزير علامت سوال برده میشود، حالا اين قدرت میخواهد از سوی اين يا آن انديشه، يا اينكه اين يا آن جريان و يا اينكه“ اين فرد“ بر “آن فرد“ اعمال شود و يا تلاش شود كه اعمال شود.
بعبارت ديگر شايد نوعی تلنگرزدن باشد به”ما” يی كه در راه مبارزه با “جمهوری اسلامی بيرون از خودمان”، از ” جمهوریاسلامی موجود در درونمان” آگاهانه و يا بطور ناخوداگاه، دانسته يا ندانسته غافل ماندهايم و دچار توهم “من نبودم، دستم بود ..” شدهايم. منظورم روشن است؟
در پايان ناچارم كه در تصحيح نقلقولی كه همكار بسيار گرامیام آقای ايرج زهری از بانوی شعر سرزمينم، ” فروغ فرخزاد ” آوردهاند و برای ادای احترام به روح گرامی اين بانو هم كه شده، عين گفتهی ايشان را نقل كنم ، تا خواننده خود قضاوت كند :
” اگر شعر من، همانطور كه شما گفتيد، يك مقدار حالت زنانه دارد، خب اين خيلی طبيعی است كه به علت زن بودنم است. من خوشبختانه يك زنم. اما اگر پای سنجش ارزشهای هنری پيش بيايد فكرمیكنم ديگر جنسيت نمیتواند مطرح باشد، اصلاً مطرحكردن اين قضيه صحيح نيست. طبيعی است كه يك زن به علت شرايط جسمانی، حسی و روحيش به مسائلی توجه میكند كه شايد مورد توجه يك مرد نباشد و يك “ديد” زنانه نسبت به مسائلی بدهد كه با مال مرد فرق میكند… ” (مصاحبهايرج گرگين با فروغ فرخزاد ، راديو ايران: ١٣٤٣) .
از آنجا كه نقلقول زير را كه باز از فروغ فرخزاد است، به بحث بالا مرتبط میبينم، اين نوشته را با احترام به همهی زنان رنجديدهی سرزمينم به پايان میبرم :
” بزرگترين آرزوی من اينست كه يك هنرمند واقعی باشم و هميشه سعی میكنم به اين آرزو برسم و چون كتاب را زياد دوست دارم بازهم آرزويم اينست كه سطح فرهنگ مملكت بالا برود و مردم هنر را و ارزش واقعی هنر را بيشتر درك كنند و آنقدر فهميده بشوند كه ديگر به تحريك اين و آن تسليم نشوند و به آنها اجازه ندهند كه در كاری كه صلاحيت ندارند قضاوت كنند. آرزوی من آزادی زنان ايران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنجهايی كه خواهرانم در اين مملكت در اثر بیعدالتیهای مردان میبرند كاملا واقفم و نيمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها بكارمیبرم. آرزوی من ايجاد يك محيط مساعد برای فعاليتهای علمی و هنری-اجتماعی بانوان است … “. ( فروغ فرخزاد ، اهواز ، ١٢ دی ١٣٣٢ ) .
با احترام
بتاريخ ٢٦ زانويه ١٩٩٨