فمينيسمِ “كهنه شده“ و تعزيهی “نوگرا“ !
(چاپ شده در نيمروز، لندن، ٢٩ نوامبر ٢٠٠١)
نيلوفر بيضايی
در شمارهی پيشين نيمروز مصاحبهای با دستاندركاران فستيوال تئاتر ايرانی در كلن به چاپ رسيدهاست. تا آنجا كه می دانم اين مصاحبه از نشريهی اينترنتی „ايران امروز“ ( يكی از ارگانهای غير رسمی بخشی از هواداران سازمان فدايیان اكثريت) برگرفته شدهاست. نمیدانم چرا در هر كجا تشنجی ايجاد میشود، آقای مسئول جشنواره از فرصت استفاده كرده چند فحش نيز نثار فمينيسم و يا بقول خودشان „فمينيست بازی „ نيز میكنند. از آنجا كه تنها نمايشنامههايی كه در اين فستيوال با محتوای فمينيستی اجرا شدهاند، نمايشهای من بودهاند، ناچارم باز و برای بار دوم پاسخی به اينگونه برخوردها بدهم.
لازم به تذكر است كه اين بحث يكبار ديگر نيز در سال ١٩٩٦ توسط همين دوستان دامن زده شد كه من در همانسال در كيهان لندن در مقالهای تحت عنوان „فمينيسم يعنی مبارزه با جبر تاريخ „ بدان پاسخ دادم. خانم حسين بابايی نيز به مقالهی من در همانسال پاسخی دادند تحت عنوان „اول مسایل زنان يا مسايل جامعه“. ايشان در نوشتهی خود دفاع از حقوق زن را يك مبارزهی انحرافی خواندند و معتقد بودند كه مسایل ديگر از مسئلهی زنان بسی بااهميتتر است. البته جای خوشحالی است كه ايشان در اين گفتگو نظرشان تغيیر كرده و برای مالهكشی بر لحن توهينآميز همسر گرامیشان كه معتقدند كفگير تئاتريهای خارج از كشور به تهِ ديگ خورده و ديگر حرفی برای گفتن ندارند و فوراً مثال فمينيسم بيادشان میآيد و از آن بعنوان موضوعی تكراری كه باعث زدهشدن تماشاگر میشود نام بردهاند، هم كه شده اعلام كردند كه برای جنبش فمينيستی احترام قائلند. نكتهی ديگر اينكه خانم مصاحبهكننده كه خود چندين سال از فعالين جنبش زنان بوده است و اينك به نفع ديدگاه سياسی سازشكارانهی خود كه با مسئولين فستيوال همجهت است، حتی وظيفهی خبرنگاری را نيز از ياد برده و تنها به قيد اين جمله بسنده كردهاند كه „… ولی آقايان سالهاست كه خودشان را مطرح كردهاند و صحنه را در اختيار داشتهاند، چهاشكالی دارد منی كه تازه آمدهام، تمرين اين كار را بكنم تا جايگاه خودم را پيدا كنم…“ . بهاطلاع خانم خبرنگار برسانم كه با هشت سال كار مداوم و طاقتفرسا بدون هيچ حمايتی و در بدترين شرايط مالی و با ١٦ ساعت كار در روز كه نتيجهی آن هشت نمايشنامه و بيش از ٦٠ نوشته بوده است، امثال من نه جزو تازهآمدهها هستند و نه بدنبال جايگاه برای خويش. كسی كه بیوقفه كار میكند، فكر میكند، میآفريند و مینويسد، جايگاهش مشخص است. تمام تلاش من بر اين بوده است كه صدای زنان ايران را در هنرم منعكس كنم، چرا كه دردهايشان را میشناسم، نيازهايشان را میشناسم، خواستههايشان برايم محترم است، چرا كه خودم يك زن هستم، چرا كه توهين به زنان و ناقصالعقل شمردن زن را در آثار ادبی و نمايشی اين دوستان بر نمیتابم، چرا كه معتقدم رسيدن به دمكراسی، بدون تغيیر نگاه به زن در آن جامعه ممكن نيست.
مسئولين جشنوارهی كلن در پاسخ به اعتراض بخش قابلتوجهی از هنرمندان تبعيدی كه اكثر آنها در اين سالها با شركتدادن آثار نمايشی خود به اين جشنواره اعتبار بخشيدهاند و اينك سياست جديد اين جشنواره را برنمیتابند، به جای روشنگری و بازكردن صادقانهی مسئله و پاسخگويی بدور از غرضورزی، باز از همان شيوهی هميشگی و كودكانهی فحاشی و بزير علامت سوالبردن آثار ديگران استفاده نمودهاند تا بحث را از مسير اصلی منحرف سازند و اين برای جامعهی هنری خارج از كشور جای بسی تاًسف است.
مايهی بسی شگفتی و سوالبرانگيز است كه اين دوستان كه بناگهان مدعی پرچمداری برقراری „ديالوگ فرهنگی“ شدهاند، از ايجاد ديالوگ با همراهان اين ٨ سال خود عاجزند.
آيا به ايدهی برقراری „عدالت اجتماعی“ از طريق بهاجرادرآوردن تعزيهی „موسی وشبان“ (كاری كه از ايران به جشنواره دعوت شده بود) نزديك میشويم؟ اين نمايش كه به گفتهی كارگردانش يك اجرای „مدرن„ نمايشی با استفاده از ابزار تعزيه و با رجوع به متون تعزيه میباشد، به درگيری انسان امروز با طبيعت(!!!)، با بهشت (!!!) و با دوزخ(!!!) میپردازد. آيا نمايندهی صدايی كه در ايران آرزوی برقراری عدالت اجتماعی را در سر میپروراند، اينان هستند؟
اگر به گفتهی مسئول فستيوال، قرن بيست و يكم قرار است متعلق به آسيا باشد، لطفا تعريف بفرمايند منظورشان چيست. مگرنهاينكه در اكثر كشورهای آسيايی حكومتهای ديكتاتوری بر سر قدرتند؟ آيا در قرن پيشرفتهای تكنولوژيك و در دورانی كه جهان متمدن، عصر روشنگری و تعقل را از سرگذرانده است، میتوان به گفتهی آن آقای چينی كه خود از يك كشور ديكتاتورزده میآيد، اتكا كرد؟ قرن بيست و يكم تنها زمانی میتواند به ما متعلق باشد كه از جهل و تعصب، از ديكتاتورپرستی و ديكتاتورسازی فاصله بگيريم، كه رها شويم، آزادی را در جهانمان برقرار كنيم. و مگر علت وجودی ما و علت فعاليتهای بی وقفهی ما كه در سختترين شرايط مالی و معنوی در عرصهی كار هنری فعاليت میكنيم، چيزی بجز اين آرزوست؟
چرا مسئولين اين فستيوال برای توجيه بیمنطقی خود بايد به دروغ متوسل شوند؟ وقتی مدعی میشوند كه نمايشهای من كه به موضوع زن و فمينيسم میپردازند، باعث از دست دادن تماشاچی فستيوال بودهاست، چرا مخفی میكنند كه اين نمايشها در اين سالها جزو پرتماشاگرترين كارهای اين فستيوال بودهاست ؟ چرا نمیگويند كه با وجود اينكه تعداد متوسط تماشاگر كارهای من در شش سالی كه به اين جشنواره كار بردهام، در فستيوال كلن ٩٠٠ نفر بوده است و عليرغم اينكه خود از نظر مالی در مضيقهی جدی بودهايم از گرفتن دستمزد واقعیمان صرفنظر كردهايم تا بخش قابلتوجهی از درآمدِ اجرای ما به گروههايی كه تماشاگر كمتری داشتهاند تعلق گيرد و به جشنواره كمكی شده باشد؟ تعداد متوسط تماشاگر اين فستيوال در اين سالها از پنجاه نفر برای هر كار تجاوز نكردهاست، آيا در يك مقايسهی سرانگشتی كاری كه ١٥٠ تماشاگر تنها در يكی ازاجراهايش در اين جشنواره دارد، میتواند باعث از دست دادن تماشاگر شود؟ حتی امسال نيز كه ما بعنوان اعتراض در فستيوال شركت نكرديم و در تاريخ ١٠ نوامبر اجرايی جداگانه در كلن و بدعوت انجمن زنان اين شهر داشتيم، با وجود اينكه بدليل كمبود وقت، تنها دوهفته برای اجرای ما تبليغ شد، ١٢٠ تماشاگر داشتيم. چرا دروغ، چرا تزوير، چرا بیمنطقی؟ اين نهايت بیانصافی است كه مدير فستيوال كلن كه هر سال شخصاً از من دعوت كردهاند تا در فستيوالشان با كارهايم شركت كنم، چرا كه حضور من به بالا رفتن درآمدشان كمك میكند و تماشاگر آنها را میخواهد، اينك كه ما بدنبال يك اعتراض برحق، فستيوالشان را ترك كردهايم، مدعی شوند كه نماشاگر اصلا كارهای ما را نمیخواسته است. تماشاگر اگر كاری را نخواهد، بديدن آن نمیرود. شركت فعالانهی تماشاگر در شش نمايشنامهای كه من تاكنون به اين فستيوال بردهام با تعداد ١٢٠ تا ١٦٠ نفر در هر اجرا، دقيقاً خلاف ادعای اين دوستان را ثابت میكند.
آيا شيوهی اين دوستان كه با توسل به بغض و كينه موضوع كار نمايشی مرا كه “ زن“ است، بزير علامت سوال میبرند تا از پاسخدادن به سوالات برحقی كه مربوط به سياست سازشكارانهی آنها میباشد، طفره روند و در اين راه با دادن اطلاعات غلط سفسطه میكنند، شيوهی انسانِ „ ديالوگ جو“ است؟! مگر صدای داخل ايران را نمیشنويد؟ مگر يكی از بلندترين اين صداها صدای زنان ايران نيست؟
اين دوستان چگونه به خود اجازه میدهند به طرح مسئلهی “زن در تئاتر” كه يك بحث محتوايی است و بهيچوجه در حيطهی صلاحيتهايشان جای نمیگيرد، (بلكه تنها وظيفهی دستگاه سانسور و سانسورچيان است ) ايراد بگيرند، آنوقت در توجيه دعوت از „تعزيه“ مدعی شوند كه محتوا مورد نظر نيست، بلكه فرم است كه مهم است. در چنين شرايطی توهين به مدافعين حقوق زن همانا توهين به برقراری دمكراسی است و كسانيكه نه دركی از دمكراسی دارند و نه دفاع از حقوق زنان را كه بيش از نيمی از جمعيت مردم ايران را تشكيل میدهند، برمیتابند، شايستگی پرچمداری هيچگونه ديالوگی را ندارند.
يكی از نكات ديگری كه اين دوستان بعنوان دليل برای تصميمگيری امسالشان در دعوت از كارهای جمهوری اسلامی و نه آن كارها كه امكان بروی صحنه رفتن در ايران ندارند، بيان میكنند، مضيقههای مالی و حمايت محدود اداره فرهنگ كلن از جشنواره بوده است. واقعا كه دست مريزاد! اگر تك تك ما گروههای تئاتری كه دقيقاً با همين مشكل عظيم مالی روبرويیم، تصميمی مشابه اين فستيوال بگيريم و به كارهايی روی بياوريم كه با پرنسيبهايمان همخوانی ندارد، يا اينكه به تبليغ جمهوری اسلامی بپردازيم تا از كمك آنها نيز برخوردار شويم، آيا اين كار خيانت نام نمیگيرد؟ يا اينكه باز بايد همه منتظر شوند تا ببينند شما در آينده چه خواهيد كرد و كارتان را در بُعد تاريخیاش ارزيابی كنند؟ چطور اين دوستان كه اينچنين درگير مشكلات مالی هستند، توانايی پرداختن پول بليط هواپيمای گروه تعزيه را كه از پنج نفر تشكيل میشود(حدود پنجهزار مارك كه به اين مبلغ بايد مخارج هتل اينها را كه خود در حدود٣ تا ٤ هزار مارك میشود را نيز اضافه كرد)، و تقريبا برابر با كل بودجهای میشود كه اين فستيوال ادعا میكند كه در اختيار دارد را دارند ؟ پس مخارج آن ١٦ گروه ديگر را از كجا تامين میكنند، زمانيكه كل بودجهی فستيوالشان را تنها به يك كار اختصاص میدهند؟ مگر میشود منِ نوعی زمانی كه میدانم فقط صد مارك پول دارم، هزار مارك خرج كنم و بعد بنالم كه بیپولم؟
مورد ديگر كه اين دوستان بدان میپردازند، “تبعيد“ است. آقای مدير فستيوال در تعريف از تبعيد، برغم ادعايشان در آغاز مصاحبه و مبنی بر اينكه تئاتر را وسيلهای برای برقراری عدالت اجتماعی تعريف میكنند، بناگهان صاحب يك ديدِ “هنری“ میشوند و نه “سياسی“. و بعد فلسفهبازی و باز سفسطه و اين ادعا كه تبعيد بنظر ايشان تنها به معنی زندانی بودن انسان در هستی (!!!) میباشد و اينكه ذهنيت تبعيدِ جغرافيايی بیمعناست. توصيهی ما به ايشان اين است كه اگر تا بحال پاسپورت پناهندگيشان را پس ندادهاند، حتما و بسرعت اينكار را بكنند، چراكه ايشان حتی علت وجودی خودشان را در خارج از ايران نفی میكنند. عامل وجود واژهای بنام „تبعيد“ ما نيستيم، بلكه وجود حكومتهای ديكتاتوری از نوع جمهوری اسلامی است كه زبان اين ملت را بريدهاند. “ انديشه“ برايشان زهر است، آزادی در بيان انديشه را از ما گرفتهاند. پس بههمين دليل است كه امثال ما كه اگر در ايران میبودند، كشته شده بودند، امروز در كشورهای اروپايی، يعنی در جايی كه نه به انتخاب، بلكه بهاجبار بدانها پناه بردهاند، زندگی و كار میكنند و تلاش میكنند تا منعكس كنندهی صدای اعتراض به ديكتاتوری و به حذف انديشه باشند. تا زمانيكه كسانی وجود دارند كه بالاجبار سرزمينشان راترك كردهاند، اما لحظه به لحظهی زندگيشان را وقف مبارزه و ايستادن در برابر نابرابريهای حاكم بر سرزمينشان، سرزمينی كه بدان عشق میورزند، سرزمينی كه از آنها گرفته شده است، میكنند و بزرگترين آرزويشان اين است كه روزی بتوانند به وطنشان بازگردند، واژهی تبعيد معنا خواهد داشت. حتی اگر امثال شما معنای تاريخی و بار سياسی آن را بزير علامت سوال ببرند.
درست در شرايطی كه مردم ايران از اين حكومت در كليتش بريدهاند و نااميد شدهاند، شما بجای تقويت اين صدای معترض، به تضعيف آن برخواستهايد و اين عمل شما با هيچ حرف زيبا و واژهی دهانپُركنی قابل تطهير نيست. شايد فراموش كرده باشيد كه صدای معترض به سانسور، به قتل و كشتار و به يك حكومت قرون وسطايی، چه ما و شما باشيم و چه نباشيم، وجود خواهد داشت و روز بروز بلندتر خواهد شد. اصل اين است.