صدای اقتدار ملت
نيلوفر بيضايی
پیش از انتخابات نوشتم شرکت کردن در انتخابات غیر دمکراتیکی را که تمام قواعد آن توسط نهادهای غیر انتخابی تعیین می شود درست نمی دانم. نوشتم کههر چند دعوا میان جناحهای گوناگون حکومتی واقعیست، اما موضوع این نبرد نه حقوق ملت و نهازادی و دمکراسیست. موضوع این نبرد تامین سهم و منافع جناحیست میان نیروهای تشکیل دهندهی حکومت ایدئولوژیک اسلامی که زمانی در کنار یکدیگر بودهاند و به مرور زمان منافعشان در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاست. اختلافات این نیروها در زمان حیات آیت الله خمینی آغاز شد اما امکان بروزعینی نیافت، چرا که رهبر کاریسماتیک بعنوان منشاء مشترک قدرت این نیروها، منافع و مصلحت نظام را فرای تمام اختلافات جناحی قرار داده بود. پس از مرگ خمینی این اختلافات دوباره بالا گرفت و در دوران انتخابات دهم ریاست جمهوری در جریان مناظرههای تلویزیونی به عریانترین شکل در معرض دید و شنود همگان قرار گرفت. منتها آن فضای انتخاباتی فضایی بود که پس از دوران یاس چند سالهی عمومی می رفت تا دوباره چارهی راه را در جانبداری یکی از جناحها باز یابد و چون تصمیم بر شرکت بود، حمایت بی قید و شرط در پیآمد و شور و هیجان “حق” دیدن یک جناح و” ناحق” دیدن دیگری، اسطورهی دو پارهی نگاه خیر و شر و حق و باطل ایرانی را باز زنده کرد و اینچنین شد که در نگاه بسیارانی عالیجناب سرخ پوش در برابر رهبر مستبد مظلوم دیده شد و آنچه در پس این مناظرات می شد دربارهی مافیای قدرت و ثروت بوضوح دریافت، از نظرها و مناظرات دور ماند. بدینگونه آنچه برای جلب اعتماد بعنوان گزینهی ” بد” و “بدتر” منظور می شد، به ناگاه به شعار آشنای “دیو چو بیرون رود فرشته در آید” بدل شد و اطمینان از پیروزی “فرشته” بر “دیو” چنان بر فضا غالب شد کههر سخنی برای یادآوری اینکه ای مردم عزیز، هم میهنان فرهیخته، استفاده از جنگ قدرت در حاکمیت یک معنا دارد و خود را به تمامی به یکی از طرفهای ماجرا سپردن معنای دیگر، شنیده نشد. گفته شد کههر چه شرکت گستردهتر شود، امکان تقلب کمتر خواهد شد و در چنین فضای تهییج آمیزی، کمتر کسی جرات کرد در این ادعا شک کند. اگر هم کسی اشارهای کرد، بسرعت “دشمن” و” خواهان نابودی ایران” و ” دور افتاده از واقعیتها” خوانده شد و بدین ترتیب همان تک صداها نیز در نطفه خفه شد.
نتیجه اینکه گسترده ترین طیفهای جامعهی ایران یعنی 85 درصد پس از سی سال تجربهی زندگی در زیر سایهی پدرخواندهها در انتخاباتی شرکت کردند که نتیجهاش آشکارترین تقلب انتخاباتی این سی سال شد. یعنی آنچه اتفاق افتاد صد و هشتاد درجه با آنچه از سوی سازماندهندگان فکری این شرکت گسترده ادعا شد، متضاد بود!
اینک اما ورق دارد برمی گردد. هزاران نفر که بیشترینشان را جوانان این سرزمین تشکیل میدهند، همانها که برسم عادت شاید، باز به حرف “بزرگترها” اعتماد کردند، در سراسر ایران به خیابان آمدهاند. آنها برای دفاع از حقوق انسانی خود به میدان آمدهاند.
چهار کاندیدا از سوی نهادهای قدرت پیشنهاد شدند. چهار نفری که شاید اگر ایران کشوری دمکراتیک می بود و نمایندگان فکری طیفهای گستردهی سکولار ایران امکان کاندیدا شدن می داشتند، هیچیک کاندیدای محبوب آزادیخواهان ایران نمی بود. با اینهمه و در این میدان محدود و در زمین بازی حکومت اسلامی باز بناچار برای رئیس جمهور نشدن یکی به میدان همین بازی آمدند. اما همین آراء تحمیلی و از سر ناچاری نیز برسمیت شناخته نمیشود.
مردم میهن ما به میدان آمدهاند تا بگویند نه “خس و خاشاک” که شهروندان جهان امروزند. حق شهروندی می خواهند، حق زندگی انسانی میخواهند. حق آزاد بودن، آزاد زیستن، آزاد اندیشیدن ، حق انتخاب.
این نمایش اقتدار ملتی است که دیگر تحمل تحقیر و دروغ و پایمال شدن اولیهترین حقوقش را ندارد. این صدای آن بخش پنهان مانده، سرکوب شده اما آینده ساز ایران است. ایرانی که از صد و اندی سال پیش حساب خود را از مناسبات استبدادی “خاورمیانهای” جدا کردهاست. ایرانی که روح و اندیشهی آزادیخواهانش را همواره در بطن وجودش حفاظت کرده و چون گنجی گرانبها در ناخودآگاه تاریخیاش با خود حمل کردهاست.
بار دیگر گسترهی اقتدار ملت ایران به گستردگی و به وسعت این سرزمین پهناور، نیمهی پنهان شده در پس پردهی سرکوب را باز می نمایاند. اقتداری که چهار خواست اساسی را به سر فصل حضور تاریخی خود بدل کردهاست. جدایی دین از حکومت، تامین آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی، دمکراسی و حقوق بشر. نیاز به عملی شدن این خواستها که در ایران کنونی پیوندی جداناشدنی با یکدیگر دارند، اینک آنچنان با حیات ملی ما در هم آمیختهاست که عدم تحقق آنها ناشدنی بنظر می رسد.
آیا سرزمینم سر انجام خواهد توانست خود را از “پدر خواندگان” و ذهنیت “پدر خواندگی” برهاند و ببالد و بشکوفد و بسازد؟
16 ژوئن 2009