“ زن“ بودن و “ مرد“ بودن در جامعهی سنت گرا
(چاپ شده در سايت های مختلف اينترنتی)
نيلوفر بيضايی
در جوامعی كه توانستهاند خود را از اسارت سنت برهانند و از بند خرافه و تعصب به درآيند، انسان بعنوان يك موجودِ صاحبِ حق از بدو تولد برسميت شناخته شده و حقوق فردی و اجتماعی مبنای روابط انسانی را میسازد. اين بدان معنا نيست كه در اين جوامع كسی حقِ كسی را زير پا نمیگذارد. معنای آن اين است كه زير پا گذاشتن حقوق انسانی هر شهروند، چه كودك باشد، چه بزرگسال، چه زن باشد، چه مرد، چه فقير باشد چه غنی، پذيرفته نمیشود و قوانينی وجود دارد كه آنكس كه حقش پايمال شده، صرفنظر از رنگ پوست و جنسيت و نژاد، میتواند با رجوع به آنها حقوق خود را بدست آورد. حتی اگر قانونی منجر به پايمال شدن حقوقی بشود، شهروندان میتواند با مراجعه به مراجععالیقضايی باعث تغيیر آن بشوند. پس انسان صاحبِ حق است و دولت موظف به ايجاد بهترين امكانات برای حفاظت از اين حقوق. در كشور ما ايران حقوق فردی و اجتماعی در قوانين نه تنها جايگاهی ندارند، بلكه هر كجا از آنها صحبتی به ميان آمده، نگاه قيّممآبانه و ايدئولوژيك حكومتی، اين حقوق را به شكل تبعيضآميزی از معنا تهی كرده است. بعبارت ديگر اين قوانين در بسياری از موارد، خود عامل تبعيض و پايمال شدن حقوقشهروندی است. يكی از روشنترين اين موارد، حقوق زن است. با مراجعه به قانون اساسی جمهوری اسلامی و قوانين مدنی، ليست بلندبالايی از قوانينی را خواهيم يافت كه بر طبق آن، زن تحت تملك و قيموميت پدر، برادر و همسر شناخته میشود، موجودی است ناقص و ضعيف كه میبايست مدام تحتكنترل باشد. موجودی است كه حق تصميمگيری در مورد او به مرد تفويض شدهاست. در جای ديگری نيز نوشتهام و باز تكرار میكنم كه اين سازمان پيچيده و هزارتوی نظام حكومتی، يك شَبه ايجاد نشده، بلكه پدرانِفكری آنها كه امروز در راًس حكومت هستند، زمينههای اجتماعی چنين روزگاری را بخصوص از انقلاب مشروطه به اينسوی فراهمآوردهاند. در اينجا اما نمیخواهم وارد اين بحث بشوم، فقط بهمين نكته بسنده میكنم كه اين قوانين تا حدود زيادی برگرفته از همان سنتگرايیِ سختجان است كه از اعماق جامعهی ايران برآمده و از بيسوادان و كمسوادان گرفته تا روشنفكرانِ آن جامعه بدان دچارند. برای همين مبارزه با چنين حكومتی بنهايت مرتجع كه در ساختار فكری و عملی، بازتابدهندهی ارتجاع و سترونیِ جامعهی ايرانی است، تنها مبارزهی سياسی نمیتواند باشد، بلكه بطور همزمان میبايست، با يك بازنگری و چالشِ عميق وعظيم با تمام مظاهر فرهنگی و اجتماعی آن، نگرشی همراه باشد كه تمام ما را از مذهبی گرفته تا لائيك، از باخدا گرفته تا آتهئيست، در خود اسير كرده است. در اثر همين تناقضات است كه از يكسو مدعی انسانيت و عواطف انسانی هستيم، ادعای پيشرفتهبودن و عدالتطلبی داريم و از سوی ديگر در زندگی روزمرهمان حقوق يكديگر را برسميت نمیشناسيم. با جمهوری جهل و جنايت اسلامی مقابله میكنيم، اما در نگاهمان به بغل دستیمان فرهنگ حذف و سركوب پيش میگيريم و رعايت عدالت در برخورد به تاريخ و قضاوت در مورد ديگران در مَنِشِمان جايی ندارد. با فرهنگ “خودی“ و “غير خودی“ مخالفت میكنيم، اما خودمان به پيوندهای قبيلهای، خونی و خويشاوندی سياسی–فرهنگیمان وابستهايم. با جبههی “حق“ و “باطلِ“ ساختهی حكومت دينی مخالفت میكنيم، اما در درون صفوف خودمان و در قضاوتهای روزمرّهمان اردوگاه “خير“ و “شر“ میسازيم.
يكی از مهمترين اين عرصهها نگاه قيّممآبانه است. در نتيجهی اين قيممآبیِ درونیشده نوعی سلسله مراتب در اجتماع وجود دارد كه بر طبق آن يك عده موظف به فرمانبرداری از يك عدهی ديگر هستند. در خانواده، كودك در مقابل والدين موظف است، زن در برابر مرد موظف است، شاگرد در مقابل استاد موظف است، مردم در برابر دولت موظفند … در اين سلسلهمراتب، كمتر از حق و حقوق سخنی بميان میآيد، بلكه كل ساختار اجتماعی و سياسی مبتنی بر قيمسالاری است. تا زمانيكه “ فرد“ در جامعهی ما متولد نشود، تا وقتيكه عقل و خرد را بعنوان مبنای تنظيم روابط ميان انسانها برسميت نشناسيم، تا زمانيكه از “عادتها” يمان نبُريم، نمیتوانيم بنيادهای تغيیر را طرح بريزيم.
در همين راستا بررسی پديدهی مردسالاری و نگاه مرد ايرانی به زنِ ايرانی و در عين حال نگاه زن ايرانی به خود قابل تعمق است و تحول در آن پيششرط مهم تغيیر و تحول جدی در عرصهی اجتماعی و سياسی. از آنجا كه زنان در تقسيم بندی اين سلسلهمراتبِ امتيازوری در پايینترين رده قرار دارند، نقش حضور اجتماعی آنها در تحول با تعريف مفهوم فرد و فرديت ارتباط تنگاتنگ دارد. نگاه مرد ايرانی به زن، نگاهی نامطمئن، شكاك و قيّممآبانه است. اين نگاه نتيجهی تربيت او در فرهنگی است كه وظيفهی كنترل زن، نانآوری و در نتيجه حق مالكيت او را بر زن جزو اصلیترين وظايف او برمیشمارد. از نگاه او، كنترلی كه وی بر زن اعمال میكند، برای حفاظت از زن است در مقابل “نامحرمان“. او خود را قيم زن میداند، همانگونه كه دولت خود را قيم زن میداند. همه همديگر را كنترل میكنند. نام اين كنترل را “عشق“ میگذارند. “دولتِ مهرورزی” نيز قيممآبی خود و بستن دهان مخالفين و بستن راه اعتراض و اعادهیحقوق را همينگونه تعريف میكند. اينگونه نگاه، زن را جزو اموال همسر، پدر يا دولت میداند و از طرق مختلف از جمله هنر، اخلاق و ادبيات دولتی آن را ترويج میكند. اين نگاه به بسياری از زنان نيز اين باور را القاء كرده كه ناتوانند و محتاج قيم. آنها گمان میكنند كه بدون تكيه بر مرد نمیتوانند ادامهی حيات بدهند. در عين حال دشواريهای اقتصادی و شرايط اجتماعی عرصهی نگرش ديگر را بر آنان تنگ كرده است. اين نگاه تحقيرآميز به زن، كه در اثر فشارهای گوناگون از نگاه دولتی گرفته تا نگاه اجتماع به او تقويت میشود مانع شكل گيری هويت مستقل زنان است.
خانوادهی ايرانی در درون خود نيازمند تحول است و نقشها بايد از نو تعريف شوند. كودكی كه تصميمگيری، مستقل انديشيدن، تجربهاندوختن، نه گفتن، حس اعتمادبنفس را نياموزد، در بزرگسالی، مردی بغايت مستبد يا زنی گوشبهفرمان میشود. انسان پيش از آنكه از طريق نصيحت و موعظه بياموزد، در عملِ زندگی از طريق الگوی زندگی پدر و مادر میآموزد. كسی كه در سايهی روابط نابرابر پرورش يابد، چارهای جز بازتوليد آن را ندارد و الگوی ديگری برای ارائه نخواهد داشت. كودكی كه در خانه حق نقد و پرسش و تجربه نداشته باشد، در بزرگسالی نيز نمیتواند در برابر مستبد بايستد.
آنها كه از حضور 60 در صدی دختران در دانشگاهها سرا از پا نمیشناسند، فراموش میكنند آمار 9 درصدی اشتغال زنان، يعنی بيش از 90 درصد عدم اشتغال و وابستگی اقتصادی زنان به خانواده را بنام بنامند. آنها كه از پيشرفت زنان در عرصههای گوناگون سخن میگويند، از ياد میبرند به آمار بالای خودكشی دختران و زنان، به زنكشیها و آمار بالای خشونت برعليه زنان، به آمار بالای زنان خيابانی، به آمار بالای اعتياد در ميان دختران و پسرانِ جوان بپردازند. اينها دو روی يك سكهاند و نماد تناقضات پيچيدهای كه جامعهی در حال گذار ايران را در بر گرفته است. اين گذار اجتناب ناپذير نيست و صورت گرفتنِ گذار از ساختار ايدئولوژيك و سنتگرای كنونی منوط به ارادهی جمعی برای تحول در همهی عرصههاست.
مردانی كه تمام مردانگیشان در ميزان كنترلی كه بر زنان خود دارند، محك میخورد و زنانی كه زنانگيشان در ميزان موفقيت در ارضاء خواستها و نيازهای مردان تعريف میشود، هيچيك نمیتوانند پرورش دهنده انسانهايی آزاده باشند. آنها فقط میتوانند تقويت كنندهی قيم سالاریِ دولتی باشند. هم اين مردان و هم آن زنان از نقشی كه بر آنها محول شده رنج میبرند و در اضطرابِ مداوم زندگی میكنند. هيچيك خود را و توانايیهای واقعی و انسانی خود را نمیتوانند بشناسند و بپرورانند. اين نقشها بايد از اساس متحول بشوند. زن بودن و مرد بودن بايد در محك دورانِ نو دوباره تعريف شود و نهاد خانواده نيز. زن، پيش از اينكه مادر باشد يا همسر يا فرزند، يك انسان است با تمام نيروها و توانايیها و ناتوانيهای يك انسان كه میبايست در ميدان زندگی پرداخته شود و رشد كند و شكل بگيرد و مرد نيز. مسئوليت اين تحول بر دوش زنان و مردان آگاهی است كه بهای تحول را میپذيرند و در مسير تعريف دوبارهی نقشها و مفاهيم در ميدان حرف و عملِ زندگی پا میگذارند. اين مبارزه تنها يك مبارزهی سياسی نيست، بلكه در تمام عرصههای فرهنگی، هنری و اجتماعی همراهانی پويا و رهروانی پُر شهامت میطلبد.
مای 2006