روزنامه‌نگاری كه با نشر كذب خود را بی‌اعتبار می‌سازد !

پاسخی به مقاله‌ی آندره‌آ  نوسه خبرنگار “ تاگِس اشپيگل“ در مورد تبعيديان معترض به كنفرانس برلين

تحت عنوان “ تبعيديان ايرانی خود را بی‌اعتبار می‌سازند!“

(چاپ شده در “بامداد“، سو ئد، آوريل ٢٠٠٠)

 نيلوفر بيضايی

 خانم نوسه‌ی گرامی،

 شما و من يكديگر را نمی‌شناسيم، با اينهمه من بر اين باورم كه يك تفاوت اساسی ميان شما و من وجود دارد. من تاريخ سرزمين شما را می‌شناسم، ولی شما تاريخ سرزمين مرا نمی‌شناسيد. من مدتهاست كه در تلاشم تا زخمهايی را كه بناچار از سرزمينم با خود بدين‌جا آورده‌ام (سرزمينی كه عاشقانه دوستش می‌دارم )، از طريق نوشتن و بروی‌ صحنه‌بردن نمايشنامه التيام بخشم. ما يك گروه فقير تئاتری هستيم. چندين سال است كه با نمايشنامه‌هايمان در كشورهای اروپايی می‌گرديم و برای تماشاگر ايرانی كه با ما تاريخچه‌ی مشتركی دارد، نمايش اجرا می‌كنيم. ما تلاش می‌كنيم تا زنده بمانيم، در تبعيد، در هيچستان. در يك جامعه‌ی مرفه، در اروپا كه اكنون متحد شده و آنقدر قوی هست كه بتواند از امتيازات ویژه برخوردار شود، از جمله امتياز كسب منفعت برای خويش و بهر قيمتی… اين امتياز نوش جانش باد !

آری، درست در همينجاست كه ما ايرانيان رانده شده، ما تبعيديان تلاش می‌كنيم تا خشونتی كه در كشورمان بر ما اعمال شده، فراموش كنيم. باور كنيد كه اين كار اصلا آسان نيست. بسياری از ما زنان و مردان در زندانهای جمهوری اسلامی ‌به فجيع‌ترين شكل شكنجه شده‌اند و يا مورد تجاوز قرارگرفته‌اند. بسياری از ما كه در گروه سنی ١٣ سال تا ٤٠ سال بودند، اعدام شده‌اند. آيا هرگز در مورد قبرهای دسته جمعی در ايران چيزی شنيده‌ايد؟ آيا می‌دانيد كه در گورستان تهران، محلی بنام “لعنت آباد” وجود دارد كه در آن هزاران نوجوان دفن شده‌اند، بدون‌اينكه هرگز نام و هويت آنها شناسايی شده باشد. می‌دانيد كه تنها دليل اعدام‌‌شدن آنها اعتراض به قوانين قرون وسطايی، اعتراض به سانسور و اعتراض به يك نظام مردسالار بوده كه برای زن نصف مرد حق قائل است، بوده‌ است؟

آيا می‌دانيد كه بسياری از نوجوانان آن زمان امروز در بيمارستانهای روانی كشور شما بستری هستند، چون فراموش‌كردن اين فشارها و شكنجه‌ها را تاب نياوردند؟ آيا می‌دانيد كه بسياری از روشنفكران، نويسندگان و هنرمندان سرزمين من كه جزو بهترينها هستند و سالهاست كه در تبعيد در اروپا، آمريكا و كانادا بسرمی‌برند، به خاطر قطع ارتباط با ريشه‌ها‌شان و بدليل اينكه تاب ديدن فاجعه‌ای را كه بر سرزمينشان می‌رود نداشتند، يا خودكشی كردند، يا دق‌مرگ شدند و يا با خطر هر روزه‌ی انتحار دست‌درگريبانند؟ آيا شما بعنوان يك خبرنگار هرگز علاقه‌ای به دنبال‌كردن بيوگرافی و سرنوشت اينان نشان داده‌ايد؟ آيا می‌دانيد كه سرنوشت اينها جزو جدايی‌ناپذير تاريخ سرزمين من است و آيا می‌دانيد كه جمهوری اسلامی ‌سالهاست تلاش می‌كند تا حضور و مرگ آنها را كه لكه‌ی ننگی بر پيشانی‌اش خواهد ماند، انكار كند و آنها را حذف كند؟ خانم نوسه‌ی گرامی‌، ميان سرنوشت روشنفكران تبعيدی سرزمين شما در زمان فاشيسم‌هيتلری و سرنوشت روشنفكران سرزمين من شباهتهای بسياری وجود دارد.

زندگی توماس من، برتولت برشت، كلاوس من و بسياری ار متفكرين سرزمين شما كه ‌امروز مايه‌ی افتخار شما هستند، همانگونه سخت بوده كه‌اسماعيل خويی (شاعر)، غلامحسين ساعدی (نويسنده )، شهرنوش پارسی پور (نويسنده )… و صدها متفكر ديگر از سرزمين بلا‌ديده‌ی من. متفكرين شما به همان اندازه برای فرهنگ سرزمينتان اهميت داشته‌اند كه‌ اينان برای سرزمين من.

آقای خويی كه سالهاست در تبعيدگاهش در انگليس زندگی می‌كند، سالهاست دچار افسردگی است، غلامحسين ساعدی چند سال پيش در تبعيدگاهش در پاريس به حذف فيزيكی تن داد، چرا كه ديگر تاب تحمل اين اوضاع را نداشت و شهرنوش پارسی پور امروز در آمريكا با خاطرات سالهای زندانی‌بودنش دست و پنجه نرم می‌كند…با اينهمه، خانم نوسه‌ی گرامی‌، جهان هرگز با متفكرين شما اينچنين غيرعادلانه رفتار نكرد كه شما در مقاله‌تان در تاريخ ١٠ آوريل ٢٠٠٠ در نشريه‌ی “تاگِس…”  با نگاه‌ از بالا به ما تبعيديان و بدتر”جهان سومی‌ها” كرديد.

خانم نوسه، آيا شما می‌دانيد كه كسی مانند آقای اكبر گنجی يا آقای جلايی پور كه شما جزو “معتبرين” و ” ارزشمندترين” شركت كنندگان سمينار برلين می‌شمريد كه هستند؟ آيا می‌دانيد كه ‌اقای گنجی از بنيان‌گذاران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ‌و آقای جلايی‌پور، سالها فرمانده بسيج سپاه پاسداران در كردستان بوده‌است و عامل قتل بسياری از انسانهای بی‌گناه بوده‌است ؟

آيا برای شما قابل تصور است كه‌ آقای گوبلز (اگر زنده می‌بود) امروزاعلام می‌كرد كه دمكرات شده و  بعنوان سخنران در جايی حضور می‌يافت و يهوديها به شنيدن سخنرانی او بروند و اعتراض نكنند؟ آيا واقعا تصور می‌كنيد كه يهوديها چنين عملی را می‌پذيرفتند و اعتراض نمی‌كردند؟ يا اينكه شما حق اعتراض را تنها برای اين سوی جهان برسميت می‌شناسيد كه شما بدان تعلق داريد؟ شما از كجا اين حق را برای خود قائل می‌شويد كه معترضين به‌اين سمينار را بی‌اعتبار بخوانيد، بدون‌اينكه كوچكترين اطلاعی از زندگينامه‌های شخصی آنها داشته باشيد؟ كسانی چون آقای گنجی و جلايی پور تا‌به‌امروز كوچكترين نشانی از پشيمانی جناياتی را كه خود جزو عاملينش بوده‌اند، از خود نشان نداده‌اند.

خانم نوسه، طبق قوانين اروپای متمدن شما، چنين كسانی پيش از اينكه حق صحبت در مورد “اصلاح‌طلبی” را بيابند ، بايد در برابر يك دادگاه پاسخگوی اعمال گذشته‌ی خود باشند. اين را شما بهتر از من می‌دانيد. آيا چنين نيست؟

ديگر شركت كنندگان اين سمينار نظير آقای سپانلو يا آقای دولت‌آبادی كه گويا بنا بود حضورشان به‌اين سمينار وجهه ببخشد را من از كودكی و بدليل دوستی خانوادگی از نزديك می‌شناسم. من با فرزندان اينان بزرگ شده‌ام. آنها برای من “عمو سپانلو”. “عمو دولت آبادی” هستند. من برای تلاش ادبی و فرهنگی مادام‌العمر آنها ارزش بسياری قائلم و می‌دانم كه آنها در طول حيات ادبی‌شان با سانسور و برای آزادی مبارزه كرده‌اند. ولی شايد اين نيز واقعيت داشته باشد كه‌ انسان هرچه مسن‌تر می‌شود، محافظه‌كار‌تر می‌شود. آری اينان امروز “مفيستو”‌های -آيا رمان “مفيستو” ی كلاوس من را می‌شناسيد؟- سرزمين من هستند). باور كنيد كه سخت‌ترين لحظه‌ی زندگی يك هنرمند زمانی است كه‌ او نا‌خواسته و بناچار تبديل به‌ ابزار يك دستگاه دولتی شود، تا بتواند ادامه‌ی حيات دهد. بهمين دليل برايشان از صميم قلب متاسفم.

خانم نوسه‌ی گرامی‌، آيا می‌توانيد برای من توضيح بدهيد كه چگونه ‌است كه يك بنياد فرهنگی مانند بنياد هاينريش بل ( آيا حيف نام اين فرهنگی‌ساز بزرگ نيست، كه از آن اينچنين سوء‌استفاده شود؟ )، برگزاری يك سمينار سياسی با اهداف سياسی را در دستور كار خود قرار می‌هد و با نام قصد ايجاد ديالوگ به برگزاری يك مونولوگ دست می‌زند؟ ديالوگ تنها زمانی ممكن است كه نمايندگان طيفهای فكری گوناگون امكان صحبت و انتقاد بيابند و نه تنها كسانی كه در ايران نيز امكان صحبت و حتی انتقاد دارند. می‌دانيد كه يكی از هدفهای بزرگ اين رژيم سالهاست كه تقسيم اين ملت به “خودی” و “غير خودی” بوده‌است؟

شما شانس بدنيا آمدن در يك سرزمين آزاد را داشته‌ايد و بعنوان زن اين امكان نسبی را داريد كه در مورد سرنوشت خويش تصميم‌گيرنده باشيد. اين حق را برای زنان سرزمين من نيز قائل باشيد كه چون شما اين شانس بزرگ را نداشته‌اند.

اين را نيز بدانيد كه ما برای خود حق اعتراض قا ئليم و از تصوير كليشه‌ای انسان مغلوب قدرت كه شما از ما در ذهن داريد، فرسنگها فاصله داريم. اين حق را رژيمی ‌كه ‌ايجاد رعب و وحشت جزو دستور كارش قرار دارد، نتوانست از ما بگيرد و مطمئن باشيد كه حمله‌های توهين‌آميز كسی چون شما نيز نخواهد توانست از ما سلب كند.

 حسی را كه به يك ايرانی تبعيدی پس از ١٥ سال دوری از ايران از ديدن آخوندی چون آقای اشكوری  دست می‌دهد ، تنها كسی می‌تواند بفهمد كه با پوست و گوشت خود لمس كرده باشد كه چنين كسانی كه ‌امروز اينچنين مزورانه سربزير می‌اندازد، قادر به چه رفتارهای خشونت‌آميزی می‌باشند و برای رسيدن به همه‌ی اينها شما می‌بايست تاريخ اين سرزمين را می‌شناختيد ودرست همين ازحوزه‌ی شناخت شما خارج است.