دعوت به قرون وسطا در آغازه‌ی قرن بيست و يكم

(چاپ شده در “ديدار“، دارمشتات، ١٩٩٩)

نيلوفر بيضايی 

  آقای پويان در پاسخی كه به مقاله‌ی من (چاپ شده در “ديدار” شماره‌ی ٢٧) داده‌اند، پس از ارائه‌ی يك تعريف كاملا يك‌بُعدی از واژه‌ی “سنت” و رسيدن به نتيجه‌ی دلخواهشان ، يعنی تلفيق “سنت” و “مدرنيته”  و پس از نفی ظرورت طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی، نتيجه‌گيری فرموده‌اند كه زنان اسلامی و زنان سكولار بايد با يكديگر متحد شوند، هر چند كه زنان اسلامی، اصل برابری حقوق زن و مرد را قبول نداشته باشند …

برای روشن‌تر شدن موضوع، ناچارم خود را به دام بحث”سنت” و”مدرنيته” بيندازم و اين واژه‌ها را از نگاه خودم توضيح بدهم.

 “سنت” بر مبنای پيروی از راه گذشتگان بنا شده‌است و اساس نگرش آن را در جامعه‌ی ما بينش دينی و عرفانی تشكيل می‌دهد. اين بينش به ‌اصالت يك اصل ثابت، جاودانه و لايتغير معتقد است و انسان را تنها، امانت‌دار اين اصل می‌پندارد. اين نگرش”جهان و هرچه در آنست” را بی‌ارزش می‌شمارد. انسان در اين نگاه، وسيله‌ايست برای انتقال پيام آسمان و برای اجرای احكام آن اصل جاودانه. نتيجه‌ی اين نگاه برای انسان شرقی، چيزی جز رجوع به گذشته و پيروی از الگوی گذشته نبوده‌است و خطر جدی اين نوع نگاه در اينست كه نتيجه‌اش می‌تواند بی‌ارزش انگاشتن هر نوع پژوهش و كاوش و خردورزی، ايجاد ذهنيت “بيخيالی” از سويی، و ‌ترويج سكون و شئ پنداشتن انسان، “توطئه‌انگاری”هر واقعه و تقويت “ناتوان‌انگاری” خود در درك جهان از سوی ديگر بيانجامد. جامعه‌ی سنتی، برای وحی الهی بيش از عقل انسان ارزش قائل است. در چنين جامعه‌ای قوانين نانوشته و ارزشهای ازپيش‌تعيين شده نقش اساسی دارند. در جامعه‌ی سنتی، به سنت‌ها عمل می‌شود، بدون اينكه دليل وجودی آنها روشن باشد. در چنين جامعه‌ای عقل انسان محدود قلمداد می‌شود و عقل الهی، مطلق. از سوی ديگر به عقيده‌ی من، تعريف بالا بتنهايی، تعريف جامعی از “سنت” نيست، چرا كه “انسان” ضمن‌اينكه در زمان “حال” زندگی می‌كند و احياناً به ” آينده” نيز می‌انديشد، دارای” گذشته “نيز هست و اگر اين گذشته را نشناسد و آن را بطور اصولی نقد نكند، اگر بدون شناخت، صرفا به نابودی اين”گذشته ” دست بزند، و با ذهنيت يا سياه سياه، يا سپيد سپيد ( بازمی‌گرديم به دوآليسم)، به جنينی خواهد ماند كه بايد همه‌چيز را از ابتدا بياموزد. تنها بر پايه‌ی شناخت و نقد گذشته ‌است كه می‌توان راهی برای آينده يافت. در اين راه بايد شهامت اين را نيز داشت كه در مقابل آنچه كه با ذات و نياز امروز انسان در تضاد است، هر آنچه كه در اثر تكرار به عادت تبديل شده و خلاصه چارچوبهای ازپيش‌تعيين شده و احكام جاری شده، ايستاد و اين درست همان چيزيست كه سنت با تمام قوا در برابر آن می‌ايستد.

ارسطو از اولين كسانی بود كه logos را در برابر mythos قرار داد، ولی تاكيد او بر اين بود كه اين logos  بدون شناخت مبانی mythos  غيرممكن است. مشكل من و شما در اينست كه بجای شناخت تاريخ، راه ضديت با تاريخ را درپيش گرفته‌ايم و نهايت مدرنيسم در نگرش ما، نفی تاريخ شده است، بدون شناخت آن! مشكل اصلی ما، بدون تعارف در ‌ ‌”كوره سوادی‌‌” ماست. بقول باستانی پاريزی : ‌اگر كسی با همان روحيه كه در گذشته دنبال قاطر می‌دويد، اكنون پشت ‌‌‌ ‌‌‌‌”بنز‌‌ ” بنشيند، و با همان روحيه كه پشت “بنز” می‌نشيند، فردا بخواهد هواپيمای “جت” براند، اين درجازدن است، نه تحول، حتی سير قهقرايی است.”

از سوی ديگر نمی‌توان منكر اين واقعيت شويم (و رگهای غرور ملی‌مان به تپش درآيد)، كه ما ازطريق تمدن غربی با مفهوم”پيشرفت” و “مدرنيته” آشنا شده‌ايم، چراكه ‌اين تمدن غربی بود كه با اصالت‌دادن به زمان، به پژوهش و جستجو در پديده‌های عالم دست‌زد و به جای پايبندی به گذشته، چشم به آينده دوخت، چرا كه شناخت اهميت زمان، يعنی نفی سكون و ثبات. بر مبنای اين بينش، كه بنای آن در دوران رنسانس گذاشته شد، انسان و تعقل، جايگزين خدا و آسمان شد. يعنی در مقابل بينش كتاب آسمانی كه می‌گويد: “خدا انسان را بصورت خود آفريد”، بينش انسان مدرن قرار گرفت كه می‌گويد : ” انسان خدا را بصورت خود آفريد “(فويرباخ). بر مبنای اين بينش وجود انسان و جهان در حال تغيير است. در نتيجه‌ انسان امروز دريافته‌است كه سكون و تكرار و غرق‌شدن در گدشته ‌اصل نيست، بلكه ‌اصل حركت و تغيير و رشد است. نتيجه‌ی اين بينش، رشد علم، تلاش و پيدايش تكنولوژی است.

مهمترين دستاورد “مدرنيته” اما رسيدن به‌اين دستاورد بشری است كه ‌ازآنجا‌كه همه چيز در حال تغيير است،حتی خود پديده‌ای بنام مدرنيته نيز، نمی‌تواند پايان اين تغيير باشد، پس قابل نقد و قابل تعبير است. بعبارت ديگر ذهنيت مدرن،نقد و سنجشگری را به جای مركزيت سنت و دين قرارداده و بدين‌ترتيب علم را به عنوان ساختاری ضروری برگزيده‌است.

انسان سنتی، دربندِ تاريخ است، در حاليكه ‌انسان مدرن دارای آگاهی تاريخی است، و اين يعنی دو نوع نگرش به تاريخ، كه با يكديگر فرق‌های اساسی دارند. انسان مدرن بدون درهم‌شكستن چارچوبهای سنتی – قرون وسطايی امكان نداشت بتواند خود را بپروراند و ببالاند، آقای پويان ‍‍‍! اينست بحث من با شما ! جامعه‌ی سنتی در ماهيت ناگزير خود نسبت به عقل و دانش بدبين است، چرا كه دانش ذهن را از اسارت سنت آزاد می‌كند و به ‌آن توانايی تشخيص و تصميم‌گيری می‌دهد، انسان را از گله بيرون‌ می‌كشد.

انسان مدرن، فرد است و در فرديت خود می‌تواند حق داشته باشد. بدون برسميت شناختن فرديت، دستيابی به آزادی غيرممكن است. انسان سنتی اما قبيله‌ای می‌انديشد و برای حقوق فرد ارزشی قائل نيست. جامعه‌ی سنتی انسانها را برابر نمی‌داند، بلكه ‌آنها را از روی ميزان اعتقاداتشان به قوانين الهی و ارزشهای سنتی طبقه‌بندی می‌كند. در چنين جامعه‌ای راهی برای دگرانديشيدن و دگرگونه‌زيستن باقی نمی‌ماند. در چنين جامعه‌ای نقش زن، نقشی از پيش تعيين شده‌است. حضور زن تنها در نهاد خانواده‌ است كه ‌ارزش پيدا‌می‌كند. زن انسان نيست، بلكه همسر است يا مادر… و اين يعنی محدود‌نمودن حضور اجتماعی او. در چنين جامعه‌ای چنانكه زنی به‌اين قواعد و نقشهای ازپيش‌تعيين شده  تن ندهد، هرزه خوانده می‌شود. من اما به جامعه‌ای معتقدم كه در آن انسانها جدا از جنسيت و نژاد در برابر قانون برابر باشند و در فرديت خود مورد احترام قرار بگيرند. در اينصورت اجبار وجود ندارد، بلكه‌ انتخاب شرط است. اشكال شما اينجاست كه می‌خواهيد به بنده بقبولانيد كه بر بستر اجبار می‌توان حق انتخاب داشت و اين اشكالی‌ست بس اساسی.

حالا اين كه شما می‌خواهيد سنت و مدرنيته را هم تلفيق كنيد و بنده را غربزده بخوانيد، حساب شماست با درجه‌ی شناختتان از واقعيت موجود. من نه شيفته‌ی “‌غرب‌” هستم و نه به ‌آن پرخاش می‌كنم، چرا كه تجربه نشان داده كه‌اين شيفتگی همانقدر بحران‌زاست كه ‌آن پرخاش، و بعقيده‌ی من اين پرخاشگران به مدرنيته هستند كه بيش‌از هركس خود، غرب‌زده‌اند. غربزدگی برای من يعنی الگوبرداری، يعنی شيفتگی به تكنولوژی و كامپيوتر، بدون داشتن بستره‌ی فرهنگی لازمه‌ی آن :  اعتقاد به ‌انسانيت انسان، ديسيپلين، نظم فكری و عقلانيت علمی.

نمی‌توان ده ركعت نماز را بجا آورد، بجان خدا و پيغمبر دعا كرد، در انتظار معجزه و ظهور امام زمان بود و در‌عين‌حال متكی بر علم بود و مدرن شد و در جهانِ علم پيشرفت كرد. مگر يك روز چند ساعت دارد؟  پيشرفت با “ولش كن” و “تا خدا چی بخواد” بوجود نمی‌آيد. اين يعنی تزوير،  تزوير ملی! اين يعنی همان مملكت “چاچول‌بازها ” كه صادق هدايت در اعتراض به‌ آن خود را حذف فيزيكی كرد.

شما همين اشتباه را نيز در تحليلی كه‌ از علل تعمق شكاف بين سنت و تجدد در ايران می‌دهيد، می‌كنيد. علت را بايد در جای ديگر جستجو كنيد. راهتان اشتباه ‌است. مگر بغيرازاين است كه معتقدين به ماركسيسم نيز فرزندان همين فرهنگ سنتی – دوآليستی هستند؟ پيروان مدرنيسمی ‌كه تمام عادات و رفتارشان، تك تك قدمهايشان ريشه در سنت داشته باشد و درعين‌حال قربانيان دگماتيسم ناشی از سنت نيز باشند، چاره‌ای جز بازتوليد نهايی همان ذهنيت سنتی مطلق‌بين و دگماتيسم، منتها در جهت ديگر ندارند. مشكل در اينجاست و نه در “حداكثركردن مدرنيته‌ی غربی”!!!

همان طور كه دوستان” بنياد‌گرای اسلامی‌” سابق و “ليبرال مذهبی ” امروز شما نيز، كه تا ديروز قاتلين همنسلان من بودند و امروز از مدنيت و دمكراسی (كه ‌از غرب گرفته‌اند) صحبت می‌كنند، حتی اگر ريشهايشان را بزنند و بسيار هم مدنی رفتار كنند و در ضمن از حقوق زن در اسلام  نيز حرف بزنند، فرزندان همين  پيش‌زمينه‌ی فرهنگی هستند و نهايت پيشرفتشان برداشتن زير ابروی اسلام حسينی خواهد بود و بس. نهايت ساده‌انگاری خواهد بود اگر فكر كنيم اين راه به جايی بغير از ‌تركستان ختم خواهد شد.

اينك می‌پردازم به‌ آن بخش از مقاله‌ی شما كه تحت عنوان “اهميت جنبش زنان در نوگرايی فرهنگی” و تحت اين پوشش، حقيقت پشت پرده‌ی اعتقادات شما را عريان می‌كند. برای روشن كردن موضوع، چهار نكته را از ميان نوشته‌های آشفته‌تان بيرون می‌كشم كه ‌اساس تفكر شما را تشكيل می‌دهند :

الف) شما معتقديد كه ‌اسلام عامل عقب‌ماندگيهای ما نيست و اينكه سرنگونی جمهوری اسلامی ‌نبايد مشغوليت جنبش زنان باشد و ميگوييد “… مسائل فرهنگی و ارزشی را نمی‌توان به تمامی ‌مسائل ناشی از قدرت و سياست تعمیم داد…”.

من می‌گويم، در جامعه‌ای كه تمامی ‌مبانی و ساختارهای زندگی را سنت، قدرت دينی و اخلاق‌گرايیِ اسلامی‌ تعيين می‌كند، شرايط برابری برای طرح مسائل زنان و ادعای حقوق برای آنها وجود ندارد و اگر زنی يا زنانی بخواهد در اين چارچوب و با رعايت آن حرفشان را بزنند، نه تنها تمام حرف را نمی‌توانند بزنند، بلكه ناچارند به قدرت حاكمه ‌امتيازاتی بدهند و مثل شهرزادِ قصه‌گوی هزار و يكشب، برای حفظ جان خود يك چارچوب تحميلی را بپذيرند و به نوعی به‌اين نقش تاريخی ازپيش‌تعيين شده ‌ادامه دهند. مثل اينكه فراموش كرده‌ايد كه نوك تيز حمله‌ی حكومت دينی از همان آغاز زنان بوده‌اند. جمهوری اسلامی ‌ديمی‌ شكل نگرفت، جمهوری اسلامی‌ نمود بيرونیِ درونِ بيمار جامعه‌ای است كه‌از مذهبیِ مذهبی‌اش تا روشنفكرِ روشنفكرش، به محض اينكه حقوق و حضور زن مطرح می‌شود، مانند يكديگر می‌انديشند و توافق‌نظر دارند و به يكجا می‌رسند. به تمام ادبيات كلاسيك تا معاصر ما نگاهی بيندازيد و بعد رجوع بفرماييد به رساله‌های امامان رنگ و وارنگ و نگاه به زن را و شخصيت زن را در اين آثار جستجو كنيد و مقايسه بفرماييد. آيا لازم است كه برای شما توضيح واضحات بدهم، يا اينكه می‌دانيد و انكار می‌كنيد ؟!!!

من به شما اطمينان می‌دهم كه جنبش زنان از زمان شكل‌گيری جمهوری اسلامی ‌بوجود نيامده و با سرنگونی جمهوری اسلامی‌ نيز به پايان نخواهد رسيد. جنبش زنان وجود داشته، وجود دارد و وجود خواهد داشت. جنبش زنان بر اساس ماهيتِ وجودی‌اش، جنبشی است كه در اعتراض به نابرابریِ حقوقیِ آشكار و پنهان ميان حقوق زنان و مردان، نگاه به زن بعنوان”جنس دوم” و در كل محدويت قائل شدن جوامع مردسالار برای حضور فعال و تعيين‌كننده‌ی زنان در عرصه‌های مختلف اجتماعی، شكل گرفته‌است و بهمين دليل خواه ناخواه با مظاهر قدرت سياسی و اقتدار دولتیِ مذهب درتضاد قرار می‌گيرد و بهمين دلايل،  به جمهوری اسلامی ‌بعنوان يكی از علنی‌ترين مظاهر ضديت با زن و حقوق حقه‌ی او، معترض است. جنبش زنان در ايران مانند همه‌ی جنبشهای معترضه‌ی شكل گرفته در آن سرزمين، از‌ترس جان است كه‌از سرنگونی حرف نمی‌زند، نه‌از روی توافق. شما آيا اين را نمی‌دانيد، يا اينكه خودتان را به نادانی زده‌ايد.

زنان ما بر خلاف ادعای شما “عقب‌مانده” نيستند، قربان، “عقب نگاه داشته شده‌اند”. حدودتان را بشناسيد و برای جنبش زنان تعيين تكليف نكنيد. شما زن نيستيد و هرگز نخواهيد توانست، اجحاف ناروايی را كه به زنان از بدو تولد می‌شود، واقعا حس كنيد. زنی كه در يك جامعه‌ی سنتی و با معيارهای سنتی رشد می‌كند، هيچ الگوی ديگری برای زندگی خود نمی‌شناسد و گمان می‌كند كه زاده شده تا بزايد و تنها قربانی و فداكار باشد و به بی‌حقوقی خود ببالد و بی‌حقی را مظهر زن بودن بداند. شما  اما درد اين تحقير تاريخی را به لطف مرد بودن، هرگز نكشيده‌ايد، بهمين دليل از سر شكم‌سيری برای اين جنبش حد و حدود تعيين می‌كنيد و تحت پوشش دفاع از جنبش زنان، در نوشته‌تان به خودتان حق می‌دهيد كه منتها با يك زبان”مدنی” و “ديالوگ‌جو” كه‌ امروز مد شده، آب به ‌آسياب حكومتی بريزيد، كه دارد آخرين تلاشهای خود را برای برجای‌ماندن انجام می‌دهد.

اين حربه كه مردم را از”ضرورت انقلاب” بترسانيد و به ماركسيستها بتوپيد و “زيربنای اقتصادی” و “مناسبات توليدی”… را برای درسايه‌نگاه داشتن بحث اصلی عنوان كنيد، ديگر قديمی‌ شده‌است، برای بيان حرف اصلی‌تان، راههای ديگری بجوييد.

از سوی ديگر، شما ادعا می‌كنيد كه شاه می‌خواسته تجدد را به مردم ايران تحميل كند و نتوانسته. من می‌گويم شاه تجدد را بازی‌می‌كرده و نهايت دركش از تجدد، كلاه گيس بلوند و مژه‌ی مصنوعی و پيپ و پاپيون و كاباره شكوفه نو بوده است. اينها مظاهر تجدد نيست، قربان، همانطور كه تجدد بر پايه‌ی سنتِ شما نيز تجدد نيست و اين دو نگرش، دو روی يك سكه‌اند.

ب) شما با مقداری فحاشی مدرن به زنان بقول خودتان “باصطلاح متجدد”، كه متاسفانه بايد بگويم در حد غُر‌زدنهایِ گپهایِ جمعیِ مردانه در هنگام ورق‌بازی است و بهيچوجه شايسته‌ی شكل ديالوگ‌جويی كه برای بحث خود گزيده‌ايد، نيست می‌فرماييد :” … زنان باصطلاح متجدد ما واجد خود‌پسنديها و حق‌پنداريهای بيمارگونه‌ای هستند كه ‌از التقاطی دلبخواهانه ميان عناصر تساوی‌طلبانه‌ی مدرنيته و برخورداری از حقوق تكفل و نفقه در چارچوب عرف و تقسيم‌كارجنسی ناشی می‌شود. آنان اگر فاقد كار و اشتغالند و در عوض، امور خانه را رتق و فتق می‌كنند، انتظار دارند مردشان در خانه‌داری و پرورش بچه‌ها سهم برابر بعهده گيرد و اگر شاغلند و حقوق‌بگير، انتظار دارند مردشان همچنان عهده‌دار پرداخت هزينه‌های زندگی باشد…”و در ادامه می‌گوييد كه “اين يك بام و دوهوايی” نتيجه‌ی تلفيق دلبخواهی آنان از سنت و مدرنيته ‌است و نتيجه‌ی آن فروپاشی خانواده‌های اين‌گونه زنان است.

قربان، با توجه به قوانين موجود نوشته و نانوشته، چند درصد از زنان ما امكان اين را دارند كه‌ انتظاری از بقول شما “مردشان” داشته باشند. شما از كدام زنان حرف می‌زنيد. شما داريد با زيركی تمام از چند مورد حركت می‌كنيد، تا آنها را بعنوان مظاهر مدرنيته، بی‌ارزش قلمداد كنيد و در اين راه ناگهان به زبانی متوسل می‌شويد كه بسياری از آقايان را از هر طيفی، به همذات‌پنداری دلسوزانه با شخصيت اصلی مرد اين داستان پرسوز و گداز واداريد و مردان را بعنوان قربانيان اصلی اين سناريو معرفی كنيد…

متاسفم، برای اين سرزمين، متاسفم. متاسفم كه “روشنفكر”جامعه‌ای كه تاريخش را درپستونگاه‌داشتن زن، تجاوز به‌ او، شئ دانستن او، ضعيفه‌دانستن او، بی‌ارزش‌دانستن انديشه‌ی او، جنده‌خواندن  او… رقم زده، در نگاهش به زن، با جاهل كلاه‌مخملی چنين جامعه‌ای هيچ تفاوتی ندارد. علت به قول شما “ازهم‌پاشيده‌شدن خانواده‌ها” اينها نيست كه شما می‌گوييد، قربان. بسياری از زنانی كه در جدايی از همسرانشان پيشگام شده‌اند، سالها قربانيان خشونت در درون خانواده بوده‌اند. بخاطر كم‌بودن نمك غذا و سلام‌كردن به مرد غريبه و اعتراض به ستمی‌ كه بر آنها روا شده، كتك خورده‌اند و تحقير شده‌اند. بسياری از اينان قربانيان تجاوز روزانه‌ی شوهرانشان بوده‌اند. بسياری از اين زنان شاهد رابطه‌ی شوهرانشان با زنان ديگر بوده‌اند و سالها جراًت دم برآوردن نداشته‌اند. بسياری از اين زنان، همسران همان مردانی بوده‌اند كه می‌خواسته‌اند “بشريت” را نجات دهند و در بيرون خانه سنگ آزادی به سينه زده‌اند و در خانه‌ انتقام بشريت را از زنانشان گرفته‌اند و پای چشمهايشان را كبود كرده‌اند. بسياری از اين زنان سالها در خانه زندانی بوده‌اند و هر قدم آنها توسط همسرانشان كنترل شده و جراًت دم‌برآوردن نداشته‌اند. بسياری از اين زنان در اعتراض به تحقيرهای روزانه و لحظه به لحظه، بارها دست به خودكشی و خودسوزی زده‌اند، چون راه ديگری نمی‌دانسته‌اند. بسياری از اين زنان بمحض اينكه به ‌اجحافی كه برآنها وارد شده ‌اعتراض كرده‌اند، توسط همسرانشان به مرگ تهديد شده‌اند و بسياری از آنها امروز ديگر در ميان ما نيستند كه سخن بگويند. آيا شما هرگز با تعداد قابل توجهی از اين زنان در مورد علل جدايی آنها حرف زده‌ايد؟ من اين كار را كرده‌ام. من دارم از روی فاكت سخن می‌گويم و شما از چند مثال در دوست و آشنايتان. گزيدن تنهايی و جدا‌شدن برای اين زنان، تن‌ندادن به زور و جهل است و رسيدن به‌اين مرحله برای بسياری از اين زنان راهی طولانی بوده، نه يك تصميم در لحظه و يك روزه. “نه” گفتن به زور، اولين قدم در راه تجربه‌ی مفهوم آزادی‌ست. آری، اولين قدم و نه پايان راه. قدم  بعدی رسيدن به يك خود‌آگاهی است و تئوريزه كردن اين خود‌آگاهی، و شايد جنبش زنان ما هنوز به‌اين مرحله نرسيده باشد. اين زنان ‌ترك نشده‌اند، بلكه خود همسرانشان را كه هر يك جمهوری اسلامی ‌كوچكی در خانه بوده‌اند، ‌ترك كرده‌اند. با اين‌همه فمينيستها برخلاف تصور بسياری از فرصت‌طلبان ضد زن، مبلغين فروپاشی خانواده نيستند، بلكه با شكل موجود خانواده، كه مرد را در راًس و مظهر قدرت و مالك زن می‌شمرد و زن را تحت‌تملك مرد و فرزندان را فرمانبرداران دستورهای پدر، مخالفند. زندگی مشترك تنها در صورتی ممكن است كه دو انسان برابر، بطور آزادانه يكديگر را بگزينند و از رابطه‌ی زناشويی، رابطه‌ی ارباب و رعيتی نسازند، كه به حقوق يكديگر احترام بگذارند و اين تنها در صورت درهم‌ريختن ساختار مردسالارانه‌ی جوامع و وجود قانونی كه برای انسانها حقوق برابر قائل است، می‌تواند ممكن شود. فراموش نكنيد كه فاشيسم‌هيتلری نيز بر حفظ و نگهداری خانواده به شكل سنتی‌اش و با همين تقسيم بندی ناعادلانه، پيوسته ‌اصرار می‌ورزيد و مرتب در پروپاگاندای سيستماتيزه‌شده‌اش و تاكيدش بر حفظ چارچوبهای خانواده، همين تقسيم‌بندی كه دوستان اسلامی ‌شما امروزه تبليغ می‌كنند را مبلغ بود. مهمترين علت اين اصرار اين بود و هست.كه بدون وجود اين ساختارِ فرمانفرمايی در خانواده، بسط‌دادن آن به سطوح ديگر اجتماعی و خلاصه تربيت انسانهايی مطيع، غيرممكن می‌نمود.

ج) شما می‌گوييد “… اين كه بگوييم زن‌ستيزی يك ركن حياتی و ناگزير جمهوری اسلامی ‌و جزء لاينفك كاركرد آن است، به خودی خود يك حرف ميان تهی ست… چراكه به جای زن در اين حكم می‌توان كلماتی چون انسان، شادی، بهار… گذاشت…”

من می‌گويم، مثل اينكه فراموش كرده‌ايد كه قوانين اسلامی، كه‌از زمان برقرای جمهوری اسلامی ‌وضع شده‌اند، زن را نصف انسان می‌دانند و مرد را تمام آن !!! مگر فراموش كرده‌ايد كه‌اين قوانين، شهادت دو زن را برابر  شهادت يك مرد می‌دانند. پس به جای زن در اين عبارت نمی‌توان انسان، شادی يا بهار گذاشت، چرا كه در برابر اين قوانين حق”شما”ی مرد دو برابر حق “من” زن است. و اگر شما هيچ حقی نداشته باشيد، من منهای دو، حق دارم. در اسلام، زن و مرد برابر نيستند و بقول شما “… زن و مرد با دو نقش و تكليف مختلف خلق شده‌اند. لذا هر چند ممكن است ‌ترتيبی داده شود كه حقوقشان بهبود يابد، ولی هرگز اين حقوق مشابه يكديگر نخواهد بود…”. شما اين نگرش را دمكراتيك می‌دانيد و مانيفست صادر می‌فرماييد كه زنان سكولار بايد با اين بينش، صلح و توافق و حتی اتحاد (!) كنند.

می‌دانيد چه داريد می‌گوييد؟ می‌دانيد كه در آغاز قرن بيست و يكم داريد من و امثال من را به قرون وسطا دعوت می‌كنيد؟ من می‌گويم انسانها از هر جنسی كه باشند، در وهله‌ی اول فرد هستند و در فرديت خود محق آزادی، شما ميگوييد، بپذير كه‌اين آزادی برای “تو”ی زن در نظر گرفته نشده و پا از گليم خود درازتر نكن !!!

در پايان ناچارم به شما گوشزد كنم، آقای پويان، سناريويی كه نوشته‌ايد، موفق نيست، چرا كه نه چفت و بست محكمی ‌دارد و نه ساختاری معقولانه. سالهاست كه سناريوهايی از اين دست و با اين پايانهای خوش هاليوودی از دور خارج شده‌اند. صداقت، اولين شرط بيان هر انديشه ‌است و شما در بيان گفته‌های خود صادق نيستيد. هر واژه‌ای باری دارد و تاريخچه‌ای. ما در قبال گفته‌هايمان مسئوليم. وظيفه‌ی ما اين نيست كه برای اثبات نظرمان، به تحريف واژه‌ها دست بزنيم.