داريوش همايون
آينهای در برابر خويش، آينهای در برابر ديگران [م]
(چاپ شده در “تلاش“ ، شماره ١٨، مارس ٢٠٠٤)
نيلوفر بيضايی
نوشتن در مورد داريوش همايون، سياستمداری كه نزديك به هفتاد و پنج سال سن دارد و به مقتضای ساليان دراز حيات خويش، تجربهی زندگی در دورههای گوناگون تاريخ معاصر ايران را پشت سر گذاشته است، برای من از چند نظر دشوار است. اول اينكه ايشان يك سياستمدار است و من نيستم. دوم اينكه ايشان به يك نظام موروثی هر چند مشروط دلبستهاند و من نيستم. سوم اينكه ايشان در زمان حكومت پهلوی در مدتی هر چند كوتاه (يكسال) در مقام وزارت اطلاعات و جهانگردی ( كه البته بسياری به سهو يا به عمد آن را با “وزارت اطلاعات“ از نوع ساواك و ساواما اشتباه میگيرند)، وظيفهی ارائهی چهرهای دمكراتيك از حكومت پهلوی در انظار جهانی را بر عهده گرفتند كه میدانيم و میدانند كه اين چهره عليرغم اعلام “فضای باز سياسی“ برای خروج نظام پهلوی از بن بست سياسی، چندان واقعی نبوده است.
با اينهمه بر اين باورم كه داريوش همايون بعنوان يك شخصيت سياسی و فرهنگی تاريخ معاصر ايران، دارای ويژگيهای ديدگاهی، نوشتاری و شخصيتی است كه نمیتوان به سادگی از آن گذشت يا نسبت بدان بی اعتنا ماند. يكی از اين ويژگيها به شخصيت سياسی وی بازميگردد و به شهامت وی در نقد گذشته و حال، نقد خويش و ديگران و بيان صريح و شفاف نقطهنظرات و ديدگاههايش كه در كمتر شخصيت سياسی از راست گرفته تا چپ میتوان سراغ گرفت. استقلال راًی و نظر و فاصلهگرفتن از دغدغهی از دستدادن همراهان يا هراس از تنها ماندن، بخصوص در مورد يك سياستمدار ايرانی، امری رايج نيست.
انتشار كتاب “ديروز و فردا“ (٨١-١٩٨٠)، يعنی دو سال پس از انقلاب و در تبعيد، اولين و پايهایترين نشانهی تلاش وی در تحليل وضعيت امروزی جامعهی ايران با نگاهی منقدانه به گذشتهای كه خود وی جزئی از آن بوده است و با اميد راهگشايی بسوی آينده محسوب میشود. نقد وی به كاستيهای نظام پيشين و تحليل وی ازتركيب و چگونگی نيروهای سياسی و اجتماعی آن دوره، از تحليلهای سياه و سفيد بسياری از مخالفين نظام پادشاهی، منطقیتر و اصولیتر بنظر میرسد. همايون در مورد ايندوره، يعنی دوران بازنگری اينچنين مینويسد:
“… در فرصتی که بر اين جامعه تحميل کرده بودند میشد پايههای استوار جنبشی را گذاشت که به دردشناسی جامعه پردازد، مسائل بنيادی را که نمیگذاشت اين مردم از تيرگی وابتذال و بيدانشی و جمود سدههای دراز بدرآيند باز کند؛ آيندهای را که شايسته ملتی با جايگاه تاريخی، استراتژيک، فرهنگی و اقتصادی ايران است بشناسد و رو به آن بتازد. زمان، زمان سياستورزی و رقابت برسر قدرت نمیبود ــ هنوزهم نيست ــ میبايست از ريشه دست به کار شد. در پيرامون، تقريبا همه يا درگير گذشته بودند يا در سودای خام تجديد آن. میبايست از تقريبا همه، فاصله گرفته میشد؛ میبايست جرئت متفاوتبودن وتنهاماندن يافت.
تنهاماندن در آن خرده جهان دلگير و سترون لازم بود ولی آسان نبود و درگيريی همه سويه میطلبيد ــ با موافق و مخالف، با خودی و غيرخودی، و با جمهوری اسلامی که نشسته بود و شاخ و درخت را از بن میبريد. هر که میخواست میتوانست ببيند که دشمن در بيرون فنجان است. آن درخت بود که اهميت داشت، نه خرده حسابهای شخصی و سياسی و تاريخی گروههائی که خرده حسابها را علت وجودی خود گردانيده بودند. در اين تعبير، موافق و مخالف معنی نمیداد. اگر میبايست از آن فنجان بيرون آمد و به درخت انديشيد، موافقان گاه همان اندازه گمراهی نشان میدادند که مخالفان و مخالفان همان اندازه به بيرون آمدن از “گتو”هاشان نيار داشتند که موافقان. میبايست با همه روبرو شد و آينه زشتنما را دربرابر همه چهرهها، پيش از همه چهرهی خود، گرفت. چنين نگرشی به تبعيديان از هر رنگ، دشمنی را از ميانه حذف میکرد. اگر مخالفی بود، حتا اگر رفتار دشمنانه میکرد، اساسا از همان مقوله میبود. او نيز بايست سرانجام بر بيهود گی موقعيت خويش آگاه میشد و به نيروهای آينده ساز، نه گذشتهنگر میپيوست. ولی حتا با چنين ديد بلند گشادهای باز کسانی را میبايست در بيرون گذاشت. اينان « زمينهای شورهای بودند که سعی و عمل در آنها ضايع میگرديد.”
همايون با بازنگری خويش در تاريخ معاصر ايران و انگشت گذاشتن بر گرهها از يكسو و رسيدن به ضرورت ايجاد يك گفتمان دمكراتيك ميان نيروهای سياسی با گرايشهای فكری گوناگون از سوی ديگر، به ايجاد فضای گفتمان مدرن كه البته همچنان راهی دراز در پيش دارد، ياری رساند.
اينكه داريوش همايون از سوی بسياری از سلطنت طلبان يا بقولی شاهالهیها مورد هتاكی قرار میگيرد و آماج فحاشی و كينه ورزيهای اين دسته قرار دارد، بهيچوجه تصادفی نيست. همايون به آنها شبيه نيست و همانند آنان نمیانديشد. همانند آنان حكومت پهلوی را حكومتی سراسر بی عيب و نقص ارزيابی نمیكند، بلكه آن را به شيوهای اصولی و با تعمق در تك تك سياستهای پيش گرفته شدهی آن دوران به نقد میكشد. وی همانند آنها خواهان بازگشت حكومت پهلوی بدان گونه كه پيش از انقلاب بوده و با همان خصايل استبدادی و اتوريتر نيز نيست. همايون فرهنگ چاپلوسی و “بله قربانگويی“ را بر نمیتابد و آن را يكی از عوامل ايجاد و تحكيم استبداد و شاه مستبد میداند. او میداند كه تنها در نقد بيرحمانهی گذشته و بازانديشی است كه راه برای رسيدن ايرانيان به دمكراسی هموار میشود. اين بازنگری و نقد بيرحمانه در تمامی جريانهای فكری میبايست رخ میداد و بدهد تا از درون آن بتوان راه را برای تحقق آرزوی ديرينهی ايرانيان يعنی دمكراسی هموار كرد. بسياری از بانيان جريانهای فكری چپ و راست، همچنان ترجيح میدهند كه با انداختن تمامی تقصيرها بر گردن “ديگران“ سهم خود را در آنچه بوده و نامطبوع بوده است، انكار كنند. يعنی راه سهلتر را برگزيدند و وجدان خويش آسوده. البته مسلم است كه در نقد گذشته، نقد قدرت سياسی، بدليل برخوردار بودن از تمامی امكانات برای تعيین شرايط اجتماعی و سياسی، از الويت ويژهای برخوردار است، اما اين بهيچوجه بدان معنا نيست كه آن نيروهايی كه بنا بود يا بناست “آلترناتيو“ قدرت سياسی باشند، عملكردها و افكار خود را بیعيب و نقص بينگارند و از پذيرفتن مسئوليت شانه خالی كنند.
پس حضور همايون در عرصهی سياسی از دو نظر قابل ملاحظه است، يكی در تلاشی كه وی در جهت دمكراتيزه كردن گفتمان دمكراتيك ميان هواداران پادشاهی انجام میدهد ( كه به منزویشدن گرايشهای استبدادگرايانه در ميان اين جريان ياری میرساند)، ديگری و مهمتر از آن ياریرساندن به ايجاد يك فضای سالم و دمكراتيك ميان جريانهای گوناگونِ فكری كه خود را هواداران برقراری دمكراسی در ايران میخوانند. به باور من، همايون بدليل اينكه پيش از آنكه يك عنصر سياسی باشد، يك روشنفكر سياسی است و از دانش گستردهای، چه در عرصهی سياسی و چه در عرصهی تاريخی برخوردار است، توانسته است در تغيیر گفتمان سياسی اين سالها تاثير مثبتی بر كل جريان روشنفكری بگذارد. تاثيری كه حتی مخالفين سياسیِ وی را نيز شامل میشود.
همانطور كه پيش از اين نيز اشاره كردم، همايون با اينكه هوادار نظام پادشاهی مشروطه است، خواهان بازگشت به گذشته يا بعبارت ديگر در حسرت گذشتهی “پرشكوه“ ( بروايت بسياری از سلطنتطلبان) نيست بلكه با ارائهی تحليلها و ديدگاههای خود بر ضرورت برقراری دمكراسیِ پارلمانی و ليبرال تاكيد میورزد و از آن يك شعار نساخته استو در مطالب و تحليلهای خود آن را باز كرده، از همه سو بدان نگريسته و با اجتناب از كلیگويی، معانی و مفاهيم و پيششرطهای ايجاد دمكراسی را مورد بررسی و تحليل قرار داده است. او از بسياری از همسن و سالهای خود كه تنها به خاطرهگويی بسنده كردهاند و طبعا خود قهرمان ماجراها بودهاند تبعيت نكرده است، بلكه وقايع را در ارتباط منطقی خود با يكديگر و به قصد بررسی “چرايی“ آنها بازگو میكند.
يكی از ويژگيهای مطالب و تحليلهای سياسی همايون در منحصربهفرد بودنِ ادبياتِ نوشتاری آن است كه با ادبيات تكراری و كليشهای بسياری از روشنفكران سياسی كه بيشتر به زبان ترجمهای میماند فاصلهی بسيار دارد و در ادبيات سياسی معاصر حتما جزو نمونههای برجسته خواهد ماند. ادبيات سياسی همايون نشان از تسلط او بر ادبيات فارسی و توجه وی به زيبايیشناسی زبان و دقت او در رعايت همخوانی فرم و محتوا دارد. دقت در انتخاب واژهها و پرهيز از شلختگی در جملهپردازی، نشان از دقت ذهنی و زبانیِ نويسنده دارد.
ويژگی ديگر و بس مهمتر نوشتارهای همايون، پرهيز از ارائهی تحليلهای قالبی است. پرهيز از “سياه“ و “سفيد“ ديدن و پرهيز از كلیگويی و مبهمگويی. با توجه به اينكه من نوشتههای اهل سياست را مجدانه دنبال میكنم، كمتر نمونهای در ميان شخصيتهای سياسی معاصر يافتهام كه بدور از ملاحظات و حسابگريهای رايج، به كنه مطلب بپردازد. نمونههای درخشان اين شفافيت سياسی را میتوان بوضوح در مباحثی يافت كه پرداختن بدانها و موكول نكردن آنها به آيندهی نامعلوم، امروز بيش از هر زمان ديگر به كار میآيد. از آن جملهاند: تشريح “چرايی “ و محتوايی ضرورت جدايی دين از دولت، تعريف “منافعملی“، نقد تحليلهای مبهم برخی از “انديشمندان“ چون “دمكراسیبومی“، “دمكراسیدينی“، ارائهی تعريف مشخص از جايگاه “روشنفكری دينی“ (اسلامی) و تفاوت آن با روشنفكر مسلمان ( دو واژهی “اسلامی“ و “مسلمان“)، تاكيد بر جايگاه “حقوق بشر“ در مبارزه برای دمكراسی .
در روزگاری كه قريب به اتفاق نيروهای سياسی صحبت از دمكراسی و سكولاريسم میكنند و توافقهای بيانيهای و اكتفا به نام بردن تيتروار رئوس دمكراسیخواهی، رايج شده است، جای كسانی كه اين رئوس تيتروار را از زوايای گوناگون باز كنند و مورد بررسی قرار دهند و از كلیگويی و تعريف جزيیات سازندهی كل از ديدگاه خود بپردازند، بسيار خالی است. اين بدين معنا نيست كه چنين كسانی وجود ندارند، بلكه تعدادشان نسبت به آن انبوه كسانی كه خود را پرچمداران دمكراسی میدانند، اما در رفتارسياسی خلاف ادعای خويش عمل میكنند، اندك است. نمونهی بارز اين تناقض را نهايتا در تحليلهای سياسی روز اين سروران میتوان ديد كه به جای ارائه دادن درك خود از مقولات، بيشتر به نفی نظرات مخالف و نه نقد آنها، بسنده میكنند. پرداختن به اين مقوله را بايد به مطلبی جداگانه موكول كنم، اما نمونه وار میتوانم به چند مورد اشاره كنم. در نوشتههای اين (اكثرا آقايان) كه خود را “اصلاحطلب سكولار“ مینامند، تمامیآنها كه خواهان بركناری حكومت اسلامیهستند، متعلق به نيروهای “راديكال“ ( مجاهدين …) هستند، هر كس كه معتقد است اين نظام اصلاح پذير نيست خواهان “انقلاب“ آنهم از نوع استالينی آن است و خلاصه هر كس نظر ديگری دارد و مماشات با حكومت اسلامی را رد میكند، تنها در قالبی غيردمكراتيك و نامحبوب میگنجد. اين دوستان در نظر نمیگيرند كه اين شيوهی برخورد، نوع ديگری از حذف مخالفين است و نه تنها گفتمان را دمكراتيك نمیكند، بلكه دمكراسیخواهی آنان را بيش از پيش زير سوال میبرد. آيا برای اثبات صحت ادعايشان مبنی بر قابل اصلاح بودن اين نظام راههای سالمتری نمیتوانستند برگزينند. كسانی كه “دمكرات“ بودن خود را تنها در قالب ادعای “غيردمكرات“ بودن ديگران قابل اثبات میبينند، يا از ضعف بينشی شديد رنج میبرند، يا منطق قوی و مستدل برای اثبات صحت نظرات خويش ندارند يا در نهايتِ قرصتطلبی از چيزی دفاع میكنند كه قابل دفاع نيست .
من چنين برخوردهای قالبی را در نوشتههای همايون كمتر يافته ام . او نقد میكند، اما با قدرت استدلال و با رعايت قواعد بازی و آنچنان كه شايستهی نيروهای دمكرات است، نقد را در حين برسميت شناختن مخالف فكری و به قصد ايجاد گفتمان انجام میدهد و نه از طريق نفی حق حضور ديگری يا ديگران .
با و جود اينكه نظرات همايون را در مورد خاتمی و در آغاز دوران دو خرداد، بسيار شتابزده و غلوشده ارزيابی میكنم، اما تصحيح سريع اين شتابزدگی را قابل توجه میدانم. يكی از اين نشانهها را كه در سياسيون “جمهوريخواه“ كه لا اقل از نظر طرح نظام سياسی، خود را بدانها نزديكتر میبينم، با كمتر كسی برخورد كرده ام، تحليل و برخورد روشن، معقول و بی تعارف او از مقولهی “ روشنفكری دينی “ است.
“… در ايران و ديگر كشورهای خاورميانهای بيش از صد سال است، از نيمههای سده نوزدهم، بخش عمده انرژی انتلكتوئل صرف آن شده است كه از اسلام، تجدد و دمكراسی و حقوق بشر بدرآورند. در متنهای مذهبی و تاريخ اسلام همه گونه دخل و تصرف گزينشی، و بسته به ميل خود، كرده اند تا آن تعبير مناسب كه اسلام را با باززائی ( رنسانس ) و روشنرائی يا روشنگری، همنوا بلكه همانند جلوه دهد به كرسی بنشانند. در ايران گروهی از هواداران اين نظر كه روشنفكران اسلامی ناميده میشوند اكنون بخشی از حكومت را در دست دارد و گرايش عمده مخالف را در داخل تشكيل میدهد. ( در بحث از ايران ديگر از هيچ تناقضی در شگفت نمیبايد شد ) و با دشواريهای هر روزه آشتیدادن گفتگوی تمدنها و فتوای كشتن سلمان رشدی، دست و پنجه نرم میكند.
…آنچه برای اسلامگرايان میماند ميانهرو شدن است و كندوكاو در تاريخ و ادبيات مذهبی برای توجيه تعبيرمتفاوت و دمكراتيكتری از اسلام . آنها میتوانند به بخش مكی قرآن، به موارد رواداری و ارفاق و مصالحه در سنت و به دورههائی از تاريخ كشورها و امپراتوريهای اسلامی استناد كنند و ضرورت پيشآمدن با زمان را چاشنی استدلالهای خود سازند. اين رهيافت اگر بتواند نيروی سياسی لازم را بسيج كند برای بيرون آوردن اسلامگرايان، بويژه گروه حاكم ايران، از بن بست خودساختهشان، سودمند است و در پيكار قدرتی كه در ايران درگرفته است اين گرايش كه بر آن روشنفكری اسلامی نام نهادهاند همگام كوتاه مدت هر نيروی مخالفی است كه راه خشونت را نمیپيمايد.
… ولی به عنوان راه حلی برای برطرف كردن واپس ماندگی صدها ساله جامعههای اسلامی كه خودِ اين روشنفكران بر ركود و انحطاط آنها آگاهند طرح بوميگرائی يا روشنفكری اسلامیهمان بن بستی را در برابر دارد كه ناكجاآباد متعصبان دوآتشه يا آتش نهادان. اگر نوگری يا تجدد نيز ريشههايش را در آموزه doctrineهای مذهبی میجويد خود را از اصل نفی كرده است. اسلام مانند هر دين ديگری بر پارهای اصول هميشگی و تغيیر ناپذير نهاده شده است و برخلاف دينهای بزرگ، سرگذشت آن را به دقت نوشتهاند – بهتر از همه تاريخ شگرف طبری. منابع مورد اتفاق سنی و شيعه در شرايع اسلامی، قرآن و سنت يا گفتار و كردار پيامبر اسلام است كه جزئياتش در تاريخ به روشنی آمده است. اختلافات مسلمانان نيز كه از همان دوسه دهه نخست در آنها شكاف انداخت از همين تعبيرات متفاوت از حقايق مطلق برخاست. يك دين جهانی كه هزار ودوهزار سال و بيشتر دوام میآورد بر تعبيرهای گوناگون و متضاد گشاده است. هيچ تعبيری نمیتواند و نتوانسته است در هيچ نظام اعتقادی مطلق دعوی برتری كند. همه را به يكسان میتوان بكار برد و بردهاند. برتری تعبيرهای گوناگون بستگی به قدرتی داشته است كه توانستهاند در زمانهای معين پشت خود گردآورند
… روشنفكران اسلامیممكن است بگويند كه به ياری عقل كه منبع ديگر شريعت است، میتوان از ميان احكام ناسخ و منسوخ و رويدادها يا سخنانی كه همه حجتاند ولی به دليل اوضاع و احوال متفاوت در نقطه مقابل هم قرار دارند بهترين تعبيرها را بيرون كشيد. ولی گرفتاری اصلی در مفهوم عقل بوده است. عقل و علم در دين همان معنی را نمیدهد كه برای يونانيان داشت و اروپائيان آن را در دوران باززائی بازيافتند. عقل اسلامی، همان عقل خودمختار شكافنده و ويرانكننده و سازنده نيست. عقل و علم در اسلام منشاء ايمانی و درنتيجه الهی دارد. روشنفكر اسلامی كه صرفا سياست نورزد و در پی يك راه حل علمی برای مسالهای باشد كه علم بر نمیدارد، دير يا زود به همانجا خواهد رسيد كه انديشهوران مسيحی بسيار پيش از او رسيدند : جدا كردن قلمرو عقل از ايمان و رهانيدن دين از گرفتاريهای امور پيوسته دگرگونشونده، بويژه سياست و حكومت كه هيچ چيز را پاكيزه نمیگذارد.
… روشنفكر مسلمان كسی است كه پيوندهای فرهنگی يا عاطفی، وبهرحال غيردكترينر، با اسلام دارد و آن را در حوزه خصوصی خودش محدود میكند- چنانكه در ميان بسياری از شخصيتهای سياسی و فرهنگی جهان غرب میبينيم. اما روشنفكر اسلامی میخواهد از اسلام، دمكراسی ليبرال و جامعه مدنی استخراج كند. او تداخل دين را در انديشه و عمل سياسی نفی نمیكند و تنها میكوشد تعبير متفاوتی از آن را جايگزين سازد- كاری كه بنيادگرايان نيز به همان آسانی و با نتايج متضاد میكنند. ازنظر اصولی، و ديد غيرمذهبی، تفاوتی ميان او وبنيادگرايان – كه عموما هم زمانی همراه يا رهبر او بودهاند – نيست. روشنفكران اسلامی شايد زمانی بتوانند پا در جاپای دمكراتها يا سوسياليستهای مسيحی اروپائی بگذارند كه هيچ تفاوت عمدهای با جريان اصلی دمكراسی ليبرال غرب ندارند؛ ولی اين تحول میبايد تا پس از بريده شدن رابطه مذهب با اسلحه، پس از پيروزی نيروهای غيرمذهبی منتظر بماند.
در ميان مطالب همايون به يك يا دو مطلب در مورد جای مركزی مسئلهی زن در عرفیگرايی برمیخوريم كه در آن عليرغم اختلاف نظرهايی كه با در ديدگاههای تاريخی دارم، به نگاه مدرن و امروزی او در اينمورد بر میخوريم. در اينجا نيز بر خلاف بسياری از سياسيون محترم كه به ذكر بندهايی از اين دست : “ما به برابری كامل حقوق زنان… معتقديم…“، بسنده میكنند، ولی در گفتارها و عملكردها و در لابلای مطالبشان با نگاهی شديدا ضد زن روبرو میشويم، همايون بروشنی موضع و نگاه خود را روشن میكند، آنجا كه مینويسد:
“… آنچه مسئلهی زن را در يک جامعهی اسلامی فوریتر میسازد سودازدگی اسلام در مسئلهی زن است. ما با يک نظام کامل عبادی- حقوقی سروکار داريم که به زن همچون موجودی در خدمت مرد مینگرد و او را به ملکيت مرد درمیآورد. اصلا زن به خاطر مرد آفريده شده است؛ از خودش هيچ موجوديتی ندارد؛ ارزشش يا در وفاداری و فرمانبری مرد است(زن خوب فرمانبر پارسا) يا در مادربودن که بهشت را زير پای او میگذارد. اهميت موضوع تا جائی است که در يک جامعهی اسلامی، بيشترين انرژی حکومت در مهارکردن زنان و تثبيت حق ملکيت مردان صرف میشود. اگر از يک حکومت اسلامی معمولی فشارش را بر زنان بگيرند ويژگی اسلامی چندانی در آن نخواهد ماند. ويژگيهای اسلامیديگر نيز در تحليل آخر به همين کار میآيند(بقيهی ويژگيهای حکومت اسلامی را در اين جغرافيای نکبت و ستم وتراژدی که نامش جهان سوم است میتوان يافت). پيامدهای چنين نگرش جنسيتمداری را در واپسمانده نگهداشتن عَمدی زنان، رواج خشونت مرد به زن، و خشونت بطور کلی، و پامال شدن حقوق کودکان میبايد بررسی کرد. اين آسيبهای اجتماعی گوشهای از تصوير بزرگتر است. سياست و اقتصاد جامعه نيز از نابرابری زنان و مردان آسيب میبينند. تجاوز به حقوق و خشونت به زن، زورگویی و بیعدالتی را امری پذيرفتنی میسازد و جهانروائی universalism حقوق بشر را، که دمکراسی بی آن ناقص میماند، سست میکند. ..“
هر چه نوشتههای همايون را بيشتر دنبال میكنم، اين پرسش در ذهن من بيشتر شكل میگيرد كه چرا كمتر كسی از ميان جمهورخواهانی كه خود را سكولار میدانند و من بلحاظ نوع نظامی كه میپسندم، میبايست بدانها نزديكی فكری بيشتری داشته باشم، خود را با چنين تحليلهايی كه لازمهی اثبات ضرورت سكولاريسم برای رسيدن به دمكراسی است، مشغول میكند و همچنان به موضعگيريهای روز بروز و تنظيم خود با اسلاميون ادامه میدهند. چرا طرح خواست جدايی دين از دولت را كافی میدانند و به بحثهای اقناعی و استدلالی از اين دست كه لازمهی ترويج دمكراسیخواهی است تن نمیدهند، چرا طفره میروند.
آنها كه میگويند “همه با هم “ انقلاب ٥٧ را نمیخواهند تكرار كنند، چگونه همچنان متحدين خود را در ميان اسلامگرايان میجويند. اين چگونه جمهوریِ سكولار و دمكراتيك است كه از هم اكنون نجوای رعايت “باورهای اكثريت“ سر میدهد، در حاليكه همان اكثريت روبروز به ضرورت جدايی دين از دولت واقفتر میشود. چرا همچنان با “سياست گام به گام“ چشم به اصلاح نظام اسلامی از درون بسته است و چگونه میخواهد تفاوتهای اساسی خواستهای خود را با آنچه حكومت اسلامی برای عرضه كردن دارد، برای عموم روشن نمايد. آيا علت نزديكی خود با “روشنفكراندينی“ را در توافق بر شكل نظام توضيح میدهد يا به دمكرات بودن اين نيرو و توانايی آن در ايجاد دمكراسی اميد بسته است. چرا از طرح صريح خواست سرنگونی حكومت اسلامیهراس دارد. چرا به جای جستجوی متحدين سكولار و دمكرات، بدنبال متحدين اسلامی يا ملی – مذهبی است كه همچنان طرح جدايی دين از دولت را قبول ندارند.
با رجوع به نوشتههای همايون، جوهری را در افكار او میيابم كه در نوشتههای مصلحتجويانه و مبهمنويسیهای “جمهوريخواهان سكولار“ نمیيابم و هر چه بيشتر دنبال میكنم، بيشتر درمیيابم كه مضمون و محتوای درك ما از دمكراسی از طريق توانايی ما در تحليل و شكافتن جزء به جزء آن، در شناخت تاريخیمان و در اخلاق سياسیمان كه منافعملی را فراتر از دريچههای تنگ مناقع گروهی – فرقهای تعريف میكند، بايد جست.
هر چه پيشتر میروم، دو نكته برايم برجستهتر میشود. اول اينكه همايون هم آگاهی و اطلاع وسيعی از تاريخ ايران دارد و هم به ابزار و جوهر فكری دمكراسی كه در غرب نطفه بسته است تسلط دارد. آگاهی تاريخی و ايراندوستی او مانع از تاثيرپذيریاش از انديشهی غربی نشده است. در عينحال بهره گرفتن از تجارب دمكراسی غربی و بكارگيری آن در ايران را نه در نفی تاريخ ايران، بلكه گرو شناخت و نقد آن برای رسيدن به آيندهی روشن میداند. شايد دليل “ترجمهای“ نبودن نوشتارهای همايون در همين تسط او به هر دو ابزار باشد. دوستانی كه ديكتاتوربودنِ شاهان را دليلی كافی برای دنبال نكردن تاريخ سرزمين خود میدانند، هرگز نمیتوانند منقدان بی تعصب باشند. بسيار ی از همين دوستان تا چندی پيش بهمين دليل شاهنامه فردوسی را نمیخواندند يا دوست نداشتند، چون آن را تاريخ “شاهان“ و نه “مردمان“ تعريف میكردند و بسياری كوتاهيهای ديگر كه از حوصلهی اين نوشته خارج است.
افكارهمايون با دو دسته مرزبندی دارد. يكی آنها كه در بند تاريخند و مفتخر به نداشتهها و ديگر با آنها كه تاريخ را يكسره نفی میكنند، چون مطابق ميل آنها نبوده است و يا چون تعمق در آن كار بسيار میطلبد و لازمهاش اجتناب از “سياه“ و “سفيد“ ديدن است.
نكتهی ديگر اينكه نوشتارها و افكار همايون، درصدِ بسيار اندكی را به دفاع از شكل نظام آيندهی ايران اختصاص میدهد و در نتيجه، راه را برای پرداخت به محتوای نظام آينده، يعنی لزوم و اجتنابناپذيربودن دمكراسی و سكولاريسم و همچنين ضرورت ايجاد شرايطی برای غيرقابل بازگشت بودن و يا چرخش بسوی استبداد ديگر، در افكار خود باز گذاشته است.
اصولا آشنايی با نظرات همايون، ما را بدين نكته متوجه میكند كه میتوان سياستمدار بود و هفتاد و پنج ساله، اما مدرن انديشيد، میتوان سياستمدار ايرانی بود و سر پيری هوس “بازگشت به خويشتن“ از نوع عرفانی و اسلامی نكرد، بلكه به بلوغ فكری در درك مفهوم تجدد رسيد وحامل نگرشی بود كه “زمان آن رسيده است“. میتوان سياستمدار بود، ايرانی بود، متعلق به نسل پيشين بود، اما به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد داشت، میتوان مرد سياستمدار ايرانی متعلق به نسل پيشين بود و حس تملك مردان بر زنان را، تفكری كه زن را موجود درجه دو میداند يا مسئلهی زن را در گرو “باورهای اخلاقی –دينی اكثريت“ سريعا به حد مقولات ناموسی و از بُن كاذب نزول میدهد، به نقد كشيد.
مسلم است كه من در اين نوشته بر نقاط اشتراك تاكيد ورزيدهام و اين بمعنی توافق من با تمامی نظرات آقای همايون (بخصوص در ديدگاههای تاريخی ايشان) نيست. مركز ثقل اين مطلب ديدگاههای امروزين ايشان (منهای مسئلهی شكل حكومت) بوده است و بحثهای تاريخی بماند برای فرصتی ديگر. سخن را با نقل قولی از ايشان به پايان میبريم كه مركز اصلی توجه من در اين نوشتار بوده است:
“ دگرگونیِ سازنده از بازانديشیِ موقعيتِ مخالفت آغاز شد. ما چرا با جمهوری اسلامی در مبارزه ايم؟ آيا برای بازپس گرفتن اموال يا مقامات يا تلافی ناروائيهائی است كه در اين سالها بر مردمان رفته است؟ آيا برضد اليگارشی آخوندی و ولايت فقيه است و هرچه میخواهد بشود؟ و يا هدفهای بزرگتری در برابر است؟ از نظر اكثريت كسانی كه هنوز رها نكرده و دنبال زندگی خود نرفتهاند پيكار ما برای ساختن جامعهای است كه ديگر دستخوش استبداد و خشونت نشود. برگشت به جای اول برای اين كسان نه عملی است و نه ارزش مبارزه دارد. انقلابی روی داده است كه فرصتی يگانه برای گشودن بسياری گرههای تاريخی جامعه ايرانی فراهم كرده است. مسئوليت ما گشودن اين گرههاست نه رفتن به دنبال هوای دل خودمان. دريغ است كه اين فرصت تاريخساز را در سودجوئيها يا كينهكشيهای شخصی و مسلكی هدر دهيم. حتا جمهوری اسلامی جز مانعی بر سر راه نيست. آن را میبايد از سرِراه برداشت ولی بيش از جمهوری اسلامی، به ايرانی میبايد انديشيد كه بر آن ساخته خواهد شد.“
فوريه ٢٠٠٤
[i][م] ـ منابع اين مطلب از ميان نوشتههای داريوش همايون برگزيده شده كه همگی در سايت اينترنتی ايشان قابل دسترس است.