“ تنهاترين پرندهی عاشق“ ، خيل بيشمارِ همراهان را ببين !
بمناسبت بزرگداشت شصت سالگی مينا اسدی،
شاعر، نويسنده و ترانهسرای معاصر ايران
(چاپ شده در سايت های اخبار روز، پيك ايران، روشنگری، ديدگاه، گويا )
نيلوفر بيضايی
دوستان گرامی،
از اينكه نمیتوانم در كنارتان باشم، بسيار متاسفم. میدانم كه جايم چندان هم خالی نخواهد بود، چرا كه بسياری از دوستان و همراهان ديگر، امشب در مراسم بزرگداشت مينا اسدی حضور دارند و هر يك بنوبهی خود سهمی در ادای احترام به اين هنرمند بيدار و توانا برعهده گرفته اند. میدانم كه مينا اسدی نسبت به مراسمی اينچنين نظر خوشی ندارد. میدانم از اينگونه ارزيابیها كه مثلا كدام هنرمند “بزرگ“ است و كدام “بزرگتر“، خوشش نمیآيد. میدانم كه از “خود بزرگبينیها“ و “من باد زدنها“ بيزار است.
با اينهمه خوب است كه بداند ارزش حضورش در عرصهی هنر و اجتماع شناخته میشود. بايد بداند كه ما به ماندنش و سربلندماندنش، به صدای معترضش و به زبان صريح و بیادايش، امروز بيش از هر زمان ديگر محتاجيم. از گيسو شاكری عزيزم تشكر میكنم كه امشب اين امكان را برای ما ايجاد كرد تا به بهانهی بزرگداشت شصت سالگی به مينا بگوييم كه حضورش برای ما موهبتیست.
اشعارش را ورق میزنم و به دههی چهل بازمیگردم. شاعری جوان با مخاطبش عهدی میبندد آنجا كه مینويسد:
“… صداقت در من هست
و مهربانی با من هست
و همهی چيزهای خوب و روشن.
باور میكنم
باور میكنم
و صادقانه میگريم
و برای خوبیهايم
و برای قلبم
و برای سكوت مهرآميزم
جايزهای نمیخواهم…“ (جستجو در باد، ١٣٤٩)
مينای جوان آن سالها راهی دشوار در پيش داشت. راهی كه پيش از او فروغ فرخزاد آغاز كرده بود. انبوه شاعران و نويسندگانِ مذكر نگاهِ خوشی به حضور زنانِ سركش و جسور نداشتند. آنها را“خودی“ نمیدانستند. نگاهشان میگفت كه زن را يا در خانه میخواهند و يا در رختخواب. “انديشه“ را اما، تنها حيطهی خود میدانستند. روزگار تهمت و افترا بود به زنانی كه میرفتند تا پای در عرصهی انديشه بگذارند و رد پايی محكم از خود بر جا بگذارند. شاعر جوان ما اين خطر را حس میكند آنجا كه مینويسد:
“… سلام دوستان
همانگونه كه با شتاب میگذرم
با شتاب بازمیگردم
و صداقت را
در وجود شما میيابم
و از خنجرهايتان
تنها برق آنرا
كه روشن و صادق است
میبينم…“(همانجا)
مينای جوان شعر میگويد، ترانه میسرايد و بعنوان روزنامهنگار كار میكند، میآفريند، تكنفره میايستد، باج نمیدهد، باج نمیگيرد، شاعر گل و بلبل نيست، شاعر دردهای زمانه است، زبان صادق انسان معترض است :
“… مادرم میبيند
میشنود
اما گاهی
قيمت عينك يا سمعك را میپرسد
و هميشه نگرانست
مبادا كه يكی ازما
حرفی بزند
كه سر سبزش
بر باد رود…“ (زندگی، ١٣٥٠)
مينا اسدی شاعرِ“آزادی“است. بهانهی او برای زيستن اين است : “… سر به عاشقی بسپاريم، يكديگر را دوست بداريم…“. و خود از اين عشق پرچمی میسازد. عشق او به آزادی و به رهايیِ مردمی كه دوست میدارد، در بند بند اشعارش حس میشود. شور او در ما شور برمیانگيزد و صدای معترضش كه مصلحت نمیشناسد، صدای ما میشود آنگاه كه میگويد:
“ يك نام برای تمام خيابانها،
يك كلام برای تمام زبانها
و يك فرياد برای تمام انسانها:
آزادی“ ( ١٣٥٧ ).
هنگاميكه آن انبوه قلمزنان در سالهای نخستين انقلاب با خمينی به معامله و مغازله پرداختند، او بر سرِ آزادی حاضر به معامله نشد و باز تك ايستاد. او با هوشی كمنظير بسيار زود دريافت كه رؤيای آزادی سرابی بيش نبوده است و يكسال پس از انقلاب در سوگ آزادی نوشت:
“ آزادی، ای كلام حق، بنگر
خاك است كه شد كنون ترا بر سر
گلگون كفنا كه جان ز كف دادی
تا قصهی غم به سر رسد آخر
افسوس كه در بهار آزادی
جای گل و ساقههای بارآور
روييد به دشت، خارِ استبداد
روييد به باغ، دشنه و خنجر
…
ای آنكه به حيله و ريا گشتی
خورشيد طلوع كرده از خاور
بردار حكايت من و ما را
انديشه به “ما“ كن و ز “ من “ بگذر
اين قصهی نيمه میشود آخر
هشدار كه آن نماند و اينهم نيز
آينده بكار ما شود داور.“ (در سوگ آزادی، ١٣٥٨)
مينا اسدی از آنهنگام شاعر تبعيد شد. چاپ آثار او در ايران ممنوع اعلام شد و نشرياتی چون كيهان تهران او را “ضدانقلاب“و“ مفسد فیالارض“ ناميدند. او اما از پا ننشست. فعالتر و پرشورتر از هميشه، از شهر به شهر، از كشور به كشور رفت و در شبهای شعر حضور يافت. با آن صدای رسا و لحن پرشور، با دستهايی كه در پايان هر شب شعرش بهم میپيوست، ايرانيان تبعيدی را به اتحاد در مقابله با حكومت اسلامی فرا میخواند:
“ وطن ممنوع!
در شعرهای ممنوع،
ترا خواهم سرود.
با قلمهای ممنوع،
بر كاغذهای ممنوع،
ترا خواهم نوشت،
در نامههای ممنوع،
ترا خواهم گريست،
و در خانههای ممنوع،
ياران ممنوع را
بوسهباران خواهم كرد
…
او از زبان تبعيديان، زيباترين سرود را برای ايران، وطن ممنوع، میخواند آنجا كه مینويسد:
“… از كدام خاطره درگذرم،
با چينهای عميق پيشانيم؟
از شب خاطرههای توست
كه گيسوانم به سپيدی مینشيند،
…
با اندوه تو زنده میمانم،
با اندوه تو رشد میكنم،
و در اندوه تو
دستی میشوم،
سزاوار همدرديت.
مینشينم و بر تو مینگرم.
كودكیام، در قطار آسودگی
از مازندران من میگذرد.
رنگينكمان خوابهای بلوغم،
كابوس پاييزی جنگل را
گلگون میكند.
دريای ماسه و عشق و ماهی،
دست تنهايیام را میگيرد.
و صدايم با قصههای روزهای تو،
كودكانم را به سرزمينِ ناديده فرو میبرد.
…
وطن ممنوع!
زينروست كه در انديشهی تو
كار خواهم كرد.
زبان ممنوعِ ترا درس خواهم داد.
و به كودكانم خواهم گفت،
فاجعهی عريان ترا،
در خوابِ خرگوشیِ جهان،
در آوازی بخوانند.“ (١٩٨٢، استكهلم)
مينا اسدی در زبان شعرش سخت جدی ست و گاه بسيار غمگين و در عينحال قاطع، روشن و بی تعارف. از پسِ كلمات و نوع تركيب واژهها به حالتها و حسهای شاعر در هنگام سرودن شعر میتوان پی برد. اما غم و درد در شعر اسدی، هرگز به “ياًس فلسفی“، به بیعملی بدل نمیشود. در پس تك تكِ اشعارش، ذهن پويندهی شاعری حضور دارد، كه با تمام نيرو به جهان بيرون از خود و به تغيير آن دلبسته است و مخاطب را در هر قدم به برعهدهگرفتن سهمی در اين تغيير فرامیخواند.
بسياری از كسانی كه مينا اسدی را بعنوان شاعر میشناسند، شايد ندانند كه او تعداد زيادی مطلب و مقاله و تفسير سياسی و اجتماعی نوشته است و اينكه يكی از ديگر نقاط قوت او در طنزنويسیِ سياسی است. آنچه نوشتههای او را از بسياری ديگر متمايز میكند، نگاهی تيزبين و بیتعارف و قدرت پيشبينی اوست در تحليل اوضاع. نگاه منقد اوست به ساختارهای سنتیِ موجود در ذهن مدعيانِ دفاع از مدرنيسم.
“اولين نفر“يكی از تاثيرگذارترين و تيزبينانهترين نوشتههای مينا اسدی است كه بعنوان سندی از امروزِ ما باقی خواهد ماند. خودش چند سال بعد در مطلبی مینويسد:
“آن روزها كه در مقاله “اولين نفر“ امروز را پيشبينی كردم و نوشتم ورود آبليموی “يك و يك“ يك اتفاق ساده نيست بلكه آغاز يك برنامه درازمدت است و تا ابراز نِدامت تك تك آوارگان و بیاعتناكردنشان نسبت به رويدادهای ايران، نهضت ادامه دارد و سركيسهی شلشده يك رژيم غارتگر محضخنده نيست و صدالبته قصد و غرضی را دنبال میكند، دوستداران دمكراسی كه تازه كلهپاچهی ذبح اسلامی را با چاشنی آبليموی وطنی نوشجان فرموده بودند چنان برآشفتند كه انگار كسی به آنها فحشناموسی داده است. اين دوستانِ آزاديخواه ضمن دلجويی از كسبهی محترم و بانيان اين عمل خير، از سر طعنه و تمسخر مرا “شاعر نهضت تحريم آبليمو“ خواندند… قدم به قدم به دنبالمان آمدهاند و ردّ پايمان را جستهاند. نرمنرمك آمدهاند و در كنار ما جا خوش كردهاند… در تو… او… شما…
راديوهايمان بخاطر “نوستالژی“ اذان پخش میكنند… روز قتل… ضربت خوردن و شهادت نيمه تعطيلند… خانمهای مكشمرگمايی كه در رقاصخانهها اليزابت تايلور و مادونا هم به گرد پايشان نمیرسيدند در آنجا حضور فعال داشتند با روسريهايی تا روی دماغشان. آقايانی كه از“آرمانی“ و “ديور“ پايينتر نمیپوشند آمده بودند با پيراهنهای سياه يقه بسته و تسبيحی در دست كه “يا ابا عبدالله“ گويان بر سروسينه میزدند…“
مجموعه مطالب مينا اسدی كه با نام “سيما ساعی“ و از زبان يك زن خبرنگار نوشته است، از يك پرداخت واحد در مورد موضوعات گوناگون سياسیِ روز تشكيل شده است. خط اصلیِ همه مصاحبهی زن خبرنگار است با تيپهای گوناگون در مورد يك موضوع. طنز برخاسته از اين نوشته، نه تنها ساختگی نيست، بلكه آنقدر به واقعيت نزديك است كه مخاطب را به خندهای تلخ وامیدارد، به خودش. به تمام آن پوسيدگيهای بازمانده در پس ذهنش كه پشت پردهای ضخيم پنهان كرده است. خانم خبرنگارِ ما تنها اين پرده را كنار میزند. نمونهای از اين يادداشتها را در مصاحبهی خانم خبرنگار با يك آقا در مورد “روز زن“ بخوانيم. آقا شديدا بر آشفته و مخالفت خود را با اين روز اعلام میدارد. خبرنگار میپرسد:
“ -… دليل مخالفت شما با روز زن چيست؟
اصلا چرا بايد اين روز با بقيهی روزها فرق داشته باشد. مگر والدهی محترم بنده كه ده شكم زاييد روز هشت مارس داشت؟ بنده روز هشت مارس را بر خلاف خواستهی قلبیام، از ترس والده گرامی، همسر محترم، خواهر فمينيست و دختر مد روزم جشن میگيرم و همراه زنانی كه اينجانب را به آتش كشيدهاند از اين جشن به آن جشن، از اين سخنرانی به آن سخنرانی میروم و جراًت اعتراض ندارم.
ممكنست كمیبيشتر در مورد مادرتان صحبت كنيد؟
دست روی دلم نگذاريد. خانم والدهی محترم به محض خارجشدن از ايران، شدهاند جلودار جنبش زنان. زن بنده را عليه بنده تحريك میكنند. خواهرم را فمينيست كردهاند و از دخترم هم يك بیحيا و بیچشم و رو ساختهاند. بنده در ميان اين جنبش خانگی، تك و تنها و غريب افتادهام و جرات نفس كشيدن هم ندارم. مگر زن علیآقا زن نيست. مگر زن آقمحسن زن نيست…
بيچاره شما ! حالا بفرماييد كه آيا مادر شما با شما زندگی میكند؟
نه خير خانمجان. خانم بنده پيش مادر و خواهرم زندگی میكند. توی خانهی مادرم انجمن بانوان و دوشيزگان است. اگر میخواهيد اخلاقتان خراب بشود، يك تُكِ پا تشريف ببريد منزل خانمِ والده…
لطفا بفرماييد كه…
مرد در حال فرار: من سگِ كی باشم كه بفرمايم. برويد… برويد… مگر نمیبينيد… دارند میآيند… اوناهاش… خودشانند… مادرم… زنم… خواهرم… دخترم… بيچاره شدم. عجب روز مبارك و ميمونی! عجب روز با سعادتی! عجب روز هشت مارسی!!“
يكی ديگر از جنبه های توانايی مينا اسدی در خلق اثر هنری را من در داستاننويسی او میدانم. “ سه نظر دربارهی يك مرگ“ مجوعه داستانی است كه از كلاژهای مختلف تشكيل شده و در يك خطِ اصلی بيكديگر مرتبط است. در اين مجموعه داستان سرنوشت زنانی ترسيم میشود كه قربانيان تربيت در چارچوبهای مردسالارانه هستند. زنانی كه ارزش وجودیِ خويش را در تعريف جنس مخالف از خود میجويند، بدون اينكه كمترين آگاهی از جوهرِ وجودی و قابليتهای سوختهی خويش داشته باشند.
آنچه در من شوق تنظيم اين مجموعه داستان را برای اجرای صحنهای ايجاد كرد، علاوه بر موضوع، قدرت فوقالعادهی تصويری متن بود. پس از دوبار خواندن متن برايم تك تكِ لحظات اجرايی در صحنه كاملا محسوس و روشن بود. وقتی به مينا اسدی زنگ زدم تا از او اجازهی اجرای متن را بگيرم، گفت: اين متن چندين سال پيش چاپ شده و من هميشه از خودم پرسيدهام، آيا در ميان ايرانيان تئاتری هيچكس نيست كه به قابليتهای صحنهای اين متن پیبرده باشد؟ او بسيار شاد شد كه پاسخ اين سوالش مثبت بوده است.“ سه نظر دربارهی يك مرگ“ يكی از موفقترين نمايشهای من بود.
در مورد آثار مينا اسدی میشود بسيار نوشت، در مورد ترانهسرايی، شعر، زبان طنز و نگرش او، شاعری كه بيش از نيمی از عمرش را وقف كارِفرهنگی كرده است. چرا اينقدر در مورد آثار او كم كار شده است ؟
خود او در جايی میگويد: “.. زنان بسياری ايستادند… متوقف نشدند… نماندند.. نگنديدند و جنگيدند كه جهان پر از زن باشد… پر از زنانی باشد كه بار همهی تهمتها و توهينها و حقارتها را بر دوش میكشند. تا ديگر حكايت روزگار ما، داستان “آقايون دست، خانوما رقص“ نباشد… تا زن باشد، حضور داشته باشد و بشكفد و ببالد و در همهی عرصههای اجتماعی، سياسی، فرهنگی قد علم كند و “قحطالنساء“ نباشد.
میدانم كه بزرگترين آرزويش كوتاهی دست بختك ناميمون حكومت اسلامی از سر ملت ايران است. میدانم كه تا برقراری ايرانی آزاد و دمكراتيك از پا نخواهد نشست. میدانم كه قلمش، شعرش، صدايش، صدای رهروان راه آزادی است و سرشار از اميد است آنجا كه مینويسد:
“… دوباره میشود از خانههای شاد گذشت
دوباره میشود از كودكان ترانه شنيد
دوباره میشود از عشق گفت و زيبا شد
دوباره میشود، آری
اگر بپيونديم
به ديدگان پر از انتظار شبزدگان
دوباره میشود، آری
اگر شكسته شود
شبِ سكوت و
شبِ ترس و ياس ما، ياران
هلا! توان همه عاشقان در تبعيد،
هلا! توان همه عاشقان در ايران.“
مينا اسدی گرامی، برايمان بمان ومثل هميشه استوار بمان. “تنهاترين پرندهی عاشق“، اينك خيل بيشمار همراهان را ببين. ما با توايم. با ما بمان. شصت سالگیات مبارك باد!
١٥ مارچ ٢٠٠٣