دمکراسی و آزادیخواهی جنبش رفراندم، بازتاب گفتمان و عمل

( چاپ شده در تلاش شماره ٢٥ )

 گفتگو با نیلوفر بیضایی

تلاش ـ خانم بیضایی اجازه دهید در ادامه گفتگوی خود بازگردیم به طرح “فراخوان ملی برگزاری رفراندم” و بپردازیم به بیانیه‌ی آن. ما در این‌بخش از گفتگو سعی می‌كنیم از دیدگاه شما ناروشنی‌ها یا برداشت‌های گوناگونی را كه‌از این بیانیه می‌شوند، مورد بررسی قراردهیم.

اولین نكته این‌كه گفته می‌شود؛ “رفراندوم” در درجه نخست نه تنها یك راهكار یعنی روش پرسش از آراء مردم و اعلام یك تصمیم‌گیری از سوی آنان بلكه برای ما یك “گفتمان سیاسی نوین” است. عده‌ای با تكیه بر این امر معتقدند كه این “گفتمان جدید سیاسی” ناظر بر  پذیرش روش‌های مسالمت‌آمیز به‌عنوان اصل در مبارزه سیاسی است، كه در برابر قهر و خشونت و انقلاب قرار دارد. بر مبنای این برداشت و تكیه آنها، نفی كلیت نظام  یا  به رفراندوم گذاشتن آن مغایر با اصل پذیرفته شده تحولات مسالمت‌آمیز قلمداد می‌شود.

لطفاً؛ شما به‌عنوان یكی از طرفداران بركناری كلیت حكومت اسلامی ـ یعنی مجموعه این نظام با كلیه دستگاه دینی، ایدئولوژیك، سیاسی و حقوقی ـ همچنین به‌عنوان یكی از حامیان نخستین طرح رفراندوم، كه هنوز هم آن‌را دارای ظرفیت می‌دانید؛ در درجه نخست بفرمائید چگونه جمع این دو پدیده متناقض را توضیح می‌دهید، یعنی گذار از رژیمی سركوبگر و خشونت‌آفرین، كه بربستر احساس ناامنی و وحشت عمومی می‌زید، به یك نظام سیاسی دمكراتیك كه به لحاظ همه ویژگی‌ها در نقطه مقابل آن قرار دارد، به ویژه آن‌كه استقرار آن باید با كمترین درجه از ناآرامی همراه باشد تا تداوم آن بر بستر صلح و امنیت تضمین گردد؟

نیلوفر بیضایی ـ از آنجا كه پرسش شما دو بخش دارد، اجازه بدهید كه من هم پاسخ یا تلاش خودم را برای روشن‌كردن نقطه‌نظرهایم به دو قسمت تقسیم كنم و پیشاپیش از شما عذرخواهی كنم، چون پاسخ كمی طولانی می‌شود. استفاده از واژگان برای نامگذاری مقاصد و روشهایمان، بدلیل وجود تعاریف مختلف از نقطه‌نظرهای گوناگون، ایجاب می‌كند كه برای مخاطب روشن كنیم منظورمان از آنها چیست. من دراینجا تلاش می كنم تا دو واژه را روشن‌تر توضیح بدهم. یكی  DIALOG كه به فارسی “گفتگو“ نامیده می‌شود، دیگری DISKURS كه به “گفتمان“ ترجمه شده است. دیالوگ یا گفتگو میان دو نفر یا چند نفر انجام می‌شود و هدف آن روشن‌كردن نقطه‌نظرها و دیدگاههاست، بدون اینكه قانع‌كردن طرف مقابل هدف قرار‌داده شود. هر طرف نظر و نگاه خود را تشریح می‌كند و مبانی دیدگاه خود را بروشنی توضیح می‌دهد. در گفتگو طرف مقابل نیز ازهمان امكان برخوردار می‌شود و بدین‌ترتیب نقاط اختلاف و اشتراك دیدگاهها برای مخاطب روشن می‌شود. تاكید می‌كنم، دیالوگ زمانی انجام می‌شود كه شرایطی برابر برای هردو یا چند طرف برقرار باشد و اصولاً میان آنها “ارتباط“ برقرار باشد. هدف دیالوگ، این‌است كه بر پیشداوریها غلبه شود و زوایای جدیدی برای ارزشگذاری دیدگاهها و درك نظرات طرفین گشوده شود، اما این بدان معنا نیست كه الزاماً نتیجه‌گیری خاصی در جهت تفاهم یا اشتراك گرفته شود. دیالوگ قدمی است در راه روشنگری و دادن اطلاعات و تنها در صورتی قابل‌پذیرش است كه درآن عدالت رعایت شود و از هرگونه تقلب و جوسازی، بی‌احترامی یا تمسخر برای مغلوب كردن طرف مقابل اجتناب شود.

بر خلاف واژه‌ی “گفتگو“ كه تعریف حدوداً واحدی از آن موجود است، رسیدن به تعریف واحد از “گفتمان“ كار ساده‌ای نیست، چراكه هنوز و همچنان ابهامهایی در تعاریف موجود هست و ما باید تعیین كنیم كه مقصودمان ازآن كدام تعریف است. دو دیدگاه غالب در تعریف این واژه وجود دارد كه یكی را هابرماس و دیگری را میشل فوكو نمایندگی می‌كند. برای هابرماس در گفتمان سه عنصر زبان، عقلانیت و رابطه نقش اساسی بازی می‌كنند. بعبارت دیگر او گفتمان را گفتگوی عقلانی یا استدلالی تعریف می‌كند كه در فضایی آزاد و بدور از هرگونه هیرارشی و اجبار اعتبار می‌یابد و هدف از برقراری آن رسیدن به یك “حقیقت“ مورد توافق و قابل‌تعمیم در مرحله یا موردی خاص است (گفتگوی هدفدار). هابرماس میان دو نوع گفتمان تفاوت قائل است. یكی گفتمانی كه درآن با استفاده از خرد، عقلانیت، منطق و استدلال، درعین‌حال با نقد‌پذیری، طرفین بتوانند بدون اینكه بخواهند یكدیگر را متقاعد به پذیرش نظر خود كنند، به یكسری مبانی عملی مشترك برسند. دیگری گفتمانی است كه با هدف متقاعد‌كردن دیگری به پذیرش اصول خود انجام می‌شود كه به باور هابرماس دراین نوع گفتمان از خرد بعنوان ابزاری برای سیستماتیزه‌كردن هدف مورد نظر و به بهای منصرف‌كردن دیگری از نظرات خویش استفاده می‌شود. هابرماس عقلانیت را در گفتمان اولاً “خرد ارتباط‌جو“ و دومی را “خرد ابزاری“ می‌نامد و نتیجه‌ی برآمده از اولی را گفتمانی پویا، سازنده و در هرمرحله نوین قابل‌بازبینی و نتیجه‌ی دومی را كلیشه‌سازی، غلبه، ایستایی و نگرش تك‌بعدی ارزیابی می‌كند.

اما امروزه در بیشتر موارد مراد از بكار بردن “گفتمان“ تعریف فوكویی آن است. برخلاف هابرماس، از نظر فوكو “گفتمان“ مرحله‌ی شكل‌گیری تعریف تحول یافته‌ی خاص و غالب در هر دوره از “حقیقت” آن دوره یا عصر است. برهمین اساس فوكو گفتمان را در ارتباط با قدرت تعریف می‌كند و روح غالب هر دوره را در تعریف مناسبات و دگرگونی سیستم فكری آن دوران معنی می‌كند. از نظر فوكو قواعد گفتمان غالب در هر حوزه (علمی، اجتماعی…) تعیین كننده “بایدها“ و “نبایدها“ی همعصران و سخنگویان آن حوزه در هر دوره است.

وقتی صحبت از رفراندوم بعنوان “گفتمان سیاسی نوین“ می‌كنیم، می‌بایست روشن كنیم كه “گفتمان سیاسی پیشین“ چه بوده است. پاسخ روشن است: “گفتمان اصلاحات“. اشكال این گفتمان در دو نكته‌ی بسیار اساسی بود، اول اینكه در چارچوب حكومتی توتالیتر یعنی تمامیت‌گرا و در فضای نبود فرصتهای برابر و حذف كامل دگراندیشان و دوم درشرایطی كه فضای گفتگو كاملا مسدود بود، از یك خواست ملی (تغییر وضع موجود) یك معامله‌ی درون‌حكومتی بنفع ادامه‌ی وضع موجود بیرون آمد. در چنین شرایطی بود كه پروژه‌ی گفتمان‌سازی حكومتی، مرحله‌ی جدیدی را بنام خود به ثبت رساند. تعریف “اصلاحات“، تعریفی حكومتی بود كه مبنای گفتمان‌سازی نیروهایی از اپوزیسیون خارج از كشور نیز قرار گرفت (بررسی دلایلش در چارچوب این بحث نمی‌گنجد). در چنین فضایی، اقتدارگرایی “محافظه‌كاری“ تعریف شد و محافظه‌كاری “اصلاح‌طلبی“، اما به هسته‌ی اصلی قدرت هیچ صدمه‌ای نرسید و آن قدرتی كه مشروعیت خود را از آسمان می‌گیرد، استوارتر از پیش به حیات خود ادامه داد و نشان داد كه آنجا كه مصلحت نظام در كار باشد و در حدی كه خودش تعیین می‌كند، فضایی را باز می‌كند و هر گاه مصلحت طور دیگری حكم كرد، قادر است حكم دیگری بدهد. هانا آرِنت، مهمترین تحلیل‌گر توتالیتاریسم یا رژیمهای تمامیت‌خواه بدرستی می‌گوید كه این‌گونه رژیمها یا بتمامی و در همه‌ی عرصه‌های زندگی حكومت می‌كنند و یا حكومت نمی‌كنند، یعنی از هم می‌پاشند. راز ماندگاریشان در همین تمامیت‌خواهیشان است.

برای رفع هرگونه سوء‌تفاهمی لازم می‌بینم توضیح بدهم كه هیچ انسان آزادیخواه و دمكراتی با اصلاحات مخالف نیست و با گشایش فضا و پیشرفت بسوی دمكراسی نه تنها سر عناد ندارد، بلكه از آن استقبال هم می‌كند. منتها در نظام توتالیتر آنهم از نوع دینی‌اش كه استفاده ابزاری از باورهای دینی در جهت مسخ مردم و تحكیم قدرت سیاسی را در دستور كار قرار می‌دهد، هر واژه و خواسته‌ای (از جمله اصلاحات، دمكراسی و حقوق بشر) را در جهت تحكیم تسلط خویش بر مردمان تعریف و تحریف می‌كند و ما موظفیم تا با حفظ فاصله از روابط پیچیده و مافیایی درون قدرت، این تناقضها و پیچیدگیها را روشن كنیم و از افتادن در دام عوامفریبی پرهیز كنیم و نه‌اینكه با ساده‌كردن این پیچیدگیها و سهل‌انگاری، خود شریك این توهم‌سازیها شویم.

ما خواهان تغییرات مسالمت‌آمیز هستیم، اما این بهیچ‌وجه بدان معنا نیست كه از حق طبیعی و انسانی خود كه در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز مندرج است، چشم‌پوشی كنیم (ماده بیست و هشتم: هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماعی و بین‌المللی حقوق و آزادیهایی را که در این اعلامیه ذکر گردیده است تامین کرده و آنها را به مورد عمل گذارد). متاًسفانه بخشی از آنچه تحت عنوان مبارزه مسالمت‌آمیز تعریف شده است، تعاریف حكومتی است. هیچ انسان آزادیخواهی، تكرار می‌كنم هیچ انسان آزادیخواهی نمی‌تواند تحت عنوان مسالمت‌جویی به توجیه یا پذیرش خشونتی كه از سوی حكومتهای توتالیتر و مستبد بر مردم، مبارزین، مخالفین و دگراندیشان اعمال شده است، دست بزند.

حرمت انسانی ما آنجا مورد احترام دیگران نیز خواهد بود كه نشان بدهیم حاضر به پذیرش توهین، تحقیر، خشونت، تحمیل ایدئولوژیك نیستیم. هر نوع “مسالمت‌جویی“ كه تعریف آن ناقض این حقوق طبیعی و انسانی (مقاومت، مبارزه، اعتراض) ما باشد، ناقض حقوق بشر و تقویت‌كننده‌ی دستگاه سركوب است.

برخی که بر این توهم صحه می‌گذارند كه در ایران بدون اینكه خون از دماغ كسی بریزد می‌توان به دمكراسی رسید، یا سخت در اشتباهند و یا به قصد ما را به باور به  ناممكنها  تشویق می‌كنند تا وضع موجود حفظ شود. حتی مهاتما گاندی و مارتین لوتر كینگ بعنوان دو نماینده‌ی مبارزه‌ی غیرخشونت‌آمیز، بهای این مبارزه را با جان خود پرداختند.

پایان گفتمان اصلاحات نه تنها از زمان شكست اصلاح‌طلبان حكومتی، بلكه با به بن‌بست رسیدن تعریف خالی از مضمون آنها از “اصلاحات“ ‌آغاز شد. تئوری‌سازان و پیروان این تئوری، تعریف حكومتی اصلاحات را هم در حرف و هم در عمل پذیرفته بودند. امروز اصلاح‌طلبان حكومتی بدنبال گفتمان‌سازی جدیدی هستند تا حركتهای احتمالی آینده را باز در چارچوب حكومتی محصور كنند. گفتمان نوین همانا گفتمان تغییر نظام سیاسی در ایران است. ما در آینده دو صف‌بندی جدی خواهیم داشت میان نیرویی كه خواهان حفظ نظام موجود است و نیرویی كه خواهان تغییر نظام سیاسی است. جدی‌ترین ابزار مقابله با حكومت غیردمكراتیك و توتالیتر دینی، توافق گسترده‌ترین نیروهایی است كه دمكراسی، جدایی دین از دولت و حقوق بشر را در صدر خواسته‌های خود قرار می‌دهند. این تنها راهی است كه می‌توان با پیگیری آن از در غلطیدن ایران به یك نظام دیكتاتوری دیگر در هر قالبی و به هر صورت جلوگیری كرد و پلورالیسم سیاسی را در ایران آینده تضمین كرد.

طرح فراخوان رفراندوم تشكیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی نوین نشان داد كه نیروی وسیعی در داخل و خارج از توهم گفتمان‌سازی شده‌ی حكومتی فاصله گرفته و خواهان تغییرات ساختاری و تغییر نظام سیاسی بر مبنای خواستی كاملا دمكراتیك است: ما تنها حكومتی را برسمیت می‌شناسیم كه قوای آن ناشی از اراده‌ی ملت بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر، آنهم در شرایطی آزاد و با درنظرگرفتن حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌كردن برای تمامی آحاد ملت، بدور از هرگونه تبعیض، تقلب و فضاسازی مجازی هستیم و عهد می‌كنیم تا به این اصول پایبند بمانیم.

 

تلاش ـ اما بخش دیگری از حامیان طرح رفراندوم، بند پایانی بیانیه را روح مسلط بر آن دانسته ومعتقدند؛ اولاً با طرح رفراندوم میثاق جهانی حقوق بشر و نتایج برخاسته از آن به موضوع مسلط دلمشغولی و اندیشه ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی بدل شده است. در ثانی خواست تدوین یك قانون اساسی جدید ملتزم به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست، آن‌هم توسط مجلس مؤسسان برگزیده با رأی آزاد مردم، در خود حامل خواست جدائی دین و دولت و نفی هرگونه اراده و حاكمیتی بیرون از آراء مردم ایران و به منزله نفی  و خواست بركناری حكومت اسلامی در تمامیت آن است!

اما از آنجایی كه  قابل‌تصور است كه این رژیم اسلامی تن به چنین رفراندومی، كه نفی خود  نتیجه از پیش تعیین شده آن باشد، نخواهد داد، آیا چنین تصوری طرح رفراندوم را از مقام جدی بودن فرود نمی‌آورد؟ آیا طرح رفراندوم به‌این ترتیب بر بغرنجی‌های بیشمار مبارزات ما نیافزوده است؟ از نظر شما آیا طرح رفراندم موجب سستی در مبارزه با جمهوری اسلامی است، یا پشتوانه آن؟

نیلوفر بیضایی ـ همانطور كه از پاسخ سوال پیشین نیز برمی‌آید،  دقیقاً با این نظر دوم موافقم. كسانی كه رفراندوم را وسیله‌ای برای محدود‌كردن قدرت ولایت فقیه در این نظام می‌دانند، قاعدتاً می‌بایست ظرفیتهای دمكراتیكی را در این نظام و قانون اساسی‌اش تشخیص داده باشند كه برای ما روشن نیست. برخی از آنها استدلال می‌كنند كه چون “مجلس“، “انتخابات“ و “نهاد ریاست جمهوری“ كه همگی نهادهای مدرن هستند در ساختار فعلی وجود دارند، اصلاحات از مسیر تقویت این نهادها می‌گذرد و “جمهوری“ هم كه داریم، پس رسیدن به دمكراسی در نظام فعلی ممكن است! بعد می‌گویند ما باید برای “انتخابات آزاد“ مبارزه كنیم! آنها بر این باورند كه “اصلاح‌طلبان“ تفسیر دمكراتیك از قانون اساسی ارائه می‌دهند، پس مبارزه‌ی ما باید در حمایت از آنها خلاصه شود، اما توضیح نمی‌دهند كه این چگونه قانون اساسی است كه هم تفسیر اقتدارگرایانه از آن ممكن است هم تفسیر دمكراتیك! اصولاً چگونه می‌توان در آن قانون اساسی كه علاوه بر اصل تغییرناپذیر ولایت فقیه‌اش در بند بند آن هركجا از آزادیهایی صحبت شده، آن‌را محدود به معتقدین نظام اسلامی دانسته‌اند، نسبتی با دمكراسی دید، برایم ناروشن است. همین قانون اساسی مبنای قوانین غیر÷انسانی و حرمت‌شكن مدنی شده است.

ما تا پیش از انقلاب اسلامی دو نمونه از نظامهای توتالیتر(كه خود پدیده‌های عصر مدرن هستند) در جهان داشتیم. یكی نظام كمونیستی اتحاد جماهیر شوروی و كشورهای بلوك شرق بود و دیگری نظام ناسیونال ـ سوسیالیستی نازیها برهبری هیتلر در آلمان. با بوقوع پیوستن انقلاب 57 و بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی برهبری خمینی در ایران ما سومین نمونه‌ی توتالیتاریسم را كه بنیان‌گذار بنیادگرایی اسلامی بود، در قرن بیست به عینه دیدیم. از این سه نظام كه پدیده‌های عصر حاكمیت ایدئولوژی هستند، دو تا (ایران و شوروی) در نتیجه‌ی انقلاب بقدرت رسیدند و یكی در نتیجه‌ی بحران ناشی از شكست دولت وایمار در ایجاد ثبات سیاسی و اقتصادی. دولت وایمار یك دولت دمكراتیك بود، اما بقولی “دمكراسی بدون نیروی دمكرات“ كه با ناتوانیهایش زمینه‌ساز بقدرت رسیدن هیتلر شد. هر سه این نظامها به پشتوانه‌ی یك نیروی گسترده‌ی مردمی بقدرت رسیدند و هر سه رهبران كاریسماتیكی داشتند كه قادر بود یك اعتماد‌‍بنفس (البته كاذب و مبتنی بر مبانی ضد دمكراتیك) در مردمی كه از آنها حمایت می‌كردند بوجود بیاورد. هر سه این نظامها پرونده‌ای مبسوط بلحاظ تعدد جنایاتی كه علیه بشریت مرتكب شده‌اند در كارنامه دارند. هر سه این نظامها در شكل جمهوری بودند و هستند، پارلمان داشتند و دارند و رئیس جمهور یا مقامی مشابه. حكومت توتالیتر كمونیستی به پشتوانه‌ی نیروی مردمی  و حمایت جهان غرب از هم پاشید، اما در اصلی‌ترین مركزش یعنی شوروی سابق و روسیه فعلی هنوز پس از 89 سال نمی‌توان از برقراری دمكراسی سخن گفت، بلكه همچنان مافیا در عرصه‌ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حضور غیرقابل انكاری دارد. در كشورهای بلوك شرق بدلیل اینكه كشورهای دمكراتیك اروپا در اطرافشان حضور داشتند و دستگاه استبداد و كنترل، نظارت و سركوب نتوانست آنگونه كه در روسیه ممكن بود، بتمامی حكومت كند، انقلابهای مخملین شكل گرفت و سیر تحولات دمكراتیك سریعتر پیش می‌رود. در آلمان هیتلری، حكومت توسط نیروی خارجی سرنگون شد و پس از آن آلمان در عرض مدت كوتاهی به یكی از بارزترین نمونه‌های دمكراسی در جهان بدل شد. با اینهمه باید گفت كه آن‌دو نظام توتالیتر دیگر به جان‌سختی این آخری نبودند، چرا كه در ذات خود بر قدرت زمینی اتكا داشتند. این یكی منشاء قدرت، قانونگذاری و حكومت را آسمانی می‌داند و روانشناسی اجتماعی را بهتر از هر نیروی دیگر می‌شناسد.

بهمین دلیل مبارزه با آن تنها یك مبارزه مدنی و سیاسی نمی‌تواند باشد، بلكه مبارزه‌ی توامان سیاسی و فرهنگی می‌طلبد و مقاومتی كه در اعماق جامعه مشاهده می‌كنیم، گواه از درجریان‌بودن چنین مبارزه‌ای است. مهمترین نماد آن، مقاومت، مبارزه‌ی تن به تن، فردی و گروهی، فرهنگی و فكری زنان ایران است كه یكی از مهمترین مؤلفه‌های جنبش دمكراسی‌خواهی است. زنان یكی از مهمترین گروههایی هستند كه هیچ منافعی در بقای نظام حقوقی و حقیقی موجود در ایران ندارند.

ما بدلایل تاریخی و جغرافیایی، با هرگونه مداخله‌ی نظامی نیروی خارجی مخالفیم  و آن‌را تقویت‌كننده‌ی اسلام‌گرایی در ایران می‌دانیم.

بدلایلی كه در بالا ذكر كردم، موضوع جنبش دمكراسی‌خواهی در ایران، خواست جدایی دین از دولت و تغییر ساختار حقوقی و سیاسی است. نیرویی كه می‌بایست در روشنگری، مبارزه و سازماندهی تحول، پیشقدم باشد، نیرویی است كه قادر به پذیرش، توضیح اصول دمكراتیك باشد.

نكته‌ی دومی كه مطرح كردید، هر چند قابل بحث است، اما با نتیجه‌گیری آن موافق نیستم. اجازه بدهید سوال را با سوالی پاسخ بدهم: آیا اگر طرح رفراندوم وجود نمی‌داشت، همگان در مبارزه با جمهوری اسلامی مصمم‌تر بودند؟ پاسخ مسلما منفی است. علت سستی‌ها را باید در جای دیگر جست و درعین‌حال متوجه بود كه همین طرح رفراندوم در آن شرایط تبدیل به یكی از دلایل اصلی گسترش جبهه‌ی تحریمیان شد. معین بدرستی گفت كه مهمترین رقیب او در انتخابات تحریم‌كنندگان هستند. تحریم‌‍كنندگان همان نیروی در حال گسترشی هستند كه پایان گفتمان اصلاحات تعریف شده توسط حكومت دینی را اعلام كردند. جا داشت  نیروهای دمكراسی‌خواه به‌هوش باشند و بتوانند جایگاه خود را در جامعه تقویت كنند و تبدیل به نیرویی بشوند كه گزینه‌های محدود نظام اسلامی را در همه‌ی عرصه‌ها به چالش بكشد. نسل جدید می‌بایست با جدیت بیشتری وارد عرصه سیاست شود و درحین تقویت خود‌آگاهی تاریخی، از هر طیف سیاسی كه هست به تعریف جدیدی از هویت سیاسی خویش و رابطه‌اش با دیگران برسد. جابجایی نسلها در همه‌ی طیفهای سیاسی و شهامت فراتررفتن از مرزهای عاطفی تابوهای فكری و اسطوره‌هایی كه هر طیف سیاسی در بزنگاه‌های تاریخی برای خود ساخته است، لازمه‌ی شكل‌گیری این جنبش نوین است. نسلی كه بتواند از انقیاد این اسطوره‌ها بدرآید و با احترام به جایگاه تاریخی آنها راه خود بجوید و از اشتباهات، خطاها، خیانتها و خدمتهای آنها درس بگیرد. این بدین معنا نیست كه این نسل حق اشتباه‌كردن ندارد، اما درعین‌حال باید بداند كه شاید مهمترین رسالت تاریخی‌اش اجتناب از تكرار اشتباهات پیشینیان است. دور تسلسل و بازتولید استبداد باید متوقف شود. قائل‌بودن انحصار“حقیقت“ تنها برای خود و همفكران خود باید به تاریخ بپیوندد.

اگر چنین نشود، باز زمینه برای آوردن یك خاتمیِ دیگر ایجاد می‌شود بدون اینكه به مركز اصلی و تعیین كننده در حكومت آسیبی وارد شود و باز این دور باطل به بهای قربانی‌شدن یك نسل دیگر ادامه خواهد یافت.

بازمی‌گردم به پرسش شما. آری، حكومت اسلامی تا زمانی كه حلقه‌ی حكومتی‌اش و نیروی از متن به حاشیه رانده‌شده‌اش كه در انتظار فرصت دیگری برای حضور مجدد در متن است، تعیین‌كننده‌ی معادلات باشند، تن به چنین رفراندومی نخواهد داد، اما اگر در ضعیف‌ترین موقعیت خود چه بلحاظ نیروی اجتماعی، چه از نظر ریزشی كه در درون نیروهای وابسته یا برآمده ازهمین نظام می‌تواند صورت بگیرد و چه ازنظر جلب حمایت محافل بین‌المللی برای نیروهایی كه خواهان تحولات دمكراتیك در ایران هستند، یا رفراندوم بر او تحمیل خواهد شد و یا اصلاً  وجود نخواهد داشت. آنها كه براین باورند تضعیف این نظام از طریق تقویت جناحهایی از آن ممكن است، به بن‌بست رسیده‌اند. زمان برای فراروییدن آن نیرویی مساعد است كه با پیش‌بینی امكان انفجار و پتانسیل عظیم خشم و نفرت به جنایات بیست و هفت ساله‌ی این رژیم در بطن جامعه شكل گرفته است و با آگاهی بر خطر تكرار چرخه‌ی خشونت، بتواند متمدناته‌ترین و منصفانه‌ترین راه و امكان را پیش پای جامعه بگذارد و تعهد خود را به راه‌حلهای دمكراتیك از همین امروز اعلام كند و نشان بدهد. اینها بدان معنا نیست كه مثلا من دچار این توهم هستم كه امروز یا فردا این نظام از هم پاشیده خواهد شد، اما جای هیچ توهمی نیز برای آن كسانی كه گمان می‌كنند این نظام ماندگار است نیز وجود ندارد. این نظام یك نظام ضد تاریخ است و نماد بیرونی انشقاقها و كج‌فهمی‌ها و استبداد‌زدگیهای مكرر تاریخی ماست. دمل چركینی است كه بیرون‌زده و زهرش را در جان و هستی ملی ما ریخته. اما پادزهر آن نیز درحال ساخته‌شدن است و تجربه‌ای 150 ساله در پشت سر ماست كه ما محكوم به آموختن از آن هستیم.

 

تلاش ـ در قطعنامه كنگره بروكسل كه اخیراً با شركت گروهی از پشتیبانان جنبش رفراندوم و متشكل‌شدگان در كمیته‌های پشتیبانی برگزار گردید، بر پشتوانه‌بودن این طرح و بیانیه تكیه‌كرده و قبول و پشتیبانی از آن از سوی همه نیروهای آزادیخواه را نه تنها تضمین‌كننده طبیعت دمكراتیك نظام سیاسی آینده ایران دانسته است، بلكه همچنین آن‌را به‌عنوان راهكاری قلمداد می‌كند كه در صورت پایبندی بدان جلوی پیش‌آمدن هرگونه انحراف و سؤاستفاده از “اوضاع آشفته پس از وضع موجود (به‌هر ترتیب كه روی دهد)” را می‌گیرد. بدین‌صورت گروههائی از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی، كه به صراحت از طرح رفراندوم و بیانیه آن دفاع می‌كنند، طبعاً خود را ازهمین امروز ملتزم به راهكار فوق در آینده می‌نمایند. یعنی رفراندوم به امری بدل می‌شود كه پس از جمهوری اسلامی قابل‌تحقق خواهد بود. آیا به‌نظر شما دیدگاه این قطعنامه حامل تناقض است، یعنی در حالی كه خود را پایبند و وفادار به بیانیه فراخوان رفراندوم دانسته و خود را تنها در اتحادها و همكاری‌های زیر چتر رفراندوم تعریف می‌كند، اما می‌گوید؛ رفراندوم جای مبارزه با جمهوری اسلامی را نمی‌گیرد و مبارزه مشترك ما باید تا بركناری این حكومت یا حداقل تا ازكارافتادن كلیه ابزار سركوب آن ادامه یابد تا شرایط برگذاری رفراندوم فراهم گردد. آیا اتحاد، همسویی یا همرایی ما در چارچوب بیانیه رفراندوم امری است كه به آینده موكول می‌شود؟ وآیا ما نیازمند پلاتفرمهای جدید دیگری به‌غیر از بیانیه فراخوان برای همرایی و همكاری در مبارزه مشترك امروزمان هستیم؟

نیلوفر بیضایی ـ اعلام پایبندی نیروها به جوهر اصلی فراخوان رفراندوم و تلاش برای متشكل‌شدن حول این خواسته گامی است مثبت و من به‌این دلیل به شركت‌كنندگان كنگره رفراندوم در بروكسل تبریك می‌گویم. اما “اتحاد“، “همكاری“ یا “همسویی“ میان نیروهایی كه خواسته‌های ناهمگونی دارند و تاریخچه‌ی ناهمگون‌تری، پیش از اینكه بخواهد حول خواست رفراندوم شكل بگیرد، باید تعریف شود. ازنظر من فكر اتحاد میان نیروهای سیاسی با تركیب فعلی‌شان فكری ست غیرعملی، هرچند با حسن‌نیت طرح شده باشد. پیش‌شرطهایی كه وجود آن برای امر اتحاد لازم است وجود ندارد و با تكرار این خواست نیز انجام‌شدنی‌تر نمی‌شود. اتحاد امری داوطلبانه است كه بر مبنای هدفی مشترك و با توافق‌نظر بر سر یك‌سری اصول ممكن می‌شود. با‌اینهمه اتحاد میان تمام جمهوریخوهان امری است ناممكن. چرا؟ چون حتی در میان آن‌بخش از جمهوریخواهان كه بر سر شكل حكومت و محتوای آن توافق دارند، یك بحث جدی و یك مانع بزرگ قرار دارد. بخشهایی همچنان معتقدند كه نظام فعلی قابل اصلاح است و در چارچوب همین قانون اساسی و همین ساختار سیاسی می‌توان قدرت سیاسی را دمكراتیزه كرد. بعبارت دیگر اینها خواست جدایی دین از دولت را امری ثانوی می‌دانند و بر این شبهه دامن‌می‌زنند كه یك نظام دینی می‌تواند دمكراتیك باشد. در نتیجه متحدین اینها احزاب اسلامی موجود خواهند بود. متاًسفانه این نیرو را بخشی از جمهوریخواهان تشكیل می‌دهد كه اكثر آنها در اتحاد جمهوریخواهان ایران متمركزند. این نیرو خواسته یا ناخواسته نیروی جمهوریخواهی را كه در ایران از پتانسیل عظیمی برخوردار است در چارچوب نزدیكی به بخشهایی از قدرت سیاسی موجود محصور نگاه می‌دارد و بهمین دلیل نمی‌تواند تفاوت جمهوری مورد نظر خود را با جمهوری اسلامی توضیخ بدهد. این نیرو بجای اینكه مُبلغ جمهوریخواهی بعنوان بهترین شكل تحقق دمكراسی در ایران باشد، فعلا نقش زائده و حامی گرایشهایی از درون مناسبات قدرت را بازی می‌كند و بجای جلب سمپاتی مردم به جمهوریخواهی، بیشتر به ایجاد نیروی دافعه در مقابل جمهوریخواهی مورد نظر خود یاری رسانده‌است. این نیرو در خارج از كشور متمركز است، اما بجای استفاده از امكان آزادی بیان و نقد بدون سانسور و تبدیل‌شدن به پشتوانه‌ی نظری دمكراسی‌خواهی در ایران، نه تنها به این وظیفه عمل نمی‌كند، بلكه خود عامل ایجاد خط قرمزهایی در فرهنگ سیاسی خارج از كشور شده كه كار نقدِ همه جانبه‌ی حكومت دینی را مشكل و مجراهای گسترش نظرات دیگران را محدود می‌كند. كل مقالات و نوشته‌های حامیان این خط فكری كه خط قرمزهای سانسور حكومتی را در خارج نیز پذیرفته است، به صورتهای مشابه در داخل ایران نیز امكان انتشار دارد، اما مدتهاست نه حرف تازه‌ای برای گفتن دارند و نه ایده‌ای برانگیزاننده.

نیروی دیگری كه جمهوریخواهان لائیك و دمكراتیك آن‌را تشكیل می‌دهند، هرچند گفتمان خواست تغییر نظام سیاسی را تبلیع می‌كند، اما در درون آن اختلاف‌نظرهای جدی بر سر مسایل اساسی وجود دارد كه دامنه‌ی آن از خواست محو نظام سرمایه‌داری گرفته تا نفی‌گرایی (بازمانده از گرایشهای شدید به تشكلهای چپ سنتی) نسبت به هرگونه همسویی یا مذاكره با نیروهای غیرخودی را دربرمی‌گیرد كه فعلاً نظریه‌ی قالب در این تشكل است. نیروی دیگر جمهوریخواه، منفردین امضا‌كننده‌ی منشور 81 هستند كه هرچند یك تشكل نیست، اما یك خط فكری معین را در جریان جمهوریخواهی نمایندگی می‌كند. این گرایش فكری غیرمتشكل، مبلغ این ایده است كه مهمترین دغدغه‌ی مبارزات آزادیخواهانه در ایران یعنی برقراری دمكراسی در ایران و ایجاد یك ساختار سیاسی دمكراتیك و سكولار، تنها در صورتی محقق‌می‌شود كه نیروهای تحول‌یافته و پایبند به دمكراسی، حقوق بشر و جدایی دین از دولت از میان چهار خانواده‌ی سیاسی (كه باید مسیر تحولاتی را طی می‌كنند با جدیت دنبال كرد و به افزوده‌شدن) با یكدیگر همسو شوند و بتوانند برای تحقق این خواسته‌ی اساسی با تاثیرگذاری بر پایگاه اجتماعی خود مسیر تحولات مسالمت‌آمیز سیاسی بسوی دمكراسی در ایران را هموار كند. این نیرو مورد بیشترین حمله‌ها قرار گرفته و تهمتهایی چون “جاده‌صاف‌كن سلطنت“، “جمهوری‌خواه پشیمان“ و ناسزاهایی كه ابداً خیال تكرار آنها را ندارم، روبرو شده است. مشكل این نیرو در این است كه در خارج كشور بیشتر در موقعیت تدافعی قرار دارد و نتوانسته بنیانهای فكری خود را آنطور كه لازم است، توضیح بدهد و بیشتر مرعوب فضاسازی شده و یا سكوت كرده‌است. اما به باور من این ایده و طرح، نزدیكترین و دمكراتیك‌ترین نگاه به واقعیات جاری است كه بنظر من قاعدتاً جمهوریخواهان می‌بایست پیشگام آن باشند، اما دیدن آن نیاز به ذهنی غیرمتعصب، باز و خلاق دارد. شاید این همان وظیفه‌ای است كه به انجام‌رساندن آن بر دوش نسل جدید خواهد بود تا ما بار دیگر شاهد رشد استبداد و افراطی‌گرایی‌های خانمان‌برانداز در فضای سیاسی ایران نباشیم. مسیر مبارزه با ذهنیت قرون وسطایی حكومت دینی از شكل‌گیری چنین حركتی می‌گذرد.

ما نمی‌توانیم هرقدر هم كه تصور كنیم “دمكرات‌ ترینیم“، همه را مثل خود كنیم، اما می‌توانیم در ترویج اندیشه‌ی دمكراسی‌خواهی در میان طیفهای سیاسی گوناگون، ایران آینده را از آنِ همه كنیم. همزیستی مسالمت‌آمیز و رعایت اصول دمكراتیك، پایبندی به آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی و حقوق بشر، اصولی هستند كه جا‌افتادن آنها در ذهنیت و عمل ما اجرای دمكراسی را در ایران آینده تضمین می‌كند. هر نیرویی كه برای خود این رسالت را قائل باشد كه به تنهایی وظیفه‌ی برقراری دمكراسی در ایران را بر عهده خواهد داشت، برای ایران حاصلی جز استبداد در شكل و قالبی دیگر به ارمغان نخواهد آورد.

 

تلاش ـ بی‌تردید دوران اراده‌گرایی و غیرواقع‌بینی ناشی از آن نزد ما نیز سپری شده‌است. اما شاید توجه و نگاه‌ آگاهانه به مفهوم گفتمان نوین و تأثیر آن در عمل اجتماعی ما نه تنها موجه بلكه لازم باشد.

نیلوفر بیضایی ـ طبیعی است كه در باره گفتمانی كه بیانیه رفراندوم با خود دارد، روی سخن با كسانی نیست كه این بیانیه را تأئید نكرده یا نمی‌كنند. اما شگفت‌زدگی از عدم پای‌بندی عملی پذیرندگان است كه این گفتمان را در مركز بحث‌های خود قرار داده و در ادبیات سیاسی گفتاری و نوشتاری خود مفردات آن را تكرار و تكرار می‌كنند، اما به نتایج حاصله از آن تن‌درنمی‌دهند. یا باید در جایی نسبت به گفتمان رفراندوم كه بر مبنای خواست استقرار یك نظام دمكراتیك، یك قانون اساسی جدید مبتنی بر حقوق بشر و تدوین‌شده به دست نمایندگان برگزیده ملت ایران استوار است، ضعف معرفتی وجود داشته باشد، و توجه نمی‌شود كه شناساندن و تبدیل چنین مطالباتی به خواست عمومی، یعنی پیوند آنها با بدنه جامعه، خود موضوع همكاری، همسویی و حتی اتحاد‌عمل‌های گسترده است، یا مسئله اصلی شانه‌خالی‌كردن از الزاماتی است كه پذیرش طرح رفراندوم به عنوان راهكار گذار از جمهوری اسلامی به یك نظام دمكراتیك در پیش پای ما قرار می‌‌دهد، یعنی پذیرش و تن‌دادن به حق رأی و حق مشاركت هر ایرانی از هر اندیشه، گرایش، طبقه، جنسیت، قوم، مذهب…. در ایران آینده. در اینجا هم به‌این نكته توجه نمی‌شود كه هرچند  ائتلافهای امروز ما به منزله تضمین و تمكین به حق رأی و انتخاب مردم در آینده، پس از جمهوری اسلامی، نیست، اما بی‌تردید این همكاری‌ها ـ از موضع و موقعیت برابر و مبتنی بر قراردادهای توافق شده ـ مسیر بسیار هموارتری را در این تمكین و تضمین در آینده به‌روی ما خواهند گشود.

حال اگر مشكل نه آن است و نه این، پس شاید مسئله ریشه در وضعیت هر یك از ما دارد كه در پراكندگی  و فقدان پایگاه اجتماعی و نیرو ازآن حداقل اعتماد‌به‌نفس سیاسی برخوردار نیستیم كه بتوانیم از شرایط مناسب امروز ـ دور بودنِ دست همگانی از قدرت و ابزار آن‌كه برای همه برابر است ـ در ایجاد و تحكیم ابزارهای حفظ دمكراسی بكوشیم، درحالی كه همزمان برای استقرار آن مبارزه می‌كنیم.

 

تلاش- آیا توضیحات شما در مورد نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در پاسخ به پرسش قبلی، به‌این معنا نیست كه هرچند با بیانیه فراخوان رفراندم گفتمان نوین طرفداری از دمكراسی و حقوق بشر به ثبت رسیده‌است، اما برای تثبیت آن به عنوان گفتمان مسلط و اندیشه راهنما در نظر و عمل، هنوز باید متأسفانه و عمدتاً به صورت پراكنده كار كرد؟ آیا از این‌نظر شرائط داخل ایران و چشم‌اندازی كه نیروهای داخل ارائه میدهند، روشن‌تر و امیدواركننده‌تر از تبعیدیان است؟

نیلوفر بیضایی ـ  من با این نظر موافق نیستم كه تنها از زمان صدور فراخوان رفراندوم، گفتمان دمكراسی و حقوق بشر به ثبت رسید. بنظرم این نوع نگاه كمی غلوشده می‌آید. گفتمان دمكراسی و حقوق بشر در میان طیفهای گوناگون سیاسی مطرح شده بود، اما در حد شعارهای كلی باقی مانده‌بود. جمهوری اسلامی كه یكی از هنرهای غیرقابل انكارش، جعل فكر و اندیشه است، این گفتمان را تصاحب كرد، به چارچوب تنگ حاكمیت توتالیتر برد و از آن “مدینه النبی“ ساخت! دمكراسی را “مردمسالاری دینی“ و حقوق بشر را “حقوق بشر اسلامی“ تعریف كرد. فراخوان رفراندوم، اعلام  پایان توهمی تحت عنوان “اصلاحات“ در نظام ایدئولوژیك ـ توتالیتر دینی بود و برای اولین‌بار در این 27 سال توانست حضور یك نیروی نسبتاً وسیع را كه خواهان گذار از این نظام به یك نظام دمكراتیك است، اعلام كند.

منتها من گمان نمی‌كنم با تاًكید هزار باره براینكه رفراندوم خوب است یا اینكه “هر ایرانی یك رای“، بتوان گفتمان‌سازی كرد. فراخوان اعلام می‌كند كه ما خواهان برقراری شرایطی هستیم كه در آن نمایندگان همه‌ی طیفهای فكری حق تحزب و تبلیغ افكار خود را داشته باشند و بعد در یك انتخابات آزاد، مردم بتوانند نمایندگان خود را به مجلس موسسان بفرستند تا آن مجلس موسسان یك قانون اساسی جدید تدوین كند و به رفراندوم بگذارد. مبانی آن‌را هم توضیح داده است. می گوید ما بر این باوریم كه با وجود این قانون اساسی اسلامی و تبعیضی كه در آن نهادینه است و در ساختار سیاسی كنونی راهی بسوی دمكراسی نیست و دمكراتیزه‌كردن نظام توتالیتر دینی، سرابی بیش نیست.

نكته‌ی مهم دیگر این است كه درحال‌حاضر فضای حاكم بر جامعه فضایی پاسیو است. بعبارت دیگر در حالیكه جنبشهای اعتراضی پراكنده كه اینجا و آنجا صورت می‌گیرد، اما هنوز نشانه‌ای از بهم‌پیوستگی این جنبشها وجود ندارد. دلایل این گسست جامعه‌ی ایران متعدد است و همه‌ی اندیشه‌ها و افكار و خواسته‌ها الزاماً دمكراتیك نیست. برخی بر این باورند كه در چنین شرایطی وجود یك “دیكتاتور مصلح“ لازم است تا وضعیت نامعلوم فعلی جهت بگیرد، برخی در این 27 سال راههای تداوم حیات را یافته‌اند و چون در محدوده‌ها حركت می‌كنند، ترجیح می‌دهند همین وضعیت باقی بماند و تغییر و تحول برای آنها برابر است با بی‌ثباتی نوین. برخی با تجربه‌ی سهمناك حاكمیت وحشت و زور اسلامی و از آنجا كه این حكومت براستی در شقاوت آنچنان پیش ‌رفت كه روی حكومت پیشین را سفید كرد، آرزوی بازگشت نظام پادشاهی را در سر می‌پرورانند، بسیاری كه می‌توان نوكیسگان و مشمولین “رحمت الهی“ نامیدشان، برای حفظ وضع موجود با چنگ و دندان می‌جنگند، بسیاری مغلوب حس حقارت شده‌اند و شكسته‌اند…

درعین‌حال در اعماق جامعه‌ی ما در چندین عرصه با چالش‌های جدی وجود دارد. برخی از مهمترین چالش جنسیتی (رابطه زن و مرد)، چالش نسلها، چالش هویتها، چالش ضعیف (ملتی چند پاره و چند چهره معطوف به انفعال) و قوی (دولت چند پاره و چند چهره معطوف به تعیین معادلات و در نتیجه قویترشدن)…

در چنین شرایطی هر نیروی سیاسی كه این رسالت را برای خود قائل باشد كه بعنوان تنها گزینه می‌تواند پاسخگوی همگان باشد، چه این رسالت را برای گروه خاصی و چه برای ایدئولوژی بخصوصی قائل باشد، حتی اگر در بهترین حالت آن از صادق‌ترین و خیرخواه‌ترین طیفها نیز تشكیل شده باشد، در صورت رسیدن به قدرت، زندانبان بعدی زندان بزرگی بنام ایران خواهد بود. از میان چهار طیف سیاسی (سلطنت‌طلبان،اسلامیست‌ها، ملیون و طیف چپ) دو تای اولی، تجربه‌ی حضور در قدرت سیاسی داشته و دارند، اولی كارنامه‌ای سیاه در نقض حقوق بشر و حاكمیت استبدادی و نقض آزادی سیاسی دارد و دومی كارنامه‌ای بمراتب سیاهتر در نقض گسترده‌ی حقوق بشر در همه‌ی عرصه‌ها‌ی آزادی فردی و اجتماعی تا آزادی سیاسی، نقض حقوق و آزادی زن، ترویج فرهنگ خشونت، آمیختن دین و دولت، رواج ناهنجاریهای گسترده‌ی روانی و جنسی در اثر اعمال ممنوعیتهای بی‌پایان، ترویج فرهنگ تزویر و زورگویی دارد، سومی دوره‌ی كوتاهی در قدرت بوده و بلحاظ تاریخی یكی از مثبت‌ترین و درعین‌حال كوتاهترین دوره‌های حضور در قدرت را پشت سر نهاده، اما تا به‌امروز نتوانسته جدا از اعتبار شخصیت دكترمصدق، در روند دمكراسی‌خواهی نقشی قابل‌مقایسه با آن دوران ایفا كند و طیف چهارم كه بخش وسیعی از آن امروز یك هویت نوین تحت عنوان جمهوریخواهی یافته و بدین ترتیب به جمع ملیون پیوسته‌اند، بیشتر در عرصه‌ی مبارزه با استبداد پهلوی برسمیت شناخته می‌شود تا اینكه تصویری از توان و امكان حضور مثبت در قدرت سیاسی را به اثبات رسانده باشد. درمورد این طیف در پاسخ سوال پیشین به تفضیل گفته‌ام. هر چهار طیف در درون خود دچار چند پارگی هستند. دومی هنوز در قدرت است و منافعش با تداوم حیات حكومت دینی گره خورده‌است، هر چند نیروهایی از این طیف هستند كه خواست جدایی دین از دولت را پذیرفته و منافع خود را از منافع حكومت فعلی جدا كرده‌اند. در خارج از كشور بنظر می‌رسد همچنان پایه‌ی نزدیكی‌ها همان دلایل  انقلاب 57 می‌گردد: مبارزه با حاكم معزول!؟ هر نگاهی كه بر این شبهه دامن بزند كه گویا یك یا چند طیف قابل حذف است، راه به ناكجا‌آباد خواهد برد. فكر و اندیشه را هر اندازه با آن مخالف باشیم و هر قدر معتقد باشیم كه وجودش مضر است، نمی‌توان حذف كرد، اما می‌توان به تعدیل آن كمك كرد. می‌توان به تحول در آن یاری رساند. می‌توان پایگاه اجتماعی‌اش را از استبدادزدگی و قیم‌پرستی دور كرد، از این طریق كه تعهد پاره‌ی تحول‌یافته‌اش را به دمكراسی و حقوق بشر، به جدایی دین از دولت بعنوان پیش‌شرط گام گذاشتن ایران در مسیر دمكراسی خواهان شد.

با اینهمه باید به این‌نكته اشاره كنم كه به‌گمان من یكی از خطرات جدی دیگر، قوت گرفتن نیروی سلطنت‌طلبان افراطی و تقویت پایگاه هواداری بازگشت اتوپیك استبداد سلطنتی  است كه سخنان دمكراتیك آقای رضا پهلوی نیز چیزی از این بدگمانی من نمی‌كاهد. چراكه ایشان به هواداران و مبلغین خود محتاج است و همین امروز در شرایطی كه در قدرت نیست، درنتیجه‌ی فشارهای این یا آن گروه افراطی سلطنت‌طلب، در جاهایی پا پس‌می‌كشد یا سكوت می‌كند و خلاصه می‌خواهد همه را داشته باشد.

در شرایط كنونی نقاط افتراق بی‌نهایت است و نقاط اشتراك در مقابل آن رنگ می‌بازد. بخصوص با توجه به گفتمان‌سازیهای جعلی و موازی حكومتی و در شرایطی كه همه از دمكراسی و حقوق بشر سخن می‌گویند، تشخیص حقیقتها دشوارتر می‌نماید. موانع جدی است، شرایط بحرانی و اگر نیروهای دمكراسی‌خواه گمان‌ كنند كه تا ابد وقت دارند تا بهترین نتیجه (از نظر خودشان) را بگیرند، ممكن است فجایعی در آن سرزمین رخ بدهد كه آن‌را تا مرز نابودی سوق دهد. در داخل كشور هم گمان نمی‌كنم كه وضع بهتر از این باشد. پس جواب سوال شما تا اطلاع ثانوی از نظر من “آری“ است. چنین شرایطی كه نشان از فقدان خرد تفاهمی دارد، مسلما راه را برای نیروی حكومتی با خرد ابزاری‌اش باز می‌گذارد، خردی كه علیرغم در‌هم‌آمیختگی دین و دولت راه‌گشای دینمداران حكومتگر بوده‌است.

 

تلاش ـ می‌گویند؛ در سیاست هیچ وضعیت از پیش تعیین‌شده‌ای وجود ندارد. و هیچ امری ناممكن نیست. بسته‌به‌ میزان هوشمندی افراد حاضر در صحنه سیاست، توازن نیرو و اطمینان از فراهم‌بودن ابزار مسلط‌شدن بر اوضاع میتوان وضعیت و شرایط را دگرگون ساخت. از نظر شما هوشمندانه‌ترین تعبیر از بیانیه رفراندوم كدام است، تعبیری كه بتواند مبارزه امروز ما را به درجه‌ای تقویت كند، تا حداقل تمامی ابزار سركوب حكومت اسلامی را از‌كاربیاندازد و شرایط برگزاری رفراندوم ـ همانگونه كه در بیانیه آمده است ـ را فراهم سازد؟ آیا پذیرش رفراندوم در حرف و سرباززدن از همكاری و اتحاد نیروها در عمل نشانه هوشمندی است؟

نیلوفر بیضایی ـ در حال حاضر این توازن نیرو در میان جریانهای فكری مختلف به‌سود یك نگرش و فرهنگ نوین سیاسی تغییر نكرده و نظرات بصورت پراكنده طرح می‌شود. اول باید از این نیرو به یك تعریف دوباره دست‌یافت. حرفها در سطح مانده‌اند. فضای سیاسی حاكم چه در داخل و چه در خارج یك فضای ناسالم است. فضایی سرشار از عدم اعتماد، تهمت‌پراكنی و روكم‌كنی است. متاًسفانه این یكی از نتایج حكمرانی فرهنگی است كه بر پایه‌ی آن با یك اتهام “جاسوسی“ و “بیگانه‌پرستی“ می‌توان آدمها را حذف فیزیكی و فكری كرد. صداها در چنین فضایی گم‌می‌شوند. اگر مجموعه‌ی مطالبی كه در داخل و خارج چاپ می‌شود را بخوانید، خواهید دید كه كسی را درفضای سیاسی موجود، “سالم“ و “قابل‌اعتماد“  نمی‌یابید. همه یا “وطن‌فروش“ یا“ بازمانده‌ی طاغوت“ یا “خائن“ یا “مزدور“ و یا… هستند. این واژگان سلبی مجالی برای ابراز اندیشه باقی نمی‌گذارد. فراخوان رفراندوم در چنین فضایی مورد بیشترین حمله‌ها قرار گرفت و بیشتر همراهانش رفیقان نیمه‌راه باقی ماندند. نتیجه اینكه باز دارد فضا برای یك گفتمان‌سازی دیگر از سوی حكومتیان باز می‌شود. هوشیاری نیروها در جایی كه پایگاه اجتماعی كه آنها را حمایت كند، قوی نیست به‌كار نمی‌آید. در شرایط كنونی مثل اینكه همه منتظرند تا اتفاقی بیفتد و این وضعیت بغایت خطرناكی است. 27 سال انتظار و انشقاق و جو ناسالم از ما انسانهایی غیرقابل‌تحمل ساخته كه با متهم‌كردن یكدیگر از اصل غافل مانده‌ایم. زمانی كه ملتی سرنوشتش را بدست دیگران بسپارد، دیگران برایش تصمیم خواهند‌گرفت. در چنینی شرایطی است كه درك مبرم‌ترین وظیفه‌ی نیروهای دمكراسی‌خواه و هر نیرویی كه فردایی بهتر برای آن سرزمین و ساكنانش آرزو می‌كند، دقیقا همان چیزی است كه بدان عمل نمی‌كنند. ما با وضعیتی مشابه از این‌نظر در دروان انقلاب مشروطه روبرو بودیم. نیروهایی كه هر یك در جایی و به‌تنهایی سرشار از استعداد و خلاقیت بودند نتوانستند در یك حركت جمعی در مقابل استبداد و ارتجاع بایستند و در انقلاب 57 نیروهایی به یك حركت جمعی دست‌زدند كه میراث مشروطه در حافظه‌ی تاریخی‌شان جایی نداشت. امروز آن نیرویی كه متكی به آن میراث است و می‌بایست با دیدگاهی مناسب زمان آن‌را پالایش دهد و به‌سرانجام برساند، می‌بایست در این حركت به قویترین نیروی ممكن بدل شود. ما در این مسیر قرار داریم. آینده باز است و هوشیاری همراه با دانش بیشتر به كارمان می‌آید تا زرنگی متكی بر منفعت‌خواهی.

تلاش ـ خانم بیضایی با تشکر از شما.