گفت‌و‌گوی شهروند با نيلوفر بيضايی درباره‌ی دو نمايش تازه‌اش

(شماره ۱۰۹۵ – پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵) 

گفت وگو: علی شريفيان

نيلوفر بيضايی مدام در تلاش و تکاپوست. در کنار مقالاتی که درباره مسايل سياسی و اجتماعی می‌نويسد از سال 1995 تا به امروز کوشش‌های چشمگيری هم در تئاتر داشته است. او نويسنده و هنرمندی جستجوگرست و چه‌در مقالات و چه‌در نمايش‌هايش شوق کشف، ابداع، ابتکار و عرضه ديدگاه‌ها و افکار نو موج می‌زند.
پيش‌از‌اين يک‌بار با نيلوفر به مناسبت حرکت شجاعانه‌اش برای اجرای “بوف کور” هدايت گفت‌وگو کرده‌ام که در شماره 931 شهروند (22 اکتبر 2004) منتشر شد.
اين‌بار به مناسبت دو نمايش تازه‌اش “بيگانه چون من و تو” و “آوای سکوت” با وی گفت‌وگو کردم . هردو اين کارها به زبان آلمانی اجرا خواهند شد. “بيگانه چون من و تو” غروب روز جمعه 20 اکتبر در تئاتر بين‌المللی فرانکفورت گشايش می‌يابد و “آوای سکوت” که به‌همت ميترا زاهدی ( گروه تئاتر نار) ميسر شده اولين اجرايش سه‌شنبه شب 14 نوامبر در برلين خواهد بود.
ماريا پينی يلا (اسپانيا)، شکريه دونمتز (ترکيه)، انعام والی (عراق) و پروانه حميدی و فرهنگ کسرايی در کارهای تازه نيلوفر با وی همکاری دارند. موسيقی هر دو نمايش کار “رضا نوروز بيگی” است.
***

شما تا کنون عمدتاً هشت تجربه اجرايی در تئاتر داشته‌ايد، ممکن است با مروری بر آنها يعنی از اجرای “بانو در شهر آينه” (1995) تا “بوف کور” هدايت (2005-2004) بگويید به نظر خودتان چه سيری را در زمينه هنر نمايش طی کرده ايد؟
ــ اگر اجرای دوزبانه‌ی “بوف كور” را كه كار مشترك من و يك كارگردان آلمانی و بر اساس كار بود را به اين هشت تجربه اضافه كنيم، در مجموع نُه تجربه‌ی كارگردانی می‌شود. سه نمايش اول من “بانو در شهر آينه”، “مرجان، مانی و چند مشكل كوچك” و “بازی آخر” كه به‌ترتيب در سالهای 95 ،96 و 97 اجرا شد، يك “تريلوژی نمايشی” بود كه در اولی از سرگذشت زن ايرانی در مسير تاريخ آغاز كردم و در دومی ‌و سومی ‌به‌زنان مشخصی يعنی به “مرجان” در دومی ‌و “مانا” در سومی ‌رسيدم. زنانی كه بر قراردادهای يكسويه كه همواره به‌زيان رشد شخصيت انسانی و اجتماعی آنها بوده است، می‌شورند و از مرحله‌ی “نه” گفتن به عنوان عكس‌العمل “بايد”ها به مرحله‌ی انديشيدن و كاوش، به‌جستجوی هويت گم‌شده‌ی خود می‌رسند. زنانی كه در تب و تاب “تمرين دمكراسی” باز می‌روند تا ناديده‌گرفته شوند، اما اينبار به صدای بلند حضور خويش را اعلام می‌كنند. زنانی كه حضورشان را ديگر نمی‌شود ناديده گرفت. نمايش چهارمم “سرزمين هيچكس” (1998) كه برخلاف نمايشهای پر بازيگر قبلی‌ام، يك نمايش سولو ( تك نفره) بود، از زبان زنی تبعيدی به همين جستجو و بحران ناشی ازآن پرداختم. نمايش پنجم من “چاقو در پشت” (1999)، اولين نمايشی بود كه متن آن‌را من ننوشته بودم (متن از كاوه اسماعيلی) و فقط كارگردانی آن را برعهده داشتم. صدايی بود از درون ايران و آينه‌ای در برابر جامعه‌ای دچار تناقض كه درحين بيزاری از مستبد، مولد مكرر استبداد است. در نمايش ششم “روياهای آبی زنان خاكستری”(2000) ، به دو زن بازيگر “سودابه” و “مينا” پرداختم كه يكی در وطن مانده و ديگری در تبعيد بسرمی‌برد و هردو بهای سركشی و نپذيرفتن چارچوبهای دولتی را با حذف‌شدن از عرصه‌ی كارِ حرفه‌ای می‌پردازند. اولی در تبعيد وطنی است و دومی ‌در تبعيد برون‌مرزی. در نمايش هفتم “سه نظر برای يك مرگ” (2001) برای دومين‌بار، متنی را برگزيدم كه نوشته‌ی خودم نبود (متن مينا اسدی) و البته متن نمايشی هم نبود. من اين متن ادبی را به‌نمايشنامه تبديل و كارگردانی كردم. اين نمايش تركيبی از كلاژهای نمايشی بود كه درآن زنانی در مركز قرارداشتند كه “ضد زن” هستند. زنانی كه درحين قربانی بودن، در دايره‌ی رقابت و حذف و دشمنی‌ورزيدن با زنان ديگر، به‌دنبال تايیدی مردانه، همان نقش قربانی را بازتوليد می‌كنند. بعد‌از پايان اجراهای اين نمايش كه يكسال به طول انجاميد، من كه تا اين‌زمان و با وجود همه‌ی دشواريهای كار تئاتر در تبعيد، بی‌وقفه كاركرده‌بودم و نسبت به خستگی مفرط ناشی‌از كم‌خوابی‌ها و در راه‌بودنها و دشواريهای كار جمعی با گروهی پراكنده بی‌توجه بودم، يكباره از پا درآمدم و خستگی اين ساليان چنان توان جسمی ‌و روحی‌ام را ازمن گرفت كه به توصيه‌ی پزشكان ناچار شدم به وقفه‌ای 2 ساله در كار تئاتر تن‌بدهم.

… و بعد از اين وقفه به “بوف کور” هدايت پرداختيد؟
ــ بله، “بوف كور” هدايت را در سال 2004 به زبان فارسی كارگردانی كردم. البته می‌دانيد كه متن بوف كور نيز نمايشنامه نيست و من می‌بايست آن‌را برای اجرای صحنه‌ای به نمايشنامه تبديل می‌كردم. در همانسال توسط خانم نسرين اميرصدقی كه در شهر ماينز آلمان يك مركز هنری با هدف ايجاد امكان كار مشترك ميان هنرمندان خارجی و آلمانی دارد، امكانی ايجاد شد كه با يك كارگردان آلمانی (تام پايفر) كه‌از متن و اجرای فارسی “بوف كور” بسيار خوشش آمده بود، اين نمايش را برای دو اجرا به طور مشترك برای اجرای دوزبانه فارسی ــ آلمانی آماده كنم. به‌هرحال اجراهای بوف كور تا پايان سال 2005 ادامه داشت. يك تجربه‌ی جالب و جديد ديگر هم در سال 2005 داشتم و آن نوشتن متنی برای يك پروژه‌ی نمايشی سوئيسی (تئاتر مارالام) با موضوع ديدگاههای گوناگون به اسلام بود. در اين پروژه علاوه بر متن من چهار متن نمايشی ديگر از نمايشنامه نويسانی از سوئيس، سوريه، عربستان سعودی و ايران نيز بود كه با وجود اينكه هر يك نمايشی جداگانه بود، در يك نمايشنامه اجرا می‌شدند. كارگردان آن نمايش كه “نه بهشت، نه جهنم” نام داشت ، پتر براشلر، كارگردان سوئيسی بود.

 

خانم بيضايی در کارهای نمايشی‌تان در جستجوی چه هستيد؟
ــ آنچه برای من در كارهای نمايشی‌ام اهميت حياتی داشته و دارد، اين است كه در هر كارم امكانات جديدی را كشف و تجربه كنم، هرچند كه رئوس و خطوطی در فرم كارهای من ماهيتی ثابت يافته‌اند و يا به‌عبارت ديگر امضای شخصی منِ كارگردان را در پای خود دارند. من از درجا زدن بيزارم و هنر تئاتر را برای خودم و برای تماشاگرم، حوزه‌ی جستجو و پرسش، حوزه‌ی تاًمل، تعمق و تعقل می‌خواهم. يكی‌از زمينه‌هايی كه در كارهايم برايم اهميت ويژه دارد، آزمودن توازن و تناسب و گاه تضاد ميان زبان گفتار و زبان تصوير است. برای من در تئاتر زبان تصوير، زبان جذابتری‌است، چرا كه بر خلاف زبان گفتاری و نوشتاری كه روال و رئوس مشخصی را می‌طلبد و با احترام به‌اينكه‌ اين‌زبان نيز جای بسياری برای چندلايه‌بودن دارد، زبان تصوير، از اقتدار ويژه‌ای برخوردار است. اقتدار در شكستن اقتدار هر كليشه و هر قالبی كه بخواهد خود را به‌مخاطب تحميل كند. تئاتر من تنها خود را موظف به‌ارائه‌ی طرحهايی می‌داند كه تماشاگر می‌بايست آنها را تكميل كند. من نمی‌خواهم تماشاگر را با پرحرفی در صحنه مغلوب كنم، بلكه ‌او را همچون شريكی می‌دانم در مسيری كه ما به‌عنوان اجرا كننده ماه‌ها با آن درگير بوده‌ايم، با ما همراه می‌شود و همچون ما درگير می‌شود، اما نتيجه‌گيری منحصر به‌فرد خود را از كار دارد. گاه يك حركت دست يا يك گردش كوچك سر بسيار گوياتر از صدها جمله ‌است.
تمام اين توضيحات شايد پاسخ مستقيم سئوال شما نباشد. من مسير را برايتان ترسيم كردم، اما بررسی‌اينكه به لحاظ نمايشی در اين مسير 12 ساله‌ ازكجا به‌كجا رسيده‌ام كار منتقد تئاتر است و نه كار من به عنوان خالق اين آثار هنری…

همه‌ی‌اين آثار بجز اجرای دوزبانه “بوف کور”، به‌زبان فارسی بوده‌اند، خودداری شما از اجرای نمايش به زبان آلمانی به چه دلايلی بوده؟
ــ من در 18 سالگی ناچار شده‌ام سرزمينم را ترك كنم. از جايی كنده و به جايی پرتاب شده‌ام. برای من كار تئاتر و نوشتن به زبان فارسی، نه‌ از روی حس وظيفه يا تعهد يا شعارهايی ‌ازاين دست، بلكه يك ضرورت حياتی بوده‌است. من از طريق زبان فارسی، وطنم را با خود در غربت حمل می‌كنم و چون گنجی گرانبها حفظ و مراقبت می‌كنم. زبان من، وطن من است. درعين‌حال من سالها در برابر اين واقعيت مقاومت كردم كه تا زمانی كه به‌زبان فارسی كار می‌كنم، امكان شناساندن آثارم را به‌اروپايی‌ها نخواهم داشت و اينكه حوزه‌ی زبان فارسی با توجه به تماشاگر پراكنده حوزه‌ای بسيار محدود است. من در اين سالها از نياز خودم حركت كرده‌ام، به‌دور از حسابگريهای رايج. امروز نيز كه تصميم گرفتم به آلمانی كار كنم، بدين دليل است كه بعد از سالها دروناً به يك نياز جديد رسيدم كه ‌ارتباط برقرار‌كردن با مخاطبی وسيعتر و رنگارنگ‌تر است. تركيبی‌از تماشاگران مليتهای گوناگون كه زبان مشتركشان آلمانی‌است. آزمودن مسيری ديگر است. می‌خواهم خودم و مخاطب ايرانی‌ام را از چارچوب تنگ جامعه‌ی‌ايرانی به يك دنيای رنگارنگ‌تر منتقل كنم، بدون‌اينكه حاضر باشم از موضوعاتی كه در كارم با آنها درگيرم صرف‌نظر كنم. به‌هرحال اين مسير به سادگی طی نشده و بهيچوجه نيز بدن معنا نيست كه ‌ازاين به‌بعد بخواهم فقط به زبان آلمانی كار كنم.

 

و حالا درباره‌ی دو کار تازه‌تان که هر دو به زبان آلمانی‌است، چگونه، با چه ‌انگيزه و هدفی برای‌اجرای‌اين آثار پا به ميدان گذاشته‌ايد؟
ــ ماه‌ها بود كه در جستجوی ‌امكانی بودم تا بتوانم نمايشی با حضور بازيگرانی‌از مليتهای گوناگون كار كنم، با اين پيش‌شرط كه همگی تجربه‌ی زندگی در تبعيد و مهاجرت داشته باشند. می‌دانستم كه مهيا‌كردن شرايط لازم برای چنين كاری، بسيار به‌سختی صورت ميگيرد. دليل اصلی هم اين بود كه من در اين كار نمی‌خواستم روال هميشگی نمايشهايم را پی‌بگيرم كه بر طبق آن چند هفته پيش از شروع تمرينها متن آماده را در اختيار بازيگران قرار می‌دادم و تمرينها بر اساس متن صورت می‌گرفت. همچنين در كارهای پيشين نمايشی‌ام، اينكه هر صحنه دقيقا چگونه بايد باشند، از پيش برايم معلوم، مشخص و برنامه‌ريزی شده بود. شايد بتوان گفت كه كارهای من تاكنون بيشتر بر كارگردانی‌استوار بوده‌است.
اما برای ‌اين‌كار جديد، هدف من برای ‌اين‌كار اين بود كه‌از تجارب و بيوگرافيهای خود بازيگران و با مشاركت مستقيم آنها متن نوشته شود و بر اساس تمرينهای فشرده، ساختار كار نيز درحين تمرينها شكل بگيرد. می‌خواستم كاری باشد از يك گروه چند مليتی كه درآن هركس بتواند خلاقيت و توانايیهای هنری خود را به تمامی ‌به‌كار گيرد و از همان آغاز سهم برابر در ساختن آن برعهده بگيرد. به‌هرحال انگار بخت با من اين‌بار يار بود و به‌طورغير‌منتظره‌ای و به صورت همزمان، دو امكان برايم پيش آمد كه بتوانم دو طرح مختلف تئاتری‌ام  را عملی كنم. يكی طرحی درباره‌ی موضوع “بيگانگی” (بيگانه چون من و تو) كه‌امكان اجرايش تا حدودی در فرانكفورت ايجاد شد و ديگری طرح دومم درباره‌ی زنان تبعيدی و مهاجر (آوای سكوت) كه دوست و همكار عزيزم ميترا زاهدی ‌امكان اجرايش را در برلين برايم فراهم كرد و مرا برای دومين‌بار به عنوان كارگردان مهمان به برلين دعوت كرد.

درباره‌‌ی اين دو نمايش … درباره‌ی ساختار دراماتيک، داستانشان، چگونگی کارتان برای طرح‌ريزی ‌اجرايی‌ آنها توضيحاتی بدهيد.
ــ در نمايش “بيگانه چون من و تو”، يك رابطه‌ی عاشقانه محور نمايش را تشكيل می‌دهد. عشق ميان يك مرد تبعيدی و يك زن مهاجر. عشقی كه بناست نقطه‌ی گريزی باشد از بحران ناشی ‌از سرگردانی و رهاشدگی ناخواسته. اين نمايش پنج بازيگر دارد. به لحاظ دراماتيك، نمايش از چند لايه تشكيل شده‌است. اولی ديالوگهای ميان زن و مرد كه منقطع است و مدام از نقطه‌ای ‌آغاز و در جايی متوقف می‌شود، دومی‌ حضور سه زن كه در جاهايی صدای درونی ‌اين‌دو هستند، در جاهايی گزارشگر وقايعی كه بر زندگی ‌اين‌دو سايه‌انداخته‌اند و در جايی مفسر گفتگو. لايه‌ی سوم، حضور اين پنج نفر در صحنه‌های تصويری‌است. صحنه‌های بدون كلام كه‌در ورای ‌آن داستان زن و مردِ نمايش به عنوان يكی‌از ميليونها روايت ناگفته برجسته می‌شود.
نمايش “آوای سكوت” از 15 اپيزود تشكيل شده كه هريك مستقل از ديگری‌است، اما در مجموع و در ساختار دراماتيك نمايش از يك پيوستگی برخوردارند. ساختار صحنه‌ها در اين‌كار بسيار متنوع است. فضای نمايش از لحظات سنگين و نفس‌گير تا لحظات نشاط‌برانگيز و طنزآميز در نوسان است. محوراصلی كار را چهار زن از چهار مليت تشكيل می‌دهند كه دو نفر آنها تبعيدی و دو نفر مهاجر هستند. ما در اين‌كار تلاش كرده‌ايم تا از ورای كليشه‌ها به‌هر يك به‌عنوان يك فرد نگريسته شود و درعين‌حال داستان زندگی آنها و برخورد ونگاه‌ آنها به محيط پيرامون، به سرزمين مادری و به سرزمين ميزبان، ما را به‌درك جايگاه ‌امروزی‌شان نزديكتر كند. در اين نمايش، ما از زبانهای بازيگران بهره گرفته‌ايم و درعين‌حال، صحنه‌های تصويری، آواز، حركت و موسيقی نقش اساسی دارد.
تمرينهای ما برای ‌اين‌دو كار به سه مرحله تقسيم شده بود. مرحله‌ی‌اول، سه هفته تمرين فشرده بود كه درآن بر‌اساس موضوعاتی كه من به بازيگران می‌دادم و بدون متن از پيش نوشته شده، بداهه‌سازی می‌شد. گاه در گروههای دونفره و گاه همه در يك گروه. در يك دسته‌بندی كلی، سه نوع بداهه‌سازی داشتيم: يكی داستانی و بر اساس ديالوگ وديگری داستان‌سازی بدون كلام و با حركت و سومی ‌بداهه‌سازی با آواز.
مرحله‌ی دوم ، دوهفته تمرين فشرده (هر روز، روزی 9 ساعت) براساس متن‌ها بود كه در آن ساختار صحنه‌های هر يك از دو كار ساخته شد.
متن نمايش “بيگانه چون تو و من” را از يك مكاتبه‌ی نامه‌ای ميان بازيگر زن و مرد در حين تمرينهای مرحله‌ی‌اول ( به‌ آنها گفته بودم بناست در كار رابطه‌ی عاشقانه‌ی آنها محور اصلی باشد) با تغيیراتی در متن برگرفتم و صحنه‌های تصويری و گزارشی متنهای خودم را بدان افزودم.
متن نمايش “آوای سكوت” تركيبی‌است از متنهای نوشته شده توسط خودم، نقل قولهايی‌از وبلاگهای زنان جوان ايرانی (در داخل وخارج)، متنی كوتاه‌ از نيچه (كه در نمايش سرزمين هيچكس نيز از همان متن استفاده كرده‌ام)، چهار مونولوگ كوتاه كه بازيگران خود نوشته‌اند و برآمده‌ از مرحله‌ی ‌اول تمرينها‌است.
مرحله‌ی سوم كه هنوز درگير آن هستيم، ده روز به طول می‌انجامد كه بين دو كار تقسيم شده (هر كار، پنج روز). دراين مرحله هر نمايش از ابتدا تا انتها بدون آنكه قطع شود، تكرار می‌شود. دراين مرحله من تغيیرات نهايی را در كارها می‌دهم و تمام ظريف‌كاريها و پرداخت جزيیات در هردو كار نيز دراين مرحله ‌انجام می‌شود.

 

موضوع “زنان”، و تجربه “زنان در مهاجرت و تبعيد” يکی‌از موضوعاتی‌است که شما هم در عمده‌ی کارهای نمايشی و هم در مقالات خودتان خيلی به‌آن توجه داريد، به چه دلايلی؟
ــ هر هنرمندی در كار و اثر هنری، مسائلی را محور قرار می‌دهد كه خودش عميقا و به‌نحوی با آن درگير است. مسايلی كه‌ او را بسيار تحت‌تاثير قرار می‌دهند. مسائلی كه ‌آنها را عميقا می‌شناسد يا نياز دارد كه بشناسد. مسئله‌ی زنان يكی‌از درگيريهای محوری زندگی و افكار من است.

گفته‌ايد که‌اين آثار نتايج يک کار “آنسامبل” هستند و شما سعی کرده‌ايد دست کم تا شکل‌گيری متن اجرايی “کارگردان بدی”! باشيد. اين‌ شيوه‌ی کار برای شما که يک “کارگردان مولف” هستيد چگونه تجربه‌ای بوده‌است؟
ــ من در كارهای پيشينم هميشه متن را از مدتها پيش از شروعِ تمرين می‌نوشتم (يا اگر متن خودم نبود، پرداخت نمايشی ‌آن‌را به‌پايان می‌رساندم) و در اختيار بازيگران قرار می‌دادم.
برای كارگردانی مثل من، دركار بر خويش و بر بازيگران سختگير و بسيار حساس در پرداختن به حتی جزئی‌ترين بخشهای كار كه در كارهای پيشينم ازهمان روز نخست تمرين، لحظه به لحظه‌ی كاررا پرداخته و به قولی “دقيقا می‌دانستم چه می‌خواهم و به‌كجا قرار است برسم”، بسيار مشكل است كه در كار، خود و بازيگرانش را در موقعيتی قرار بدهد كه درآن هيچ‌چيز ازپيش تعيین نشده‌است و همه با‌هم از نقطه‌ی صفر آغاز می‌كنيم. اين كار ريسك عظيمی‌است، چراكه ‌اگر در مدت تمرينها اتفاقی نيفتد و انتظار ما برآورده نشود، نمايشی نيز نمی‌تواند در كار باشد و ممكن‌است هفته‌ها بداهه‌سازی، فقط انرژيها را به‌هدربدهد، بدون‌اينكه نتيجه‌ای حاصل شود. می‌دانستم پذيرفتن كارگردانی كه (حتی‌اگر به قصد) نداند كه چه‌می‌خواهد، برای بازيگر دشوارخواهد بود و گاه باعث اين سوءتفاهم خواهد‌ شد كه‌اصلاً اين كارگردان، كارگردان خوبی نيست. بخصوص كه با برخی ‌ازاين بازيگران اولين‌بار است كه كارمی‌كنم و آنها شناختی ‌از روال كارهای من تا‌كنون ندارند، اما من می‌خواستم به نفع اين‌كار “‌كارگردان بدی” باشم. می‌خواستم سايه‌ی سنگين كارگردان “همه‌چيز‌دان” را ازسر بازيگران برگيرم تا آنها بتوانند توانايی‌های خود را و خلاقيتهای فردی‌شان را در كار گروهی به تمامی ‌بنمايانند و دراختيار كار قرار بدهند. خوشبختانه در طول كار اين اعتماد متقابل ايجاد شد. يكی‌از بازيگرانم كه تجربه‌ی كار با كارگردانهای واقعا بدی را داشته كه جداً نمی‌دانند چه می‌خواهند و فقط به دليل اينكه بودجه‌ای داشته‌اند، خواسته‌اند كاری را به‌روی صحنه ببرند، در روزهای ‌اول كار در مورد كار من به‌شك افتاده بود ولی بسيار سريع متوجه شد كه ‌اين كنار ايستادن من در مرحله‌ی‌اول تمرين، آگاهانه‌است و سريع به‌كار من اعتماد پيدا كرد و از آن‌پس تمام نيروی خلاقه‌اش را در طَبَق اخلاص گذاشت و تقديم كار كرد. بازيگر ديگری كه در چندين كار من بازی‌كرده بود و روحيه و شيوه‌ی كار من را كاملاً می‌شناخت و حتی برای ديگر بازيگران نيز از سختگيری و دقت من و اينكه جزء به جزء كار را از پيش برنامه‌ريزی كرده‌ام ، تعريف می‌كرد (كه ‌البته ‌او اين سخت‌گيری را بسيار دوست می‌داشت)، در اين‌كار در ابتدا كاملاً غافلگير شد، اما سريع در شرايط جديد، راه نوينی را يافت و با مسئوليت‌پذيری تمام، اين‌بار شايد اوج بلوغ  كار حرفه‌ای خود را به‌نمايش گذاشت. اما بايد به‌يك نكته‌ی مهم نيز اعتراف كنم. برای من همين تغيیر نقش خود‌خواسته‌ از كارگردان مولف به كارگردان “جستجوگر”، بسيار بحران‌زا بود و من نيز در طول كار می‌بايست علاوه بر بحرانهای ديگر براين بحران نيز غلبه می‌كردم و اين كار آسانی نبود.

دو اثر تازه‌تان دنباله کارهای پيشين شما هستند؟ اگر اينطور است به چه‌روال و اگر نه ‌اين آثار در کارنامه هنری شما در کجا قرار می‌گيرند؟
ــ از يك نظر آری و از يك نظر خير. آری، چرا‌كه بلحاظ موضوعی، همان پرسشها و جستجوها را در سطحی گسترده‌ترادامه می‌دهم و همانطور كه پيشتر نيز اشاره كردم، تلاش می‌كنم تا افق نگاه خود و مخاطب خود را از يك دنيای محدود به‌يك دنيای وسيع و متنوع منتقل كنم، بدون‌اينكه بهای ‌اين انتقال، صرف‌نظركردن از علايق، هويت و درگيريهای ما باشد. خير، به‌اين‌دليل كه ‌اين تجربه‌ی جديد، ابزار جديدی می‌طلبد. درك متقابل پيش‌شرط چنين تلاشی‌است. در شرايطی كه گذشته و گذشتگان چون بختك بر سر امروزِ ما سايه ‌انداخته‌اند و هر راهی را به‌سوی ‌آينده سد می‌كنند، هنر و برای من تئاتر پلی می‌شود برای ‌ارائه‌ی تصويری ‌از امكان اين گذار و فايق‌آمدن بر هراسها. اين تعريف من است ازاين تلاش دوگانه و نوين هنری‌ام. اما برای نتيجه‌گرفتن از اين ارزيابی هنوز زود است و شايد يك سال ديگر بتوانم روشن‌تر در اين مورد صحبت كنم.

درباره همکارانتان و نقش آنها در اين‌دو اثر بگويید.
ــ خوشبختانه گروهی خلاق، توانا در كار بازيگری و بسيار علاقمند به‌اين دو كار هستند. باوجود اينكه هر يك تجربه‌ی كار با شيوه‌ها و در طبقه‌بندی‌های بسيار گوناگونی ‌آمده‌اند، توانسته‌ايم اين تجارب را و نقاط قوت توانايیهای هر يك را در يك مجموعه به‌خوبی جا‌بدهيم. حس همكاری، خلاقيت و سازندگی دراين دو كار از مثبت‌ترين جوانبی ‌است كه توانسته‌ امكان بُروز بيابد. درعين‌حال هر يك از بازيگران در يك يا دو زمينه‌ی بخصوص، تخصص و توانايی‌های ويژه دارند كه مكمل يكديگر است و بر توانايی‌های كار می‌افزايد.

شما آثاری را که تا کنون خلق و به‌اجرا درآورده‌ايد، فقط در اروپا عرضه کرده‌ايد، در تلاش نيستيد به عنوان نمونه ‌اخرين کارتان به زبان فارسی، “بوف کور” را که در اروپا با استقبال روبرو شد در آمريکای شمالی هم اجرا کنيد؟
ــ مسلما آرزوی من اين است كه هر يك از نمايشهايم كه‌اينچنين با خون دل ساخته می‌شود تا به‌بارنشيند، بتواند هر چه بيشتر و در سطح وسيع‌تر ديده شود و بازتاب يابد. بخصوص كه هر نمايش فقط در مدتی كه برروی صحنه‌است، زنده‌است و پس از آن می‌ميرد. مثل فيلم نيست كه هميشه بماند و بتوانی نسخه‌ی ضبط شده‌اش را ببينی. هركجا كه ‌امكانی پيش آمده و كسانی ‌ابرازعلاقه كرده‌اند تا كارهايم را در شهرها و كشورهايشان اجرا كنيم، دريغ نكرده‌ايم و گواهش اين 12 سال درراه‌بودن است. در مورد آمريكا و کانادا تابه‌حال بخت با ما يار نبوده و كسانی نيز كه ‌ابرازعلاقه كرده‌اند، چندان پيگيری ‌از خود نشان نداده‌اند، اما اگر فرصتی پيش آيد، با كمال ميل.

با توجه به‌اينکه شما در دهه‌اخير يکی‌از فعال‌ترين هنرمندان تئاتر ايرانی در غربت بوده‌ايد، کار و گستره کوشش‌های هنرمندان تئاتر ايرانی را چگونه‌ارزيابی می‌کنيد؟
ــ پراكندگی هنرمندان تئاتر و تماشاگران تئاتر، سختی شرايط كار هنری در غربت و عوامل بسيار ديگری، شرايط كار تئاتريها را سخت كرده‌است. دوره‌هايی داشته‌ايم كه گروههای متعدد تئاتری به‌طور همزمان فعال بوده‌اند، اما دراين سالهای ‌اخير با نوعی ركود روبرو بوده‌ايم. البته عرضه به تقاضا بسته‌است و اصولا جامعه‌ی‌ايرانی خارج از كشور به دلايل متعدد در اين سالها از هم گسيخته‌تر شده‌است كه‌اين خود جای بررسی‌های جدی و آسيب‌شناسی دارد. اگر اينطور پيش برود، شايد ديگر دليلی هم برای كاركردن به زبان فارسی باقی نماند. به‌هرحال مجموعه‌ای ‌از مشكلات دست به‌دست هم داده و كار اهل تئاتر را كه يكی ‌از دشوارترين شاخه‌های كار هنری ‌آنهم در غربت است، مشكل‌تر ساخته‌است. اميدوارم از اين دوران ركود بيرون بيايیم و نفس تازه‌ای در اين فضای بيروح دميده شود.