گفتگو با نيلوفر بيضايی

( چاپ شده در “ويژه تئاتر“، پايیز ٢٠٠١ )

ويژه تئاتر: نمايش “سه نظر درباره‌ی يك مرگ“ تاكنون چند اجرا داشته و آيا از همه‌ی آنها راضی بوده‌ايد؟ استقبال تماشاگران چگونه بوده‌است؟ در كدام شهر بيشتر؟

نيلوفر بيضايی: نمايش جديد من „سه نظر درباره‌ی يك مرگ“ كه بر اساس نوشته‌ی خانم مينا اسدی آن را تنظيم و كارگردانی كرده‌ام، تاكنون در شهرهای فرانكفورت، هامبورگ و برلين اجرا داشته و هفته‌ی آينده نيز در شهر كلن اجرا خواهد شد. استقبال تماشاگران از اين نمايش بسيار مثبت بوده و به قول بسياری از تماشاگران كارهايم صميمی‌ترين كار من و درعين‌حال آغاز مرحله‌ای جديد در فرم پردازی و بلحاظ تكنيك كاری است. البته ‌اينها كه می‌گويم همه نقل قولهای برگرفته ‌از نظرات تماشاگران است. اگر از خودم بپرسيد، از آنجا كه ‌اين‌كار يكی از سخت‌ترين كارهايم بود و بيشترين بدشانسی‌ها در حين تمرينها بر سرمان آمد (از جمله شكستن دست يكی از بازيگران اصلی، خانم حميدی، درست ١٠ روز مانده به‌اجرا كه منجر به حذف او از كار شد. ناچار شدم از بازيگر ديگرم كه در كاسل زندگی می‌كند، بخواهم كه به جای او بازی كند و اين يعنی درست در ١٠ روز آخر كه مهمترين مرحله‌ی تصحيحات و شكل‌گيری نهايی كار است ، ناچار شدم روزی ١٦ ساعت با بازيگر جديدم تمرين كنم تا به‌اجرا برسد) ، هنوز حس واقعی‌ام را نسبت به‌اين كار نيافته‌ام. فقط می‌توانم بگويم كه بسيار خسته‌ام. شايد بدانيد كه‌اين هشتمين كار من است و من در اين سالها هر سال يك كار جديد بروی صحنه برده‌ام كه حدود يكسال بصورت گشت اروپايی اجرا شده‌است. يعنی در هنگام اجرای يك كار ، متن كار بعدی را نوشته‌ام و هنوز اجراها تمام نشده، تمرينهای كار جديد را آغاز كرده‌ام. در ضمن در نشريات گوناگون نيز بطور مداوم مطالب تئاتری و غيرتاتری نوشته‌ام. مشكل بی پولی، پراكندگی همكاران و خستگی راه را نيز كه به‌اينها اضافه كنيم‌، خواهيم ديد كه چگونه شرايط سخت كاری ما را از پا می‌اندازد. با اينهمه ‌استقبال بيش از حد تماشاگران بخصوص در فرانكفورت و هامبورگ، خستگی كار را تا حدودی از تن ما بدر آورد.

ويژه تئاتر: خلاصه‌ای از داستان نمايش را برايمان بگويید.

نيلوفر بيضايی: اين نمايش از پنج تابلو تشكيل شده‌است و خط داستانی به شيوه‌ی مرسوم ندارد‌، بلكه صحنه‌ها بصورت كلاژهای نمايشی در يك خط اصلی بيكديگر مرتبط می‌شوند. از مكالمه با “حوا“ آغاز می‌شود و در تابلوهای بعدی نيز به موقعيت زنان بظاهر مدرن امروزی بسط پيدا می‌كند كه در تفكر و رفتارهای اجتماعی‌، كاملا سنتی عمل می‌كنند و در عمل به تحكيم روابط سنتی موجود ياری می‌رسانند. در زبان اين نمايش از عنصر “طنز“ كه مينا اسدی بسيار به‌ آن مسلط است، استفاده شده‌است و من نيز در فرم و پرداخت تلاش كرده‌ام تا با اضافه كردن صحنه‌های تصويری و ارائه‌ی برداشت خودم از اين نوشته در يك ساختار نمايشی‌، به‌انتقال حسی حرف نمايش كمك كنم.

ويژه تئاتر: آيا اين نمايش در روال نمايشهای قبلی شماست؟ همان فضا را دارد؟

نيلوفر بيضايی: اين نمايش يك تفاوت اساسی با نمايشهای ديگرم كه‌اكثر قريب به‌اتفاق آنها را خودم نوشته‌ام‌، دارد. من در نوشته‌هايم بدنبال رد پای زنانی می‌گردم كه‌آن چارچوبهای از پيش تعيین‌شده و رايج را بر نمی‌تابند. زنان معترض “ نه“ گو به‌اجبار. در متن مينا اسدی اما دقيقا به‌آن نگاه ‌اكثريت پرداخته شده‌است. زنانی كه خود به تقويت ساختارهای مردسالارانه كمك می‌كنند و در مقابل همجنسان خود می‌ايستند. ويژگی متن خانم اسدی در اين است كه نظر و نگاه خودش را بعنوان نويسنده در اين پرداخت دخالت نداده‌است‌، بلكه آن شكل موجود را بدون دستكاری بازسازی می‌كند. در اين مسير مثالهايی كه نمايش نشان می‌دهد، به سطوح ديگر اجتماعی و حتی به زنان روشنفكر نيز قابل تعميم است. در اينجاست كه بحث “سنت“ و “مدرنيته“ مطرح می‌شود. براستی چند درصد زنانی كه مدافع حقوق زنان هستند‌، با يكديگر همبستگی دارند و از يكديگر حمايت می‌كنند. چرا نياز به تايید‌شدن از جانب مردان و اين حس خود كم‌بينی تاريخی‌، حتی در زنان آگاه ما نيز موجود است؟ اينها سوالات ديگری است كه تماشاگر زيرك بدانها می‌رسد‌، كما اينكه تاكنون نيز چنين شده‌است. البته بر خلاف انتظار ما تجربه نشان داد كه زنان “عادی“ بسيار بهتر توانسته‌اند با كار ارتباط برقرار كنند و اين مورد را در تحليل خود به سطوح اجتماعی ديگر نيز بسط دهند‌. برای مثال در برلين كه‌اكثر تماشاگران ما را “روشنفكران“ شهر تشكيل می‌دادند‌، مرتب از سوی آنها تكرار می‌شد كه‌اين مسائل ديگر معضلات ما نيستند و ما اينها را حل كرده‌ايم‌، درحاليكه ‌اين ادعا خلاف واقعيت است. بسياری از سنتهای غلط و ضدزن جامعه‌ی ما در جوامع روشنفكری نيز بهمان روال سابق بازتوليد می‌شوند‌، منتها تنها شكل عوض كرده‌اند و در هسته‌ی اصلی همان هستند كه بوده‌اند.

ويژه تئاتر: نظرتان درباره‌ی جشنواره‌ها (با وجود اينكه سوال جديدی نيست!) چيست؟ آيا بايد وجود داشته باشند‌، با همه‌ی اشكالاتی كه چه برای هنرمندان شركت‌كننده و چه برای برگزاركنندگان هست! و بقولی آيا وجودشان حتی بشكل ناقص بهتر از عدم وجودشان است‌، يا شما با اين قول مخالفيد؟ آيا فكر می‌كنيد كه برگزار‌كننده ‌احترام لازم را به هنرمندان نمی‌گذارد؟

نيلوفر بيضايی: وجود جشنواره‌های تئاتری به گمان من امری است كاملا ضروری كه‌از يكسو به‌ايجاد رابطه ميان هنرمندان تئاتر كمك می‌كند و از سوی ديگر منعكس‌كننده‌ی فعاليتهای هنری ايرانيان خارج از كشور  است‌. منتها پيش‌شرط برگزاری هر فستيوال اين است كه بودجه‌ای مشخص در اختيار داشته باشد تا بتواند از پس مخارج سفر گروههای تئاتری برآيد و نيز بتواند به‌‌آانها دستمزدی برای كارشان بپردازد‌. همينطور در راه خدا نمی‌شود كاركرد. ما كه برای ارئه‌ی هر كار چند برابر يك انسان عادی بايد نيرو بگذاريم و از تمام خواستهايی كه يك انسان معمولی دارد‌، بگذريم‌، ديگر نبايد بهيچوجه ناچار باشيم كه علاوه بر اين ضررها كه متحمل می‌شويم به زير قرض نيز برويم و سرانجام عمری بدهكار اين و آن باشيم‌. كه چه؟ ‏كه می‌خواهيم برای ايرانيان كار فرهنگی كنيم؟ بسيار خب، اما اين جامعه نيز بايد سهمی ‌را برعهده بگيرد‌، وگرنه توليدات فرهنگی خارج از كشور متوقف خواهدشد و اين بضرر هيچكس نيست جز همين جامعه كه به‌افتخارات فرهنگی قرنها پيش خود می‌بالد‌، اما ايثارهای بيدريغ فعالان فرهنگی‌اش را در زمان حال ناديده می‌گيرد.

از سوی ديگر توليدات فرهنگی يك جامعه بازتاب عملكرد و هويت آن جامعه‌است. حمايت جامعه‌ی ايرانی خارج از كشور كه‌ اكثريت آن را ايرانيان معترض به سانسور و ديكتاتوری اسلامی ‌تشكيل می‌دهد از هنرمندانش، در شرايطی كه روزبروز بر تعداد دكانداران هنر كه به‌اميد امكانات بيشتر به جمهوری اسلامی ‌روی خوش نشان می‌دهند و عرصه را بر فرهنگ‌ورزان واقعی تنگ‌تر می‌كنند‌، بيش از پيش اهميت دارد. بعبارت ديگ توقف فعاليتهای فرهنگی و هنری در تبعيد‌، در جايی كه بيش از سه ميليون ايرانی خارج از كشور نياز به حفظ ارتباط با زبان مادری را حس می‌كنند و نگران سرنوشت مملكت خويشند، تنها مايه‌ی شرم برای اين جامعه خواهد بود. جامعه‌ای كه هنرمندان خود را كه منعكس‌كننده‌ی صدای معترض او هستند‌، قدر نداند و از آن پشتيبانی نكند، به قول غلامحسين ساعدی، عملا به يك „خودكشی فرهنگی“ دست می‌زند.

ويژه تئاتر: نظرتان درباره‌ی هنرمندان تبعيدی يا مهاجران هنرمند که‌از ميهن اسلامی(!) ‌گريخته‌اند چون نخواسته‌اند زير بار سانسورگران بروند ولی در خارج با عوامل دست سوم يا چهارم رژيم لاس می‌زنند  و اخيرا تعدادشان هم بسيار زياد شده‌است‌، چيست؟

نيلوفر بيضايی: بنظر شما چه بايد باشد. بسيار متاسفم. عمر تبعيد ما بسيار طولانی شده‌است. تبعيد‌، يعنی دوری بالجبار از موطن خويش، از جايی كه مخاطبت و دلبستگيهايت در آنجاست، به زندان می‌ماند‌. بسياری ماندن در اين زندان و ايستادن بر پرنسيبها كه مهمترين آن اعتقاد به آزادی بيان و انديشه و آرزوی برقرای عدالت اجتماعی در ايران است را تاب نمی‌آورند‌. در نتيجه بتدريج پرنسيبهايشان را يكی‌يكی به زير پا می‌گذارند با اين گمان كه در ايران امكان دوباره‌ای برای كار خواهند‌يافت. اما چون نياز جمهوری اسلامی ‌به‌‌آنها تنها در همين حد است كه شكست آنها را ثابت كند و بگويد‌، ديديد اينها هم ما را پذيرفتند، از آنجا نيز سرخورده می‌شوند. می‌خواهند هم موقعيتی در آنجا بدست آورند و هم موقعيت اينجا را از دست ندهند و اين غيرممكن است. برايشان متاسفم.

ويژه تئاتر: چند هنرمند را (ايرانی در تبعيد) كه می‌شود با هنرمندانی چون ملينا كوری مقايسه كرد، نام بيريد و اگر صد در صد مثل او و امثال او عمل نمی‌كنند‌، دليلش چه می‌تواند باشد؟

نيلوفر بيضايی:‌ از آنجا كه ما تبعيديان „جهان سومی“ هستيم، اين امكان كه كسی‌، حتی مستعدترين ما به شهرت جهانی آنچنان كه ملينا مركوری از آن برخوردار بود برسد‌، تقريبا صفر است‌. اما قابل‌قياس‌بودن نقشی كه برخی از هنرمندان تبعيدی ما در تاثيرگذاری بر افكار عمومی ‌می‌توانند برعهده گيرند و بلحاظ سر سختی‌شان در ايستادگی در برابر زور و ديكتاتوری حاكم بر ايران‌، ما نيز مسلما در تبعيد كسانی را داريم‌. بگذاريد چند نام را از ميان اينان برگزينم : نادر نادرپور، غلامحسين ساعدی، مهشيد اميرشاهی، مينا اسدی‌،  اسماعيل خويی (تا چند سال پيش)‌، پرويز صياد‌، هادی خرسندی‌، نعمت آزرم‌…