عدم اتكا به قدرت نيروی دينی
و روشنگری و ترويج خواست و ضرورت جدايی دين از دولت
بعنوان پيش‌شرط برقراری دمكراسی در ايران است

( برگرفته از سايت مشروطيت )

سهيلا ستاری: سرکار خانم بيضایی با تشکر از شما که وقتتان را در اختيار سايت مشروطيت گذاشته‌ايد، مايلم بپرسم از نظر شما چه مراحل تاريخی را جنبش ملی ايران در طول صد سال اخير طی نموده‌است؟ خصايص عمده حرکات اجتماعی در طی صد سال گذشته کدام بودند؟

 نيلوفر بيضایی: ما از صد و پنجاه سال پيش به‌اينسو با سه دوره‌ی تاريخی روبرويیم كه جنبش‌های فكری و اجتماعی در آن نقش اساسی ايفا كرده‌اند. پيشتاز و نخستين مرحله همان مقطع انقلاب مشروطه‌ است كه ما با يكسری وقايع پيچيده، متناقض و درعين‌حال با ورود افكار جديد مربوط به دنيای معاصر برخورد می‌كنيم. افكار آزاديخواهانه و ترقی‌جويانه در اين دوران است كه‌از سوی روشنگران ايرانی مطرح و دنبال می‌شد. تلاش برای محدود‌كردن قدرت نهاد سلطنت و تاكيد بر اينكه “حق حاكميت تنها از آن ملت“ است، خواست برقراری حكومت قانون، تلاش برای ايجاد نظام حقوقی- عرفی، مدرن‌كردن سازمانهای اداری، ايجاد مدارس و مراكز آموزشی همگانی، آزادی مطبوعات، قلم، بيان و احزاب … اينها همه موضوعاتی است كه‌از سوی روشنفكران مشروطه بيان و دنبال می‌شد.
پس از ايندوره دوران نهضت ملی‌شدن نفت برهبری دكتر مصدق خواست ملی ايرانيان را نمايندگی می‌كند. در اين‌دوران بدليل مقتضيات زمان مسئله‌ی استقلال ايران به يكی از اصلی‌ترين خواسته‌ها‌ی ملی بدل شد و مسئله‌ی محدود‌كردن قدرت نهاد سلطنت همچنان يكی از دغدغه‌های اصلی باقی ماند.
دوران سوم با وقوع انقلاب ٥٧ در ايران آغاز می‌شود. در اين دوران مسئله‌ی استقلال و ضديت با استبداد پادشاهی مهمترين رئوس حركتی را تشكيل می‌داد كه هويت آن‌را پاره‌ی اسلامی ‌تعريف كرد و پذيرفته نيز شد. استقلالی كه به بهای حذف فكر آزاديخواهی و آزاديخواهان، به تحقق آرزوی ديرينه‌ی روحانيت شيعه يعنی دردست‌گرفتن قدرت سياسی انجاميد، حق حاكميت را نه‌از آنِ ملت، بلكه‌از آن ولی فقيه، نماينده‌ی زمينی قدرت آسمانی دانست، دين و دولت را درهم‌آميخت و از “ملت“، “امت اسلامی“ ساخت.

سهيلا ستاری: انقلاب مشروطيت ايران اساسا چه نوع انقلابی بوده، چگونه و با چه ‌اهدافی شکل گرفت؟ چه نيروهای اجتماعی با چه ‌اهداف اجتماعی- اقتصادی در آن شرکت جستند؟
 نيلوفر بيضایی: انقلاب مشروطه، نه‌ انقلابی با مفهوم ماركسيستی- اقتصادی- طبقاتی بود و نه خواهان دگرگونی و تغيیركل سيستم حكومتی. هرچند بحران اقتصادی و نفوذ بيگانگان در كل اقتصاد مملكت و وضعيت بحرانی اقتصادی و واگذاری روزافزون امتيازات استفاده ‌از منابع طبيعی ايران به خارجيان، پيشزمينه‌های اعتراضات مردمی ‌را فراهم كرده بود. اما با‌اينهمه‌ انقلاب مشروطه را می‌توان بيشتر يك انقلاب فرهنگی ارزيابی كرد كه راه را برای ترويج و ورود افكار آزاديخواهانه به ‌ايران باز كرد. يكی از تناقضات مهم انقلاب مشروطه را شايد بتوان در همين دريافت دوگانه‌ از غرب تعريف كرد. مبارزه با حضور سلطه جويانه‌ی غرب از يكسو و ترويج افكار آزاديخواهانه و تجدد‌طلبانه كه مروجين آن از طريق آشنايی با دنيای فكری غرب با آنها آشنا شده و ذهن ايرانیِ بيگانه با مفاهيم دمكراسی‌خواهانه را با آنها آشنا كرد، يكی از همين پيچيدگيها را بنمايش می‌گذارد.
دقت كنيم كه در دوران انقلاب مشروطه نزديك به ٩٨ درصد مردم ايران بيسواد بودند و گرايشات مذهبی شديد داشتند. نفوذ روحانيون در ميان توده‌ی مردم امری غيرقابل‌انكار بود. خواست اصلی روحانيون برقراری حكومت الهی بود و بهمين دليل علاوه بر نفوذ دينی بر جامعه، مخالفت آنها با غرب تنها به مقوله‌ی استقلال محدود نمی‌شد، بلكه با افكار آزاديخواهانه نيز به جد مخالف بودند، چون تقويت آن‌را معادل با تضعيف قدرت نفوذ خود می‌ديدند. بهمين دليل در مراحل اوليه‌ی انقلاب مشروطه با دادن فتوا و سازماندهی جنبش تحريك تنباكو در راًس انقلاب مشروطه قرارگرفتند، اما همينكه خواسته‌های ترقی‌خواهانه و آزاديخواهانه‌ از سوی روشنفكران مشروطه دنبال شد، به مخالفت با آن برخاستند. روشنفكران مشروطه با آگاهی به نفوذ روحانيون بر مردم، در آغاز رهبری آنها را پذيرفتند و حتی بعداز تشكيل مجلس و در روند انقلاب مشروطه برای جلوگيری از مخالفت روحانيون، به‌ارائه‌ی تعاريفی بی‌اساس از آزادی و قانون و مقولاتی از اين‌دست پرداختند و خواستند اثبات كنند كه مشروطه نه تنها مخالف اهداف اسلام نيست، بلكه بر آن منطبق است. نتيجه‌اينكه ‌آزادی،امر به معروف و نهی از منكر تعريف شد و از اعلاميه جهانی حقوق بشر، مهمترين قسمتها حذف شد تا با قوانين شريعت منطبق شود. بعبارت ديگر افكار ترقی‌خواهانه يكی پس‌از ديگری بدست خود روشنفكران عرفی اسلاميزه می‌شدند.

سهيلا ستاری: روند حرکت و پيشرفت انقلاب مشروطيت چگونه بود؟ نقش جنبشهای مناطق مختلف و قهرمانان اين مناطق در آن‌ميان چه بود؟
نيلوفر بيضایی: با در نظر گرفتن تاًثيری كه دستاوردهای انقلاب فرانسه بر افكار روشنفكران مشروطه گذاشته بود، با درنظرگرفتن جوهر اصلی فكری كه می‌خواهد انسان را به گوهر انسانی خود آگاه كند، با درنظرگرفتن اينكه لازمه‌ی بيرون آمدن انسان از بندگی، رشد اراده‌ی آزاد وی و برقراری قدرتی است كه بر پايه‌ی خواست او شكل گرفته‌است، با توجه به همزمانی انقلاب مشروطه و دگرگونيهايی كه در همسايگی ايران در عثمانی و در روسيه در حال روی‌دادن بود، انتظار تاريخی از انقلاب مشروطه ‌اين‌بود كه بتواند با ازبين‌بردن دستگاه‌ استبدادی دربار و روحانيت، اصل خواست حاكميت ملی را متحقق كند. يحيی دولت‌آبادی يكی از روشنفكران براستی روشن‌بين انقلاب مشروطه در كتاب ارزشمند “حيات يحيی“ بدرستی يكی از مهمترين علل عدم‌تحقق آرمانهای مشروطه را چنين توضيح می‌دهد: “ امروز حكومت ايران در جلوگيری از آزادی ملت بيشتر از هر چيز به روحانی‌نمايان متوسل شده‌است و تا يك قوه قاهره ‌اين سلسله را در تحت انتظام قانونی درنياورده و حدود آن‌را تعيین نكرده مشكل است باجرای قانون مساوات و اصول عدالت موفقيت حاصل گردد. اين محظور بزرگ در مملكت عثمانی نيست و آنها اين مرحله را پيش‌از ما پيموده‌اند…“- ص.٤٩ – در داخل ايران، نقش آزاديخواهان مناطق مختلف از تبريز گرفته تا بختياريها و مناطق ديگر در دوره‌ی دوم مشروطه فعالتر می‌شود و آخرين تلاشهاست برای حفظ مشروطيت كه متاسفانه با شكست مواجه شد.

سهيلا ستاری: نقش جنبش ترقيخواهانه داخلی از يکسو و نيروهای خارجی ازسوی ديگر در رابطه با انقلاب مشروطيت ايران چه بوده‌است؟
 نيلوفر بيضایی: همانطور كه قبلاً نيز در جايی نوشته‌ام، به باور من روند تحولات سياسی- اجتماعی را پيش‌از هرچيز روابط داخلی تعيین می‌كند. اينكه نيروی خارجی چگونه و چرا از آن بهره‌برداری می‌كند، امری است ثانوی. من با اين ديدگاه كه بنوعی تلاش می‌كند مبارزين انقلاب مشروطه را با نيروی خارجی مربوط كند، مخالفم. دراينكه ‌انگليس در ايران هم بدنبال حفظ نفوذ سياسی و هم در پی منافع اقتصادی خود بوده‌است، شكی نيست. همين دو نكته نيز باعث چرخشهای گاه ضدونقيض در اقدامات انگليس در ايران شده‌است. از لحاظ سياسی، هرقدر حكومت عقب‌مانده‌تر و ناتوان‌تر بود، امكان نفوذ انگليس بيشتر می‌بود (اسنادی وجود دارد كه نمونه‌هايش را آدميت در كتاب “ايدئولوژی نهضت مشروطيت ايران“ ارائه می‌دهد و در آن وزيرخارجه‌ انگليس صريحاً اعلام می‌كند كه خواست انگليس، گسترش نفوذ علماست). اما از لحاظ اقتصادی نياز به وجود ثبات و امنيت داشت. در جريان انقلاب مشروطه نيز چرخش سياست انگليس و بازكردن درهای سفارت انگليس بروی بست‌نشينان با همين منطق قابل توضيح است. جنبش ترقيخواهانه‌ی داخل با وجود اينكه ميراث فكری‌اش امروز بيش‌از هر زمان ديگر مورد توجه قرارگرفته ‌است، اما بسياری از روشنفكرانش كه حامل اين افكار بودند، از يكسو مرعوب دستگاه روحانيت و شريعت شدند و از سوی ديگر نتوانستند بجز دوره‌ی كوتاهی علاوه بر محدود‌ساختن قدرت استبداد سياسی، در جهت رشد و گسترش آزاديها گام‌بردارند. علاوه‌ براين بعد از به توپ بسته‌شدن مجلس اول، هر مجلسی كه تشكيل شد، نتوانست به نيازهای جامعه پاسخگو باشد. حتی پيش‌از آن‌هم گسترش فساد و سودجويی در ميان مشروطه‌خواهان، زمينه‌های سقوط اخلاقی آنان را نيز در ميان مردم ايجاد كرد. ايران تكه‌تكه شده بود و هر تكه در دست عده‌ای بود. چنين شرايطی بود كه زمينه‌ساز بقدرت رسيدن يك حاكم مقتدر يعنی رضا‌شاه را فراهم می‌كرد.

سهيلا ستاری: چه ميزان از اصلی‌ترين اهداف و آماج جنبش مشروطيت در آن مرحله متحقق گرديدند؟
 نيلوفر بيضایی: مشروطه توانست در عرصه‌ی مدنی تحولاتی بسيار مثبت ايجاد كند. يكی از مهمترين آنها تاسيس مدارس بود. در دورانی كه نزديك به ٣٠٠٠ مكتب تحت نفوذ علمای شيعه و آموزش تنها در انحصار روحانيت قرار داشت، تاسيس مدارس كه درعرض ده سال تعدادشان به ٣٦ عدد رسيد، يكی از مهمترين نهادهای “مشروطه‌ساز“ بود. تشكيل احزاب و چاپ روزنامه‌ها و گسترش فعاليتهای هنری، ادبی، روزنامه‌نگاری و ترويج افكار آزاديخواهانه، از ديگر نكات مثبت بود كه هرچند برای دوره‌‌ای محدود، اما بسيار تاثيرگذار بود. همچنين پيشزمينه‌های گرفته‌شدن دادگستری و قوه قضائيه‌ از دست روحانيون و عرفی‌شدن اين نهادها كه در اين‌دوره‌ ايجاد شد، از ديگر نكات قابل‌ذكر و مهم است.

سهيلا ستاری: دوام و تاًثير نهادهای انقلاب مشروطيت در ايران تا چه‌اندازه بوده ‌است؟
نيلوفر بيضایی: يكی از مهمترين نهادها همان مجلس شورای ملی است كه هرچند تحت ديكتاتوری پيشين وتوتاليتاريسم اسلامی ‌امروز (كه شده مجلس شورای اسلامی)، كمتر نمايندگان واقعی انتخاب شده ‌از ميان گزينه‌های گوناگون در آن شركت داشته‌اند، اما حتی در همين صورت ظاهرسازی‌شده‌اش، نشان می‌دهد كه راًی مردم، غيرقابل چشم‌پوشی است.

سهيلا ستاری: نقش اين انقلاب در شكل‌گيری آينده‌‌ی ايران چه بوده ‌است؟
نيلوفر بيضایی: انقلاب مشروطه يك پيشينه‌ی تاريخی است كه تمام آزاديخواهان و دمكراسی‌خواهان می‌توانند با تكيه به‌آن طرح آينده را بريزند. وقوع انقلاب اسلامی ‌و درهم‌آميختگی دين و دولت و ايجاد نظام توتاليتر دينی به جامعه نشان داد كه عواقب ورود دين به‌قدرت سياسی تا چه حد می‌تواند فاجعه‌آفرين باشد. اميدورام روشنفكران هم اين‌درس را گرفته باشند كه ‌اتكا به قدرت نيروی دينی و صرف‌نظر حتی مقطعی از روشنگری و ترويج خواست و ضرورت جدايی دين از دولت بعنوان پيش‌شرط برقراری دمكراسی در ايران، تا كجا می‌تواند آنها را در فاجعه‌آفرينی سهيم كند. امروز آزاديخواهان با طرح خواسته‌هايی چون تشكيل حكومتی كه قوای آن ناشی از اراده‌ی مردم است و تاًكيد بر لزوم برقراری دمكراسی سياسی و اجتماعی، بدنبال متحقق‌كردن همان آرمانهای انقلاب مشروطه هستند. منتها مسلم است كه ‌امروز دانش نيروها در مورد اين مفاهيم و درك بسياری از ضرورت وجود آزادی فردی بعنوان پيش‌شرط آزادی سياسی، گسترده‌تر از پيش است. هرچند كه همين امروز هم نيروی دينی تلاش می‌كند تا اين مفاهيم را به زير سيطره‌ی نگاه دينی به سياست ببرد. البته جای تاسف است كه پس از ١٥٠ سال هنوز اندرخم يك كوچه‌ايم و مهمترين ركن آرمانهای مشروطه كه همانا دمكراسی، آزادی و حقوق بشر بود، هنوز بسيار دور از دسترس است.

سهيلا ستاری: آيا پيوندی بين حرکت اجتماعی که‌اين انقلاب ايجاد کرد و جنبش ملی‌شدن نفت ميبينيد؟
نيلوفر بيضایی: آری. پس از سقوط حكومت رضا‌شاه كه توانسته بود فعاليتهای سياسی و اجتماعی را تعطيل كند و با بقدرت رسيدن محمد رضا‌شاه جوان و در اثر فضايی كه‌ ايجاد شد حركتهای اجتماعی و سياسی دوباره ‌ازسرگرفته شد. از يكسو روحانيت و نيروهای مذهبی كه عليرغم محدوديتهايی كه رضا‌شاه در مقابل فعاليتهای آنها ايجاد‌كرده بود، از نظر پايگاه ‌اجتماعی همچنان قدرت داشت، دوباره به‌ميدان آمد و ازسوی ديگر نيروهای آزاديخواه و ملی توانستند پايگاه ‌اجتماعی خود را فعال كنند. در دوران رضا‌شاه هرچند چهره‌ی ظاهری ايران بصورت برگشت‌ناپذيری نوسازی شده بود، اما به دليل تشديد فضای استبدادی، تحولات اجتماعی مثبتی صورت‌نگرفته بود. درعين‌حال رضا‌شاه توانسته بود با ايجاد دولت مقتدر مركزی، فضای قدرت‌نمايی سياسی را از روحانيون بگيرد. با بقدرت رسيدن محمد رضا‌شاه ‌ازيكسو با شكل‌گيری جريان چپ و تشكيل حزب توده روبرويیم و ازسوی ديگر با قدرت‌گرفتن دوباره‌ی روحانيت و تشكيل فدايیان اسلام، بعنوان يك جريان تروريستی اسلامی ‌كه خواهان برقراری حكومت اسلامی ‌بود.
در اينجا لازم می‌دانم بر يك نكته‌ی بسيار مهم تاًكيد كنم. حضور روحانيون چه در انقلاب مشروطه و چه در جنبش ملی‌كردن نفت و در قالب استقلال‌طلبی، چون آنها را در برابر حكومت قرارمی‌داد، باعث ايجاد اين توهم می‌شد كه ‌آنها “آزاديخواه“ هستند. چيزی كه خود آنها هرگز ادعايش را نداشتند. در هردو حركت، هم در انقلاب مشروطه و هم در جنبش ملی‌شدن نفت، روحانيت در ابتدا با آن جنبشها همراهی كرد و در نقش فتوا‌دهنده و بسيج‌كننده‌ی نيروی مردمی ‌كه تابع آنها بود، وارد ميدان شد. در هردو جنبش، پس‌از اينكه فكر ليبرال- دمكرات خواست استقلال را به خواست آزادی و دمكراسی تعميم داد، روحانيت به مقابله با آنها برخاست. تعريف روحانيت از مقوله‌ی استقلال اين بود كه وجود خارجی و اجنبی، اسلام را به خطر می‌اندازد. يعنی اگر بپذيريم كه ‌استقلال بدين معنا كه منابع طبيعی ايران از آن ايرانيان است و نيروی خارجی نمی‌بايست كنترل بر منابع و ثروت ايران داشته باشد، حرفی درست و منطقی و خواسته‌ای است ملی، روحانيت، آزاديخواهی و دمكراسی را نيز بعنوان پديده‌ی غربی نفی می‌كرد و اصولاً درافتادنش در مراحل گوناگون با قدرت سياسی با هدف حضور در قدرت سياسی و اسلاميزه كردن قوانين بود. هم بهبهانی و طباطبايی در انقلاب مشروطه و هم كاشانی در جنبش ملی‌شدن نفت، عليرغم اينكه در حركتهای اوليه‌ی استقلال‌طلبانه حضور داشتند و نفوذ مردمی ‌آنها در شكل‌گيری اين جنبشها بخشاً تعيین‌كننده بود، زمانيكه مسئله‌ی حقوق ملی و دمكراتيزه كردن ساختار سياسی بميان آمد، به مقابله پرداختند. فراموش نكنيم كه ‌آيت‌الله كاشانی يكی از روحانيونی بود كه هنگاميكه رضا‌خان سردارسپه خواهان برقراری جمهوری شد، در درخواست از رضا‌خان برای پذيرفتن سلطنت نقش فعال داشت. پس‌از بقدرت‌رسيدن رضا‌شاه و درافتادن او با روحانيت، در نجف “مدرسه علوی“ را تاًسيس كرده بود. درعين‌حال همو بود كه تا سال ١٣٢٧ رهبر فدايیان اسلام بود و پس از واقعه‌ی تيراندازی به محمد رضا‌شاه بعلت اينكه مورد سوء‌ظن قرار گرفت كه در ترور شاه نقش داشته‌ است، به بيروت تبعيد شده بود.
از سوی ديگر پس از جنگ جهانی دوم و با‌توجه به‌اينكه قرارداد استعماری نفت به پايان می‌رسيد و همچنين تغيیراتی كه در جامعه ‌ايران در اثر گسترش نهادهايی چون آموزش و پرورش و نهادهای دولتی بوجود آمده بود، زمينه‌های ملی برای يك سياست جديد دوباره ‌ايجاد شده بود. بموازات چپ كه ستيزه‌جويی با حكومت سياسی را پيشه‌كرده بود، يك حركت ملی برهبری دكتر مصدق نيز بوجود آمد. دكتر مصدق بعنوان يكی از ميراث‌داران آرمانهای مشروطه و بعنوان يك شخصيت ليبرال- دمكرات كه سالها برای تحقق اين خواسته‌ی ملی كه “شاه بايد سلطنت كند نه حكومت“ مبارزه‌كرده بود، بعنوان پيشگام اين حركت ملی به نخست وزيری رسيد و توانست از پشتيبانی مردم نيز برخوردار شود. شخص دكتر مصدق بعنوان يك شخصيت سكولار و ميهندوست قابل احترام است، اما بايد ديد كه همانگونه كه در مجلس مشروطه روحانيون توانستند دست بالا بيابند، روحانيون و مكلايان دينی كه با درهم‌آميختن سياست و دين زمينه‌ی رشد جاه‌طلبيهای سياسی‌شان را فراهم كرده بود، بزودی ايشان را احاطه كردند، بطوريكه ‌اكثريت ١٩ عضو مؤسس جبهه ملی ايران از روحانيون بودند و به نمايندگی كاشانی به‌ اهرمی ‌برای نفوذ جبهه ملی در ميان مردم تبديل شدند. شواهد تاريخی نشان می‌دهد كه كاشانی در خفا مصدق را تحت‌فشار قرارمی‌داده تا “حكومت اسلامی“ برقرار كند و با دخالت روزافزون در تصميم‌گيريهای مصدق، در پی تحكيم نفوذ و قدرت سياسی اسلاميون بوده است. البته دكتر مصدق به‌اين خواسته‌ی كاشانی تن‌نداد و از همينجا بود كه پشتيبانی رهبری شيعه و درنتيجه پايگاه‌ اجتماعی آنها بخصوص در بازار از دكتر مصدق پايان يافت. همچنين بزودی روشن شد كه بسياری از “ياران“ دكتر مصدق، نه در پی منافع ملی، بلكه در پی جاه‌طلبی از او حمايت كرده بودند، بطوريكه شش تن از آنها كه در سال ٣٠ به مجلس راه يافته بودند در كمتر از يكسال به پشتيبانی كاشانی به مصدق پشت كردند.
درعين‌حال شاه نيز كه دراين مدت به وحشت افتاده بود و می‌دانست كه تداوم قدرتش منوط بر حمايت روحانيت است، پشتيبانی اوليه‌اش از وی را قطع كرد. همچنين وی تحت‌تاثير اين تبليغات جناحهای ارتجاعی دربار قرار داشت كه می‌گفتند، ادامه‌ی حكومت مصدق شرايط بقدرت‌رسيدن توده‌ايها را به ياری شوروی فراهم می‌كند. با وجود اينكه نقش مخرب حزب توده در تضعيف حكومت مصدق، امری بارز است، اما من فكر نمی‌كنم كه‌اين حزب حتی با وجود نيروی نظامی، قدرت انجام چنين قصدی را می‌داشت. اما نمی‌توان از نظر دورداشت كه حزب توده‌ از هيچگونه هتاكی به مصدق و دولتش كوتاهی نكرد. اين حزب از يكسو سياست موازنه منفی دولت مصدق را به ضرر “حزب برادر“ در راًس حكومت توتاليتر شوروی می‌ديد و ازسوی ديگر فكر ليبرال مصدق و دمكراتيزه‌شدن ساختار سياسی را كه‌از اهداف اصلی دكتر مصدق بود، عاملی برای عدم تحقق “جمهوريخواهی“ به سبك شوروی خود می‌ديد. درعين‌حال دچار اين سوء‌تعبير بود كه گويا با افزايش تنشهای اجتماعی و وضعيت بحرانی، راه برای قدرتگيری‌اش باز خواهد شد. همه‌ی اين عوامل اين حزب را در مقابل دولت ملی دكتر مصدق قرار می‌داد و همسويی آن‌را با روحانيت در مقابله با دولت ملی مصدق تقويت می‌كرد. توهماتی مشابه‌ اين حزب را در انقلاب اسلامی ‌نيز باز در كنار روحانيت قرار داد كه شايد بتوان آن را توهم خودبزرگ‌بينی ناميد.

سهيلا ستاری:جنبش ملی‌کردن نفت در سالهای ١٣٣٢ چگونه و با چه ‌اهداف اجتماعی- اقتصادی شکل گرفت؟ به چه ميزان اين اهداف تحقق يافت؟
نيلوفر بيضایی: جنبش ملی‌كردن نفت، مرحله‌ای از مبارزات ملت ايران است كه دستيابی به ‌استقلال و آزادی را در دستوركار خود قرارداده بود. بعبارت ديگر از يكسو جنبه‌ی ضد استعماری آن كه در دوران خود امری لازم بود، مركزيت يافت. با ملی‌شدن صنعت نفت در اسفند ١٣٢٩ و پيروزی ايران در دادگاه لاهه، يكی از بزرگترين دستاوردها نه فقط برای ايران، بلكه در سطح منطقه و جهان به مديريت دكتر مصدق بدست آمد. نفوذ و قدرت انگليس در ايران رو به ‌افول پيدا كرد و دورانی بود كه ‌امريكا وارد معادلات می‌شد. به باور من اين بزرگترين دستاورد ممكن در آن زمان بود . اما درعين‌حال به باور من، دكتر مصدق نيز هم در رهبری معادلات سياسی و اقتصادی و هم بلحاظ تركيب نيروهای همراهش دچار تناقضات پيچيده‌ای شده بود. پيروزی اوليه كه شور و هيجان بسياری در ميان مردم ايجاد كرد، باعث شد در مرحله‌ای كه شايد درايت سياسی حكم می‌كرد با توجه به توازن نيروها‌ی جهان دو قطبی، تصميم‌های ديگری گرفته می‌شد . البته ‌اين نگاه ‌امروزی ماست و هر پديده را بايد در محك زمان خود سنجيد. دكتر مصدق بعنوان يك شخصيت دمكرات و ليبرال مسلماً از سياست موازنه‌ی منفی نمی‌خواست به نفی ارزشهای دمكراتيك برسد، بلكه می‌خواست ايران در مقامی ‌درخور قرار بگيرد و بعنوان يك كشور مستقل و مملكتی كه حق بهره‌برداری از منابعش متعلق با ساكنينش يعنی ايرانيان است، برای آزادی و دمكراسی تلاش كند. اما نيروهايی كه حول او گرد آمده بودند، همگی از اين‌منظر به مسائل نمی‌گريستند. در نتيجه‌ی اين اختلاف‌نظرها و ديدگاهها، رهبریِ بحرانِ حاكم در موضع ضعف قرار گرفته بود، اما خواسته‌هايی را كه مطرح می‌كرد، با شرايط و امكانات موجود همخوانی نداشت.

سهيلا ستاری: در مجموع در اين‌دو مرحله چه دستاوردهای غيرقابل‌بازگشتی در راستای اهداف جنش ملی و ايجاد جامعه مدنی بدست آمد؟ کدام دستاوردها مجدداً بازگردانده شدند؟ کدام اساساً تحقق نيافتند و علل اجتماعی- اقتصادی عدم‌تحقق آنها چه بود؟ در جريان انقلاب بهمن ١٣٥٧ چه ‌اهداف سياسی- اجتماعی- اقتصادی دنبال گرديدند؟
نيلوفر بيضایی: فكر می‌كنم به دستاوردها اشاره كردم. آنچه تحقق نيافت، دمكراسی بود. پس از كوتای ٢٨ مرداد و سقوط دولت دكتر مصدق، يك سرخوردگی عمومی ‌ايجاد شد و شايد بتوان دوران پس‌از اين سقوط را دوران ياًس ناميد. از اين‌دوره به بعد فضای سياسی ايران برای مدت طولانی بسته شد و حكومت محمد رضا‌شاه، سياستهای استبدادی و خاموش‌كردن دگرانديشان را ادامه داد. درعين‌حال نيروهای ملیِ بازمانده بدليل اين تجربه‌ی تلخ ديگر حاضر به شركت در معادلات سياسی نشدند و هرگونه فضای گفتگو مسدود شد. در نتيجه‌ی همين جوّ نااميدی، جوانترها در دهه‌ی چهل به مبارزات چريكی و مسلحانه روی آوردند.
از اين‌دوره به بعد دوران مقابله و رويارويی با نظام پادشاهی در ميان نيروهای سياسی شكل عمومی‌تر بخود گرفت و فضا برای رشد تفكراتی در ميان روشنفكری كه “موازنه‌ی منفی “ را نه‌تنها در سياست خارجی، بلكه در افكار خويش نيز پيش گرفت، به نيرويی ضد غربی بدل شد كه يك سوی آن در رؤيای حكومت سوسياليستی از نوع شوروی بود و ديگری در آرزوی “بازگشت به خويش“ كه‌اين “خويش“ را در هويت دينی تعريف می‌كرد. نزديكی شاه با آمريكا و اردوگاه غرب، در فضای جهان دو قطبی، حضور نيروی چپ را يك تهديد جدی برای ايران تلقی كرد و با تمام نيرو به سركوب آن پرداخت. تفكر مذهبی كه هم بلحاظ تاريخی، بارزترين پيشينه‌اش به‌انقلاب مشروطه بازمی‌گشت، با تبديل سياست “موازنه منفی“ به شعار “نه شرقی، نه غربی، اسلامی“ گزينه‌ای “مستقل“ اما بغايت ارتجاعی را برای ايران تدارك می‌ديد.
متاًسفانه مليون هم كه خود را وارث دكتر مصدق می‌دانستند، بجای اينكه‌ از شاهپور بختيار حمايت كنند، بدليل خشمشان از حكومت شاه در كنار خمينی قرار گرفتند و بقيه نيز بهمين ترتيب. بختيار همان كرد كه به باور من مصدق اگر بود می‌كرد و “ياران“ خشمگين دقيقاً همان كردند كه مصدق حتی در بحرانی‌ترين دوران نيز بدان تن‌نداد (فشار كاشانی برای برقراری حكومت اسلامی). در انقلاب اسلامی، تعبير روحانيت از مقوله‌ی “استقلال” (كه پيش از اين آن‌را تعريف كردم) پيروز شد و آزادی و دمكراسی ليبرال كه ‌آرمانهای انقلاب مشروطه و جنبش ملی‌شدن نفت بود، در همان بهشت زهرا دفن شد. از لحاظ اجتماعی، نه تنها آزادی سياسی ايجاد نشد، بلكه ‌آزادی فردی و اجتماعی نيز از بين‌رفت و زنان اولين گروهی بودند كه بيشترين بها را در آستانه‌ی انقلاب اسلامی ‌پرداختند. “غيرت مردانه“ (بقول محمد رضا نيكفر) و جهان‌بينی اسلامی ‌جای مديريت سياسی را گرفت و نوادگان شيخ فضل‌الله نوری پيروزمندانه‌ انتقام ناكامی‌شان را در انقلاب مشروطه گرفتند. از نظر اقتصادی، همان روال اقتصاد دولتی كه به فسادهای گسترده‌ی غيرقابل‌كنترل منجر شد در سطح گسترده پيگيری شد و بحران پشت بحران ايجاد شد كه تا به ‌امروز نيز ادامه دارد. بقدرت رسيدن اسلاميون در ايران سرآغاز تحرك دوباره‌ی حركتهای اسلامی- تروريستی در منطقه شد و امروز اينجايیم كه می‌بينيد.

سهيلا ستاری: درجه تحقق اهداف اين انقلاب و يا بازگشت برخی از دستاوردها را چگونه ميبينيد؟ بويژه پس از گذشت ٢٧ سال از اين انقلاب شرايط کنونی را چطور ميبينيد؟ آيا ايجاد مشروعيت و سلطانيسم و استقرار نوعی جديد از استبداد مطلقه را ميبينيد؟
نيلوفر بيضایی: من با وجود اينكه تحقق انقلاب در ايران را نتيجه‌ی نارضايتی و خواست تحول در جامعه‌ی ايران می‌دانم، اما سمت و سوی و مشخصه‌های آن را همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره كرده‌ام، فاشيستی ارزيابی می‌كنم. در شرايطی كه هيچ مؤلفه‌ی مشترك ميان نيروها بر سر واژه‌ی آزادی وجود ندارد و تعريف اين واژه تنها به آزادی سياسی آنهم فقط برای “خودی“ تقليل می‌يابد، زمانيكه شعار استقلال، نه به معنای حق حاكميت ملی، بلكه با هدف انزوا و قطع ارتباط با همه‌ی دستاوردهای ليبرال- دمكراتيك غرب بكار می‌رود، نتيجه تنها می‌تواند حكومت اسلامی ‌باشد.
حكومتی توتاليتر و بسی خطرناكتر از “سلطانيسم“ مورد نظر شما، چون “سلطان“ يك فرد مستبد، اما زمينی است، اما پيشوا و رهبر كاريسماتيك آنهم در ولايت فقيه واسلامی ‌شيعه، نماينده‌ی در مقوله‌ی “تقدس“جا‌ می‌گيرد، فرمان از آسمان می‌گيرد و انسانِ تسليم فرامين آسمان، جرات درافتادن با آن‌را بسختی پيدا می‌كند. خصلت اعتراضی كه در برابر حاكم زمينی جرات بروز می‌يابد، در برابر حاكم آسمانی محكوم به‌ انقياد است. انقياد داوطلبانه با ابزار ايمان و خارج از محدوده‌ی عقل و خرد و ابزار نقد قرار دارد. بدون شناخت از حكومت توتاليتر آنهم از نوع دينی‌اش و مقايسه‌ی آن با نظام ديكتاتوری فردی، تنها به عدم تشخيص ابعاد فاجعه ياری می‌رساند و از نظر علوم سياسی نيز نادرست است و به تحليلهای غلط و در نتيجه راه‌حلهای غلط‌تر از آن می‌انجامد. بهيچوجه قصد ندارم برای استبداد نظام پيشين حكم برائت صادر كنم كه نه عقل سليم حكم می‌كند و نه شواهد تاريخی. اما مقايسه‌ی اين دو نظام را تحت عنوان “سلطانيسم“ كاملا نادرست می‌دانم.

سهيلا ستاری: کداميک از اين آماج در طول اين صد سال تحقق‌نايافته مانده و از نظر شما چه عوامل و يا بحران اقتصادی- سياسی- فرهنگی- اجتماعی موجب آن گرديده ‌است؟
نيلوفر بيضایی: آزادی، دمكراسی اجتماعی و سياسی و حقوق بشر سه ركن بسيار مهم و پيش‌شرطهای پيوستن ايران به جهان متمدن هستند كه نه‌تنها در اين صد سال تحقق نياقتند، بلكه با وقوع انقلاب اسلامی ‌با خشونت فرهنگی،-سياسی و نظامی‌ِ حاكم مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. با بقدرت رسيدن اسلام سياسی برهبری روحانيت يك نقطه يا گره كور در شناخت تاريخ ايران كه در پس مبارزات ضد سلطنتی ناشناخته باقی مانده بود، روشن شد و آن اهميت غيرقابل‌انكار جدايی دين از دولت و حكومت بعنوان پيش‌شرط برقراری دمكراسی در ايران است. گمان می‌كنم به عوامل در پاسخهای پيشين اشاره كرده‌ام. از عوامل داخلی، شايد مهمترين آنها نفوذ روحانيت شيعه و تسلط بنيادهای احساسی و غير‌عقلانی در نحله‌های سياسی، استبداد و حكومت فردی پيشين و دنباله‌روی عوام از خرافات و فرامين و فتواهای آنان بود كه همانگونه كه ديديم سابقه‌ای طولانی داشته ‌است.

سهيلا ستاری: ادبيات و هنر ايران از جنبشهای صد ساله گذشته چه تاًثيراتی را پذيرفتند؟
نيلوفر بيضایی: ادبيات و هنر ايران از زمان انقلاب مشروطه وارد مرحله‌ای نوين شد و نه‌تنها صرفاً تاًثير‌پذير نبود، بلكه بسيار هم تاًثير‌گذار بود. اصولاً با ورود فكر تجدد و رويكرد به جهان مدرن، ادبيات، تئاتر، نقد و هنرهای ديگر وارد فضای دنيای معاصر شد. بزرگترين تحولات در عرصه‌ی ادبيات، داستان‌نويسی، نمايشنامه‌نويسی، شعر، نقاشی … پس از انقلاب مشروطه در ايران رواج و تحول پيدا كرد. هرچند كه محصولات ادبی و هنری خود دوران مشروطه بنا بر مقتضيات زمان بسيار شعاری بود، اما يك فضايی را بازكرد تا توليدات ادبی و هنری ايران وارد عصر مدرن بشود. شايد بتوان انقلاب مشروطه را آغاز مرحله‌ی رنسانس ادبی و هنری ايران دانست كه هرچند با فراز و نشيبهای متعدد، اما از رنسانس انديشه‌ی سياسی بسيار موفقتر و پوياتر بوده‌است.

سهيلا ستاری: باز هم بسيار سپاسگزارم خانم بيضایی، از وقتی که به من داديد.